پيام قرآن جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : پيام قرآن: روش تازه اي در تفسير موضوعي قرآن / ناصر مكارم شيرازي، با همكاري جمعي از فضلا.

مشخصات نشر : تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك : دوره 964-440-061-5 : ؛ 25000 ريال: ج.1، چاپ هفتم: 964-440-050-X ؛ 60000 ريال (ج.1، چاپ دهم) ؛ ج.2: 964-440-052-6 ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هفتم) ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هشتم) ؛ 40000 ريال (ج. 3، چاپ هشتم) ؛ 60000 ريال: ج.3، چاپ نهم 964-440-053-4 : ؛ 200000 ريال(ج.3، چاپ يازدهم) ؛ ج.4 964-440-054-2 : ؛ 60000 ريال : ج.4 ٬چاپ هشتم 964-440-054-2 : ؛ ج.5: 964-440-055-0 ؛ 25000 ريال (ج.5، چاپ ششم) ؛ 60000 ريال (ج.5، چاپ هشتم) ؛ 2000000 ريال ( ج.5، چاپ نهم ) ؛ ج.6: 964-440-056-9 ؛ 60000 ريال (ج.6 ٬ چاپ هشتم) ؛ ج.7 964-440-057-7 : ؛ 60000 ريال (ج.7، چاپ هفتم) ؛ ج.8: 964-440-058-5 ؛ 40000 ريال (ج.8، چاپ ششم) ؛ ج.9 964-440-059-3 : ؛ 2500 ريال (ج.9، چاپ پنجم) ؛ 60000 ريال (ج.9، چاپ هفتم) ؛ ج.10 964-440-060-7 : ؛ 40000 ريال (ج.10 ٬ چاپ پنجم)

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد دوم، 1376.

يادداشت : ج.1 (چاپ هفتم: 1381).

يادداشت : ج.1 (چاپ هشتم: 1384).

يادداشت : ج. 1 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج.1 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ هشتم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج. 3 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت : ج.3 (چاپ نهم: 1388).

يادداشت : ج.3(چاپ يازدهم: 1392).

يادداشت : ج.4 (چاپ هشتم: 1389).

يادداشت : ج.5 (چاپ ششم: 1381).

يادداشت : ج.5 ( چاپ نهم: 1392 ).

يادداشت : ج.5 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت : ج.5 و 6 (چاپ هشتم : 1389).

يادداشت : ج.7 (چاپ هفتم: 1389)

يادداشت : ج.8 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت : ج.9 (چاپ پنجم: 1381).

يادداشت : ج.9 (چاپ هفتم: 1389).

يادداشت : ج.10 (چاپ پنجم : 1386).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معرفت و شناخت در قرآن مجيد.- ج. 2. خداجويي و خداشناسي در قرآن.- ج.3. طرق معرفت الله در قرآن مجيد.- ج. 4. صفات جمال و جلال در قرآن مجيد.- ج. 5. معاد در قرآن مجيد (1).- ج. 6. معاد در قران مجيد (2).- ج. 7. نبوت خاصه در قرآن مجيد (1).- ج. 8. نبوت خاصه در قرآن مجيد (2).- ج. 9. امامت و ولايت در قرآن مجيد .- ج. 10. حكومت اسلامي در قرآن مجيد.

موضوع : قرآن-- تحقيق

موضوع : الهيات

رده بندي كنگره : BP65/4/م7پ9 1300ي ب

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 77-3567

ص: 1

پيشگفتار

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

تفسير موضوعى چيست؟ و چه مشكلاتى را حل مى كند؟

پاسخ به اين دو سؤال مهم اثر عميقى در فهم صحيح تر و بهتر كتاب هايى چون كتاب حاضر دارد، و تا جواب اين دو پرسش روشن نشود نمى توان به خوبى دريافت كه اين گونه كتاب ها چه هدفى را تعقيب مى كند؟

در پاسخ سؤال اوّل يادآور مى شويم كه قرآن مجيد كتابى است كه در طول 23 سال با توجه به نيازها و شرايط مختلف اجتماعى و حوادث گوناگون نازل شده، و همگام با پيشرفت جامعه اسلامى پيشروى كرده است.

آيات سوره هايى كه در مكه نازل شده عمدتاً ناظر به تحكيم پايه هاى ايمان و اعتقاد نسبت به توحيد و معاد، و مخصوصاً مبارزه شديد و پى گير با شرك و بت پرستى است، در حالى كه آيات سوره هايى كه در مدينه نازل شده و طبعاً بعد از تشكيل حكومت اسلامى بوده ناظر به احكام اجتماعى و عبادى و سياسى و تشكيل بيت المال و نظام قضايى اسلام و مسائل مربوط به جنگ و صلح و نبرد با منافقان و امثال آن مى باشد كه اسلام با آن درگير بوده.

بديهى است هيچ يك از اين مسائل به صورت يك رساله عمليه يا يك كتاب درسى و كلاسيك مطرح نگشته، بلكه طبق نيازها، و مناسبت ها، و ضرورت ها، آيات نازل گشته است، مثلًا ملاحظه مى كنيم كه احكام مربوط به جهاد و دستورات جنگى و عهدنامه ها و اسيران و غرامت هاى جنگى و مانند آن به طور پراكنده در هر غزوه به مناسبت آن غزوه نازل گشته، درست مانند نسخه هاى يك طبيب ماهر كه هر روز به تناسب حال بيمار مى نويسد تا او را به سلامت كامل برساند.

حال اگر آيات قرآن را كه در هر سوره از سوره ها نازل شده به ترتيب تفسير كنيم نام آن «تفسير ترتيبى» خواهد بود، و اگر آيات مربوط به يك «موضوع» را از تمام قرآن جمع آورى نموده در كنار هم بچينيم، و آن را فصل بندى نموده تفسير كنيم نامش «تفسير موضوعى» است.

مثلًا هرگاه تمام آيات مربوط به جهاد كه در طى ده سال در سوره هاى مدنى نازل شده، يا آيات مربوط به اسما و صفات خداوند كه در طى 23 سال در تمام قرآن نازل گرديده، در كنار هم قرار گيرد، و در رابطه با يكديگر تفسير شود تفسير موضوعى نام خواهد داشت، در حالى كه اگر هر آيه را در جاى خود جداگانه

ص: 14

مورد بحث و بررسى قرار دهيم همان تفسير ترتيبى است.

هريك از اين دو نوع تفسير مزايا و آثارى دارد كه ما را از يكديگر بى نياز نمى سازد و به مصداق «هر چيز به جاى خويش نيكوست» هر دو نوع تفسير براى پژوهندگان قرآن ضرورى است و لازم است. (البتّه در آغاز كار تفسير ترتيبى سپس تفسير موضوعى)!

«تفسير ترتيبى» اين مزايا را دارد:

جايگاه هر آيه را با زمان و مكان نزولش، با آيات قبل و بعدش، با قرائن داخلى و خارجى آن روشن مى سازد كه بدون اينها فهم دقيق معناى آيه ممكن نيست.

به تعبير ديگر تفسير ترتيبى هر آيه اى را درست در جاى خود مى بيند، و رابطه آن را با حيات جامعه اسلامى و پيشرفت و تكامل آن در نظر مى گيرد، و اين رابطه مسائل زيادى را كشف مى كند.

در حالى كه در تفسير موضوعى آيات از شكل حوادث عينى و جزيى درآمده شكل كلى به خود مى گيرد و از جايگاه خود تا حدى دور مى شود.

ولى در عوض تفسير موضوعى مى تواند از مسائل زير پرده بردارد:

1- ابعاد پراكنده يك موضوع را كه در آيات مختلف آمده در كنار هم قرار مى دهد و موضوعات را به صورت چند بعدى و جامع مى نگرد و طبعاً حقايق تازه اى از آن كشف مى كند.

2- ابهاماتى كه در بدو نظر در بعضى از آيات قرآن به چشم مى خورد با توجه به اصل اساسى «القرآن يفسر بعضه بعضاً» (آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند) برطرف مى سازد.

3- جهان بينى اسلام، و بطور كلى، نگرش آن را در هر مسأله و هر موضوع آشكار مى سازد.

4- بسيارى از اسرار نهفته قرآن را تنها با روش تفسير موضوعى مى توان آشكار ساخت و به ژرفاى آيات آن تا آن جا كه در حوصله استعداد انسان هاست دست يافت.

بنابراين هيچ مسلمان ژرف انديش و آگاهى بى نياز از اين دو نوع تفسير نيست.

گرچه از قديم ترين أيام حتى از عصر ائمه هدى عليهم السلام تفسير موضوعى مورد توجه بوده، و دانشمندان اسلام در اين زمينه كتاب ها نوشته اند كه نمونه روشن آن كتاب هاى «آيات الاحكام» است، ولى بايد اعتراف كرد كه تفسير موضوعى از رشد شايسته خود بى نصيب بوده، و هنوز مراحل طفوليت خود را طى مى كند، و

ص: 15

بايد در پرتو زحمات دانشمندان به محل شايسته خود برسد.

كتاب حاضر «پيام قرآن» كه با ابداع «يك روش كاملًا تازه» در تفسير موضوعى قرآن، گام هاى جديدى را در اين موضوع برداشته و بحمداللَّه از استقبال گسترده و حمايت روز افزون قشرهاى وسيعى بهره مند بوده است باز در آغاز راه است، و نياز به همكارى و همفكرى بيشتر از سوى علماى اسلام و مفسّران عالى مقام دارد تا بتواند به هدف نهايى برسد، و ما هميشه در انتظار نظرات تكميلى اهل نظر و ارباب معرفت بوده و هستيم، و از خداى بزرگ توفيق و هدايت بيشتر را مى طلبيم.

قم- حوزه علميه

ناصر مكارم شيرازى

ص: 16

با همكارى دانشمندان محترم و حجج اسلام آقايان:

محمّدرضا آشتيانى

محمّد جعفر امامى

عبدالرسول حسنى

محمّد اسدى

حسين طوسى

سيّد شمس الدين روحانى

محمّد محمّدى

ص: 17

اهميّت بحث معاد از ديدگاه قرآن

اشاره

اشاره:

يك نظر اجمالى به آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه در ميان مسائل عقيدتى هيچ مسأله اى در اسلام بعد از توحيد به اهميّت مسأله معاد، و اعتقاد به حيات بعد از مرگ، و حسابرسى اعمال بندگان و پاداش و كيفر و اجراى عدالت نيست.

وجود حدود 1200 آيه درباره معاد در مجموع قرآن مجيد كه قريب به يك سوّم آيات قرآن را تشكيل مى دهد، و اين كه «تقريباً» در تمام صفحات قرآن بدون استثنا، ذكرى از معاد به ميان آمده، و اين كه بسيارى از سوره هاى اواخر قرآن به طور كامل، يا به طور عمده، درباره معاد و مقدمات و علائم و نتايج آن سخن مى گويد، شاهد گوياى اين مدعى است.

در جاى جاى قرآن مجيد بعد از موضوع ايمان به خدا، ايمان به جهان ديگر آمده، و تقريباً در 30 آيه اين دو موضوع را قرين هم قرار داده. «يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» يا تعبيرى شبيه آن فرموده است و در بيش از 100 مورد اشاره به الْيَوْمِ الْآخِرَةِ- يا- الْآخِرَة فرموده است.

چرا چنين نباشد در حالى كه:

1- ايمان به خدا و حكمت و عدالت و قدرت او بدون ايمان به معاد كامل نمى گردد.

2- ايمان به معاد به زندگى انسان مفهوم مى دهد، و زندگى اين جهان را از پوچى درمى آورد.

3- ايمان به معاد روند تكاملى زندگى بشر را در مسير روشنى نشان مى دهد.

4- ايمان به معاد ضامن اجراى تمام قوانين الهى، و انگيزه اصلى تهذيب نفوس، و احقاق حقوق، و عمل به تكاليف، و ايثار شهيدان، و فداكارى فداكاران است، و انسان را حسابگر خويش مى سازد.

5- ايمان به معاد روح دنياپرستى را كه خمير مايه تمام خطاها و جنايات است تضعيف مى كند، و دنيا را

ص: 18

از صورت يك «هدف نهايى» بيرون آورده، مبدل به يك «وسيله» براى نيل به سعادت جاويدان مى سازد، و چقدر ميان اين دو ديدگاه تفاوت است!

6- ايمان به معاد به انسان در برابر شدائد نيرو مى بخشد و چهره وحشت انگيز مرگ را كه هميشه به صورت كابوسى بر افكار انسان ها سنگينى داشته، و آرامش را از آنها سلب مى كرده، دگرگون مى سازد، و آن را از مفهوم فنا و نيستى به دريچه اى به سوى جهان بقا تغيير مى دهد.

7- كوتاه سخن اين كه ايمان به معاد به اضافه ايمان به مبدأ عالم هستى خط فاصل فرهنگ خداپرستان و ماديين محسوب مى شود.

با اين اشاره به قرآن بارز مى گرديم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم

1- اللَّهُ لا الهَ الّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ وَ مَنْ اصْدَقُ مِنَ اللَّه حَدِيْثاً.

(نساء- 87)

2- زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا انْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنبَّئُونَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّه يَسيرٌ. (تغابن- 7)

3- وَ يَسْتَنْبِؤُنَكَ احَقٌ هُوَ قُلْ ايّ وَ رَبِّى انَّهُ لَحَقٌّ وَ ما انْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

(يونس- 53)

4- وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتَأْتِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ. (سبا- 3)

5- رَبَّنا انَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لارَيْبَ فيهِ انَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيْعادَ.

(آل عمران- 9)

6- الا انَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِى ضَلالٍ بَعيدٍ.

(شورى- 18)

7- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْاخِرَةِ حَبِطَتْ اعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ الّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

(اعراف- 147)

ص: 19

8- و أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة اعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اليماً.

(اسراء- 10)

9- وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

(جاثيه- 34)

10- وَ انْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ ءَ اذا كُنّا تُراباًءَ انّا لَفِى خَلَقٍ جَديدٍ اولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهمْ وَ اولئِكَ الْاغْلالُ فِى اعْناقِهِمْ وَ اولئِكَ اصْحابُ النّارِهُمْ فيها خالِدُونَ.

(رعد- 5)

ترجمه:

1- خداوند معبودى جز او نيست، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخيز كه شك در آن نمى باشد جمع مى كند، و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد؟

2- كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو آرى، به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) مبعوث خواهيد شد، سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر مى دهند، و اين براى خدا آسان است.

3- از تو مى پرسند: آيا آن (وعده مجازات الهى) حق است؟ بگو آرى، به خدا سوگند قطعاً حق است، و شما نمى توانيد از آن جلوگيرى كنيد!

4- كافران گفتند قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آرى، به پروردگارم كه از غيب آگاه است سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد.

5- پروردگارا! تو مردم را در روزى كه ترديدى در آن نيست جمع خواهى كرد، خداوند هرگز از وعده خود تخلف نمى كند.

6- ... آگاه باشيد آنها كه در قيامت ترديد مى كنند در گمراهى عميقى هستند.

7- و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود

ص: 20

مى گردد، آيا جز آنچه را عمل كرده اند پاداش داده مى شوند؟!

8- آنها كه به قيامت ايمان نمى آورند عذاب دردناكى برايشان آماده ساخته ايم.

9- و به آنها گفته مى شود: امروز شما را فراموش مى كنيم، همان گونه كه شما ديدار امروز را فراموش كرديد، و جايگاه شما دوزخ است، و هيچ ياورى نداريد!

10- و اگر مى خواهى (از چيزى) تعجب كنى، عجيب، گفتار آنهاست كه مى گويند: آيا آن هنگامى كه خاك شديم (بار ديگر زنده مى شويم و) به خلقت جديدى باز مى گرديم؟! آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شده اند، و آن غل و زنجيرهاست در گردنشان، و آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.

تفسير و جمع بندى

تأكيدهاى پى در پى

در آيات فوق مسأله معاد و حيات پس از مرگ با تأكيدات فراوانى به صورت هاى مختلف مطرح شده است، و همه بيانگر اهميّت خاصى است كه قرآن براى اين مسأله قائل است.

در نخستين آيه، سخن از اجماع قطعى انسان ها در آن روزى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست به ميان آمده مى فرمايد: «هيچ معبودى جز اللَّه نيست، و به طور قطع همه شما را در روز قيامت كه شك و ترديدى در آن راه ندارد جمع مى كند» (اللَّهُ لا الهَ الا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لارَيْبَ فِيهِ).

سپس براى تأكيد بيشتر مى افزايد: «چه كسى از خدا راستگوتر است»؟! (وَ مَنْ اصْدَقُ مِنَ اللَّه حَديثاً).

آغاز و انجام آيه، و بندبند آن، هركدام تأكيدى است بر اين مسأله، و نشان دهنده ميزان اهميّتى است كه قرآن براى اين موضوع قائل است.(1) قابل توجه اين كه «رَيْب» به گفته «مقاييس اللغة» در اصل به معناى هرگونه شك است، يا شكى كه آميخته با خوف و ترس باشد، و اگر اين واژه بر «حاجت» نيز اطلاق مى شود به خاطر آن است كه صاحب حاجت معمولًا شك در حصول آن دارد، شكى آميخته با خوف از دست رفتن!

در «فروق اللغة» ميان «شك» و «ريب» تفاوتى ذكر شده، كه «ارْتيابُ» شكى است آميخته با تهمت.

شايد به كار رفتن اين واژه در قرآن مجيد در مورد معاد نيز به خاطر همين باشد كه مخالفان علاوه بر


1- آيات فراوان ديگرى نيز در قرآن است كه همه بر اين موضوع تأكيد مى كند كه در معاد هيچ ريبى نيست، مانند آيه 7 حج، وآيه 9 و 25 آل عمران، آيه 12 انعام، آيه 21 كهف، آيه 59 غافر، آيه 7 شورى، و آيه 26 و 33 جاثيه.

ص: 21

اين كه درباره معاد اظهار شك مى كردند پيامبر را نيز متهم مى نمودند كه اين مطالب را از خود ساخته است.

البتّه جاى اين سئوال باقى مى ماند كه چرا قرآن در اين جا و مانند آن تنها به ادعا قناعت كرده و دليلى ذكر نفرموده است؟

اين به خاطر آن است كه اوّلًا دلايل معاد در جاى جاى قرآن مجيد بارها و به طور مكرر مطرح شده، و نيازى نبوده است كه در هر آيه تكرار گردد، ثانياً گويى قرآن مى خواهد اين حقيقت را بيان كند كه دلايل معاد آن قدر روشن و واضح و آشكار است كه جاى هيچ گونه شك و ترديد را باقى نمى گذارد.(1)

***

در دوّمين آيه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد كه مؤكداً سوگند ياد كند كه قيامت و حشر و نشر در كار است، مى فرمايد: «كافران گفتند: هرگز برانگيخته نخواهند شد! بگو: آرى به پروردگارم سوگند كه همه شما برانگيخته خواهيد شد، سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر مى دهد، و اين براى خدا آسان است».

(زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا انْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتُبتعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنبَّئُونَّ بِما عَمِلْتُمْ و ذلك عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ).

مى دانيم سوگند ياد كردن معمولًا كار خوبى نيست، آن هم سوگند به پروردگار، و لذا قرآن مردم را از آن نهى مى كند و مى گويد: وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِايْمانِكُمْ: «خدا را معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد» (بقره 224).

ولى گاه مطلب به قدرى مهم است كه ياد كردن سوگند در مورد آن نه تنها ممنوع نيست، بلكه لازم است.

قابل توجه اين كه علاوه بر تأكيداتى كه در «لَتُبْعَثُنَّ وَ لَتُنَبَّئُنَّ» وجود دارد، در پايان آيه نيز تصريح مى كند كه اين كار براى خدا آسان است، و لذا نبايد در آن شك و ترديد كنيد.(2)

***

در سوّمين آيه همين مطلب را به صورت سؤال و پاسخى كه در ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مشركان رد و بدل


1- بايد توجه داشت كه« لام» در« لَيَجْمَعَنَّكُمْ» علامت قسم است، سپس با نون تأكيد ثقيله همراه شده، و بعد با جمله« لارَيْبَ فيهِ» تأكيد گرديده، و سرانجام با جمله: وَ مَنْ اصْدَقُ مِنَ اللَّه حَدِيثاً مؤكدتر شده است.( در اين كه چرا« ليجمعنّ» در اين جا با« الى» متعدى شده، با اين كه قاعدتاً بايد با« في» باشد؟ بعضى از مفسّران گفته اند: يا به خاطر اين است كه« ليجمعن» به معناى« ليحشرن» است كه با« الى» متعدى مى شود، و يا« الى» در اين جا به معناى« فى» مى باشد.
2- « زَعْم»( بر وزن« طعم») در اصل به معناى سخنى است كه يقيناً يا احتمالًا دروغ است، و گاهى به پندار باطل كه خالى از سخن باشد نيز گفته مى شود، بعضى از مفسّران مانند شيخ طوسى در« تبيان» و« قرطبى» و نويسنده« روح البيان» نقل كرده اند كه« زعم» كنيه دروغ است.

ص: 22

شده است مطرح مى كند، مى فرمايد: «آنها از تو مى پرسند آيا وعده عذاب الهى حق است»؟! (وَ يَسْتَنْبِؤُنَكَ احَقٌّ هُوَ).

بايد توجه داشت «يَسْتَنْبِؤْنَكَ» از «نبأ» به معناى «خبر مهم» است، و به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى خبر مفيد و با عظمت است كه انسان علم يا ظن غالب نسبت به آن دارد، و تا اين امور سه گانه (فايده، عظمت، و علم) در آن نباشد، به آن «نبأ» گفته نمى شود (بنابراين اخبار مشكوك، يا كم اهميّت، يا بى فايده را «نبأ» نمى گويند، و اگر مى بينيم در سوره نبأ توصيف به «عظيم» شده براى تأكيد بيشتر است) و اگر به پيامبر نبى گفته مى شود نيز به خاطر خبرهاى اوست كه واجد اين ويژگى هاى سه گانه است.

سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد: «بگو آرى سوگند به پروردگار من كه اين حق است» (قُلْ اىْ وَ رَبِّى انَّهُ لَحَقٌّ).

تكيه بر عنوان «رَبّ» اشاره به اين معناست كه قيامت ادامه ربوبيت پروردگار، و از مظاهر آن مى باشد، توضيح اين سخن در بحث دلائل معاد به خواست خدا به زودى خواهد آمد.

و در پايان آيه باز تأكيد بيشترى كرده، مى گويد: «و شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد و از چنگال عدالت او فرار كنيد» (و ما انْتُمْ بِمُعْجِزِينَ).

جمعى از مفسّران اين آيه را اشاره به حقانيت قرآن يا نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم دانسته اند، در حالى كه آيه قبل و بعد آن به خوبى گواهى مى دهد كه منظور از اين نبأ همان مسأله معاد و عذاب بدكاران در قيامت است كه با انواع تأكيدات، به عنوان يك واقعيت مسلم، بيان شده.

كلمه «إىْ» و سوگند «رَبِّى» و «انّ» و «لام» در «لَحَقٌّ» و خود واژه «حَقَ» و اسميّه بودن جمله، و جمله «وَ ما انْتُمْ بِمُعْجِزِينَ» هر كدام بيانگر تأكيدى در اين زمينه است.

***

در چهارمين آيه همين مطلب در شكل تازه اى مطرح شده، نخست از زبان كافران نقل مى كند كه آنها گفتند: «قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد» يعنى اصلًا قيامتى در كار نيست. (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِيْنَا السّاعَةُ).

سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد: «بگو: سوگند به پروردگارم كه آگاه بر اسرار نهان است به طور

ص: 23

قطع و مسلم قيامت به سراغ شما خواهد آمد»! (قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتَأْئِيَنَّكُمْ عالِمِ الْغَيْبِ).

تكيه بر عنوان «عالِمِ الْغَيْبِ» ممكن است از اين نظر باشد كه علّت انكار منكران معاد به خاطر اين بود كه مى گفتند: چه كسى مى تواند اين ذرات پراكنده را از اطراف و اكناف زمين جمع آورى كند؟ و چه كسى مى تواند اعمال انسان ها را كه همگى محو و نابود شده، و آثارى از آن باقى نمانده، محاسبه كند، و پاداش و كيفر دهد؟ قرآن با يك كلمه مى گويد همان خدايى كه عالم الغيب و آگاه از همه اسرار نهان است، اين كار را بر عهده گرفته.

اما اين كه چرا يكى از نام هاى قيامت «ساعة» است؟ به خاطر آن است كه به گفته ارباب لغت «ساعة» در اصل به معناى جزء كوچكى از اجزاى زمان است، يا به تعبير ديگر لحظات زودگذر، و از آن جا كه حساب بندگان در قيامت، يا اصل قيام قيامت، به سرعت انجام مى گيرد، اين نام براى قيامت انتخاب شده است.(1)

ضمناً بايد توجه داشت كه به گفته لسان العرب واژه «ساعت» هم به لحظه ناگهانى پايان جهان گفته مى شود، و هم به قيام قيامت كه آن نيز به طور ناگهانى رخ مى دهد.

بعضى «ساعة» را به سه گونه تقسيم كرده اند: «ساعت كبرى» و «ساعت وسطى» و «ساعت صغرى».

اوّلى روز رستاخيز، و دوّمى روز مرگ ناگهانى اهل يك زمان (مانند قوم نوح كه همزمان با طوفان غرق شدند) و سوّمى روز مرگ هر انسانى است.(2)

***

در پنجمين آيه همين معنا از زبان «راسخان در علم» مطرح شده كه آنها نيز به هنگام مناجات با خداوند روى مسأله معاد و رستاخيز به عنوان يكى از قطعى ترين مسائل تكيه مى كنند، و مى گويند: «پروردگار! تو مردم را براى روزى كه هيچ شك و ريبى در آن نيست جمع مى كنى» (رَبَّنا انَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ).

و براى تأكيد بيشتر مى افزايند: «خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نمى كند» (انَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ).

در اين آيه نيز چندين تأكيد به چشم مى خورد (واژه «انّ»، جمله «اسميّه» جمله «لاريب فيه» و جمله «انَّ اللَّه لا يُخْلِفُ الْمِيْعادَ»).


1- فعل« ساع» به معناى زوال آمده است كه مفهوم زودگذر بودن در آن نهفته است، المنار مى گويد: ساعة در اصل لغت به معناى زمان كوتاهى است كه با عمل معينى كه در آن واقع مى شود تعيين مى گردد( المنار، جلد 7، صفحه 359).
2- تاج العروس فى شرح القاموس و مفردات راغب.

ص: 24

***

انكار معاد عين گمراهى است:

تا آن جا سخن همه از تأكيدات بود ولى پنج آيه باقيمانده از آيات مورد بحث همگى مشتمل بر تهديدات مختلف نسبت به منكران رستاخيز و معاد است، هركدام به تعبيرى مخصوص خود، مثلًا در آيه ششم مى فرمايد: «آگاه باشد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند در گمراهى عميقى هستند» (الا انَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فى السّاعَةِ لَفى ضَلالٍ بَعيدٍ).

«يمارون» در اصل از «مراء» يا «مريه» گرفته شده كه به گفته «مقاييس اللّغة» دو معنا دارد: نخست كشيدن دست بر پستان حيوان براى دوشيدن شير، و دوّم صلابت و استحكام است، ولى راغب در مفردات تنها همان معناى اوّل را ذكر كرده است.

سپس اين واژه به معناى ترديد و شك آمده است، هرچند راغب مى گويد مفهومى محدودتر از شك دارد (شايد از اين نظر كه «مريه» شك آميخته با جستجوگرى و تحقيق را مى رساند، همان گونه كه دوشنده شير تلاش و كوشش براى بيرون كشيدن شير از پستان مى نمايد).

و «مماراة» به معناى مجادله در بحث، و اصرار در جدال است، گويى هر يك از طرفين مى خواهند آنچه را در فكر ديگرى است استخراج كنند. و يا به گفته مقاييس هريك از آن دو، داراى صلابت و خشونت در بحث اند، و همان گونه كه در بالا اشاره شد يكى از معانى مريه، صلابت است.

قابل توجه اين كه تعبير به «ضَلالٍ بَعيدٍ» در ده آيه از قرآن مجيد آمده است كه عموماً درباره كفّار و مشركان و منكران معاد است، و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه گمراهى عميق از آن اين گروه است، چرا كه اگر ايمان به خدا و روز جزا وجود داشته باشد، گمراهى جنبه سطحى خواهد داشت، و احتمال هدايت و بازگشت به جاده حق زياد است، ولى انكار توحيد يا معاد انسان را به آخرين مرحله گمراهى مى كشاند و از صراط مستقيم هدايت كاملًا دور مى سازد، يا به تعبير ديگر دلايل خداشناسى و معاد آن قدر روشن است كه شبيه مسائل حسّى است، كسى كه در اين دو امر گرفتار گمراهى شود، گمراهى او عميق خواهد بود.

***

ص: 25

در هفتمين آيه به مسأله «حبط اعمال» (نابود شدن ثواب كارهاى نيك) منكران معاد اشاره كرده مى گويد: «كسانى كه آيات ما و لقاى آخرت را تكذيب كردند اعمالشان نابود مى شود، آيا جز آنچه را عمل مى كردند جزا داده مى شوند»؟

(وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ اعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ الا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).

«حبط» در لغت در اصل به معناى باطل شدن يا بيمار گشتن است(1) و در تعبيرات آيات و روايات به معناى نابودى ثواب اعمال به خاطر پاره اى از گناهان است.

در «لسان العرب» آمده است كه «حبط» به اين معناست كه انسان كارى را انجام دهد و سپس آن را باطل كند.

در اين كه آيا «حبط» به طور كلى در مورد طاعات و معاصى حاكم است و اينها دائماً در يكديگر اثر مى گذارند؟ در ميان علماى علم كلام گفتگوست كه به خواست خدا در جاى خود مشروحاً از آن بحث خواهيم كرد، ولى اين مسأله به صورت قضيه جزئيه جاى ترديد نيست كه بعضى از امور مانند «كفر» سبب نابود شدن پاداش تمام اعمال نيك است، يعنى اگر كسى بى ايمان از دنيا برود تمام اعمال خير را كه انجام داده همچون خاكسترى در ميان يك تندباد محو و نابود مى شود، آيه فوق در مورد منكران آيات خدا و معاد همين را مى گويد و اين دليل روشنى بر اهميّت معاد از نظر قرآن مجيد است.

***

در هشتمين آيه كسانى را كه ايمان به آخرت ندارند صريحاً به عذاب اليم تهديد كرده، مى فرمايد: «و براى آنها كه به قيامت ايمان نمى آورند عذاب دردناكى آماده كرده ايم» (وَ انَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ اعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً اليماً).

از يكسو مى گويد هم اكنون اين مجازات آماده است تا كسى گمان نكند وعده نسيه داده شده، و از سوى ديگر عذاب الهى را به «اليم» و دردناك بودن توصيف مى كند، تا اهيمت ايمان به معاد را روشن تر سازد.


1- مقاييس اللغة( ماده حبط).

ص: 26

واژه «عذاب اليم» ده ها بار در قرآن مجيد در آيات مختلف تكرار شده، و غالباً در مورد كافران و منافقان است، و گاه در مورد گناهان مهمى همچون كناره گيرى از جهاد (توبه 39) و تعدى به هنگام قصاص (بقره 178) يا اشاعه فحشا (نور 19) يا ظلم و ستم (زخرف 65) و مانند آن از گناهان عظيم و كبيره، به كار رفته است.

***

در نهمين آيه سه مجازات دردناك براى كسانى كه روز قيامت را به فراموشى بسپارند بيان كرده، مى فرمايد: در قيام (به كافران) گفته مى شود ما امروز شما را فراموش مى كنيم همان گونه كه شما ديدار امروز را فراموش كرديد» (قِيْلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيْتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا).

«و جايگاه شما آتش است» (وَ مأْواكُمُ النّارُ).

«و هيچ ياورى براى شما نيست» (وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِيْنَ).

در واقع به فراموشى سپردن قيامت سرچشمه هرگونه ضلالت است. همان گونه كه قرآن مى گويد: انَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ لَهُمْ عَذابٌ شَديْدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ: «كسانى كه از راه خدا گمراه گشتند عذاب شديدى دارند به خاطر اين كه روز حساب را به فراموشى سپردند» (سوره ص آيه 26).(1)

البتّه خداوند همه جا حاضر است، و همه چيز نزد او حاضر، و فراموشى براى او معنا ندارد، منظور اين است كه اين فراموش كاران را چنان از زحمت خود بى نصيب مى سازد كه گويى آنها را به فراموشى سپرده است! (دقت كنيد)

***

بالأخره در دهمين و آخرين آيه، منكران معاد را به خلود در آتش و جاودانگى عذاب تهديد مى كند روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده، مى فرمايد: «اگر مى خواهى تعجب كنى عجيب است گفتار آنها كه مى گويند: آيا هنگامى كه خاك شديم به خلقت جديدى باز مى گرديم»؟ (وَ انْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ اذا مِتْنان وَ كُنّا تُراباًء انّا لَفِى خَلْقِ جَديدٍ).


1- الميزان، جلد 13، صفحه 50.

ص: 27

سپس مى افزايد: «آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند، و آنها غل و زنجيرهاست كه در گردنشان است، و آنها اصحاب آتشند، جاودانه در آن خواهند ماند» (اولئكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ اولئِكَ اْلَاغْلالُ فى اعْناقِهِمْ و اولئِكَ اصْحابُ النّارِهُمْ فِيْها خالِدُونَ).

در آغاز آيه سخن از تعجب كفار مى گويد، سپس اين تعجب را از عجائب مى شمرد، يعنى آيا مطلبى به اين وضوح، و با اين همه دلايل روشنى، جاى تعجب دارد؟ و در پايان آيه آنها را به صورت زندانيانى معرفى مى كند كه غل ها و زنجيرها برگردن دارند، چه غل و زنجيرى سخت تر از تعصب و جهل و هواپرستى كه هرگونه آزادى انديشه را از آنها مى گيرد، تا آن جا كه مسأله اى به اين روشنى مايه تعجب آنها مى گردد، چرا كه مخالف هواى نفس و تقليد كوركورانه آنهاست.

توجه داشته باشيد نمى گويد در قيامت غل و زنجير برگردن دارند بلكه ظاهر آيه اين است كه هم اكنون چنين هستند، همان گونه كه در اشعار عرب آمده است:

«لَهُمْ عَنِ الرُّشْدِ أَغْلالٌ وَ اقْيادُ؛ آنها در برابر هدايت غل ها و زنجيرها دارند».

ولى بعضى از مفسّران، آيه را اشاره به وضع آنها در قيامت مى دانند كه غل و زنجيرها به گردنشان خواهد افتاد(1) و بعضى هر دو احتمال را ذكر كرده اند.(2)

ولى بعضى آن را فقط اشاره به وضع حال آنها در دنيا شمرده اند چنانچه مرحوم علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى گويد: اين جمله اشاره به گرفتار شدن در جهان ماده و تكيه بر هوا و تقيد به قيود جهل و غل هاى انكار است.(3)

مسلّم است اين گونه غل و زنجيرها كه انسان به اختيار خود در اين جهان بر دست و پا و گردن خويش مى نهد در قيامت به صورت غل و زنجيرهاى آتشين تجسم خواهد يافت، و او را از ارتقا به مقام قرب پروردگارباز خواهد داشت.


1- مجمع البيان سوره رعد ذيل آيه 5 و تفسير قرطبى، جلد 5، صفحه 3513.
2- فخررازى، جلد 19، صفحه 9.
3- تفسيرالميزان، جلد 11، صفحه 329.

ص: 28

نتيجه:

از مجموع آيات فوق- و آيات ديگرى كه در ضمن مباحث آينده خواهد آمد- به خوبى روشن مى شود كه تا چه حد قرآن مجيد براى ايمان به معاد ارزش قائل است، و چگونه آن را از پايه ها و اركان ايمان، و از امورى كه ترك آن مايه گمراهى عميق و ضلال بعيد، و فاصله گرفتن از حق، و عذاب اليم، و خلود در دوزخ است مى شمرد، و انكار آن را نشانه عدم آزادى انديشه و گرفتارى در زنجيرهاى جهل و عناد و لجاجت مى داند.

و درست به همين دليل بحث هاى در قرآن گسترده ترين بحث ها بعد از توحيد و خداشناسى است.

ص: 29

تعبيرات كلّى قرآن درباره رستاخيز

اشاره

اشاره:

قرآن مجيد در صدها آيه كه از مسأله معاد بحث مى كند تعبيرات كاملًا متنوعى دارد كه هريك از آنها اشاره به يكى از ابعاد مفهوم معاد است، و در مجموع بيانگر عمق اين مسأله و اهداف زندگى پس از مرگ است.

از آن جا كه مطالعه تعبيرات متنوع قرآن درباره معاد افق هاى تازه اى در برابر ديدگان ما در اين مسأله مهم عقيدتى مى گشايد، به شرح آن مى پردازيم.

عمده ترين و مهمترين تعبيرات قرآنى از اين مسأله هشت تعبير زير است:

1- «قيام الساعة» (رستاخيز).

2- «احياء موتى» (زنده كردن مردگان).

3- «بَعْث» (برانگيختن).

4- «حشر» (جمع كردن).

5- «نشر» (گستردن).

6- «معاد» (بازگشت به سوى خدا).

7- «لقاء رب» (ديدار پروردگار).

8- «رجوع» (بازگشت به سوى او).

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم، و به نمونه هايى از تعبيرات فوق گوش جان مى سپاريم.

1- وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ. (روم- 12)

2- ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ.

(حج- 6)

ص: 30

3- وَ انَّ السّاعةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَ انَّ اللَّه يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.

(حج- 7)

4- وَ انَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ انَّهُ حَكيْمٌ عَليمٌ.

(حجر- 25)

5- وَاللَّهُ الَّذِىَ ارْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ اْلَارْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.

(فاطر- 9)

6- كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ.

(اعراف- 29)

7- قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءَ اللَّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ.

(يونس- 45)

8- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ الَيْنا تُرْجَعُونَ.

(عنكبوت- 57)

ترجمه:

1- آن روز كه قيامت برپا مى شود مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند.

2- اين به خاطر آن است كه بدانيد خداوند حق است و مردگان را زنده مى كند و بر هر چيز تواناست.

3- و اين كه رستاخيز شكى در آن نيست و خداوند تمام كسانى را كه در قبر آرميده اند زنده مى كند.

4- پروردگار تو قطعاً همه را (در قيامت) جمع و محشور مى كند چرا كه حكيم و دانا است.

5- خداوند آن كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورد، ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده اى مى رانيم و به وسيله آن زمينى را بعد از مردنش زنده

ص: 31

مى كنيم، رستاخيز نيز همين گونه است.

6- (و بدانيد) همانگونه كه در آغاز شما را آفريد (بار ديگر در رستاخيز) باز مى گرديد.

7- آنها كه لقاى خداوند (و رستاخيز) را انكار كردند زيان كردند و هدايت نيافتند.

8- هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گردد.

تفسير و جمع بندى

1- قيامت

معروف ترين تعبير رستاخيز «قيامت» است كه از ماده «قيام» گرفته شده، قرآن مجيد در 70 مورد از آن روز بزرگ به عنوان «يَوْمَ القِيامَةِ» تعبير كرده، و در بعضى مانند نخستين آيه مورد بحث تعبير به «زودى كه ساعت قيام مى كند» آمده است، مى فرمايد: «آن روز كه ساعت برپا مى شود مجرمان نوميد مى گردند» (وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ).(1)

گنهكاران حق دارند كه در آن روز مأيوس و غمگين و ساكت و خاموش گردند، چون نتائج اعمال خود را مى بينند، در حالى كه راهى براى جبارن و تدارك مافات در برابر آنان وجود ندارد.

فخررازى در تفسير خود مى گويد: يأس دو گونه است:

گاهى موجب راحتى انسان است، و آن در جايى است كه نسبت به امورى باشد كه انسان در انتظار آن به سر مى برد در حالى كه از ضروريات زندگى او نيست.

در اين گونه موارد يأس مايه آرامش است.

ولى گاه در برابر امورى است كه انسان شديداً به آن نيازمند است، بديهى است يأس در اين گونه امور مايه حيرت و سرگردانى و غم و اندوه جانكاه مى گردد، واژه «ابْلاسْ» در مورد دوّم به كار مى رود (در حالى كه واژه «يأس» چنين نيست).

و گاه مى فرمايد: يَوْمَ يَقُوْمُ الْحِسابُ «آن روز كه حساب برپا مى شود». (ابراهيم 41)


1- « يُبْلِسُ» ... از ماده ابلاس به گفته راغب در اصل به معناى غم و اندوهى است كه از شدت يأس و نوميدى حاصل مى شود، و بعضى آن را به معناى يأس تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر از مفسّران و ارباب لغت آن را به سكوت ناشى از عدم دليل معنا نموده اند( مفردات، صحاح، التحقيق، روح المعانى و تفسير الميزان).

ص: 32

و گاه مى فرمايد: يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ: «آن روز كه مردم در برابر رب العالمين قيام مى كنند».

(مطففين 6).

و گاه مى گويد: يَوْمَ يَقُومُ الرّوُحُ وَ الْلائِكَةُ: «آن روز كه فرشته بزرگ خدا روح و فرشتگان ديگر قيام مى كنند». (نبأ 38).

و گاه مى فرمايد: يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ: «در آن روز كه گواهان قيام مى كنند». (غافر 51).

آرى آن روز روز قيام و بپاخاستن است:

روز قيامت ساعت، قيام حساب، قيام مردم، قيام فرشتگان، قيام گواهان روز قيام و قيام هر چيز.

جالب اين كه در ميان اين تعبيرات تعبير قيام الساعة مفهوم خاصى دارد، زيرا ساعت همان گونه كه گفتيم به معناى جزئى از زمان است، آيا زمان هم بپا مى خيزد؟ بعضى معتقدند كه اين تعبير دليل بر اين است كه روز قيامت خود گويى موجود زنده اى است كه قيام و برپايى براى او تصور مى شود (دقت كنيد).

***

2- احياء موتى

زنده كردن مردگان عنوان ديگرى است كه در آيات مربوط به معاد به طور وسيع و گسترده به چشم مى خورد، و چنانكه به خواست خدا در بخش دلايل معاد خواهد آمد بسيارى از اين دلايل روى همين عنوان تكيه مى كند، و از طرق گوناگون امكان زنده شدن مردگان را بعد از مرگ نشان مى دهد.

از جمله در آيه مورد بحث بعد از آن كه قرآن مجيد سه مسأله مهم را يادآور مى كند (مسأله آفرينش انسان از خاك، و تطورات و دگرگونى هاى دوران جنين، و زنده شدن زمين بعد از نزول باران هاى حياتبخش) مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه بدانيد خداوند حق است، و مردگان را زنده مى كند و بر همه چيز قادر است» (ذلِكَ بِانَّ اللَّه هُوَ الْحَقُّ وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ).

«حقّ» به معناى واقعيت و ثبوت است، و تعبير فوق به گفته «الميزان» نشان مى دهد كه خداوند عين واقعيت است، نه اين كه وجودى است داراى واقعيت، او عين ثبوت و عين حقيقت است، بلكه حقانيت و ثبوت هرچيز در عالم از بركت وجود اوست.(1)


1- الميزان، جلد 14، صفحه 378.

ص: 33

نقطه مقابل حق باطل است كه واقعيت و ثبوتى ندارد بلكه خيال و پندار و سرابى بيش نيست.

جالب اين كه در اين آيه پديده هاى سه گانه فوق (پيدايش آدم از خاك، تطورات جنين، و زنده شدن زمين هاى مرده) هم به عنوان دليل بر مبدأ يعنى اصل وجود خدا ذكر شده، و هم دليل بر معاد، و هم صفات خدا (مانند قدرت) و در حقيقت اين تغييرات گسترده كه در همه چيز جهان حكمفرماست دليل بر وجود يك نقطه ثابت در عالم هستى است، و اين نظام شگرف كه بر پديده هاى متغير حكومت مى كند نشانه علم و قدرت اوست، و همه اينها دليل بر اين است كه زندگانى بعد از مرگ كاملًا امكان پذير مى باشد.

همان گونه كه در بالا اشاره شد تعبير به «احياء موتى» (حيات بعد از مرگ) به طور وسيعى در آيات معاد آمده، اين تعبير دليل روشنى بر معاد جسمانى است كه نه تنها روح انسان، بلكه جسم او نيز در جهان ديگر باز مى گردد (البتّه در سطحى والاتر و بالاتر كه بعداً اشاره خواهد شد) اگر معاد منحصراً روحانى بود حيات بعد از مرگ مفهومى نداشت، بلكه روح بعد از جدايى از جسم همچنان به بقاى خود ادامه مى دهد.

واژه «رستاخيز» در فارسى همين معناى حيات بعد از مرگ را مى رساند، چرا كه «رَسْت» از ريشه پهلوى «ريستك» به معناى «مرده» گرفته شده، و «رستاخيز» يا «رستخيز» به معناى برخاستن مردگان است (1) كه معادل عربى «قيامت» يا «احياء موتى» است.

***

3- «بعث» (برانگيختن)

تعبير ديگرى كه در آيات قرآن از قيامت به چشم مى خورد «بعث» است، چنانكه در آيات مورد بحث كه به دنبال آيه گذشته در سوره حج آمده است، مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه بدانيد قيامت خواهد آمد، و شكّى در آن نيست، و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند بر مى انگيزد». (وَ انَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيْها وَ انَّ اللَّه يَبْعَثُ مَنْ فى الْقُبُورِ).

اين تعبير به قدرى در قرآن گسترده است كه يكى از نام هاى قيامت «يوم البعث» (روز برانگيخته شدن)، (روم- 56) يا «يَوْمَ يُبْعَثُونَ» مى باشد، اين تعبير در شش آيه از قرآن آمده است.(2)

حتى در سؤالاتى كه مشركان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى كردند همين تعبير به طور مكرر به چشم


1- لغتنامه دهخدا( ماده رستاخيز).
2- اعراف، 14- حجر، 16- مؤمنون، 100- شعراء 86- صافات، 144 و ص 79.

ص: 34

مى خورد مانند: «ءَاذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً ءَانّا لَمَبْعُوثُونَ»: «آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم برانگيخته مى شويم» (صافات- 16).(1)

«بَعْث» در لغت، مفهوم وسيعى دارد، بعضى آن را به معناى «فرستادن» بعضى «رسانيدن»، و بعضى به معناى «پراكندن» تفسير كرده اند. ولى به طورى كه از موارد مختلف استعمال آن به دست مى آيد مفهوم آن همان چيزى است كه در فارسى از آن به عنوان «برانگيختن» تعبير مى كنيم، منتها در هر موردى به تناسب آن مورد مفهوم خاصى دارد، مانند برانگيختن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تبليغ، برانگيختن لشكر براى جهاد، يا انسان خواب براى اداى وظايف، يا مردگان براى حساب يا حيوان براى حركت.(2)

انتخاب اين تعبير براى قيامت به خاطر آغاز حركت است كه خداوند مردگان را از قبر بر مى انگيزد، سپس آنها را به سوى محاكم و دادگاه هاى قيامت براى حساب مى فرستد، و از آن جا نيز به سوى بهشت يا دوزخ فرستاده مى شوند، هر يك از اين مراحل يكى از مصداق هاى «بعث» است.

تعبير ديگرى در آيات قرآن نيز به چشم مى خورد كه با واژه «بَعْث» قريب الافق است، و آن ماده «بَعْثَرَة» (بر وزن منقبه) مى باشد.

اين تعبير تنها در دو آيه از قرآن ديده مى شود، وَ اذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ: «هنگامى كه قبرها زير و رو شود» (و مردگان براى حساب برانگيخته شوند)» (انفطار 4) و در جاى ديگر مى فرمايد: افَلا يَعْلَمُ اذا بُعْثِرَ ما فى الْقُبُور «آيا انسان نمى داند هنگامى كه آنچه در قبرهاست زير و رو و برانگيخته مى شود ...» (عاديات 9)

واژه «بَعْثره» را گرچه ارباب لغت به معناى زيرورو كردن و پراكندن تفسير كرده اند، ولى به گفته راغب در مفردات بعيد نيست كه اين واژه مركّب از دو كلمه «بَعْث» و «اثيرت» بوده باشد كه اوّلى به معناى برانگيختن و دوّمى به معناى پراكندن است، و لذا هر دو معنا را در مفهوم خود جمع كرده است.

«بيضاوى» همين مطلب را به تعبير ديگرى نقل مى كند كه اين واژه مركب از «بعث» و «رأى» در «اثارة» است.(3)


1- اين معنا در آيات اسراء- 49 و 98، مؤمنون- 82، واقعه- 47، انعام- 29 و مؤمنون 37 آمده است.
2- مفردات راغب، مقاييس اللّغة و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.
3- تفسير بيضاوى ذيل آيه 4 سوره انفطار.

ص: 35

4- حَشْر

تعبير ديگرى كه آن هم در آيات فراوانى از قرآن مجيد درباره قيامت آمده است تعبير «حشر» است، چنانكه در آيه مورد بحث مى فرمايد: «پروردگار تو همه آنها را محشور مى كند، كه او حكيم و داناست» «وَ انَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ انَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ».

«حكمت» او ايجاب مى كند كه با مرگ انسان همه چيز پايان نگيرد، وگرنه زندگى دنيا و خواب و خور و پوشيدن و نوشيدن بى ارزش تر از آن است كه هدف آفرينش اين انسان والا، و اين جهان پهناور باشد «علم» او نيز سبب مى شود كه در امر معاد و حشر و نشر و حساب و كتاب بندگان (جمع كردن ذرات پراكنده وجود آنها، و همچنين جمع اعمال و اقوال آنان) مشكلى پيش نيايد، چرا كه او همه چيز را مى داند و از همه چيز با خبر است.

تعبير «حشر» حدود سى بار در آيات قرآن مجيد و در سوره هاى مختلف در مورد قيامت به كار رفته است، و اين گستردگى دليل بر اهميّت آن از ديدگاه قرآن مى باشد. واژه «حشر» در لغت بنا به نقل مقاييس» به معناى جمع كردن توأم با راندن است، و گاه به هرگونه جمع نيز گفته مى شود، و به گفته «مفردات» به معناى بيرون بردن جمعى از قرارگاهشان به سوى ميدان جنگ و مانند آن است، و لذا در روايت آمده است:

«النَّساءُ لا يُحْشَرْنَ» يعنى زنان به سوى ميدان جنگ برده نمى شوند.

و در «التحقيق» آمده كه ريشه اصلى آن فراگير سه معناست «بعث»، «سوق» و «جمع» (برانگيختن، حركت دادن و جمع كردن).

حَشَراتُ اْلأَرْضِ به معناى جنبنده هاى كوچك است كه به خاطر كثرت و حركت و رانده شدن به اين نام ناميده شده اند.

استفاده از اين تعبير براى معاد و روز قيامت به خاطر آن است كه همه انسان ها كه در طول تاريخ بشر به صفحه زمين ظاهر شده اند، در آن روز يكجا جمع مى شوند، و به سوى دادگاه عدل الهى براى حساب و كتاب، و سپس به سوى بهشت و دوزخ رانده مى شوند.

اضافه بر اين، در آن روز ذرات وجود هر انسانى كه در مناطق مختلف كره زمين و حتى گاهى در درياها و فضا پراكنده شده، به فرمان الهى در كنار هم جمع مى شوند، روح به آنها باز مى گردد، نه تنها خود آنها كه اعمالشان نيز گردآورى مى شود، بنابراين روز قيامت روز جمع و حشر در ابعاد مختلف است.

ص: 36

بلكه از پاره اى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه در قيامت نه تنها اهل زمين كه اهل آسمان ها نيز با آنها اجتماع مى كنند و به همين دليل در تفسير «يوم التلاق» (روز تلاقى) كه يكى از نام هاى قيامت است و در سوره غافر، آيه 15 به آن اشاره شده از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم كه فرمود: يَوْمَ يَلْتَقى اهْلُ السَّماءِ وَ اهْلُ الْارْضِ: «روزى كه اهل آسمان ها با اهل زمين ملاقات مى كنند»!(1)

5- نشر

«نشر» يا «نشور» تعبير ديگرى است كه قرآن مجيد در آيات متعددى براى روز رستاخيز برگزيده است كه در واقع يكى ديگر از ابعاد حيات انسان را بعد از مرگ نشان مى دهد چنان كه در آيه پنجم مورد بحث مى خوانيم: «خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورد، سپس ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده اى مى رانيم، پس با آن زمين را بعد از مردن زنده مى كنيم، نشر (انسان ها در قيامت) همين گونه است، (وَ اللَّهُ الَّذِى ارْسَلَ الرِّياحَ فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلكَ النُّشُوْرُ).

«نشر» و «نشور» به گفته راغب در مفردات در اصل به معناى گستردن و پهن كردن است، چنان كه درباره پارچه، صفحه كاغذ، ابر، نعمت ها، و احاديث اين تعبير به كار مى رود.

و به گفته «مقاييس اللغة» در اصل به معناى گشودن همراه با تشعب است.

و به همين جهت به بوى خوش كه در فضا پراكنده مى شود «نشر» گفته مى شود.

به كار رفتن اين تعبير در مورد معاد يا به خاطر انتشار انسان ها در نقاط مختلف محشر است، چنان كه در آيات بالا به آن اشاره شد، و يا به خاطر انتشار نامه هاى اعمال است، چنان كه در سوره تكوير آيه 10 مى خوانيم وَ اذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ: «زمانى كه صحيفه هاى اعمال منتشر شود».

جالب اين كه در بعضى از روايات آمده است كه در قيامت خداوند باران مخصوصى از زير عرش فرو مى فرستد كه وقتى به زمين فرو مى رود اجساد مردگان جان مى گيرند! و همچون گياهان مى رويند! سپس ارواح در آنها دميده مى شود، بعد زمين مى شكافد و آنها از درون خاك بيرون مى آيند (گويى زمين رَحِم براى آنهاست).(2)

در حديث ديگرى مى خوانيم كه شخصى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: چگونه خداوند مردگان را


1- « بحارالانوار»، جلد 7، صفحه 59، حديث 5.
2- تفسير روح البيان، جلد 7، صفه 323( با تلخيص).

ص: 37

زنده مى كند؟ فرمود: آيا هرگز از سرزمين خشك بى آب و علفى عبور كرده اى، سپس مرتبه ديگر از آن مى گذرى در حالى كه سبز است؟! سؤال كننده مى گويد: آرى، فرمود: «همين گونه خداوند مردگان را زنده مى كند»، يا فرمود: «نشور همين گونه است».(1)

***

6- معاد

در گروه ديگرى از آيات از قيامت تعبير به «عود» و بازگشت انسان ها شده است كه منظور از آن بازگشت به حيات مجدد است، در ششمين آيه مورد بحث مى خوانيم: «همان گونه كه در آغاز شما را آفريد (بار ديگر در قيامت) باز مى گرديد». (كَما بَدَأَكُمْ تَعُوْدُونَ).

در بحث دلائل معاد به خواست خدا خواهيم ديد كه اين جمله، كوتاه ترين و در عين حال روشن ترين دليل بر امكان معاد را در خود جاى داده، و از آفرينش نخستين استدلال بر امكان آفرينش مجدد مى كند.

قال توجه اينكه تعبير «عود» حتى در لسان مشركان و منكران معاد نيز بوده است كه مى گفتند: «چه كسى مى تواند ما را به زندگى مجدد باز گرداند»؟ (فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا). و قرآن در پاسخ آنها مى گويد:

«بگو: همان كسى كه شما را در آغاز آفريد»! (قُلِ الَّذى فَطَرَكُمْ اوَّلَ مَرَّةٍ) (اسراء- 51)

تعبير به «معادْ» نيز از همين جا گرفته شده.

ضمناً اين تعبير دليل روشنى بر مسأله معاد جسمانى است، چرا كه روح در حقيقت بازگشتى ندارد، بلكه به بقاى خود بعد از مرگ ادامه مى دهد، اين حيات جسمانى است كه در قيامت بازگشت مى كند، و روح به آن مى پيوندد.

نكته مهمى كه يادآورى آن در اين جا لازم به نظر مى رسد اين است كه طبق تفسيرى كه براى آيه مورد بحث ذكر شد، تشبيه در اصل بازگشت به حيات است (اين تفسير را مرحوم طبرسى در آغاز كلامش آورده، و در روح البيان نيز آن را به عنوان تفسير آيه انتخاب كرده است).

ولى گروهى از مفسّران از جمله فخر رازى در «تفسير كبير»، و علّامه طباطبايى در «الميزان» و صاحب المنار در تفسير «المنار» و بعضى ديگر گفته اند كه تشبيه در اين قسمت است كه خداوند در آغاز مردم را به


1- همان مدرك.

ص: 38

صورت دو گروه آفريد: گروهى مؤمن و گروهى كافر (گروهى در پرتو هدايت انبياء راه هدايت را برگزيدند، و گروهى بر اثر وسوسه هاى شياطين راه ضلالت را) در قيامت نيز به صورت دو گروه محشور خواهند شد، مؤمن و كافر، سعادتمند و شقاوتمند و آيه بعد از اين آيه «فَرِيْقاً هَدى وَ فَرِيْقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ» را شاهد اين تفسير دانسته اند.

و عجيب تر اين كه فخررازى آن را دليل بر مسأله جبر و سعادت و شقاوت ذاتى پنداشته است!

در حالى كه اگر به آيات ديگر قرآن كه شبيه اين آيه است نظر بيفكنيم خواهيم دانست كه تشبيه در مسأله هدايت بعد از مرگ است، نه هدايت و ضلالت در دنيا، در سوره روم آيه 11 مى خوانيم: اللَّه يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيْدُهُ ثُمَّ الَيْهِ تُرْجَعُونَ: «خداوند آفرينش را آغاز مى كند و باز هم آن را اعاده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد» و در آيه 27 همين سوره مى خوانيم: وَ هُوَ الَّذى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ اهْوَنُ عَلَيْهِ: «او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد سپس آن را باز مى گرداند و اين بازگرداندن براى او آسان تر است».

آيات متعدد ديگرى نيز همين معنا را مى رساند (يونس 4 و 34 نمل 64 عنكبوت 19).

ممكن است در اين جا گفته شود كه تفسير آيه به مسأله سعادت و شقاوت همان چيزى است كه در تفسير على بن ابراهيم از ابى الجارود نقل شده است كه امام باقر عليه السلام فرمود: همان گونه كه در آغاز گروهى را مؤمن و گروهى را كافر، گروهى را سعادتمند و گروهى را شقاوتمند، آفريد، همين طور در قيامت مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى هدايت يافته و گروهى گمراه (خَلَقَهُمْ حِيْنَ خَلَقَهُمْ مُوْمِناً وَ كافراً وَ سَعيداً وَ شقِيّاً وَ كَذلِكَ يَعُودُوْنَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُهْتَديِاً وَ ضالا ....)(1)

ولى بدون شك اين حديث از احاديث متشابه است و راوى آن «ابوالجارود» كه نامش «زياد بن منذر» مى باشد از كسانى است كه در كتب رجال مذمت شديدى از او شده، حتى بعضى نام «سَرْحُوب» كه يكى از نام هاى شيطان است بر او گذارده اند، در بعضى از روايات كذاب و كافر شمرده شده، و او را مؤسس مذهب منحرف «جاروديّه» (فرقه اى از زيديه» مى دانند.

بنابراين صحيح همان تفسير اوّل است.


1- تفسير القمى، جلد 1، صفحه 226 و تفسير نورالثقلين، جلد 2، صفحه 18.

ص: 39

7- لِقاءُ اللَّه

تعبير ديگرى كه در آيات متعددى از قرآن مجيد اشاره به قيامت و رستاخيز مى كند تعبير به «لقاء اللَّه» يا «لقاء رب» است، از جمله در هفتمين آيه مورد بحث مى خوانيم: «آنها كه لقاى خدا را تكذيب كردند مسلّماً گرفتار زيانند، و هرگز هدايت نيافته اند» (قدْ خَسِرَ الَّذيْنَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّه وَ ما كانُوا مُهْتَديْنَ).(1)

تعبير به «لقاء اللَّه» يا «لقاء رب» كه مكرر در آيات قرآن آمده، بسيار پرمعنا و عميق است، هرچند جمعى از مفسّران بسيار ساده از كنار آن گذشته اند:

گاه گفته اند منظور از «لقاء اللَّه» ملاقات فرشتگان خدا در قيامت است.

گاه گفته اند منظور ملاقات حساب و جزاء و ثواب اوست.

و گاه گفته اند به معناى ملاقات حكم و فرمان اوست.

و به اين ترتيب هر كدام كلمه اى را در تقدير گرفته اند، در حالى كه مى دانيم تقدير برخلاف اصل است و تا دليلى بر آن نباشد بايد از آن پرهيز كرد.

با توجه به اين حقيقت به سراغ تفسير اصلى آن مى رويم: بدون شك منظرو ملاقات حسى پروردگار نيست، چرا كه ملاقات حسى تنها در مورد اجسام است كه داراى مكان و زمان و رنگ و كيفيات ديگرند، به طورى كه مى توان آنها را با چشم ظاهر ديد.

بلكه منظور يك شهود باطنى و ديدار و ملاقات روحانى و معنوى با خدا است، زيرا در قيامت حجاب ها كنار مى رود، و آثار خداوند چنان در عرصه محشر و تمام صحنه هاى و مواقف قيامت ظاهر و آشكار مى گردد كه همه كس حتى كافران خدا را با چشم دل مى بينند، و او را ديدار مى كنند! (هرچند اين ديدارها متفاوت است).

مرحوم علّامه طباطبايى در تفسيرالميزان چنين مى گويد: «بندگان خدا در شرايطى قرا مى گيرند كه حجابى ميان آنها و پروردگارشان نيست، زيرا طبيعت روز قيامت ظهور و بروز حقايق است، همان گونه كه در آيه 25 سوره نور آمده: «وَ يَعْلَمُونَ انَّ اللَّه هُوَ الْحَقٌّ الْمُبيْنُ» (در آن روز مى دانند كه خداوند حق آشكار است).(2)


1- همين تعبير در آيات ديگرى مانند انعام، 31 و 145- يونس، 7 و 11 و 15- رعد، 2- كهف، 105 و 110- فرقان، 21- عنكبوت، 5 و 23- روم، 8- سجده، 23- فصلت، 54- سجده، 10 و 20- نيز آمده است.
2- تفسيرالميزان، جلد 15، صفحه 103، و جلد 10، ص 69.

ص: 40

جالب اين كه در حديث مشروحى مى خوانيم مردى خدمت امام امير مؤمنان على عليه السلام آمد و عرض كرد من درباره قرآن مجيد به شك افتاده ام!

امام فرمود: چرا؟!

عرض كرد: در آيات بسيارى مى بينم كه قرآن سخن از ملاقات پروردگار در قيامت مى گويد: و از سوى ديگر مى فرمايد: لا تُدْرِكُهُ الْابْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلَابْصارَ: «چشم ها او را درك نمى كند، و او چشم ها را درك مى كند) اين آيات چگونه باهم سازگار است؟

امام عليه السلام فرمود: الِّلْقاءُ هُنا لَيْسَ بِالرُّؤْيَةِ، وَ الِّلقاءُ هذوَ الْبَعْثُ فَافْهَمْ جَميعَ ما فى كِتابِ اللَّه مِنْ لِقائِهِ فَانَّهُ يَعْنى بِذلِكَ الْبَعْثَ:

«لقاء به معناى مشاهده با چشم نيست، بلكه لقاء همان رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان است، پس معناى تمام آنچه در قرآن تعبير به لقاء اللَّه شده است درك كن كه همه به معناى بعث است».(1)

در حقيقت اميرمؤمنان على عليه السلام مسأله لقاء اللَّه را به چيزى تفسير مى كند كه شهود پروردگار از لوازم آن است، آرى روز رستاخيز روز برطرف شدن حجاب ها و كنار رفتن پرده ها، و ظهور آيات حق، و تجلى خداوند بر قلوب است، و از اين تعبير امام عليه السلام هركس به فراخور حال خود مطلب را در سطوح مختلف درك مى كند، و همان گونه كه گفتيم شهود باطنى اولياء اللَّه در قيامت با افراد عادى بسيار متفاوت و مختلف است.

***

8- رجوع الى اللَّه

سرانجام تعبير ديگرى كه به صورت بسيار گسترده (ده ها بار) از قيامت در آيات قرآن مجيد به كار رفته، تعبير به «رجوع و بازگشت به سوى پروردگار» يا تعبير به «رَدّ الَى اللَّه» و مشتقات آنهاست، از جمله در آخرين آيه مورد بحث مى گويد: «هر انسانى مرگ را مى چشد سپس به سوى ما باز مى آييد» (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ الَيْنا تُرْجَعُونَ)

تعبير به رجوع و بازگشت همان گونه كه گفتيم در آيات مكررى ديده مى شود. گاه مى گويند: الَى اللَّه


1- توحيد صدوق، صفحه 267( با تلخيص).

ص: 41

مَرْجِعُكُمْ جَمِيْعاً «بازگشت همه شما به سوى خداست) (مائده 48).

و گاه نفس مطمئنه و روح تكامل يافته را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: ارْجِعى الى رَبِّكِ: «به سوى پروردگارت بازگرد» (فجر 28).

و گاه در مقام بيان قدرت خداوند مى گويد: انَّهُ عَلى رَجْعِهِ لِقادرٌ: «او قادر است كه انسان را بازگرداند» (طارق 8).

و گاه از زبان گروهى از مؤمنان نقل مى كند: انّا للَّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ: «ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم» (بقره 156).

و گاه مى فرمايد: انَّ الى رَبِّكَ الرُّجْعى «مسلَّماً بازگشت همگان به سوى پروردگار تو است». (علق 8).

اين تعبيرات كه نظائر فراوانى در قرآن مجيد دارد نشان مى دهد كه رستاخيز و قيامت از ديدگاه قرآن يك نوع بازگشت است، و مى دانيم مفهوم اين واژه آن است كه چيزى از نقطه اى آمده باشد، باز به همان نقطه برگردد.

در اين جا اين سئوال پيش مى آيد كه اين معنا چگونه درباره قيامت تطبيق مى كند، و چگونه ما از سوى خدا آمده ايم كه به سوى او باز گرديم؟!

جمعى از مفسّران در پاسخ اين سئوال كلمه اى در آيه در تقدير گرفته اند و گفته اند مفهوم آن، آن است كه الى حُكْمِهِ تُرْجَعُوْنَ: «به سوى حكم خدا باز مى گرديد». همان گونه كه گاه گفته مى شود: رَجَعَ امْرُ الْقَوْمِ الَى اْلأَميرِ: «كار مردم به امير بازگشت داده شد».(1)

ولى آيا صحيح است كه در تمام اين آيات چنين كلمه اى را محذوف بدانيم؟ اصلًا چه نيازى به تقدير و قائل شدن به حذف است؟ حتماً اين تعبير قرآنى نكته خاصى داشته كه بايد با تلاش و جستجو آن را دريابيم، براى يافتن پاسخ اين سئوال بهتر است به آغاز خلقت انسان باز گرديم.

قران مى گويد خداوند به فرشتگان خطاب كرد و فرمود: فَاذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيْهِ مِنْ رُوْحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِيْنَ: «هنگامى كه جسم آدم را نظام بخشيدم و از روح خود در او دميدم (اى فرشتگان) براى او سجده كنيد» (حجر 29).

مسلماً منظور از روح خدا روحى نيست كه از ذات پاك او جدا شده باشد، چرا كه او واجب الوجود


1- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 71، و تفسير فخررازى، جلد 2، صفحه 152.

ص: 42

است و از هر نظر بسيط و خالى از اجزاء تركيبى است، بلكه منظور اين است كه از يك روح بزرگ كه از اشرف مخلوقات خدا مى باشد، در او دميده شد (و به اصطلاح اين اضافه، «اضافه تشريفيّه» است).

به اين ترتيب روح والاى انسان از آن عالم بالا به سوى جهان خاكى كشيده شده، و با اين خاك تيره پيوند يافته، تا مدارجى از كمال را طى كند، سپس از آن جدا شود و به عالم بالا و جوار قرب حق باز گردد.

درست است كه طبق معاد جسمانى در قيامت جسم و روح هر دو باز مى گردند، ولى بايد توجه داشت كه در آنجا روح به جسم باز نمى گردد بلكه جسم به سوى روح مى رود، و تعالى و تكامل مى يابد! و لذا نقائص جسم دنيوى را از دست مى دهد، فرسودگى، پيرى، فناپذيرى، درد و بيمارى، و تعب و خستگى همه از آن رخت بر مى بنند (دقت كنيد).

بعضى از دانشمندان در اين جا تشبيه زيبايى براى اين مسأله يعنى نزول روح به بدن، و سپس بازگشت به عالم بالا آورده اند: روح انسان را به غواصى تشبيه مى كنند كه براى فرو رفتن در قعر دريا و بيرون آوردن جواهرات گرانبها، جسم سنگينى را به پاى خويش مى بندد، تا به كمك آن در دريا فرو رود، هنگامى كه بر كف دريا نشست و گوهرهاى گرانبها را جمع آورى نمود. جسم سنگين را از پاى خود باز مى كند و به سطح دريا برمى گردد، و اين است معناى «رجوع» (دقت كنيد).

نتيجه:

در يك جمع بندى به اين جا مى رسيم كه روز بازپسين مراحل و مواقفى دارد كه از هر كدام از آنها در قرآن مجيد تعبيرى آورده شده است.

نخست از «قيام ساعت» و آغاز رستاخيز و دگرگونى جهان بحث مى شود.

سپس به مرحله «احياء موتى» و زنده شدن مردگان مى رسد.

بعد خداوند آنها را بر مى انگيزد يعنى مرحله «بعث» شروع مى شود.

سپس آنها را جمع مى كند، و اين مرحله «حشر» است بعد آنها را مى گستراند و اين مرحله «نشر» است.

سپس آنها بازگشت به سوى خدا مى كنند و اين مرحله معاد است.

سپس به مرحله «لقاء پروردگار» مى رسند و اين مرحله لقاء اللَّه است.

و سرانجام به سوى آن وجود نامتناهى و كمال مطلق پيش مى روند و اين مرحله «رجوع» به پروردگار

ص: 43

است.

ص: 44

هفتاد نام قيامت در قرآن

اشاره

اشاره:

از تعبيرات كلّى قرآن مجيد كه در بحث گذشته آورديم كه بگذريم قرآن نام هاى زيادى براى «معاد» انتخاب كرده كه به جزئيات اوصاف آن روز بزرگ اشاره مى كند.

اين نكته قابل توجه است كه قرآن مجيد هميشه از قيامت با يك نام ياد نمى كند، اين به خاطر آن است كه در قيامت حوادث بسيار مختلف و گوناگونى رخ مى دهد، و هريك از اين حوادث چهره اى از آن روز را نشان مى دهد.

قرآن براى نشان دادن اين ويژگى ها كه مسلماً آثار تربيتى فوق العاده اى دارد از نام هاى گوناگون استفاده مى كند، تا ترسيم دقيقى در مجموع آيات از آن روز عظيم و حوادث فوق العاده و تكان دهنده آن كرده باشد.

البته «نام» در اينجا به معناى اسم خاص (يا به تعبير ادبيات عربى «علم شخص») نيست، بلكه معناى وسيع ترى دارد كه نام هاى توصيفى را نيز شامل مى شود، يعنى عناوينى كه متكى بر اوصاف آن روز و ويژگى هاى آن زندگى است.

با اين اشاره به سراغ نام هاى قيامت در قرآن مى رويم و خوانندگان را بار ديگر به اين نكته توجه مى دهيم كه دقت در اين نام ها آثار تربيتى عميقى دارد، و در بيدارى و آگاهى و تهذيب نفوس و اصلاح قلوب و دعوت به سوى تقوى و بازداشتن از زشتى بسيار مؤثّر است.

مرحوم «فيض كاشانى» در «محجة البيضاء» مى گويد: «در هريك از نام هاى قيامت سرّى نهفته است و در هر توصيفى معناى مهمى بيان گشته، بايد كوشيد اين معنا را درك كرد و به اين اسرار راه يافت». سپس همراه آن يكصد نام براى قيامت ذكر مى كند.(1)


1- محجة البيضاء، جلد 8، صفحه 331.

ص: 45

البته اين نام ها همه در قرآن مجيد نيست، بلكه قسمتى از آنها از احاديث گرفته شده لذا از بحث تفسيرى ما خارج است، ما فعلًا تنها به سراغ نام هاى قيامت در قرآن مى رويم.

از سوى ديگر بعضى از اين نام هايى كه فيض فرموده، نه با صراحت در قرآن مجيد آمده است و نه در اخبار، بلكه استنباطى است اجمالى از كتاب و سنت، لذا بهتر آن است به سراغ نام هايى رويم كه با صراحت در قرآن مجيد ذكر شده (خواه جنبه اسم خاص داشته باشد كه تعداد محدودى از آنهاست يا جنبه توصيف و بيان ويژگى هاى آن روز).

اين اسامى را در سه گروه مى توان خلاصه كرد:

بخش اول، نام هايى است كه با يك اضافه واژه «يوم» به يك كلمه، از يكى از ابعاد و ويژگى هاى آن روز خبر مى دهد و آنها عبارتند از:

***

1- يَوْمُ الْقِيامَةِ

اين نام كه از مشهورترين نام هاى روز رستاخيز است، و درست هفتاد بار در قرآن مجيد تكرار شده، از جمله مى فرمايد: وَ نَضَعُ الْمَوازِيْنَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ: «ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم» (انبياء- 47)

در اين كه چرا آن روز، روز قيامت و بپاخاستن ناميده شده، خود قرآن مجيد از اين مسأله پرده برداشته مى گويد: در آن روز مردم، در برابر خداوند به پا مى خيزند» (و در دادگاه عدل او حاضر مى شوند) (يَوْمَ يَقُوْمُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ) (مطففين- 6).

و نيز در آن روز فرشته اعظم خداوند كه نامش «روح» است با ساير ملائكه در يك صف براى اجراى فرمان خدا قيام مى كنند. (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً) (نبأ- 38).

و نيز در آن روز شاهدان و گواهان، براى شهادت بر اعمال انسان ها بپا مى خيزند (وَ يَوْمَ يَقُومُ الْاشْهادُ) (غافر- 51).

و بالأخره در آن روز حساب و كتاب، برپا مى شود (يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ) (ابراهيم- 41)

اين مطلب در دادگاه ها معمول است كه به هنگام اعلام رأى دادگاه همه حاضران اعم از متّهمان و

ص: 46

قضات بپا مى خيزند، و رأى نهايى اعلام مى شود، اين بپاخاستن دليل بر احترام به رأى دادگاه و تسليم در مقابل آن است.

از اين گذشته، انسان هنگامى كه مى خواهد به طور جدّى كارى را انجام دهد بپا مى خيزد و آماده اجرا مى شود، به همين جهت مسأله «قيام» دليل بر تصميم و اراده محكم و آمادگى و احترام نسبت به انجام كارى است، و شايد به همين دليل واژه «قيامت» در قرآن مجيد، اين همه تكرار و تأكيد شده است.

اضافه بر اينها، قيام مردگان از قبرها، خود نيز يكى از دلايل اين نامگذارى است.

در حديثى از امام على بن الحسين عليه السلام مى خوانيم: اشَدُّ ساعاتِ ابْنِ آدَمَ ثَلاثُ ساعاتٍ: السّاعَةُ الَّتى يُعايِنُ فِيْها مَلَكَ الْمَوْتِ، وَ السّاعَةُ الَّتى يَقُوْمُ فيها مِنْ قَبْرِهِ، وَ السّاعَةُ الَّتى يَقِفُ فيها بَيْنَ يَدَىِ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالى «شديدترين ساعات انسان ها، سه ساعت است، ساعتى كه فرشته مرگ را در برابر خود مى بيند، و ساعتى كه از قبر برمى خيزد و ساعتى كه در برابر خداوند متعال مى ايستد».(1)

2- الْيَوْمُ الْاخِرُ

نام ديگرى كه بسيار مشهور و معروف است، و در قرآن مجيد به طور گسترده آمده است: «الدّارُ الْاخِرَةُ» (سراى ديگر) و «الْيَوْمُ الآخِرُ» (روز ديگر) يا به طور خلاصه «الْاخِرَةُ» است كه يكصد و چهل بار در قرآن مجيد در سوره هاى مختلف، روى آن تكيه شده است.

در آيه 177 سوره بقره در توضيح معناى نيكوكارى مى فرمايد: وَلكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ وَ المَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّيْنَ ... «نيكى (نيكوكاران) كسانى هستند كه به خدا و روز ديگر و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده اند ....»

و در تعبير ديگرى در آيه 83 قصص مى فرمايد: تِلْكَ الدّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوّاً فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً: «آن سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند».

و باز در تعبير ديگر در آيه 4 بقره مى فرمايد: وَ بِالآخِرَةِ هُمْ يُؤْقِنُونَ: «مؤمنان حقيقى كسانى هستند كه نسبت به آخرت يقين دارند».


1- بحار، جلد 7، صفحه 105، حديث 19.

ص: 47

تعبير به «الْيَوْمُ الْاخِرُ»- يا- «الدّارُ الْاخِرَةُ» يا- «الْاخِرَةَ» در برابر دار دنياست كه از آن به «نشئه اولى» تعبير شده چنان كه مى خوانيم: وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ اْلأُوْلَى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ: «شما عالم نخستين را دانستيد چگونه متذكر نمى شويد (كه عالمى بعد از آن است)» (واقعه 62).

و در آيه 4 سوره ضحى آمده است و لَلآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْاولى «عالم آخرت از عالم نخستين براى تو بهتر است».

به گفته ارباب لغت، «آخِرْ» نقطه مقابل «اوّل» است و «آخَر» (به معناى ديگر) نقطه مقابل «واحد» است.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: آخرت را از اين نظر آخرت ناميده اند كه بعد از دنياست، و دنيا از اين نظر دنيا ناميده شده كه به مردم نزديك است (از ماده دُنّو) و بعضى هم گفته اند به خاطر دنائت و پستى آن است نسبت به آخرت.(1)

شبيه همين معنا در تفسير روح البيان و تفسير فخررازى نيز آمده است.(2)

اين تعبير ضمناً بيانگر اين واقعيت است كه سير تكاملى انسان از اين جهان شروع مى شود. و ادامه مى يابد، جهان ديگر آخرين مرحله اين مسير است، دنيا به منزله منزلگاه هاى ميان جاده است. و آخرت قرارگاه نهايى و ابدى است.

اين هشدارى است به همه انسان ها كه دينا را سراى جاودان نشمرند، دل به آن نبندند، آن را هدف نهايى نشمرند، و تمام نيرو و قدرت خود را معطوف آن ندارند بلكه از آن به صورت گذرگاهى براى وصول به سراى ديگر بهره گيرند.

***

3- يَوْمُ الْحِسابِ

ديگر از اسامى مشهور قيامت «يوم الحساب» است كه در پنج آيه از قرآن مجيد آمده است و اين نام به خاطر آن است كه تمام اعمال آدمى اعم از صغير و كبير، جزيى و كلى، معنوى و مادى، جوارحى و جوانحى (بدنى و روحى) بدون استثناء در آن روز مورد محاسبه قرار مى گيرد، قرآن از زبان موسى بن عمران مى گويد: وَ قالَ مُوسى انِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُوْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ: «موسى به فرعونيان


1- « مجمع البيان»، جلد 1، صفحه 40.
2- « روح البيان»، جلد 1، صفحه 41، و تفسير فخررازى، جلد 2، صفحه 32.

ص: 48

گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبرى ك به روز حساب ايمان نمى آورد» (غافر 27).

و گاه از آن تعبير به يَوْمَ يِقُومُ الْحِسابُ» (روزى كه حساب برپا مى شود) شده است. (ابراهيم 41).

مقاييس اللغة چهار ريشه براى ماده «حساب» ذكر مى كند: شمردن، كفايت كردن، و «حسبان» به معناى بالش كوچك، و «احْسَبَ» به معناى كسى كه بر اثر بيمارى پوست تنش سفيد شده و موهاى او ريخته است.

بعضى از ارباب لغت معانى بيشترى براى آن ذكر كرده، و حتى آن را به هفت معنا رسانده اند كه از جمله آنها مجازات و عذاب است.(1)

ولى ظاهر اين است كه همه معانى فوق آن گونه كه اجمالًا از مفردات راغب بر مى آيد به يك معنا باز مى گردد، و آن حسابرسى كردن است، و اگر در معنى كفايت به كار مى رود به خاطر آن است كه محاسبه اى براى رسيدن به كفايت صورت مى گيرد، و همچنين در مورد مجازات به خاطر آن است كه بعد از حسابرسى انجام مى شود، معانى ديگر نيز به نحوى بازگشت به اين معنا مى كنند (مثلًا اطلاق آن بر نوعى از بيمارى جلدى به خاطر شباهت با مجازات الهى است كه بعد از حساب واقع مى شود، و شايد بالش كوچك را از اين رو حسبان ناميده اند كه حسابگران در موقع حساب به آن تكيه مى كنند).

به هر حال يكى از روشن ترين برنامه هايى كه در قيامت انجام مى گيرد، و اصولًا قيام قيامت به خاطر آن است، مسأله حساب الهى است كه شرح چگونگى آن به خواست خدا در بحث هاى مربوط به منازل آخرت خواهد آمد.

***

4- يَوْمُ الدِّيْنِ

اين نام نيز به طور گسترده در قرآن به كار رفته و تعداد آياتى كه در آن «يوم الدين» آمده است بالغ بر سيزده مورد است كه از همه مشهورتر در زبان ها در سوره حمد است. مالِكِ يَوْمِ الدِّيْنِ «او مالك روز جزا است».

(بعضى از ارباب لغت معتقدند كه اصل واژه «دين» به معناى خضوع و انقياد و اطاعت است، و اگر اين


1- نهايه ابن اثير و لسان العرب.

ص: 49

واژه بر معناى جزا اطلاق شده يا به خاطر آن است كه در مقابل آن بايد مطيع بود يا اينكه جزا مولود اطاعت است).

در بعضى از روايات نيز به معناى روز حساب تفسير شده كه در حقيقت از قبيل ذكر علّت و اراده معلول است زيرا حساب مقدمه اى براى جزاست.

***

5- يَوْمُ الْجَمْعِ

اين تعبير دوبار در قرآن مجيد آمده است از جمله در سوره تغابن آيه 9 يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ: «به خاطر بياوريد كه همه شما را در آن «روز اجتماع» جمع آورى مى كند، آن روز روزى است كه معلوم مى شود چه كسانى مغبون گشته اند»؟!

و در سوره شورى آيه 7 مى خوانيم: لِتُنْذِرَ امَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَهُا وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْع» «قرآن به خاطر آن نازل شده است كه ام القرى و كسانى را كه پيرامون آن هستند انذار كنى و از روزى كه همه خلايق در آن جمعند بترسانى».

چگونه آن روز روز جمع نباشد در حالى كه تمام اوّلين و آخرين و همه جن و انس و حتى ملائكه مقربين در آنجا جمعند، نه تنها خودشان كه اعما آنها نيز تماماً در آنجا جمع آورى شده است و براى عرضه به دادگاه عدل الهى آماده است.

همين نام به صورت ديگرى در آيه 103 سوره هود نيز آمده ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ آن روز روزى است كه همه مردم براى آن جمع آورى مى شوند.

***

6- يَوْمُ الفَصْلِ

نام ديگر روز قيامت «يوم الفصل» (روز جدايى» است. اين نام شش بار در قرآن مجيد تكرار شده (1) از جمله در سوره نبأ آيه 17 مى خوانيم: انَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيْقاتاً: «روز جدايى، ميعاد همگان است».


1- صافات، 21- دخان، 40- مرسلات، 13 و 14 و 38- نبأ، 17.

ص: 50

اين تعبير تعبير بسيار پرمعنايى است كه بيانگر جدايى ها در آن روز عظيم است: جدايى حق از باطل، جدايى صفوف مؤمنان و صالحان از كافران و مجرمان، جدايى برادر از برادر، و پدر و مادر از فرزند. و جدايى سرنوشت خوبان و بدان.

اين تعبير گاهى به معناى يوم القضاء و روز داورى نيز مى آيد، زيرا قاضى به وسيله حكم خود منازعه را پايان مى دهد، و لذا به حكم و قضاوت كه علت پايان مخاصمات است، «الفصل» گفته مى شود.

***

7- يَوْمُ الْخُرُوجِ

اين نام تنها در يك آيه قرآن مجيد آمده است، در آيه 42 ق ضمن اشاره به روزى كه نفخ دوم صور دميده مى شود، مى فرمايد: ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ: «آن روز روزى است كه همه اموات زنده شده (و از قبرها) خارج مى شوند» آرى آن روز روز خارج شدن است از مرگ به حيات و از عالم برزخ به عالم آخرت، و از درون به برون، و از پنهان به آشكار!

همين معنا به شكل ديگرى در آيه 43 معارج آمده است آنجا كه مى فرمايد: يَوْمَ يُخْرَجُونَ مِنَ الْاجْداثِ سِراعاً كَانَّهُمْ الى نُصُبٍ يُوفِضُونَ: «روز موعود آنها همان روزى است كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند.

گويى به سوى بتهايشان مى دوند»!(1)

اين تعبير نشان مى دهد حوادث قيامت در آغاز كار با سرعت فوق العاده اى انجام مى گيرد، و در عين حال طعنه و سخريه اى است نسبت به بت پرستان و بت پرستى كه مهمترين بخش زندگانى آنان را تشكيل مى دهد، و بيشترين توجه آن سبك مغزان را به خود تخصيص داده بود، به طورى كه دويدن آنها به سوى بت ها به عنوان نمونه روشن «شتاب» معرفى شده است، دويدن و شتاب به سوى بت ها در يك روز جشن و يا عزا، و يا در حال بازگشت از سفر، و از اين جا روشن مى شود كه نكته لطيفى در آيه نفهته شده است.


1- « سراع» جمع« سريع»( بر وزن ظِراف و ظريف) به معناى شخص يا چيزى است كه به سرعت حركت مى كند- و« نُصُب» جمع« نصيب» و« نصيب» جمع« نَصْب»( بر وزن كسب) در اصل به معناى چيزى است كه در جايى نصب مى شود و لذا به بت هايى كه در محلى نصب مى شد اطلاق مى گشت بعضى گفته اند تفاوت آن با صنم در اين بود كه صنم داراى شكل و صورت خاصى بود ولى نصب قطعه سنگ بى شكلى بود كه به آن احترام مى گذاشتند و خون قربانى خدايان را بر آن مى ريختند.

ص: 51

8- الْيَوْمُ الْمَوْعُودُ

اين نام نيز تنها در يك آيه از قرآن آمده است، در آغاز سوره بروج آيه 2 به عنوان يك سوگند مهم مى فرمايد: وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ «سوگند به آن روز موعود» روزى كه وعده گاه همه آنجاست و تمام انبياء وعده آن را داده اند.

بعضى از مفسّران يوم موعود را اشاره به روز خارج شدن از قبرها، يا روزى كه وعده شفاعت پيامبر در آن داده شده است تفسير كرده اند، در حالى كه همه اين معانى در معناى اوّل جمع است.(1)

جالب اين كه قرآن مجيد سوگند به آن روز را به دنبال سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسيار است قرار داده (وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ) اشاره به اينكه عظمت آن روز همچون عظمت آسمان است، يا اشاره به اينكه اگر آن روز موعود نباشد آفرينش اين آسمان عظيم با آن نظام دقيقى كه بر آن حكمفرماست بيهوده و بى هدف خواهد بود، چرا كه چند روزه زندگى دنيا ارزش آن را ندارد كه چنين نظام عظيم و گسترده اى به خاطر آن آفريده شود.

به هر حال شبيه اين «نام» با تعبير ديگرى در آيه 83 زخرف آمده است فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذى يُوْعَدُونَ: «آنها را رها كن تا در باطل خود غوطه ور باشند و سرگرم بازى شوند، تا روزى را كه به آنها وعده داده شده است ملاقات كنند».(2)

***

9- يَوْمُ الخُلُود

(روز جاودانگى)

اين تعبير يك بار در آيات قرآن به چشم مى خورد، آنجا كه مى فرمايد: ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذالِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ، «در آن (بهشت جاويدان) به سلامت داخل شويد آن روز جاودانگى است» (ق 34).

با توجه به اين كه تعبير فوق بعد از توصيف «بهشت» در آيات همان سوره ق وارد شده، انتخاب اين نام به خاطر بيان ابديت اين موهبت عظيم الهى و اين پاداش بزرگ نيكوكاران و تمام نعمت هاى آن است و در حقيقت يوم الخلود بعد از ورود در بهشت آغاز مى شود.

اين تعبير، سخنى را كه قبلًا اشاره كرديم به روشنى تأييد مى كند كه نام ها و توصيف هاى قيامت


1- روح المعانى، جلد 30، صفحه 86.
2- شبيه اين تعبير در آيه 42 معارج و 60 سوره ذاريات نيز آمده است.

ص: 52

هركدام به يكى از ابعاد آن اشاره دارد، و در اينجا سخن از ابديت آن است، البته مسأله خلود منحصر به نعمت هاى بهشت نيست، عذاب هاى دوزخ نيز چنين است، اما در قرآن تعبير «يوم الخلود» تنها در همين يك مورد به كار رفته است، و در مورد دوزخ تعبير مشابه ديگرى به عنوان دارالخلد (سراى جاودانى) ديده مى شود: ذلِكَ جَزَاءُ أَعْداءِ اللَّهِ النَّارُ لَهمْ فِيهَا دارُالْخُلدِ؛ كيفر دشمنان خدا آتش است و سراى جاويد دوزخيان در آن خواهد بود» (فصلت 28).

***

10- يَوْمُ عَظيمٌ

توصيف قيامت به روز بزرگ (يوم عظيم) نيز در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است، از جمله: در آيه 37 مريم مى خوانيم: فَوَيْلٌ لِلَّذِيْنَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظيمٍ: «واى بر كافر از مشاهده روز بزرگ».(1)

البته تعبير به «عذاب يوم عظيم» در آيات قرآن احياناً براى عذاب هاى مهم دنيوى نيز آمده، كه شناختن آن از عذاب روز قيامت، با توجه به آيات قبل و بعد، چندان مشكل نيست.

به هر حال توصيف آن روز به عظمت به خاطر امور مهم بسيارى است كه در آن روز بزرگ واقع مى شود: پاداش و كيفر عظيم، دادگاه و حساب عظيم، حضور با عظمت خلايق در آن روز، و عظمت طول آن روز، عظمت هول و وحشت و هراس، و عظمت جنبش هاى آغاز رستاخيز و خلاصه عظمت در تمام جهات.

***

11- يَوْمُ الْحَسْرَةِ

اين نام كه تنها در يك آيه از قرآن مجيد آمده، تعبيرى است تكان دهنده از روز قيامت كه روز حسرت و تأسف و ندامت است، در آيه 39 مريم مى فرمايد: وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الْامْرُوْهُمْ فى غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُوْمِنُونَ: «آنها را از روز حسرت بترسان، روزى كه همه چيز پايان مى يابد، و حكم نهايى صادر مى شود، و اين در حالى است كه آنها (هنوز) در غفلتند و ايمان نمى آورند».


1- شبيه همين تعبير در آيات 15 يونس، 15 انعام، 59 اعراف، 135 شعرا، 21 احقاف، 13 زمر، 5 مطففين نيز آمده است.

ص: 53

«حَسْرَة» از ماده «حَسْر» به گفته مفردات و مقاييس و جمعى ديگر از ارباب لغت به معناى آشكار كردن است، و لذا حَسَرْتُ عَنِ الذِراعِ يعنى آستين را بالا زدم و دست خود را ظاهر كردم، سپس واژه حسرت به غم و اندوهى كه بر امور از دست رفته حاصل مى شود اطلاق شده، گويى جهل و ناآگاهى انسان نسبت به ضررهاى عملى كه انجام داده كنار مى رود و حقيقت آشكار مى گردد.

اين در حالى است كه بعضى ديگر اصل آن را به معناى «عقب زدن» مى دانند، ولى مثلًا هنگامى كه دريا عقب نشينى مى كند طبعاً سواحلى كه زير آب بود آشكار مى گردد، يا هنگامى كه انسان آستين خود را عقب مى زند دست ها ظاهر مى شود، اين در حقيقت از لوازم معناى اوّل است.(1)

به هر حال اندوه و تأسف و ندامت از لوازم مفهوم آن است، و روز قيامت راستى روز اندوه و ندامت و حسرت شديد است، نه تنها براى بدكاران، بلكه حتى براى نيكوكاران، زيرا وقتى پاداش هاى عظيم الهى را مى بينند تأسف مى خورند چرا بيشتر و بهتر كار نيك انجام نداده اند!

اين مطلبى است كه جمعى از مفسّران به آن تصريح كرده اند(2) ولى فخررازى مى گويد تنها بدان هستند كه گرفتار حسرت مى شوند و براى اهل بهشت حسرتى نيست چرا كه در آنجا هيچ غم و اندوهى نمى تواند وجود داشته باشد.(3)

ولى بايد گفت اين گونه غم، نوعى كمال است، و مايه ناراحتى و عذاب روحى نيست، بنابراين وجود آن در بهشت نيز مشكلى ندارد (دقت كنيد).

به هر حال اگر تأسف و حسرت در دنيا قابل جبران است در آنجا راهى براى جبران وجود ندارد و لذا بايد آن روز را روز حسرت واقعى و روز حسرت بزرگ ناميد، همين معنا در آيه 56 سوره زمر به شكل ديگرى آمده است كه مى فرمايد: انْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللَّهِ: «اين هشدارها و اخطارها به خاطر آن است كه مبادا كسى روز قيامت بگويد واحسرتا! از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كرده ام».(4)


1- التحقيق، جلد 2.
2- تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحه 515 و روح البيان، جلد 5، صفحه 335 و روح المعانى، جلد 16، صفحه 85.
3- تفسير فخررازى، جلد 21، صفه 221.
4- در سوره انعام، آيه 31 نيز شبيه اين معنا آمده است.

ص: 54

12- يَوْمُ التَّغابُن (روز آشكار شدن غبن ها!)

اين نام در قرآن مجيد تنها يكبار آمده است، آن هم در آيه 9 سوره «تغابُن» يَوْمَ يَجْمَعَكُمْ لِيَوْمِ الْجَمعِ ذِلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ: «روزى كه همه شما را در آن روز اجتماع گردآورى مى كند كه آن روز روز «تغابن» است.

«تغابن» از ماده «غبن» در اين جا به معناى آشكار شدن غبن است، يعنى در آن روز ظاهر مى شود چه كسى مغبون شده است.(1)

مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: اين ماده هنگامى كه به صورت باب تفاعل (تغابن) به كار رود به معناى گرفتن شرّ و رها نمودن خير، يا به معناى گرفتن خير و رها نمودن شرّ است، مؤمنان از بهره دنيوى خود چشم پوشيده، و بهره آخرت را مى گيرند و مصداق گرفتن خير و رها كردن شر خواهد بود، بنابراين آنها «غابن» محسوب مى شوند و كافران بهره آخرت را رها كرده و بهره دنيا را گرفته اند، و مصداق رها كردن خير و گرفتن شرند، بنابراين «مغبون» هستند نتيجه اين كه در آن روز «غابن» از «مغبون» آشكار مى گردد.

در صحاح اللغه آمده است كه «غبن» به معناى خدعه و نيرنگ است، و مغبون شدن يعنى مورد خدعه و نيرنگ قرار گرفتن، و هنگامى كه اين ماده در مورد تفكر به كار رود به معناى ضعف و ناتوانى است، لذا «غبين» به معناى ضعيف الفكر است.

به هر حال در قيامت پرده ها كنار مى رود، و نتايج اعمال و عقائد و نيات آشكار مى شود، و انسان خود را در مقابل انبوهى از نتائج و آثار اعمال خويش مى بيند، و آنجاست كه بدكاران از شكست و زيان خود و فريب و نيرنگ شيطان و از دست دادن سرمايه هاى عظيم محروم شدن از سعادت جاويدان و گرفتارى در چنگال عذاب الهى با خبر مى شوند، و اين است غبن حقيقى.

***

13- يَوْمُ التَّنادِ (روز صدا زدن يكديگر و يارى خواستن)

اين نام نيز يكبار در قرآن مجيد در سوره غافر (مؤمن) آيه 32 آمده است كه مؤمن آل فرعون به هنگامى كه فرعونيان را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مى ترساند مى گويد: وَ يا قَوْمِ انِّى اخافٌ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ:


1- مفردات راغب.

ص: 55

«اى قوم! من بر شما از روزى كه مردم يكديگر را صدا مى زنند (و از هم يارى مى خواهند اما صدايشان به جايى نمى رسد) بيمناكم».

«التَّنادْ» در اصل «التنادى» بوده كه ياى آن حذف شده و كسره دال كه دليل بر آن است بر جاى مانده، از ماده «نداء» به معناى صدا زدن است.

بسيارى از مفسران معتقدند كه «يوم التناد» از اسامى قيامت است (1) و هر كدام براى اين نامگذارى دليلى ذكر كرده اند.

بعضى گفته اند به خاطر آن است كه دوزخيان و بهشتيان يكديگر را صدا مى زنند، دوزخيان مى گويند:

مقدارى از آب گواراى بهشتى يا از روزى هاى خدا داد به ما محبت كنيد (وَ نادى اصْحابُ النّارِ اصْحابَ الْجَنَّةِ انْ افيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ اوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ) و بهشتيان در پاسخ مى گويند: خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است (قالُؤا انَّ اللَّه حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ) (اعراف 50).

اين معنا در حديثى در كتاب «معانى الاخبار» از امام صادق عليه السلام روايت شده است.

بعضى مى گويند اين نامگذارى به خاطر آن است كه در صحنه محشر مردم يكديگر را صدا مى زنند و از همه كمك مى خواهند.

يا اين كه فرشتگان مردم را براى حساب صدا مى زنند و مردم فرشتگان را براى استمداد! يا اين كه مؤمن هنگامى كه نامه اعمال خود را مى بيند، از روى شوق فرياد مى زند: هاؤُمُ اقْرَوْا كِتابِيَه: «اين نامه اعمال من است! اى مردم بياييد و آن را بخوانيد»! (حاقه 19).

و كافر در آن هنگام كه نامه عملش را به دستش مى دهند از شدت وحشت فرياد مى كشد: يا لَيْتَنى لَمْ اوْتَ كِتابِيَه: «اى كاش نامه اعمال مرا به دست من نمى دادند»!

البته وجوه ديگرى نيز براى اين نامگذارى ذكر شده كه در بعضى از تفاسير آن را بالغ بر هشت وجه شمرده اند، ولى بعضى از آنها ضعيف به نظر مى رسد. اين نكته نيز قابل ذكر است كه تمام اين معانى ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد چرا كه منافاتى در ميان آنها نيست.


1- فخررازى در تفسير خود مى گويد اجماع و اتفاق مفسّران بر اين قول است( جلد 27، صفحه 61).

ص: 56

14- يَوْمُ التلاقِ (روز تلاقى)

اين نام نيز فقط يكبار در قرآن مجيد (سوره مؤمن آيه 15، آمده است: يُلْقِى الرُّوْحَ مِنْ امْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ: «خداوند روح را به فرمانش برهركسى از بندگانش بخواهد القاء مى كند، تا انسان ها را از روز تلاقى انذار كند».

منظور از القاى روح به قرينه آيات ديگر، همان وحى و كتب آسمانى است، چنانكه در آيه 52 شورى خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: وَ كَذلِكَ اوْحَيْنا الَيْكَ رُوْحاً مِنْ امْرِنا: «همان گونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم».

و به اين ترتيب قرآن مجيد روحى است از جانب خدا كه در كالبد جامعه بشريت دميده شده است!

راغب در مفردات مى گويد: قرآن به اين سبب روح ناميده شده كه سبب حيات معنوى است.

و هدف القاى اين روح بيم دادن و انذار از آن روز بزرگ تلاقى است.

در آن روز انواع تلاقى ها رخ مى دهد كه همه آن ها در مفهوم آيه جمع است، هرچند مفسّران احياناً به گوشه اى از آن چشم دوخته اند.

روزى است كه بندگان با پروردگارشان ملاقات مى كنند (يا ايُّهَا الْانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الى كَدْحاً فَمُلاقِيْهِ) (انشقاق 6).

روزى است كه انسان ها با فرشتگانِ حساب و پاداش و كيفر تلاقى دارند (وَ تَتَلَقّاهُم المَلائِكَةُ) (انبياء 103).

روزى است كه انسان با حساب اعمال و گفتارش در آن دادگاه عدل تلاقى دارد (انِّى ظَنَنْتُ انِّى مُلاقٍ حِسابِيَه) (حاقه 20)

روزى كه گذشتگان و آيندگان با هم تلاقى مى كنند.

روز تلاقى پيشوايان حق و باطل با پيروانشان.

روز تلاقى ظالم و مظلوم با يكديگر

روز تلاقى بهشتيان و دوزخيان!

آرى هدف آمدن انبياء و نزول كتب آسمانى همين بوده است كه بندگان را از آن روز تلاقى بزرگ بيم دهند و چه عجيب است اين نام و مفهوم وسيع و تكاندهنده آن.

ص: 57

15- يَوْمٌ ثَقيلْ (روز سنگين!)

اين نام نيز از نام هايى است كه فقط يكبار در قرآن در سوره انسان، آيه 27 به چشم مى خورد: انَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ العاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَ رائَهُمْ يَوْماً ثَقيلًا: «آنها (مجرمان) زندگى زودگذر دنيا را دوست دارند، در حالى كه پشت سر خود روز سخت و سنگينى را رها مى كنند».

توصيف آن روز به ثقيل توصيفى است گسترده و پرمعنا: سنگين از نظر محاسبه ها، سنگين از نظر مجازات ها، سنگين از نظر رسوايى ها، سنگين از نظر شدائد محشر و سنگينى مسئوليت ها، و سنگين از نظر بار گناهان بر دوش مجرمان!

تعبير به «يَذَرُوْنَ وَرائهُمْ» (پشت سرشان مى اندازند) با اين كه بايد قاعدتاً گفته شود «پيش رويشان ...» به خاطر آن است كه مجرمان آن روز را چنان به دست فراموشى سپرده كه گويى پشت سرانداخته اند.

***

16- يَوْمُ الْازِفَةِ (روز نزديك)

هريك از نام هاى قيامت پيامى مخصوص به خود دارد، از جمله «يوم الآزفه» است كه فقط يك بار در قرآن مجيد در سوره مؤمن آيه 18 آمده است (تعبير به «الآزفة» دوبار آمده، ولى «يوم الآزفه» فقط يك بار) مى فرمايد: وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْازِفَةِ اذِ الْقُلُوبُ لَدَى الحَناجِرِ كاظِمِيْنَ: «آنها را از روز نزديك» بترسان روزى كه از وحشت آن دل ها به گلوگاه مى رسد و تمام وجود انسان مملو از اندوه مى شود».

«آزِفَةَ» از ماده «ازَف» (بر وزن صدف) به گفته مقاييس اللغة و مفردات و مصباح اللغه و كتب ديگر به معناى نزديك شدن است، ولى بعضى آن را به معناى نزديكى آميخته با تنگى وقت شمرده اند.

اين نامگذارى بيانگر اين واقعيت است كه قيامت بيش از آنچه مردم فكر مى كنند نزديك است، تا بيخبران نگويند هنوز وقت بسيار است و قيام و عده اى است نسيه! آن هم روز نزديكى كه از شدت وحشتش گويى قلب ها به گلوگاه مى رسد، و جان ها به لب مى آيد، اندوه آميخته با ترس گلوى مردم را مى فشارد و راه نفس كشيدن را بر آنها مى بندد.

آرى براى چنين روزى بايد هر لحظه آماده بود.

همين معنا را قرآن با تعبير ديگر در آيه 1 سوره انبياء بيان كرده است: إقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى

ص: 58

غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ؛ روز حساب مردم بسيار به آنها نزديك شده اما آنها درغفلتند و رويگردان هستند.

توجه داشته باشيد كه جمله «اقترب» تأكيد بيشترى از «قرب» را مى رساند، و اشاره به اين است كه حساب روز قيامت بسيار نزديك مى باشد.

قيامت به قدرى نزديك و حتمى است كه قرآن در بسيارى از تعبيرات خود با صيغه هاى فعل ماضى از آن ياد مى كند، مانند آيات 65 و 66 سوره فرقان مى فرمايد: «انَّ عَذابَها كانَ غَرَاماً، انَّها سائتْ مُسْتَقَراً وَ مُقاماً. «عذاب جهنم بسيار سخت و پردوام بوده، و دوزخ جايگاه بد و محل اقامت بدى بوده است» و آيات فراوان ديگر.

***

17- يَوْمٌ عَسيْرٌ (روز پر مشقت)

اين تعبير دوبار در قرآن مجيد (در سوره مدثر آيه 9، و سوره فرقان، آيه 26) آمده است، در آيه اوّل مى خوانيم فَذلِكَ يُوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ: «آن روز روز سختى است». و در آيه دوّم مى خوانيم: وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرينَ عَسِيراً: «روز قيامت براى كافران روز سختى خواهد بود.»

البته يك بار هم به عنوان «عَسِر» (بر وزن خَشِن) در آيه 8 سوره قمر آمده است: يَقوُلُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرْ: «كافران مى گويند امروز روز سختى است».(1)

مسلماً آن روز براى كافران بسيار طاقت فرسا و مصيبت بار و دردناك است، به طورى كه نيرومندترين آنها را به زانو در مى آورد و عاجز و بيچاره و ناتوان مى سازد.

فخر رازى در تفسير خود مى گويد: سخت بودن آن روز بر كافران از اين جهت است كه در حساب بر آنها سخت گرفته مى شود، نامه هاى اعمالشان به دست چپ آنها داده شده، صورت هايشان سياه، بدن ها كبود، چشمهايشان نابينا، و اعضاء بدنشان در حضور جمع به گناهان آنها گواهى مى دهد و مايه رسوايى آنها مى گردد.(2)

تازه اين يك مرحله از سختى هاى محشر است، مراحل بعد به هنگامى كه به سوى جهنم كشيده مى شوند، و سپس گرفتار انواع عذاب ها، گرفتار آتش قهر غضب الهى مى گردند، سخت تر و مصيبت بارتر


1- « عسير» و« عَسِر» هر دو صفت مشبهه است.
2- تفسير فخررازى، جلد 30، صفحه 197.

ص: 59

است. آن روز حتى براى مؤمنان روز آسانى نيست، و دادن حساب تمام اعمال حتى به اندازه سنگينى يك ذره و گذشتن از آن گردنه هاى سخت، كار بسيار دشوارى است.

***

18- يَوْمٌ اليمٌ (روز دردناك)

اين نام نيز دوبار در آيات قرآن مجيد آمده (هرچند واژه «اليم» ده ها بار به عنوان توصيفى براى عذاب قيامت در سوره هاى مختلف قرآن بچشم مى خورد».

يكبار در سوره هود آيه 26 از زبان نوح پيغمبر نقل شده كه خطاب به قوم بت پرستش مى گويد: انِّى اخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ اليمٍ: «من بر شما از عذاب روز دردناكى بيمناكم».

و يكبار هم در سوره زخرف آيه 65 از لسان وحى الهى: فَوَيْلٌ لِلَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ يَوْمٍ اليمٍ: «واى بر آنها كه ستم كرده اند از عذاب روزى دردناك».

توصيف آن روز به دردناك بودن تنها به خاطر اين نيست كه عذابش اليم و دردناك است، بلكه علاوه بر اين، آن روز از جهات زيادى مايه درد و رنج است؛ از جهت رسوايى ها، ندامت ها و پشيمانى هاى كشنده، و انواع رنج هاى روحى ديگر، مثلًا انسان مى بيند ديگران به وسيله او اهل بهشت شدند و او خودش دوزخى شد، دردناك به خاطر اينكه راه بازگشتى وجود ندارد، و به خاطر اينكه عذاب و رنجهايش جاودانى است.

جالب اينكه در يكى از دو آيه فوق سخن از مشركان به ميان آمده، و در ديگرى از ظالمان، و مى دانيم شرك نوعى از ظلم، و ظلم و ستم نيز از انگيزه هاى شرك جلّى و خفى است.

***

19- يَوْمُ الْوَعِيْدِ (روز وعده هاى وحشتناك)

اين نام نيز يك بار در سراسر قرآن مجيد، در سوره ق آيه 20 آمده است: وَ نُفِخَ فى الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ: «و در صور دميده مى شود آن روز، روز تحقق و عده هاى وحشتناك است».

البته واژه «وعيد» به طور مكرر در قرآن آمده، ولى تعبير به يَوْمُ الْوَعِيدِ تنها در يك مورد است.

واژه «وعيد» از مادّه «وعد» گرفته شده و به گفته راغب در مفردات، «وعد» در مورد خير و شر هر دو به

ص: 60

كار مى رود، ولى «وعيد» تنها در موارد وعده هاى شرّ گفته مى شود، و لذا «ابن منظور» در لسان العرب آن را به تهديد تفسير كرده است، و واژه «ايعاد»، نيز به همين معنى آمده است.

به هر حال، اين نام اشاره پرمعنايى به تمام مجازات هاى روز قيامت است، اعم از مشكلات صحنه محشر و دادگاه عدل الهى، و مجازات هاى دوزخ، و اعم از كيفرهاى مادى و معنوى، مانند رسوايى در ميان خلائق، و دور ماندن از فيض قرب پروردگار.

در اينكه منظور از نفخ صور در اين آيه، نفخه مرگ و پايان دنياست، و يا نفخه حيات و آغاز آخرت؟ در ميان مفسّران گفتگو است، ولى آيه بعد از اين آيه كه مى گويد: وَ جائَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيْدٌ: «و هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى دهنده است» دليل بر آن است كه منظور نفخ دوم است، و روز وعيد نيز همان روز است.(1)

***

20- الْيَوْمُ الْحَقُ

اين نام نيز يك بار در قرآن مجيد در سوره نبأ آيه 39 آمده است كه اشاره به روز رستاخيز كرده و مى فرمايد: ذالِكَ الْيَوْمُ الْحَقُ: «آن روز، روز حق است» آرى واقعيتى است انكارناپذير، واقعيتى است كه به تمام عالم آفرينش مفهوم مى بخشد، و اگر آن روز نبود، واقعيت اين جهان مفهوم نداشت.

اصولًا دنيا، سرابى بيش نيست، و در واقع «مجاز» است نه «حقيقت»، فناست نه بقا، مرگ است نه حيات، آرى حقيقت و واقعيت و مفهوم اصلى حيات در قيامت تجلّى مى كند (وَ انَّ الدّارَ الْاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ): «سراى آخرت حيات حقيقى است» (عنكبوت 64).

بعضى از مفسّران در تفسير حقانيت آن روز به سه نكته اشاره كرده اند:

1- آن روز حق است و غير از آن باطل، چرا كه ايام دنيا باطلش بيش از حق مى باشد.

2- حق به معناى وجود ثابت است و به همين جهت خدا را حق مى گويند چرا كه فنايى براى او تصور نمى شود، روز قيامت نيز چنين است، بنابراين حق است.

3- آن روز روزى است كه شايسته عنوان يوم است چرا كه در آن روز روشن، اسرار مخفى آشكار


1- همين معنا را بسيارى از مفسّران مانند ابوالفتوح رازى، علّامه طباطبايى، فخررازى، آلوسى در روح المعانى و مراغى در تفسير خود ذيل آيه فوق پذيرفته اند.

ص: 61

مى گردد، در حالى كه در دنيا احوال خلق مكتوم و نامعلوم (همچون شب) است.(1)

21- يَوْمٌ مَشْهُودٌ (روزى كه همه آن را مشاهده مى كنند)

اين توصيف نيز تنها يك بار در قرآن مجيد در آيه 103 سوره هود آمده است كه بعد از اشاره به عذاب آخرت اشاره به آن روز كرده مى فرمايد: وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ «و آن روزى است كه همه اعم از نيكان و بدان آن را مشاهده مى كنند».

نه تنها خلق اولين و آخرين آن روز را مشاهده مى كنند، بلكه اعمال و حساب و دادگاه و عدل الهى و پاداش ها و كيفرهاى اعمال خويش را نيز در آن روز مشاهده خواهند كرد.

به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان و مرحوم علّامه طباطبايى در الميزان اطلاق اين آيه گواه بر آن است كه نه فقط انسان ها، بلكه جن و ملائكه نيز در آن روز حاضر و ناظرند كه روز اجتماع عمومى همگان است.(2)

قرطبى نيز مى گويد اهل آسمان ها نيز شاهد و ناظر آن روزند.

البته همه روزها مشاهده مى شود، ولى انتخاب اين توصيف براى قيامت از يكسو اشاره به قطعى بودن آن است و از سوى ديگر اشاره به اهميت آن و حوادثى كه در آن روى مى دهد، و حضور عمومى همه خلايق در آن است.

***

22- يَوْمٌ مَعْلُومٌ (روزى كه براى همه معلوم است)

اين تعبير نيز يك بار در قرآن در آيه 50 سوره واقعه در برابر سؤال كفار از حيات بعد از مرگ آمده است:

قُلْ انَّ الْاوَّلِيْنَ وَ الْاخِرينَ لمَجْمُوعُونَ الى مِيْقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ «بگو اولين و آخرين همگى در موعد روز معلومى گردآورى مى شوند».

معلوم بودن آن روز دو تفسير مى تواند داشته باشد:

1- «علم تفصيلى» است، يعنى آگاهى بر آن روز و تاريخ دقيق آن، و مى دانيم اين علم مخصوص خدا


1- « تفسير كبير»، جلد 31، صفحه 25.
2- الميزان، جلد 11، صفحه 7- مجمع البيان، جلد 5، صفحه 191« مراغى» نيز در تفسير خود همين قول را پذيرفته است.

ص: 62

است، و هيچ كس حتى انبياء مرسلين و ملائكه مقربين از آن آگاهى ندارند، ولى نزد خداوند ثابت و قطعى و از هر نظر معلوم است.

2- «علم اجمالى» يعنى آگاهى بر اين كه همه ما ما چنين روزى را در پيش داريم، و از آن جا كه اين آگاهى- به طورى كه در بحث هاى آينده به خواست خدا مى آيد- از اعماق فطرت ما مى جوشد، به علاوه دلائل متعددى از طريق عقل و خرد براى آن وجود دارد كه عالم و عامى هر كدام مى توانند اجمالى به آن دست يابند، و اضافه بر اين تمام انبياء و پيامبران الهى از آن خبر دادند، آن روز روز معلوم، قطعى، و مسلم است، هرچند تاريخ دقيق آن را ندانند.

درست مانند اين كه همه ما به طور قطع مى دانيم سرانجام مى ميريم، و از دنيا مى رويم هرچند هيچ كس تاريخ پايان عمر خود را نمى داند.

غالب مفسّران معناى اوّل را برگزيده اند ولى بعضى بيشتر، روى معناى دوّم تكيه مى كنند، و كلمه «قُل» را دليل بر عمومى بودن اين علم مى شمرند، چرا كه مفهومش اين است به همگان اين مطلب را ابلاغ كن.(1)

ولى جمع هر دو تفسير در مفهوم آيه نيز كاملًا ممكن است.

ضمناً پيامى كه اين تعبير (يَوْمٌ مَعْلُومٌ) به ما مى دهد اين است كه در برخورد با آن جدّى باشيم و خود را براى ملاقات آن روز آماده كنيم، و يقين بدانيم كه قيامت با تمام آثار و پيامدهايش به هر حال خواهد آمد، و اين علم و يقين اثر تربيتى فوق العاده اى دارد.

***

23- يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (روزى كه چهره درهم كشيده و سخت است)

اين نام نيز فقط يك بار در قرآن مجيد به چشم مى خورد در سوره انسان (هل اتى) آيه 10 از زبان «ابرار» (نيكان)(2) نقل مى كند كه آنها مى گويند: انّا نَخافٌ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً: «ما از پروردگارمان خائفيم از آن روز كه عبوس و سخت است».


1- تفسير فخررازى، جلد 29، صفحه 172.
2- مى دانيم شأن نزول اين سوره درباره حضرت على و فاطمه و حسن و حسين( سلام اللَّه عليهم اجمعين) مى باشد كه درصف اوّل« ابرار» و نيكان قرار دارند.

ص: 63

ناگفته پيداست كه «عبوس» از صفات انسان است، و به كسى گفته مى شود كه قيافه اش را درهم كشيده و كاملًا ناخشنود است، و توصيف آن روز به «عبوس» كنايه زنده اى از وضع وحشتناك آن روز است، يعنى آن قدر حوادث آن سخت و ناراحت كننده است كه نه تنها انسان ها در آن روز عبوس اند، بلكه گويى خود آن روز نيز قيافه اش را سخت درهم كشيده و ناراحت است!

«قَمْطَرِيْر» به گفته بسيارى از مفسّران به معناى «سخت و شديد» يا انسان ترش روى و عبوس است، بنابراين مفهوم آن نزديك به مفهوم عبوس است، اين واژه از ماده «قطر» (بر وزن قفل) گرفته شده و ميم زائده است، و به قولى از ماده «قَمْطَر» (بر وزن خنجر) گرفته شده.

به هر حال تعبير فوق نشان مى دهد كه حوادث آن روز به قدرى سخت و شديد و دشوار و دردناك است كه آثار آن از درون جان انسان ها به قيافه ها منتقل مى شود، و وحشت و اضطراب سرتاپاى همگان را فرا مى گيرد، چون كسى از پايان كار خود خبردار نيست، و همگى در انتظار حساب و در انتظار لطف خدا هستند.

بعضى از مفسران گفته اند: سُبْحانَ اللَّهِ ما اشدَّ اسْمُهُ وَ هُوَ مِنْ اسْمِهِ اشَدُّ، «سبحان اللَّه! روز قيامت چه نام شديد و سختى دارد (عبوساً قمطريرا) و از آن شديدتر خود آن روز است»!

***

24- يَوْمُ الْبَعْثِ (روز رستاخيز)

اين تعبير دوبار در قرآن مجيد آن هم در يك آيه (آيه 56 سوره روم) آمده است: وَ قالَ الَّذِيْنَ اوتُوا الْعِلْمَ وَ الْايْمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتابِ اللَّهِ الى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: «كسانى كه علم و ايمان به آنان داده شده، در قيامت به مجرمان مى گويند: شما به اذن خدا تا روز بعث (در عالم برزخ) درنگ كرديد، و هم اكنون روز بعث (برانگيخته شدن مردگان) است، ولى شما نمى دانستيد».

البتّه تعبير از زنده شدن مردگان به «بعث» (و افعال مشتق از آن) در آيات قرآن بسيار فراوان و گسترده است كه قبلًا اشاره شد، و همه بيانگر اين حقيقت است كه آن روز روز حيات عمومى بعد از مرگ است، و چون قبلًا به قدر كافى در اين زمينه بحث شد خود را از توضيح بيشتر بى نياز مى بينيم.

***

ص: 64

در اين جا گروه اوّل پايان مى يابد:

از مجموع نام ها، و توصيف ها و تعبيرهاى مختلفى كه در اين بخش آمد، اين حقيقت به خوبى تجلى مى كند كه قرآن براى بيدارى انسان ها، و تعليم و تربيت و سوق آنها به تكامل و تعالى، «معاد» را در چهره هاى مختلفش نشان داده، و نام هاى گوناگونى براى آن برگزيده كه هر نام به يكى از ابعاد حوادث عظيم و تكاندهنده آن روز بى مانند اشاره مى كند.

هريك از اين نام ها، يا به تعبير ديگر هريك از اين اوصاف، براى آن روز پيامى مخصوص به خود دارد، پيامى به همه نسل ها، در همه قرون و اعصار.

پيامى كه توجه به آن عامل نيرومند بازدارنده اى از كژيها و زشتى ها و گناهان و جرايم و آلودگى ها و مظالم است.

پيامى كه مطالعه آن ابعاد فصاحت و بلاغت قرآن را در زمينه هاى مختلف مخصوصاً در مسائل تربيتى كاملًا واضح و آشكار مى سازد و براى رهروان راه حق و پويندگان مسير قرب خدا بهترين راهنماست (دقت كنيد).

***

بخش دوّم:

اكنون به سراغ بخش ديگرى از نام هاى قيامت مى رويم كه اوصاف قيامت نه در يك كلمه، بلكه در يك جمله خلاصه شده است.

25- يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ

بخشى از اين نام ها از حوادثى كه در آستانه قيامت در جهان رخ مى دهد سخن مى گويد، و بخشى از مسائل مربوط به حال انسان ها در آن روز است، و بخشى از پايان كار خبر مى دهد.

از جمله تعبيراتى كه مربوط به «مقدمات قيامت» است تعبير فوق است كه در سوره انبياء آيه 104 بعد از اشاره به قسمتى از پاداش نيكوكاران و كيفرهاى بدكاران آمده است: يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِ

ص: 65

لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْق نُعيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا انّا كُنّا فاعِلينَ: «روزى كه ما آسمان را همچون طومارى در هم مى پيچيم، سپس همان گونه كه آفرينش را آغاز كرديم آن را باز مى گردانيم، اين وعده اى است كه ما داده ايم و قطعاً آن را انجام خواهيم داد».

«سِجِلْ» از ماده سَجْل (بر وزن سَطْل) به معناى دلو بزرگ و پر از آب است و ريشه آن را به معناى «جمع كردن و ذخيره نمودن براى ريختن و منتشر ساختن، دانسته اند، به همين دليل به دلو بزرگ «سَجْل» گفته مى شود، و «سِجِلّ» (با كسر سين و جيم و تشديد لام) به اوراقى كه مطالب را روى آن مى نويسند و گاه آن را به صورت «طومار» به هم مى پيچند، گفته اند، و در اين صورت تعبير طى السجل گفته مى شود.

بعضى نيز بر اين باورند كه سِجلّ به معناى كتاب هايى است كه احكام قضايى و صورت دعاوى و مانند آن در آن نوشته و جمع آورى مى شود، و لذا تسجيل به معناى ثبت كردن و قرار دادن و اثبات نمودن آمده است.(1)

به هر حال ظاهر آيه اين است كه در پايان جهان و آستانه قيامت، تمام آسمان ها به هم پيچيده مى شوند، همان گونه كه در آغاز به صورت توده واحدى بوده اند، و اين چيزى است كه در علم امروز نيز به آن تصريح شده كه عالم هستى در آغاز به صورت توده واحدى بوده سپس به عللى كه درست نمى دانيم به سرعت به دور خود به گردش درآمد، و بر اثر نيروى گريز از مركز اجزاى آن از هم دور مى شوند، و هم اكنون عالم در حال گسترش است، ولى احتمالًا بعد از رسيدن به حد نهايى گسترش بازگشت شروع مى شود، و بار ديگر با سرعت به سوى مركز جهان حركت مى كنند، و سرانجام به هم مى پيچند و توده واحدى را تشكيل مى دهند، و اين پايان نظام اين جهان است.

بار ديگر حركت نوينى آغاز مى گردد، و زمين و آسمان جديدى به وجود مى آيد كه جهان ديگرى را تشكيل مى دهد.

طبق اين معنا هيچ نيازى به اين كه آيه را به صورت بيان كنايى تفسير كنيم نداريم، هرچند بسيارى از مفسّران به سراغ معانى كنايى رفته اند، شايد به خاطر اين جهت كه اين تفسير در آن زمان مطرح نبوده است.

ولى به هر صورت جمع شدن آسمان ها به معناى نابودى مطلق آنها و از ميان رفتن عالم ماده نيست، چرا كه قرآن با صراحت در آيات متعدد مى گويد انسان ها از قبرها برمى خيزند، و استخوان هاى پوسيده لباس


1- قاموس، مفردات، و التحقيق، و كتب ديگر.

ص: 66

حيات در تن مى پوشند، و خاك هاى حاصل از پوسيدن بدن ها باقى مى ماند و جمع مى شود و حيات نوى را آغاز مى كند.

26- يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلَارْضُ غَيْرَ الْارَضِ وَ السَّمواتُ

از آنچه در بحث قبل گفته شد مفهوم اين تعبير قرآنى در مورد قيامت نيز روشن مى شود، اين نام كه فقط يك بار در قرآن مجيد در سوره ابراهيم آيه 48 آمده است، اشاره به انتقام الهى از ظالمان و مجرمان است، مى فرمايد: «آن در روزى واقع مى شود كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمان ها (به آسمان ديگرى) مبدل مى شوند: (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَيْرَ الْارْضِ وَ السَّمواتُ).

نخست همه در هم پيچيده مى شوند، سپس معمار عالم هستى طرحى نوين مى ريزد، و زمين و آسمان تازه اى را در مرحله اى بالاتر و والاتر آن گونه كه طبيعت روز قيامت است ابداع مى كند.

در اين كه آيا ظاهر و كيفيت زمين عوض مى شود، يا ذات آن؟ در ميان مفسّران گفتگوست: بعضى گفته اند: تمام كوه ها و جنگل ها و مانند آن دگرگون مى شوند، زمين صاف به رنگ سفيد همچون نقره درمى آيد، زمينى كه هرگز خونى بر آن ريخته نشده، و گناهى بر آن انجام نگرفته است، آسمان ها نيز به همين ترتيب دگرگون مى شوند.

بعضى ديگر گفته اند: اين زمين و آسمان به كلى فانى گشته، و زمين و آسمان جديدى جانشين آن مى گردد، ولى همان طور كه قبلًا اشاره كرديم اين احتمال با آيات ديگر قرآن سازگار نيست كه مى گويند قبرهاى انسان ها و خاك هاى بدن آنها همچنان باقى مى ماند، و اگر گفته شود كه اين دگرگونى زمين بعد از حيات انسان ها رخ مى دهد اين سخن با ذيل آيه كه مى گويد: وَ بَرَزُوا للَّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ: «و همه آنها در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند» منافات دارد، چرا كه ظاهرش اين است كه ظهور و بروز خلايق بعد از دگرگونى زمين است.

***

27- يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً

ص: 67

اين نام نيز فقط يكبار در قرآن مجيد در سوره طور آيه 9 آمده، كه بعد از اشاره به وقوع عذاب الهى و عدم وجود مانع و رادع از آن (انَّ عَذابَ رَبِّكَ لَواقِعٌ مالَهُ مِنْ دافعٍ) مى فرمايد: اين در روزى است كه آسمان شديداً به حركت درمى آيد و كوه ها از جا كنده و متحرك مى شوند» (يَوْمَ تَمُورَ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسيرُ الْجِبالُ سَيْراً).

«مَوْر» (بر وزن موج) به گفته ارباب لغت معانى مختلفى دارد: به معناى حركت دورانى، و به معناى موج، و حركت سريع، و رفت و آمد و گرد و غبارى كه باد آن را به هر سو مى برد آمده است (1) و مناسب ترين معنا در اين جا همان حركت سريع است.

اين حركت ممكن است همان حركت سريع به سوى مركز جهان به هنگام انقباض مجموعه عالم هستى بوده باشد كه در صفحات قبل به آن اشاره شد، و نيز ممكن است اشاره به حركت دورانى عالم در مسير انبساط و انقباض مجموعه جهان باشد.

فخررازى در ذيل اين آيه مى گويد: جمله وَ تَسيرُ الْجِبالُ سَيْراً: (كوه ها به سرعت حركت مى كنند) توضيحى براى حركت آسمان هاست يعنى همان گونه كه اگر انسان سوار بر كشتى باشد و با سرعت در كنار ساحل پيش برود چنين به نظرش مى رسد كه تمام زمين ها و درخت ها در حركتند، همچنين آن روز كه كوه ها و به همراه آن انسان ها حركت مى كنند چنين به نظر مى رسد كه همه آسمان ها به حركت در آمده!(2)

مفهوم اين سخن آن است كه آسمان ها در حقيقت حركت نمى كنند، بلكه در احساس بيننده چنين به نظر مى رسد ولى اين خلاف ظاهر آيه است.

***

28- يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ

29- يَوْمَ تَشَقَّقُ الْارْضُ عَنْهُمْ سراعاً

اين دو تعبير از روز قيامت كه در آيات 25 فرقان و 44 سوره ق آمده است از جهتى با هم شباهت دارند.


1- لسان العرب، مفردات راغب و مجمع البيان، جلد 9، صفحه 163 و روح البيان، جلد 9، صفحه 189.
2- فخررازى، جلد 28، صفحه 243.

ص: 68

در آيه نخست مى گويد:

«به خاطر بياوريد روزى را كه آسمان ها با ابرها از هم شكافته مى شوند» «وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ).

و در آيه بعد مى گويد: «احياى مردگان روزى خواهد بود كه زمين از روى آنها شكافته مى شود و به سرعت (از قبرها) خارج مى گردند» (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً).

شكافته شدن زمين از روى انسان ها مفهوم روشنى دارد و اشاره به زلزله رستاخيز است كه قبرها را از هم مى شكافد، و انسان ها به فرمان خدا زنده مى شوند و به سرعت براى حساب و جزا خارج مى شوند.

و اما شكافته شدن آسمان ها با ابر ممكن است اشاره به انفجارات عظيمى باشد كه در پايان جهان در كرات آسمانى رخ مى دهد، و ابرهايى كه حاصل از اين انفجارات است صفحه آسمان را فرا مى گيرد (اين در صورتى است كه «باء» در «بالغمام» را به اصطلاح باء ملابست باشد يعنى توأم و همراه با ابرها).

يا اين كه آسمان ها يعنى «كرات آسمانى» به سبب ابرهايى كه حامل امواج عظيم و نيرومندى از قدرت هاى اتمى و غير آن است از هم شكافته مى شوند (و در اين صورت باء براى سببيت است).(1)(2)

مرحوم علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى گويد: بعيد نيست كه اين سخن كنايه از كنار رفتن ابرهاى جهل و نادانى، و نمايان گشتن عالم غيب، و ظهور و بروز فرشتگان و نزول آنها به زمين، يعنى موطن انسان بوده باشد.(3)

ولى از آن جا كه حمل بر معناى كنايى نيازمند به قرينه خاصى است كه در آيه وجود ندارد تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، همان گونه كه در آيه دوّم نيز شكافته شدن زمين به همان معناى ظاهرى آن است نه كنايى و معنوى

شاهيد ديگر اين كه آيات بسيارى در قرآن مجيد وجود دارد كه نشان مى دهد در آستانه قيامت دگرگونى و انقلاب شديدى در تمام شئون عالم ماده، اعم از آسمان و زمين و كوه ها و درياها رخ مى دهد.


1- بعضى از مفسّران« باء» را به معناى« عن» گرفته اند يعنى ابرها از هم شكافته و از صحنه آسمان كنار مى روند، و اين معنا بسيار بعيد است.
2- « غمام» از ماده« غم» به معناى پوشاندن است، از آن جا كه ابرها آسمان را مى پوشانند به آنها« غمام» گفته مى شود، و از آن جا كه اندوه و غصه قلب انسان را مى پوشاند به آن غم گفته شده.
3- « الميزان»، جلد 15، صفحه 219.

ص: 69

30- يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ

اين توصيف ديگرى از روز قيامت و دگرگونى هاى شديدى است كه در جهان واقع مى شود اين تعبير تنها يكبار در قرآن در آيه 8 معارج آمده است، مى فرمايد: «حوادث قيامت در آن روز واقع مى شود كه آسمان همچون فلز گداخته اى خواهد بود» (يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ).

«مُهْل» (بر وزن قفل) گاه به معناى فلز گداخته و مذاب تفسير شده، و گاه به معناى دُردى كه در ته ظرف روغن و مانند آن مى نشيد، و گاه به معناى نقره مذاب و گاه به معناى تفاله قير،(1) ولى معناى اوّل با توجه به آيه هاى ديگر كه سخن از حوادث روز قيامت مى گويد مناسب تر است.

منظور از آسمان در اين جا يا كرات آسمانى است، و يا صفحه آسمان است كه بر اثر انفجار كرات به صورت فلز گداخته درمى آيد.

بعضى از مفسّران گفته اند اين احتمال وجود دارد كه بسيارى از كرات آسمانى كه هم اكنون به صورت گازهاى فشرده اى هستند در آن روز به شكل توده مذابى در مى آيند كه مرحله تازه شكل گيرى اين گازها است و مقدمه اى است براى طرح جهان قيامت.(2)

***

31- يَوْمَ تَرْجُفُ اْلأَرْضُ وَ الْجِبالُ

اين توصيف در دو آيه از قرآن مجيد با مختصر تفاوتى در مورد روز قيامت ديده مى شود، در آيه 14 مزمّل مى فرمايد: «مجازات هاى قيامت و عذاب دردناك آن روزى است كه زمين و كوه ها سخت به لرزه مى افتد، و كوه ها به صورت توده هايى از شن نرم در مى آيد» (يَوْمَ تَرْجُفُ اْلأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيْباً مَهيْلًا).

و در آيه 6 نازعات مى خوانيم: «روزى كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد» (يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ) جايى كه زلزله هاى هول انگيز تمام زمين را به لرزه درآورند و كوه ها چنان در هم كوبيده شود كه به صورت توده هايى از شن نرم درآيد پيداست كه اين انسان ضعيف و ناتوان در آن جا چه وضعى خواهد داشت؟!


1- « مجمع البيان»،« تفسير فخررازى»،« الميزان» و تفاسير ديگر ذيل آيه مورد بحث.
2- فى ظلال القرآن، جلد 8، صفحه 278 و 279.

ص: 70

اينها همه مربوط به حوادثى است كه منجر به پايان اين جهان و سپس آغاز جهان ديگر مى گردد كه قرآن مجيد آنها را به هم آميخته، و در كنار هم قرار داده است.

از يكسو از ناتوانى انسان، و از سوى ديگر تحولات هول انگيز پايان اين جهان، و از سوى سوّم دگرگونى عالم براى قيام قيامت و شور محشر خبر مى دهد، و همه اين تعبيرات در راستاى تربيت انسان و هشدارهاى مكرر و پى در پى نسبت به اوست.

«تَرْجُفُ و راجِفَة» از ماده «رَجْف» به معناى تكان شديد است، و لذا به درياى پرموج «بَحْرٌ رَجّافٌ» مى گويند، و «ارْجافْ» به معناى پراكندن شايعات بى اساسى است كه جامعه را تكان مى دهد، و «اراجِيْف» به ريشه هاى فتنه ها و آشوب ها گفته مى شود.

گرچه در معناى «راجفه» در آيه فوق احتمالات مختلفى داده اند از جمله واقعه، صيحه بزرگ و ... ولى به قرينه آيه ديگر اشاره به زمين است كه در آن روز سخت به لرزه در مى آيد.

«كَثِيْب» به معناى «شن متراكم» است، و بعضى آن را به معناى «قطعه بزرگ شن» دانسته اند.

«مَهِيلُ» به معناى شن بسيار نرمى است كه وقتى پا روى آن مى گذارند پراكنده مى شود، و هنگامى كه يكسوى آن را بردارند بقيه فرو مى ريزد، و لذا بعضى آن را به معناى شن سيّال تفسير كرده اند.(1)

***

32- يَوْمَ يَسْمَعُوْنَ الصِّيْحَةَ بِالْحَقِ

33- يَوْمَهُمُ الَّذى فيهِ يُصْعَقُونَ

دو تعبير فوق كه با هم قريب الافقند نيز حكايت ديگرى از آن روز بزرگ است: در آيه اوّل (آيه 42 سوره ق) مى فرمايد: «روزى كه صيحه رستاخيز را به حق مى شنوند، آن روز روز خروج است» (يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوِجِ).

مى دانيم در پايان جهان و آغاز رستاخيز، به تعبير قرآن مجيد دو صيحه (دو فرياد عظيم) سر داده مى شود كه گاه از آن تعبير «به نفخ صور» شده است: صيحه اوّل صيحه خاموشى جهان و مرگ عمومى است، و صيحه دوّم فرياد حيات جديد و رستاخيز است، آيه فوق اشاره به صيحه دوّم دارد به قرينه (ذلِكَ يَوْمُ


1- مفردات راغب، مجمع البيان، فخررازى، و تفاسير ديگر ذيل آيات مورد بحث.

ص: 71

الْخُرُوجِ» كه در آخر آيه آمده.

در اين كه اين «فرياد عظيم» چگونه است؟ و با چه وسيله صوتى انجام مى شود؟ و چه تأثيرى در احياى مردگان دارد؟ هيچ كس دقيقاً نمى داند، ولى قرآن با يك اشاره اجمالى و سربسته به سراغ آن رفته است، و تعجب ندارد كه حقيقت آن امروز بر ما روشن نشود، زيرا همه چيز رستاخيز با اين زندگى متفاوت است، و هاله اى از ابهام آن را پوشانيده، همان گونه كه درك زندگى اين دنيا براى طفلى كه در شكم مادر است امكان پذير نيست، هرچند فرضاً داراى قدرت عظيم تفكر باشد.

و در دومين آيه (آيه 45 سوره طور) مى فرمايد: «آنها را رها كن تا آن روز را كه فرياد بر آنها زده مى شود ملاقات كنند» (فَذَرْهُمْ حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذى فيهِ يُصْعَقونَ).

«يُصْعَقُونْ» از ماده «اصْعاقْ» در اصل از «صاعقه» گرفته شده، و از آن جا كه صاعقه هم داراى صداى عظيم است، و هم مايه هلاكت مى گردد، اين جمله به هر دو معنا تفسير شده، اگر به معناى هلاكت باشد اشاره به نفخه اوّل و پايان جهان است، همان گونه كه در آيه 68 زمر مى خوانيم: «وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فى الْارْضِ: «در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند هلاك مى شوند»، و اگر به معناى فرياد باشد ممكن است اشاره به نفخه اوّل يا نفخه دوّم باشد كه نفخه رستاخيز است، و در اين صورت همرديف آيه قبل مى شود.

بسيارى از مفسّران معناى اوّل را ترجيح داده اند، و در عين حال احتمال دوّم را نيز ناديده نگرفته اند.(1)

و اين كه بعضى احتمال داده اند منظور هلاكت گروهى از مشركات در جنگ بدر است بسيار بعيد به نظر مى رسد (شاهد اين مدعى آيه 68 زمر است كه در بالا به آن اشاره شد).

***

34- يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ

اين تعبير چهار بار در قرآن مجيد در آيات 73 انعام و 102 طه و 87 نمل و 18 نبأ آمده است، در نخستين آيه مى فرمايد: «در آن روز كه در صور دميده مى شود حكومت از آن اوست» (وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَحُ فى الصُّورِ).


1- مجمع البيان، جلد 9، صفحه 169، قرطبى جلد 9، صفحه 6247، روح المعانى، جلد 27، صفحه 34 و الميزان، جلد 19، صفحه 23 و روح البيان، جلد 9، صفحه 205.

ص: 72

و در آيه دوّم مى فرمايد: «اين مجازات ها در آن روز واقع مى شود كه در صور دميده خواهد شد، و مجرمان را با بدن هاى كبود در آن روز گردآورى مى كنيم»: (يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِميْنَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً).

و در آيه سوّم مى فرمايد: «به خاطر بياوريد آن روز را كه در صور دميده مى شود، و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند در وحشت فرو مى روند مگر كسانى كه خدا بخواهد» (وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى اْلأَرْضِ الأ مَنْ شاءَ اللَّه).

و در آيه چهارم مى فرمايد: «همان روزى كه در صور دميده مى شود و شما فوج فوج وارد محشر مى شويد»: (يَوْمَ يُنْفَحُ فى الصُّورِ فَتَأْتُونَ افْواجاً).

همان گونه كه در بحث «نفخ صور» به خواست خدا خواهد آمد قرآن مجيد از دو نفخ صور خبر مى دهد:

در نفخه اوّل همه موجودات زنده زمين و آسمان مى ميرند، و در نفخ دوّم كه نفخه حيات است همگى زنده و آماده براى حساب و كتاب مى شوند، ولى آيات چهارگانه فوق همه يا غالباً مربوط به نفخ دوّم يعنى نفخ حيات در قيامت است.

در هر صورت اين توصيف قرآن از قيامت، حوادث زيادى را كه در آغاز آن روز واقع مى شود در نظرها مجسم مى كند، و اين تعبير از تعبيرهاى بسيار پرمعناست كه حوادث سخت و وحشتناك آن روز را از مقابل چشم دل عبور مى دهد و او را آگاه مى سازد.

درباره معناى «صور» و مفهوم «نفخ» و ديگر خصوصيات آن به خواست خدا در جاى خود بحث خواهد شد، تنها براى اين كه بدانيم اين تعبير چه محتوايى در بردارد به يك حديث از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه در ذيل آيه چهارم (آيه 18 نبأ) روايت شده، و تنها به گوشه اى از اين حوادث اشاره مى كند يادآور مى شويم:

«معاذ بن جبل» مى گويد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تفسير آيه «يَوْمَ يُنْفَخُ فى الصُّورِ فَتَاتُونَ افْواجاً» را پرسيدم، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود از مطلب بزرگى سئوال كردى، سپس سيلاب اشك از چشمان مباركش جارى شد، و فرمود: «اين افواجى كه به هنگام نفخ صور وارد محشر مى شوند ده گروه از امت من هستند كه خداوند آنها را از جماعات مسلمين جدا مى سازد: گروهى به صورت بوزينگان هستند- آنها كه در ميان مردم سخن چينى و جاسوسى مى كنند، گروه ديگرى به صورت خوك ها خواهند بود- آنها كه اهل

ص: 73

اموال حرامند- گروهى را با پاهايشان آويزان مى كنند- آنها كه ربا خوارند- گروه ديگرى نابينايند- آنها كه در قضاوت ستم مى كنند- و گروهى كر و لال وارد محشر مى شوند، آنها كسانى هستند كه در اعمالشان گرفتار عُجبند، گروه ديگرى زبانهايشان را به دندان مى جوند، آنها دانشمندان و سخن گويانى هستند كه گفتارشان از اعمالشان جداست! و گروهى دست و پا بريده وارد مى شوند، و آنها آزار دهندگان همسايگانند، و گروهى را بر شاخه هاى آتش دوزخ به دار مى آويزند، و آنها خبرچينان ميان مردم، و سلاطين ظالمند، و گروهى بدبوتر از مردارند، و آنها كسانى هستند كه در اين دنيا در شهوات غرقند و حق اللَّه را از اموالشان نمى پردازند، و بالاخره گروهى لباس هاى آلوده به قطران (قطران ماده قابل اشتعال است) كه به تنهايشان چسبيده در تن دارند و آنها اهل كبر و غرورند»!(1)

***

35- يَوْمٌ كانَ مِقْدارُهُ خَمُسِيْنَ الْفَ سَنَةٍ

قرآن مجيد در دو آيه هنگامى كه از روز قيامت سخن مى گويد آن را به عنوان يك روز بسيار طولانى معرفى مى كند: در يكجا مى فرمايد: «فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند در آن روز كه مقدارش پنجاه هزار سال است! (تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ الَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِيْنَ الْفَ سَنَةٍ. (معارج 4)

و در جاى ديگر مى فرمايد: «خداوند امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سال هايى است كه شما مى شمريد به سوى او باز مى گردد (و دنيا پايان مى يابد و آخرت شروع مى شود)» (يُدَبِّرُ الْامْرَ مِنَ السَّماءِ الَى الْارْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ الَيْهِ فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ الْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّوْنَ) (سجده 5).

بدون شك آيه نخست ناظر به روز قيامت است و آياتى كه بعد از آن آمده است همگى اوصاف قيامت و حتى عذاب مجرمان را در آن روز و همچنين اوصاف دوزخ را بيان مى كند.

ولى در مورد آيه دوّم در ميان مفسّران گفتگوست (2) بعضى آن را اشاره به قوس نزولى و صعودى تدبير امر الهى در همين دنيا دانسته اند، يا به تعبير ديگر اشاره به دوران هاى تدبير الهى در اين عالم كه هر دوران


1- اين حديث را بسيارى از مفسّران مانند ابوالفتوح رازى، قرطبى، و روح البيان نقل كرده اند كه ما به طور خلاصه در بالا آورده ايم.
2- آلوسى در« روح المعانى» هفت تفسير براى آيه ذكر مى كند كه يكى از آنها قيامت است( روح المعانى، جلد 21، صفحه 107).

ص: 74

در يك هزار سال صورت مى گيرد، و فرشتگان به فرمان الهى مجرى اين تدبير تكوينى هستند، سپس دوران ديگرى آغاز مى شود.

ولى با توجه به ساير آيات قرآن كه سخن از پيچيده شدن آسمان و زمين مى گويد، همچنين رواياتى كه در شرح اين آيه نازل شده استفاده مى شود كه ناظر به روز قيامت است.

و لذا مرحوم علّامه طباطبايى در الميزان نيز بعد از ذكر احتمالات آيه، اين تفسير را ترجيح داده است.(1)

منتها در اين جا اين سئوال پيش مى آيد كه چگونه در آيه اوّل مقدار آن روز پنجاه هزار سال- طبق سال هاى ما- و در آيه دوّم يك هزار سال بيان شده است.

پاسخ اين سئوال به روشنى در حديثى كه مرحوم شيخ طوسى در امالى از امام صادق عليه السلام نقل كرده، آمده است، فرمود:

«انَّ فى الْقِيامَةِ خَمْسِيْنَ مَوْقِفاً كُلُّ مَوْقِفٍ مِثْلُ الْفَ سَنَةٍ، مِمّا تَعُدُّوْنَ ثُمَّ تَلا هذِهِ اْلآيَةَ: فى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِيْنَ الْفَ سَنَةٍ؛ «در قيامت پنجاه موقف (محل توقف براى رسيدگى به حساب اعمال بندگان) است، هر موقفى به اندازه يك هزار سال از سال هايى كه شما مى شمريد، سپس امام اين آيه را تلاوت فرمود: «در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است».

در اين كه اعداد هزار و پنجاه هزار سال در اين جا براى تعداد و شماره يا براى تكثير است دو احتمال وجود دارد ولى به هر حال پيامى كه از اين آيات به گوش مى رسد اين است كه آن روز روزى است بسيار سخت و مشكل، و روزى است بسيار دقيق و پيچيده كه هيچ كس به آسانى نمى تواند از آن بگذرد، و همه بايد خود را براى چنان روز طولانى پرمخاطره اى آماده سازند.

اين نكته قابل توجه است كه روز يعنى گردش دورانى يك كره به دور خود در كرات آسمانى كاملًا با هم متفاوت است، در حالى كه كره زمين هر 24 ساعت يكبار به دور خود مى گردد كره ماه گردش وضعى خود را تقريباً در طول يك ماه انجام مى دهد (روز آن در حدود دو هفته و شب آن در حدود دو هفته است) همچنين كرات منظومه شمسى هركدام شب و روز خود را در مقدار خاصى طى مى كند و هم اكنون ممكن است در اين جهان هستى كراتى باشد كه گردش وضعى آن صدها يا هزاران سال طول بكشد،


1- الميزان، جلد 16، صفحه 261- همين معنا در تفسير فى ظلال القرآن نيز آمده است( جلد 6، صفحه 511).

ص: 75

بنابراين جاى تعجّب نيست كه در قيامت هر روز به اندازه پنجاه هزار سال باشد.

باز تكرار مى كنيم آنچه هدف اصلى قرآن را تشكيل مى دهد همان پيام تربيتى آن است كه در اين گونه تعبيرات نهفته است.

***

بخش سوّم

36- يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوتِ

آنچه تاكنون در توصيف آن روز خوانديم خبر از حوادث تكان دهنده اى مى داد كه در آستانه آن روز در جهان هستى واقع مى شود، كه هر كدام پيامى مخصوص به خود را دارد، و در آخرين توصيف مسأله طولانى بودن آن روز مطرح بود كه آن نيز پيام مخصوصى داشت.

اكنون به سراغ توصيف هايى مى رويم كه وضع انسان ها را در آن روز مشخص مى كند، تعبيراتى كه هر كدام از ديگرى آموزنده تر است، گويى دست انسان را مى گيرد و به عرصه محشر وارد مى كند و در جاى جاى آن سير مى دهد، و حوادث آن روز عظيم را در برابر چشم انسان مجسم مى سازد.

در توصيف مورد بحث كه تنها يكبار در قرآن مجيد (در آيه 4 سوره قارعه) آمده است وضع اضطراب انگيز انسان را در آن روز چنين مجسم مى كند: «روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده به هر سو حركت مى كنند» (يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوتِ).

همين تعبير با تفاوت مختصرى در آيه 7 سوره قمر آمده است آن جا كه مى گويد: «گويى مردم همانند ملخ هاى پراكنده اند» (كَأنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ).

در اين كه چرا مردم در آن روز به پروانه تشبيه شده اند مفسّران تفسيرهاى گوناگونى دارند، و در مجموع گفته اند اين تشبيه به خاطر كثرت مردم و اضطراب و وحشت و حركت به هر سو و ناتوانى و سرگردانى آنهاست.

اين نكته نيز مى تواند در تعبير فوق نهفته باشد كه پروانه ها معمولًا خود را ديوانه وار به آتش شمع و چراغ مى كوبند و مى سوزانند، مجرمان در آن روز در برابر آتش دوزخ نيز چنين حالى را دارند و اينها همه حاكى از حيرت و سرگردانى شديد، و اضطراب و واهمه عظيم در آن روز است.

ص: 76

به هر حال تعبير، تعبير بسيار گويا، و ترسيم روشنى از حالت عجيب انسان ها در آن روز است كه قرآن مجيد با يك تشبيه كوتاه آن را بازگو كرده بعضى معتقدند اين كه پروانه آن قدر دور شمع مى چرخد تا خود را آتش مى زند به خاطر آن است كه فاقد حافظه است، به شعله ها نزديك مى شود و حرارت آن را لمس مى كند و فرار مى كند، اما بلافاصله فراموش كرده، بار ديگر به شعله نزديك مى شود، تا سرانجام خود را به آتش مى زند و مى سوزاند.

بدكاران مجرم در آن روز نيز به قدرى پريشان خاطر و مضطربند كه گويى حافظه خويش را از دست مى دهند، و همچون پروانگان خود را در آتش دوزخ مى افكنند.

ارباب لغت و مفسّران براى (فَراشْ» معانى متعددى ذكر كرده اند: بعضى آن را به ملخ هايى كه در آسمان پهن و گسترده و متراكم مى شوند تفسير كرده اند، و بعضى به پشه هايى كه گروه گروه با هم پرواز مى كنند، ولى غالب اهل لغت و مفسّران آن را به همان معناى پروانه تفسير نموده اند، مخصوصاً «خليل بن احمد» در كتاب «العين» مى گويد: «الْفَراشُ الَّتى تَطيرُ طالِبَةً لِلضَّوءِ؛ فراش پرنده اى است كه پرواز مى كند در حالى كه طالب نور است»، صحاح اللغة نيز مى گويد: «فراش» جمع «فراشه» همان پرنده اى است كه پرواز مى كند و در آتش فرو مى افتد.

***

37- يَوْمَ تُبْلَى السَّرائرُ

38- يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ

دو توصيف بالا كه يك حقيقت را در دو از آن روز بزرگ عرضه مى كند (و در آيات 9 سوره طارق و 16 مؤمن آمده است) مطلب تكان دهنده اى را بازگو مى كند كه ايمان به آن در تربيت انسان ها بسيار مؤثر است.

در آيه نخست مى گويد: «آن روز روزى است كه اسرار نهان آشكار مى شود»! (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ).

و در آيه دوّم مى گويد: «آن روز روزى است كه پرده ها و حجاب ها كنار مى رود، و همه انسان ها با تمام اسرار درون و برونشان ظاهر مى شوند» (يَوْمَهُمْ بارِزُونَ).

در آن روز چيزى مخفى نمى ماند، چرا كه از يكسو موانع مادى همچون كوه ها و تپه ها برچيده مى شود، و زمين به صورت «قاع صفصف» (بيابان هموار و بدون پستى و بلندى) درمى آيد (طه 106).

ص: 77

و از سوى ديگر انسان ها از قبرها بيرون مى ريزند و زمين آنچه را در دل دارد بيرون مى فرستد. (وَ اخْرَجَتِ الْارْضُ اثْقالَها). (زلزال 2)

و از سوى سوّم نامه هاى اعمال انسان ها و امت ها گشوده مى شود و محتواى آنها در برابر همگان آشكار مى گردد: (وَ اذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ . (تكوير 10).

دست و پاها و اعضاى بدن و حتى پوست تنها به سخن درمى آيند، فرياد مى كشند و افشاگرى مى كنند.

زمين و زمان سخن مى گويند، و گواهان اعمال، به اعمال انسان ها گواهى مى دهند، نه تنها اعمال انسان ها كه نيات و عقائد آنها نيز در آن روز همگى بر ملا مى شود. و به راستى روز رسوايى عجيبى براى بدكاران و روز افتخار بزرگى براى نيكوكاران است.

بايد توجه داشت كه «تُبْلى از ماده «بلاء» به معناى امتحان است، و از آن جا كه به هنگام آزمون، حقايق اشيا روشن مى شود، در اين جا به معناى آشكار شدن تفسير گرديده است.

در حديث «معاذ بن جبل» مى خوانيم، مى گويد: «از رسول خدا پرسيديم منظور از «سرائر» كه بندگان خدا در آخرت به آن آزمايش مى شوند چيست؟ فرمود: سرائر شما، اعمال شماست، همچون نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت و هر واجب ديگر، زيرا اعمال همه پنهان است، انسان ممكن است بگويد نماز خوانده ام و نخوانده باشد، و بگويد وضو گرفته ام و نگرفته باشد، اين است معناى آشكار شدن اسرار نهان در آن روز»!(1)

البتّه بايد توجه داشت آنچه در حديث شريف فوق آمده است به صورت بيان مثال هايى از اين حقيقت كلى است، وگرنه آيه شريفه تمام «عقائد» و «نيات» و «اعمال انسان ها» را اعم از نيك و بد شامل مى گردد.

و از اين جا روشن مى شود كه بسيارى از شخصيت هاى كاذبى كه بر اثر پنهان كارى در اين دنيا به وجود آمده، در برابر طوفان محشر بر باد مى رود، و رسوايى عظيمى جاى آن مى نشيند، و چه عجيب است سقوط اين گونه افراد خوش ظاهر بد باطن از اوج عزّت و آبرو به قعر درّه مذلت و رسوايى؟

و چه زيباست آبروى شكوهمند مؤمنان مخلص و بى ريا كه رابطه خاص خود با خدا را در اين جهان پنهان داشتند و در آن روز آشكار مى شود و بر تخت عزت و عظمت مى نشينند!


1- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 471.

ص: 78

اين پيامى است كه توصيف بالا به همه ما مى دهد و هشدارى است به تمام انسان ها اعم از عالم و جاهل.

گر پرده زروى كار ما بردارندمعلوم شود كه در چه كاريم همه!

***

39- يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْأُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ

40- يَوْمَ نَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلْتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلْتْ مِنْ سُوءٍ

اين دو توصيف نيز بيانگر يك حقيقت است كه در دو قالب ريخته شده، و در آيه 40 نبأ و آيه 30 آل عمران آمده، و حقيقت مهم ديگرى از آن روز بزرگ را بيان مى كند كه پشت ها را مى لرزاند، و دل ها را سخت تكان مى دهد، و انسان را عميقاً در انديشه فرو مى برد.

در آيه اوّل مى فرمايد: «عذاب الهى روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دست هاى خود فرستاده مى بيند»!

از آن جا كه مسأله تجسّم اعمال و ديدن تمام كارهايى كه انسان در اين دنيا انجام داده، براى آن روز بزرگ براى بسيارى از مفسّران گران بوده، گاه «يَنْظُرُ» به معناى «يَنْتَظِرُ» تفسير كرده اند، و گفته اند منظور اين است كه انسان در آن روز در انتظار جزاى اعمال خويش است، و گاه ديدن اعمال را به معناى ديدن نامه اعمال، يا پاداش و كيفر آن، تفسير كرده اند.

اينها همه به خاطر آن است كه مفسّران در آن زمان كمتر به مسأله حضور و تجسّم اعمال مى انديشيده اند، و الّا نيازى به اين گونه تقديرها و توجيه ها نيست، چرا كه قرآن مى گويد: در آن روز انسان تمام آنچه را از پيش فرستاده با چشم خود مى بيند، يعنى اعمال او كه در نظام آفرينش ظاهراً محو شده، از بين نرفته، و از نو جان مى گيرند و به صورت هاى مناسبى مجسّم مى شوند، نه آنها كه اهل محشر نيز آن را مى بينند، چنانكه همين معناى با وضوح بيشترى در آيه 49 كهف آمده: وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً: «آنچه را انجام داده بودند حاضر مى بينند»!

در آيه دوّم نيز همين معنا به وضوح آمده است، مى فرمايد: «روزى كه هركس آنچه را از كار نيك انجام داده مى بيند، و دوست دارد ميان او و اعمال بدى كه انجام داده است فاصله زيادى باشد» (يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسِ

ص: 79

ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَو انَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ امَداً بَعيداً).

قابل توجه اين كه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» ذيل آيه دوّم مى نويسد: «از آن جا كه اعمال انسان، اعراضى است و بعد از انجام نابود مى شود و بازگشت آن ممكن نيست، محال است در آن جا حاضر شود».

لذا به سراغ دو تفسير ديگر مى رود كه يكى حضور نامه هاى اعمال است، و ديگرى حضور جزاى اعمال از ثواب و عقاب.

ولى همان گونه كه در تفسير نمونه هم گفته ايم: اعمال انسان كه نوعى انرژى هستند مانند همه مواد و انرژى جهاد، قطعاً ماندنى است، تنها تغيير شكل مى دهد، اما هرگز نابود نمى شود.

و نيز گفتيم كه تبديل «ماده» به «انرژى» و «انرژى» به «ماده» هر دو از نظر علمى امكان پذير است، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه اعمال انسان بماند و در آن روز تبديل به ماده گردد، و هر كدام در شكل مناسب خود ظاهر شود، بنابراين آيات فوق در حقيقت گوشه اى از معجزات علمى قرآن را تشكيل مى دهد كه هنگام نزول قرآن بر كسى آشكار نبوده، و با اكتشافات علمى امروز، براى ما آشكار شده است.

جالب اين كه در روايات اسلامى نيز اشارات مكررى به تجسّم اعمال در برزخ و قيامت آمده، ولى معلوم نيست چرا مورد توجه مفسّران گذشته واقع نشده، شايد به اين دليل كه اعمال را جزء «اعراض» مى دانستند، و معتقد به نابودى آنها بودند و اعاده معدوم را محال مى شمردند، در حالى كه امروز مى دانيم اين استدلال به كلى خالى از اعتبار است (شرح بيشتر اين سخن را در بحث تجسم اعمال خواهيم خواند).

***

41- يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْابْصارُ

42- يَوْمَ تَشْخَصُ فِيهِ الْابْصارُ

توصيف هايى كه در دو آيه بالا آمده و شباهت زيادى با هم دارد پرده از روى اسرار ديگرى از آن روز بزرگ بر مى دارد، و پيام هاى تازه اى براى همه انسان ها دارد.

در نخستين آيه مى فرمايد: «رجال الهى از روزى مى ترسند كه دل ها و چشم ها در آن زير و رو مى شود»: (يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْابْصارُ) (نور 37).

و در آيه دوّم مى فرمايد: «خداوند (كيفر) ظالمان را براى روزى تأخير انداخته كه چشم ها در آن روز (از

ص: 80

ترس و وحشت) از حركت باز مى ايستد»: (انَّما يُؤْخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ الْابْصارُ) (ابراهيم 42).

عرصه محشر از جهات زيادى هولناك است: از جهت سابقه حوادث تكان دهنده اى كه به هنگام قيام قيامت به وقوع مى پيوندد، و از جهت آمادگى فرشتگان الهى با حضور گواهان براى رسيدگى به حساب بندگان، و از جهت گسترده شدن نامه هاى اعمال كه تمام كارهاى كوچك و بزرگ عمر انسان را در بردارد، و از جهت آشكار بودن نشانه هاى دوزخ و كيفر الهى، و عدم امكان جبران و بازگشت، و عدم وجود يار و فريادرس!

اين حوادث كه هريك به تنهايى كافى است دل انسان را زير و رو كند، يكجا به وقوع مى پيوندد، و انسان ها را چنان در تنگنا قرار مى دهد كه گاه چشمان او بى اراده حركت مى كند، و مضطربانه و ملتمسانه به هر سو مى چرخد، و به تعبير قرآن زير و رو مى شود، و گاه به كلى از حركت مى ايستد و پلك ها به هم نمى خورد و چنان باز مى ماند كه گويى روح از كالبد انسان بيرون رفته است!

قابل توجه اين كه آيه اوّل درباره رجال الهى است، و آيه دوّم درباره ظالمان، و اين به خوبى نشان مى دهد كه همه در آن روز هولناك در وحشتند، نيكوكاران و بدكاران، چرا كه هيچ كس از عاقبت كار خود اطمينان ندارد، و با توجه به دقت و سخت گيرى در حساب الهى، هيچ كس از سرنوشت خود دقيقاً آگاه نيست.

«تَتَقَلَّبُ» به معناى زير و رو شدن و دگرگون گشتن است، و مفسران تعبيرات گوناگونى در تفسير اين جمله دارند كه همه آنها حكايت از وحشت و اضطراب فوق العاده اى است كه بر درون و برون انسان و بر دل و ديده او در آن روز حاكم است.

«تَشْخَصُ» از ماده «شخوص» به معناى از حركت ايستادن چشم و پلك ها و به نقطه اى خيره شدن است.

ريشه اصلى آن يعنى «شخوص» (بر وزن خلوص) به معناى بلند شدن يا خارج گشتن است، و «شخص» را از آن نظر شخص مى گويند كه از دور به صورت برجسته اى نمايان مى شود، خارج شدن انسان از محلى به محل ديگر را نيز شخوص مى گويند.

«شاخص» كه از همين ماده گرفته شده نيز به معناى جسم مرتفعى است كه براى تعيين وقت و مانند آن به كار مى برند.(1)

و از آن جا كه به هنگام تعجب و خيره شدن گويى چشم انسان مى خواهد از حدقه بيرون بيايد اين تعبير


1- مفردات راغب، و مقاييس اللغة، و مصباح، و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.

ص: 81

در چنين مواردى به كار مى رود، آرى انسان ها در عرصه محشر چنان گرفتار وحشت مى شوند كه چشمهاشان از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود، گويى مى خواهد از حدقه بيرون پرد، اين حالت گاه در آستانه مرگ نيز به انسان دست مى دهد.

مسلم است كه اين حالات در گنهكاران و مجرمان بسيار شديدتر است، و لذا قرآن مجيد مى گويد: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَاذا هِىَ شاخِصَةٌ ابْصارُ الَّذينَ كَفَرُوا: «و وعده حق نزديك مى شود در آن هنگام چشم هاى كافران از حركت باز مى ايستد و خيره مى شود» (انبياء 97).

***

43- يَوَمَ يَتَذَّكَّرُ الانْسانُ ما سَعى

اين تعبير نيز از تعبيرات بسيار آموزنده است كه يكبار در قرآن مجيد (در آيه 35 سوره نازعات) آمده است، مى فرمايد: در آن روز انسان تمام تلاش ها و كوشش هايى را كه انجام داده است به خاطر مى آورد» (يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْانْسانُ ما سَعَى .

اين يادآورى يا به خاطر مشاهده نامه اعمال است، و يا تجسم و حضور خود اعمال، و يا به خاطر گواهى اعضاى بدن يا فرشتگانى كه در پيشگاه خداوند شهادت مى دهند، و يا به خاطر كنار رفتن حجاب ها از قلب و روح انسان و زدوده شدن عوامل غفلت و بى خبرى است.

و لذا تمام حقايق مكنون بارز و آشكار مى گردد، و انسان به ياد تمام تلاش و سعى و كوشش خود مى افتد، ولى افسوس كه راهى براى جبران خطاها و كوتاهى ها و تقصيرها و غفلت ها در برابر او وجود ندارد.

همين تعبير به صورت ديگرى در آيه 23 فجر آمده است مى فرمايد: «در آن روز جهنم را (به سوى كافران) مى برند و در آن روز انسان متذكر اعمال خود مى شود، اما اين تذكر براى او سودى ندارد»! وَ جِى ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْانْسانُ وَ انّى لَهُ الذِّكْرَى

سپس مى افزايد: انسان گناهكار و بى ايمان به خاطر حسرتى كه سرتاپاى او را فرا گرفته صدا مى زند:

«اى كاش براى زندگانيم چيزى فرستاده بودم» (يَقُولُ يا لَيْتَنى قَدَّمْتُ لِحَياتَىَ).

تأسف و حسرتى كه هيچ گونه فايده اى جز تحمل درد و رنج بيشتر در آن جا ندارد.

ص: 82

تعبير «لحياتى» قابل توجه است، و نشان مى دهد كه حيات و زندگى تنها حيات و زندگى آخرت است، و حيات دنيا حتى ارزش نام زندگى را هرگز ندارد، و به تعبير قرآن لهو و لعبى بيش نيست.

هدف هشدارى است به تمام افراد انسان كه پيش از گرفتار شدن در چنان تنگنايى از فرصتى كه در اختيار دارند استفاده كنند كه تذكر و بيدارى در آن روز بسيار دير است.

***

44- يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها

اين نام چهره ديگرى از آن روز بزرگ ترسيم مى كند، مى فرمايد: «به ياد آريد روزى را كه هركس تنها به دفاع از خود مى پردازد. (يَوْمَ تَأْتى كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها) (نحل 111).

آرى در آن روز چنان هول و وحشت عذاب و كيفر الهى سراسر وجود انسان را فرا مى گيرد كه عزيزترين عزيزان را به دست فراموشى مى سپرد، نه در فكر فرزند است، و نه همسر و پدر و مادر و دوستان صميمى، تنها در فكر نجات خويش است و بس.

در حديثى آمده است كه «هركسى روز قيامت مى گويد: نفسى نفسى «خودم، خودم!»، به خاطر شدت ترس روز قيامت جز محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه او به دفاع از امتش برمى خيزد (كُلُّ احَدٍ يَقُولُ يَوْمَ الْقِيامَةِ نَفْسِى نَفْسِى مِنْ شِدَّةِ هَوْلِ يَوْمِ الْقِيامَةِ، سِوَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله و سلم فَانَّهُ يَسْئَلُ فى امَّتِهِ).(1)

***

45- يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ

اين نام كه در حقيقت توضيحى است براى نام «قيامت» در آيه 6 مطففين آمده و مى گويد: «آن روز روزى است كه همه مردم در پيشگاه رب العالمين قيام مى كنند» (يَوْمُ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ).

قيامى كه نشانه جدى بودن مسائل آن روز، نشانه حضور در يك دادگاه بزرگ، و نشانه رسيدگى به همه اعمال آنهاست.

جالب اين كه قرآن مجيد اين تعبير را در سوره مطففين براى بيدار كردن كم فروشان بيان كرده، و


1- تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 3809.

ص: 83

مى گويد: «آيا آنها گمان ندارند كه براى روز عظيمى برانگيخته مى شوند»؟ سپس مى افزايد: «روزى كه همه مردم در پيشگاه رب العالمين قيام مى كنند».

يعنى اگر باور مى داشتند چنين «حضور» و «قيامى» در چنان روزى خواهد بود هرگز اين راه خطا را نمى پيمودند. امّا افسوس آن چنان حب دنيا و غفلت و غرور و طول امل بر فكر و قلب و جان آنها سايه شوم و تاريك افكنده كه به اين حقايق توجه نمى كنند!

در يكى از روايات آمده است كه بعضى از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه سوره مطففين را مى خواند وقتى به اين آيه رسيد آن قدر گريه كرد كه از ادامه و تكميل سوره بازماند.(1)

***

46- يَوْمَ يَقُومُ الْاشْهادُ

47- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوْحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً

توصيف هاى فوق يكى ديگر از ابعاد آن روز بزرگ را به ياد مى آورد كه آثار اخلاقى عميقى در انسان مى گذارد، و پيام مخصوصش بر جان و دل مى نشيند.

در نخستين توصيف، از آن روز به عنوان «روزى كه گواهان در آن روز برمى خيزند» ياد مى كند (وَ يَوْمَ يَقُومُ الْاشْهادُ) (مُومن 51).

«اشْهادْ» جمع «شاهد» يا «شهيد» (همچون «اصحاب» جمع «صاحب»، و «اشراف» جمع «شريف») در اين جا اشاره به گواهان روز قيامت است، بعضى از مفسّران آن را تنها اشاره به فرشتگان مراقب اعمال، و بعضى تنها اشاره به پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه «اشهاد» مفهوم وسيعى دارد كه هم فرشتگان الهى را شامل مى شود و هم پيامبران، و هم مؤمنان را.

بعضى احتمال داده اند كه شامل اعضاى پيكر انسان كه گواهى بر اعمال او مى دهند نيز مى باشد، اما با توجه به تعبير «يقوم» (برمى خيزد) اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.

تعبير به «قيام» در اين گونه موارد اشاره به وضع خاصى است كه در دادگاه ها وجود دارد كه گواهان هنگام اداى شهادت بپا مى خيزند، تا جدّى و مصمم بودن خود را در مسأله شهادت، و رسميّت و احترام


1- تفسير فخررازى، جلد 31، صفحه 90- قرطبى، جلد 10، صفحه 7046.

ص: 84

دادگاه را نشان دهند.

به هر حال آن روز روزى است كه نه يك شاهد، بلكه شاهدان بسيار، در آن دادگاه عظيم اداى شهادت مى كنند، شهادتى كه مايه آبرو و افتخار مؤمنان، و رسوايى و ذلت مجرمان است، شهادتى كه بر همه چيز احاطه دارد، و چيزى از نظر شهود آن دادگاه پنهان نخواهد بود، شهادتى كه به هيچ وجه قابل انكار مجرمان نيست و آن چنان با قرائن همراه است كه جز قبول و تسليم راهى در برابر آن وجود ندارد.

و از اين جا مى توان فهميد كه پيام اين توصيف الهى درباره قيامت تا چه حد گيرا و موثر است.

در دوّمين آيه، از روز قيامت به روزى ياد مى كند كه در آن روز «روح و فرشتگان در يك صف قيام مى كنند» (يَوْمَ الرُّوْحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً) (نبأ 38).

جمعى از مفسّران معتقدند از آن جا كه صف معناى مصدرى دارد و مفرد و جمع در آن يكسان است در اين جا ممكن است اشاره به صفوف مختلف ملائكه باشد، و يا لااقل اشاره به دو صف است كه در يك صف روح جاى دارد، و در صف ديگر فرشتگان.

در اين كه منظور از «روح» در اين جا چيست؟ اقوال زيادى وجود دارد، و به هشت قول يا بيشتر بالغ مى شود، ولى از ميان آنها چند تفسير معروف تر است:

1- روح يكى از فرشتگان مقرب الهى است، فرشته اى بالاتر از همه فرشتگان، و حتى برتر از جبرئيل، و هم او بود كه با انبيا و امامان معصوم همراه بود.

2- منظور جبرئيل امين پيك وحى خداست.

3- منظور ارواح انسان هاست، منتها قبل از الحاق به بدن ها.

4- منظور مخلوق با عظمتى است غير از انسان ها و فرشتگان.

5- منظور قرآن مجيد است، و معناى قيام آن ظهور آثار آن در صحنه محشر مى باشد.

البتّه براى هريك از تفسيرهاى فوق به بعضى از آيات قرآن استدلال شده است.

در حالى كه روح در آيات مختلف قرآن معانى گوناگونى دارد، و آنچه از همه در اينجا مناسب تر به نظر مى رسد همان تفسير اوّل است، در بعضى از روايات معصومين عليهم السلام نيز اين تفسير صريحاً آمده است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «هُوَ مَلَكٌ اعْظَمُ مِنْ جِبْرائِيْلَ وَ مِيْكائِيْلَ او فرشته اى است

ص: 85

بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل».(1)

از ابن عباس نيز نقل شده كه مى گويد: خداوند هيچ مخلوقى بعد از عرش بزرگتر از روح نيافريده است، در روز قيامت او به تنهايى در يك صف و فرشتگان همگى در يك صف قرار مى گيرند.(2)

***

48- يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُوْنَ

49- يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خِلالُ

در اين دو تعبير دو پيام ديگر قريب الافق پيرامون اوضاع آن روز عظيم منعكس است، در توصيف اوّل مى فرمايد: «روزى كه مال و فرزندان در آن سودى نمى بخشد» (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ) مگر «كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خداوند آيد». (الّا مَنْ انَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ) (شعراء 88 و 89).

و در توصيف دوّم مى فرمايد: «آن روز روزى است كه نه خريد و فروش در آن است و نه پيوندهاى دوستى» (يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالُ) (ابراهيم 31).

در حقيقت سرمايه هاى مهم دنيا در سه چيز خلاصه مى شود: مال و ثروت، فرزندان برومند، و دوستان با وفا، اما مشكلات محشر و گرفتارى هاى هولناك آن نه چنان است كه بتوان با استفاده از مال و ثروت، يا كمك فرزندان و دوستان آنها را برطرف ساخت، و به فرض كه تمام اموال دنيا به آن جا انتقال يابد و همه فرزندان و دوستان در كنار انسان باشند ممكن نيست گرهى از كار او بگشايند، چرا كه معيار در آن جا چيز ديگر است، حلّال مشكلات محشر، ايمان و عمل صالح و قلب سليم است، قلبى خالص از هرگونه شرك و ريا و فارغ از غير خدا.

در اين جهان غالب مشكلات از طريق مال و ثروت و دادن فدا، خسارت، رشوه، و مانند آن به صورت مشروع يا نامشروع قابل جبران است و بسيارى از مشكلات نيز به كمك نيروهاى انسانى مخصوصاً


1- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 427.
2- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6977.

ص: 86

فرزندان پرمحبت و دوستان مخلص حل شدنى است، بنابراين غالب مشكلات اين جهان با اين وسائل برطرف مى گردد، در حالى كه اين امور در آن جا هيچ كاربردى ندارد.

البتّه منظور از مال و فرزندان، مال و فرزندانى نيست كه در طريق جلب رضاى الهى به كار گرفته شده، يا دوستانى كه بتوانند در پيشگاه خدا شفاعت كنند، بلكه منظور اين است كه اگر اين سرمايه ها به آن جا منتقل شود هيچ كارى از آن ساخته نيست.

و لذا در آيه 67 زخرف مى خوانيم: الَا خِلّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ الَّا الْمُتَّقينَ» «دوستان در آن روز دشمنان يكديگرند مگر پرهيزكاران»!

***

50- يَوْمَ لا تَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً

51- يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً

52- يَوْمَ لا يَجْزى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ

يكى از طرق رهايى از چنگال كيفرها در اين جهان اين است كه كسى مسئوليت هاى ديگرى را بپذيرد، و خود را جاى او قرار دهد، جريمه مالى او را قبول كند، و كيفر جرم او را به جاى خود بخرد.

قرآن در آيات فوق كه نام هاى توصيفى قيامت را بيان مى كند اعلام مى دارد كه اينگونه كارها در آن دادگاه بزرگ الهى مطلقاً ممكن نيست، هركس مسئول كارهاى خويش است، و تنها خودش كيفر اعمالش را مى بيند، و جريمه جرائمش را مى پردازد.

در نخستين آيه كه دوبار در قرآن مجيد آمده مى خوانيم: «از آن روز بترسيد كه هيچ كس به جاى ديگرى مجازات نمى شود» (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً) (بقره 48 و 123).

همين معنا در آيه دوّم با تفاوتى آمده است، مى فرمايد: «آن روز روزى است كه هيچ كس مالك انجام كارى براى ديگرى نيست» (يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً) (انفطار 19).

و در سوّمين آيه انگشت روى مورد خاصى گذارده مى فرمايد: «از آن روز بترسيد كه نه پدر جزاى اعمال خود را مى پذيرد و نه فرزند چيزى از جزاى پدر را» (وَ اخْشَوا يَوْماً لا يَجْزى والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً) (لقمان 33).

رابطه پدر با فرزند براساس «عاطفه و محبت» است، و رابطه فرزند با پدر براساس «احترام و محبت»، و در واقع از نزديكترين و قوى ترين پيوندهاى عاطفى انسان همين دو رابطه است، ولى هول و وحشت قيامت آن چنان عظيم و كوبنده است كه تمام اين پيوندها را در هم مى كوبد و از ميان مى برد آن چنان كه

ص: 87

هركس تنها به فكر خويشتن است.

جمعى از مفسّران در تفسير آيات فوق تصريح كرده اند «لا تجزى» به معناى «لاتغنى» به معناى بى نياز نمى كند آمده است.(1)

«راغب» در «مفردات» مى گويد: جزا در اصل به معناى بى نيازى و كفايت است، پاداش و كيفر را از اين رو جزا مى نامند كه براى جبران عمل انجام شده كفايت مى كند، همين معنا در مقاييس اللغه نيز آمده است.

قابل توجه اينكه مخاطب در دو آيه اوّل بنى اسرائيلند كه در تعصب قومى و نژادى در جهان ضرب المثل هستند، قرآن به آنها هشدار مى دهد كه حتى شما با آنهمه تعصبى كه درباره يكديگر داريد همه چيز، جز خودتان را، در آن روز بزرگ فراموش مى كنيد.

پيام اين آيات ناگفته پيد است چرا كه به وضوح اين حقيقت را ثابت مى كند كه شدائد قيامت و حوادث سخت آن روز عظيم هيچ نمونه اى در دنيا براى آن نيست، بسيارند اشخاصى كه در اين جهان بر اثر پيوندهاى عاطفى، خود را فداى ديگرى مى كنند، ولى اين مطلب در قيامت در مورد هيچ كس و هيچ انسانى نسبت به ديگرى واقع نمى شود.

***

53- يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ

اين نام كه يك بار در قرآن مجيد آمده بيانگر يكى ديگر از ابعاد آن روز بزرگ و حامل پيام مهمى از عرصه محشر است، مى فرمايد: «عذاب هاى بزرگ نفاق افكنان روزى خواهد بود كه صورت هايى سفيد، و صورت هايى سياه مى گردد» (يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ) (آل عمران- 106).

چهره هاى نورانى از آن كسانى است كه نور ايمان از درون جانشان به حكم «يوم» البروز بودن قيامت» در چهره هايشان نمايان مى شود، و به همين دليل «غرق رحمت خدا هستند و جاودانه در آن خواهند ماند» (امَا الَّذِيْنَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفى رَحْمَةِ اللَّه هُمْ فيها خالِدُونَ) (آل عمران- 107).

اما تاريك دلان بى نور، كافران بى ايمان و مجرمان سياه دلى هستند كه ظلمت درونشان به برون كشيده شده، و اين روسياهان، غرق عذاب الهى خواهند بود، و به آنها گفته مى شود: فَذُوْقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ


1- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 103 و الميزان جلد 16، صفحه 251 و روح البيان، جلد 1، صفحه 127.

ص: 88

تَكْفُرُونَ: «بچشيد عذاب الهى را به خاطر كفرتان»! (آل عمران- 106).

تعبير فوق به صورت هاى ديگرى در آيات قرآن مجيد نيز منعكس است.

در يك جا مى فرمايد: «گويى صورت آنها (كسانى كه مرتكب گناهان پى در پى مى شوند) را پاره هاى تاريك شب سياه پوشانيده است»! (كَانَّما اغْشِيْتَ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً. (يونس- 27).

در جاى ديگر مى فرمايد: صورت هايى در آن روز، گشاده و نورانى است، و خندان و مسرور است» (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ- ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ) (عبس- 38- 39).

«و صورت هايى در آن روز غبارآلود است، و دود و تاريكى آنها را پوشانيده»! (وَ وُجُوْهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ- تَرْهَقُها فَتَرَةٌ) (عبس- 40- 41).

چه موقع اين مسأله رخ مى دهد؟ و صورت هايى نورانى و صورت هايى تاريك مى گردد؟

بعضى آن را به هنگام جدايى صفوف از يكديگر، و بعضى آن را به هنگام مشاهده نامه اعمال، و بعضى به هنگام برخاستن از قبور، يا قرار گرفتن در برابر ميزان عدل الهى دانسته اند.

ولى از آن جا كه روز، روز بروز و ظهور حقايق اشخاص و اعمال است به نظر مى رسد كه اين مسأله از همان آغاز قيام از قبرها صورت مى گيرد و ادامه دارد.

چه اشخاصى داراى چهره نورانى و چه افرادى روسياهند؟

مفسّران احتمالات گوناگونى داده، و گاه آنها را در اشخاص معيّنى محدود ساخته اند، ولى ظاهر اين است كه تمام اهل ايمان و صالح العمل در زمره روسفيدانند و تمام اهل كفر و مجرمان در صف سيه رويان.

آخرين سخن اين كه بعضى از مفسّران خواسته اند اين دو تعبير را بر مفهوم مجازى آن حمل كنند، و گفته اند سفيدى اشاره به سرور و خوشحالى، و سياهى اشاره به غم و اندوه است.(1)

ولى هيچ موجبى براى ارتكاب چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد، بلكه آيه را بايد بر همان معناى حقيقى آن حمل كرد، وقتى قرآن مى گويد: «مؤمنان نورشان از پيش رو و از سمت راست آنها در عرصه محشر حركت مى كند» (يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ ايْديهِمْ وَ بِايْمانِهِمْ) (حديد 12) چه جاى تعجّب كه صورت هايى سفيد و نورانى، و صورت هايى سياه و تاريك باشد؟


1- تفسير مراغى، جلد 4، صفحه 25.

ص: 89

راستى چه وحشتناك است آن روز كه آنچه در قلب و جان انسان است در صورت او نمايان مى گردد، روز رسوايى بزرگ براى سياه دلان، و روز افتخار عظيم براى روشن دلان، و همين امر سبب مى شود كه مؤمنان از همان آغاز مورد احترام و تكريم در عرصه محشر باشند و كافران و مجرمان مورد لعن و نفرين!

***

54- يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً

در اين تعبير كه تنها يك بار در قرآن آمده، ضمن توصيف ابرار و نيكان مى فرمايد: «آنها از روزى مى ترسند كه عذابش گسترده و فراگير است» (وَ يَخافُونَ يَوماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً) (انسان 7).

«مستطير» از ماده «طيران» به معناى «پرواز» گرفته شده، و مفهوم آن در اين جا پراكنده و گسترده است، لذا بعضى آن را به معناى چيزى كه فوق العاده وسعت يافته است تفسير كرده اند، اين تعبير درباره سپيده صبح هنگامى كه تمام افق را فرا مى گيرد به كار مى برند و مى گويند «فَجُرٌ مُستَطيرٌ».

«شَرّ» در اين جا به معناى عذاب روز قيامت، و يا هول و وحشت آن است، و گستردگى آن به حدى است كه تمام زمين و آسمان را پر مى كند، حتى فرشتگان در وحشت فرو مى روند، نه تنها بدكاران و مجرمان كه نيكان و پاكان كه از عاقبت كار خود با خبر نيستند در اين وحشت و اضطراب گسترده سهيم و شريكند.

جالب اين كه در آيه فوق، ترس از چنان روزى را يكى از صفات ممدوح و نكات مثبت اخلاقى ابرار و پاكان مى شمرد، زيرا چنين ترسى مايه پرهيز از هرگونه گناه و توجه به اطاعت مطلق پروردگار است.

***

55- يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْأُ مِنْ اخِيهِ

تعبير فوق كه تنها يك بار در قرآن مجيد آمده، ترسيم واضح ديگرى از صحنه رستاخيز است مى فرمايد:

«در آن روز انسان از برادر خود فرار مى كند» و حتى از مادر و پدرش، و از زن و فرزندانش، (چرا كه) در آن روز هر كدام وضعى دارند كه آنها را كاملًا به خود مشغول مى سازد. (يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْأُ مِنْ اخِيْهِ- وَ امِّهِ وَ ابِيْهِ- وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيْهِ- لِكُلِّ امْرِىً مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيْهِ) (عبس 34 تا 37).

بديهى است نزديكترين و محبوب ترين افراد به هر انسان برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندان او

ص: 90

است، و عجب اين كه قرآن نمى گويد در آن روز از آنها غافل مى شود، بلكه مى گويد: «از آنها مى گريزد»! مادرى كه به او عشق مى ورزيد، پدرى كه سخت مورد احترام او بود، همسرى كه شديداً به او محبت داشت، و فرزندانى كه ميوه قلب و نور چشمان او بودند، آرى از همه آنها مى گريزد!

اينها كسانى بودند كه در مشكلات اين جهان هميشه به آنها پناه مى برد، و در مصائب مايه تسلّى خاطر او بودند، اما در آن جا چه خبر است كه از آنان مى گريزد؟!

آرى صيحه رستاخيز و به تعبير قرآن «صاخّه» كه در آيه قبل از اين آيات آمده چنان عظيم است كه تمام اين پيوندها را پاره مى كند، و صداى گوش خراش و كر كننده آن انسان را از غير خويش بيگانه مى سازد.

چرا مى گريزد؟

به خاطر ترس از رسوايى در برابر نزديكترين افراد به او؟

يا به خاطر اين كه ممكن است گناهانى داشته باشند كه از تبعات آن وحشت دارد؟

يا به خاطر حقوقى است كه احتمالًا از آنها ضايع شده و در آن صحنه كه دست انسان تهى است ممكن است آن را مطالبه كنند؟

يا نه، هول و وحشت محشر آن قدر زياد و سنگين است كه هر انسانى را از تمام افراد مورد علاقه اش جدا مى سازد، و به خويش مشغول مى دارد، از آنها مى گريزد تا فقط به خود بينديشد و نه به ديگرى، مى گريزد تا راه نجاتى جستجو كند، و مى گريزد تا سرنوشت خويش را بيابد.

هركدام از اين امور چهارگانه به تنهايطى مايه فرار و گريز است تا چه رسد به اين كه همه يك جا جمع شوند.

در حديثى مى خوانيم كه يكى از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از آن حضرت سئوال كرد: آيا در قيامت انسان به ياد دوست صميميش مى افتد؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جواب فرمود: سه موقف است كه هيچ كس به ياد هيچ كسى نمى افتد:

اوّل پاى ميزان اعمال است، تا ببيند ميزان اعمالش سنگين است يا سبك؟

دوّم بر صراط است، تا ببيند از آن مى گذرد يا نه؟

سوّم به هنگام دادن نامه اعمال به دست انسان هاست، تا ببينند آن را به دست راستش مى دهند يا چپ؟

ص: 91

در اين سه موقع كسى به فكر كسى نيست، نه دوست صميمى، نه يار مهربان، نه افراد نزديك، نه علاقه مندان مخلص، نه فرزندان، و نه پدر و نه مادر، و اين همان است كه خداوند متعال مى فرمايد: لِكلِّ امْرِىٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيْهِ «آن روز هر كدام از آنها به خود مشغول است».(1)

***

56- يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيْباً

اين توصيف كه در يك مورد در قرآن مجيد آمده ترسيم ديگرى از حوادث وحشتناك آن روز بزرگ است، روى سخن را به كفار و مشركان كرده و مى گويد: «هرگاه كافر شويد (و بر كفر خود باقى بمانيد) چگونه از عذاب الهى خود را بركنار مى داريد، در آن روزى كه كودكان را پير مى كند»! (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ انْ كَفُرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً) (مزمل 17)(2)(3)

اين گوياترين و زنده ترين تعبيرى است كه مى تواند از حوادث هولناك آن روز پرده بردارد، در حقيقت همان گونه كه اين حوادث بر جهان طبيعت بر كوه ها و صحراها اثر مى گذارد و آنها را از هم متلاشى مى كند، بر اين انسان خاكى نيز چنان اضطراب و وحشتى حاكم مى سازد كه اطفال را پير مى كند.

بعضى از مفسّران اين تعبير را بر همان معناى حقيقيش حمل كرده اند كه به راستى آثار پيرى حتى در كودكانى كه وارد عرصه محشر مى شوند آشكار مى شود، در حالى كه كودكى با پيرى فاصله زياد زمانى دارد، شواهدى نيز براى اين نقل كرده اند، در همين دنيا افرادى را مى بينيم كه بر اثر سنگينى حادثه ناگهان طى چند روز، و حتى طى چند ساعت موهاى سياهشان سفيد مى شود، اگر حوادث اين جهان بتواند چنين اثرى در انسان بگذارد حوادث محشر كه از آن بسيار شديدتر و سخت تر است قطعاً مى تواند چنين تأثيرى بگذارد.

ولى جمعى آيه را حمل برمعناى كنايى آن كرده اند، زيرا اين كنايه اى است رايج در زبان عربى و غير آن كه براى بيان عظمت يك حادثه مى گويند «اين جريان مرا پير كرد»!

هر دو تفسير براى آيه ممكن است، اما اين احتمال كه بعضى گفته اند پير شدن كودكان به خاطر


1- تفسير برهان، جلد 4، صفحه 429، حديث 1.
2- « يوماً» به عقيده جمعى از مفسّران در آيه فوق ظرف است براى« تتقون» ولى اين احتمال نيز داده شده كه« مفعول به» براى همين فعل باشد، و در اين صورت واژه عذاب را در تقدير گرفته اند، بنابراين آيه در تقدير چنين مى شود: فَكَيْفَ تَتَّقُوْنَ انْ كَفَرْتُمْ عَذابَ يَوْمٍ يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً.
3- « شيب»( بر وزن سيب) جمع« أشْيَبْ» به معناى پير است و از ماده شيب( بر وزن عيب) به معناى سفيد شدن مو گرفته شده.

ص: 92

طولانى بودن روز قيامت است بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا اين آيه مانند بسيارى ديگر از آيات مربوط به قيامت ناظر به حوادث هولناك آن روز است، و آيات قبل از آن كه سخن از متلاشى شدن كوه ها به ميان آورده نيز شاهد بر اين مدعاست.

***

57- يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ

اين توصيف نيز يك بار در سوره مرسلات آمده كه مى فرمايد: «اين روزى است كه در آن سخن نمى گويند» (هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُوْنَ) (مرسلات 34 تا 36).

آيا هول و وحشت عظيم قيامت سبب از كار افتادن زبان آنها مى شود، همان گونه كه در دنيا نيز گاه زبان انسان بر اثر يك حادثه بسيار عظيم بند مى آيد؟!

يا اصولًا سخنى براى گفتن و حجت و عذرى براى بيان كردن ندارند؟! و يا اين كه به حكم آيه «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى افْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا ايْديهِمْ وَ تَشْهَدُ ارْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»: «امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و دست هايشان با ما سخن مى گويند، و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده اند گواهى مى دهند» (يس 65) زبان ها به حكم خدا از كار مى افتد و اعضاى بدن گواه اعمال انسان مى شوند؟

ممكن است هر سه تفسير در معناى آيه جمع باشد، هرچند تفسير سوّم روشن تر به نظر مى رسد و به هر حال اين امر مانع از آن نيست كه انسان ها در بعضى از مواقف قيامت به فرمان خدا سخن بگويند، زيرا قيامت مواقف مختلفى دارد، و مجموع آيات قرآن نشان مى دهد كه مجرمان در بعضى از اين مواقف گنگ و لال و بسته دهن مى شوند، و به فرمان خدا در بعضى از مواقف به سخن بيايند.

***

58- يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ الَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ

باز در اين جا كه تنها تعبير در نوع خود است، به چهره عبوس ديگرى از آن روز بزرگ برخورد مى كنيم مى فرمايد: «به خاطر بياوريد روزى را كه ساق ها از وحشت برهنه مى شود، و (مجرمان) دعوت به سجود مى شوند اما قادر بر آن نيستند» (يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ الَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ) (قلم 42).

ص: 93

تعبير «يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ» (ساق ها برهنه مى شود) بعقيده بسيارى از مفسّران كنايه از وخامت كار و شدت ترس و وحشت است، زيرا در گذشته معمول بوده هنگامى كه در برابر كار مشكلى قرار مى گرفتند آستين ها را بالا مى زدند، و دامن لباس را به كمر مى بستند، تا آمادگى بيشترى براى مقابله با حادثه داشته باشند، طبعاً در اين حال ساق ها برهنه مى شود.

بعضى از مفسّران احتمال ديگرى در تفسير آيه داده اند و آن اين كه «ساق» به معناى اصل و اساس هر چيز است (مانند ساقه درخت) بنابراين جمله «يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ» اشاره به ظهور و بروز حقايق اشيا در آن روز است.(1)

به هر حال در آن روز هولناك همگان به سجود در برابر عظمت پروردگار عالم دعوت مى شوند، مؤمنان به سجده مى افتند، و شايد همين سجده مايه آرامش قلب و روح آنهاست، ولى آنها كه آلوده كفر و گناهند قدرت بر سجده را ندارند.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: «در آن روز حجابى از نور الهى برداشته مى شود، و همه مؤمنان به سجده مى افتند، ولى پشت منافقان آن چنان خشك مى شود كه توانايى ندارند كمر خم كنند و سجده نمايند»!(2)

بعضى گفته اند منظور از يكشف عن ساق همين ظاهر شدن نورالهى است.

***

59- يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمينَ مَعْذِرَتُهُمْ

اين توصيف نيز يكى ديگر از حوادث دردآلود آن روز را بازگو مى كند، مى فرمايد: «روزى كه عذرخواهى ظالمان سودى نمى بخشد، و براى آنها لعنت (خدا) است، و براى آنها جايگاه بدى است» (يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمينَ مَعْذِرَتُّهُمْ وَلَهُمْ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُؤءُ الدّارِ» (مؤمن- 52).

معمولًا يكى از طرق نجات و رهايى از چنگال مجازات در اين جهان پناه بردن به معذرت خواهى و پوزش است، ولى طبيعت روز قيامت چنان است كه هيچ گونه عذرى از ظالمان پذيرفته نمى شود چرا كه آن جا اصولًا جاى گرفتن محصول و پاداش عمل است، نه جبران گذشته كه نوعى عمل محسوب مى شود.


1- « روح المعانى»، جلد 29، صفحه 35- قرطبى، جلد 10، صفحه 6728.
2- « نورالثقلين»، جلد 5، صفحه 395، حديث 49.

ص: 94

در بعضى از آيات گذشته خوانديم كه در آن روز اجازه عذرخواهى به آنها داده نمى شود، و در بعضى ديگر مى خوانيم اگر زبان به اعتذار بگشايند آن اعتذار نيز بى فايده است، و بنابراين راهى جز قبول لعنت الهى و قرارگاه بد ندارند.

پيامى كه اين نام برهان همگان دارد آن است كه امروز كه مى توان با پوزش طلبى به درگاه خدا آثار گناهان را شست، و با اداى حق مظلومان آثار ظلم را زدود، بايد از فرصت استفاده كرد، و گرنه در آن صحنه عظيم و دادگاه بزرگ نه عذر سودى مى بخشد و نه ندامت و پشيمانى و گريه و زارى، و به گفته شاعر:

كنونت كه چشم است اشكى ببارزبان در دهان است عذرى بيار!

كنون بايدت عذر تقصير گفت نه چون نفس ناطق زگفتن بخفت

كنون وقت تخم است تا بد روى گراميد دارى كه خرمن برى

كنون بايداى خفته بيدار بودچو مرگ، اندر آيد زخوابت، چه سود(1)

***

60- يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ

اين تعبير نيز از تعبيرهاى تكان دهنده اى است كه يك بار در آيات قرآن مجيد آمده، مى فرمايد: «به يادآوريد آن روزى را كه ظالم هر دو دست خويش را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد، مى گويد: اى كاش با رسول خدا راهى داشتم.» (و يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُوْلُ يا لَيْتَنى اتَّخَذْتُ مَعَ الرُّسُولِ سَبيلًا).

سپس مى افزايد: «واى بر من كاش فلان (شخص گمراه) ر ا دوست خود انتخاب نمى كردم» (يا وَيْلَتا لَيْتَنى لَمْ اتَّخِذْ فُلاناً خَليلًا) (فرقان- 27 و 28).

گاه انسان به هنگام ندامت و پشيمانى و تأثر شديد از كارهاى گذشته خود انگشتان خود را مى گزد، و گاه پشت دستان را دندان مى گيرد، اگر ندامت و حسرت فوق العاده زياد باشد هر دو دست را متناوباً به دندان مى گزد و اين گوياترين تعبيرى است از شدت تأسّف و ندامت و پشيمانى.

آرى ظالمان در آن روز بزرگ مرتباً پشت دست هاى خود را مى گزند، و مى دانيم يكى از نام هاى آن روز


1- بوستان سعدى، باب 9- شعر اخير اشاره به حديث معروف« الناس نيام اذا ماتوا انتبهو».

ص: 95

«يَوْمُ الْحَسْرَةِ» است (مريم 38).

ولى چه سود؟ آيا مجروح كردن دست ها با دندان كه نوعى انتقام گرفتن از خويشتن است مشكلى را حل مى كند؟ يا آرامشى مى بخشد؟ يا به عكس بر ناراحتى ظالمان مى افزايد، و رسوايى آنها را نيز بيشتر مى كند؟!

در تفسير «الميزان» آمده است كه «ظالم» در اين آيه هر ظالمى را شامل مى شود. همان گونه كه «رسول» نيز هر پيامبرى را شامل مى شود، هرچند مورد توجه ظالمان اين امت، و رسول اللَّه محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله و سلم است.

البتّه براى اين آيه شأن نزولى در تفاسير مختلف آمده است كه شرح آن طولانى است. ولى مى دانيم شأن نزول ها مفهوم آيات را محدود نمى كند.(1)

***

61- يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ

62- يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فى النّارِ

در اين جا نيز دو توصيف مشابه و قريب به يكديگر نسبت به آن روز عظيم ديده مى شود: در نخستين تعبير كه دوبار در سوره «احقاف» آمده (آيه 20 و 34)، مى فرمايد: «آن روز را به ياد آوريد كه كافران را بر آتش دوزخ عرصه مى كنند» (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِيْنَ كَفَرُوا عَلَى النّارِ.

در آيه اوّل به دنبال آن مى فرمايد: «شما از لذائذ و طيّبات دنياى خود بهره گرفتيد (و به آن دل خوش كرديد) اما امروز عذاب ذلّت بار به خاطر استكبار به ناحق در زمين و به خاطر گناهانى كه انجام مى داديد، دامان شما را خواهد گرفت».

و در آيه دوّم مى فرمايد: «در آن هنگام كه عرضه بر آتش دوزخ مى شوند به آنان گفته مى شود آيا اين حق نيست (شما همواره قيامت را از افسانه هاى خرافى پيشينيان مى دانستيد، آيا اكنون هم همان عقيده را داريد) ولى آنها مى گويند: آرى سوگند به پروردگارمان كه آن حق است».

در واقع در آيه اوّل، به جنبه هاى اعتقادى كه مايه هلاكت دوزخيان شده اشاره مى شود و در آيه دوّم به جنبه هاى عملى، يعنى همان لذّات نامشروع و بهره گيرى حرام از مواهب الهى.


1- براى توضيح بيشتر به« تفسير نمونه»، جلد 15، صفحه 68 مراجعه فرماييد.

ص: 96

جالب اين كه: در بعضى از آيات قرآن آمده است كه روز قيامت جهنم را به سوى مجرمان مى برند وَجِىَ ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ (فجر- 23) ولى در آيه مورد بحث مى فرمايد: كافران را بر آتش دوزخ عرضه مى دارند، گويى جاذبه اى در ميان اين دو، وجود دارد؛ از يكسو جهنم به سوى آنها جذب مى شود، و از سوى ديگر آنها به سوى جهنّم!

در دوّمين تعبير يكى ديگر از عذاب هاى دردناك قيامت را بيان مى كند و آن روز را به همان نام مى نامد و مى فرمايد: «روزى كه صورت هاى آنها در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد، مى گويند اى كاش ما خدا و پيامبرش را اطاعت كرده بوديم» (يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوْهُهُمْ فى النّارِ يَقُولُونَ يا لَيْتَنا اطَعْنَا اللَّهَ وَ اطَعْنَا الرَّسُولا) (احزاب- 66).

در اين كه منظور از دگرگون شدن صورت ها در آن روز چيست مفسّران تعبيرات گوناگونى دارند گاه گفته شده كه منظور دگرگون شدن رنگ چهره هاست، گاه زرد و پژمرده مى شود، گاه سرخ و آتشين مى گردد و گاه تاريك و سياه.

و بعضى گفته اند منظور آن است كه همان گونه كه براى برشته كردن چيزى روى آتش آن را زير و رو و اين طرف و آن طرف مى كنند؛ صورت هاى مجرمان نيز در آن روز در آتش دوزخ چنين حالى را خواهد داشت.

و گاه گفته شده است، منظور اين است كه آنها را به صورت در آتش دوزخ مى افكنند، البتّه ذكر وجوه (صورتها) به خاطر آن است كه اشرف اعضاى انسان صورت اوست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين تفسيرهاى سه گانه در مفهوم آيه جمع باشد هرچند تفسير اوّل و دوم صحيح تر به نظر مى رسد، و به هر حال آيه از فاجعه بزرگ و عذاب عظيمى خبر مى دهد كه در انتظار گروه كافر و مجرم و معاند است.

پيام آيه اين است كه پيش از يا لَيْتَ (اى كاش) گفتن آن روز كه هيچ گونه اثر و فايده اى ندارد، چرا امروز در مسير اطاعت خدا و پيامبرش قرار نمى گيرند؟ چرا امروز طاعت بندگان شيطان صفت و طاغوت هاى زمان را بر اطاعت خدا مقدم مى دارند؟ كارى كه مخصوصاً در قيامت از آن اظهار ندامت و پشيمانى خواهند كرد.

***

ص: 97

63- يَوْمَ يُدَعُّوْنَ الى نارِجَهَنَّمَ دَعّاً

اين توصيف نيز شباهت زيادى با توصيفى كه در آيات گذشته آمد دارد و مى گويد: «روز قيامت همان روزى است كه آنها به شدت به سوى آتش دوزخ رانده مى شوند» (يَوْمَ يُدَعُّوْنَ الى نارِ جَهَنَّمَ دَعّاً» (طور- 13).

«و به آنها گفته مى شود اين همان آتشى است كه آن را تكذيب مى كرديد، آيا اين سحر است يا شما نمى بينيد؟ (هذِهِ النّارُ الَّتى كُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُوْنَ أفَسِحْرٌ هذا امْ انْتُمْ لا تُبْصِرُونَ (طور 14 و 15).

«يُدَعُّوْنَ» از ماده «دَعّ» به گفته راغب در مفردات به معناى «راندن شديد» است، اين تعبير نشان مى دهد كه حتى بردن دوزخيان به سوى دوزخ در قيامت آميخته با شدت و وحشت و هول و اضطراب عظيم است، تعبيرى كه تصور آن انسان را تكان مى دهد، و سخت در فكر فرو مى برد، و اهميّت مسئوليت هايى را كه در پيش دارد روشن مى سازد.

چقدر فرق است ميان دوزخيان و بهشتيان حتى در چگونگى انتقال به جايگاه اصليشان قرآن در مورد بهشتيان مى فرمايد: «فرشتگان بر آنها درود مى فرستند، و مى گويند: سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: «درود بر شما وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد» (نحل 32).

و در جاى ديگر مى خوانيم: ملائكه به آنها مى گويند: سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ: «درود بر شما به خاطر صبر و استقامتى كه انجام داديد، چه عاقبت خوبى در اين سرا نصيبتان شد» (رعد- 24).

***

64- يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى

65- يَوْمٌ مَرَ دَّلَهُ مِنَ اللَّهِ

تعبير نخست تعبير تكان دهنده اى از آن روز عظيم است، چرا كه خداوند بزرگ با آن قدرت بى پايان شديدترين لحنى كافران مجرم را تهديد مى كند، و مى فرمايد: «در آن روز كه آنها را با قدرت عظيم خويش خواهيم گرفت قطعاً از آنان انتقام مى گيريم» (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى انّا مُنْتِقَمُونَ) (دخان 16).

هرگاه انسان در جزء جزء تعبيرات آيه: تعبير به «بَطْش» كه به معناى گرفتن با شدت و حمله است، و توصيف آن به «كبرى» كه نشانه عظمت است، و تعبير «انا منتقمون» كه همه جمله اسميه است و هم مؤكد با

ص: 98

«انّ» بينديشد، لرزه بر اندام او مى افتد كه خداى رحيم و غفور، خداى قادر و قاهر به چنين تهديدى پرداخته است.

جمعى از مفسّران گفته اند، يا احتمال داده اند كه آيه اشاره به مجازات سخت و سنگينى باشد كه در جنگ بدر نصيب مشركان شد، ولى تعبيرات آيه تناسب با عذاب بزرگتر و شديدتر و فراگيرترى دارد كه جز در آخرت صادق نيست، بعلاوه در آيات قبل از آن نيز تعبيراتى است كه تناسبى با جنگ بدر ندارد.

و در تعبير دوّم به چهره ديگرى از آن روز اشاره مى شود: «روزى كه بازگشتى در آن از سوى خدا نيست» (يَوْمٌ لا مَرَدَّلَهُ مِنَ اللَّهِ) (شورى- 47).

نه راهى براى جبران در پيش است، و نه طريقى به سوى بازگشت به اين جهان و تدارك مافات.

بعضى از مفسّران اين جمله را اشاره به قطعى بودن آن روز دانسته اند، چرا كه مى گويد: «از سوى خداوند بازگشتى در آن روز نيست» يعنى حتماً واقع شدنى است، و طبق اين تفسير مفهوم آن با جلمه «لا رَيْبَ فيه» كه درباره قيامت آمده، نزديك است.

ولى جمله هاى ذيل آيه كه مى گويد: «در آن روز نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى» مناسب تفسير اوّل مى باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور اين است در آن روز هيچ كس قدرت اين را ندارد كه عذاب الهى را از شما باز گرداند، و اين معنا با ذيل آيه مناسب تر است.

و هريك از اين تفسيرها را انتخاب كنيم پيام سخت و سنگينى در بردارد.

***

66- يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ الى شَى ءٍ نُكُرٍ

اين نام كه يك بار در قرآن مجيد آمده تعبير سربسته و هول انگيزى است كه فكر انسان را در باب حوادث آن روز به مسائل گوناگونى متوجه مى سازد، مى فرمايد: «روزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى كه مردم از آن بى خبرند فرا مى خواند»: (يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ إلى شَى ءٍ نُكُرٍ (قمر 6).

در اين كه اين «دعوت كننده الهى» كيست؟ مفسّران احتمالات متعددى ذكر كرده اند. آيا خداست؟ يا فرشتگان مقرّب او؟ همچون جبرئيل و يا اسرافيل كه با نفخ صور مردم را به رستاخيز دعوت مى كند، با

ص: 99

توجه به آيه «يَوْمَ يَدْعُوْكُمْ فَتَسْتَجِيْبُونَ بِحَمْدِهِ»: «به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند شما را «از قبرها) فرا مى خواند و شما با حمد و ثناى او اين دعوت را اجابت مى كنيد». (اسراء 52).

معناى اوّل مناسب تر است، هرچند آيات بعد از آن تناسب بيشترى با فرشتگان و مأموران حساب و جزا دارد.

منظور از «شى ء نكر» (مطلب ناشناخته) چيست؟!

آيا عذاب هاى وحشتناكى است كه براى انسان ها ناشناخته بوده؟ يا حساب رسى دقيق اعمال است كه هيچ كس در آن حد باور نداشته؟ و يا همه اينهاست؟ هرچه باشد مسأله اى است وحشتناك و هول انگيز و سخت دردناك.

***

67- يَوْمَ يُسْحَبُونَ فى النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ

پيام وحشتناك اين نام قيامت راستى عجيب است، مى فرمايد: «آن روز كه مجرمان به صورت هايشان در آتش دوزخ كشيده مى شوند، و به آنها گفته مى شود بچشيد آتش جهنم را»! (يَوْمَ يُسْحَبُونَ فى النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ) (قمر 48).

مى دانيم: صورت شريفترين در عين حال لطيفترين قسمت هاى بدن است، اعضاى بسيار مهمى همچون چشم و دهان و بينى در آن قرار گرفته، و از سوى ديگر مى دانيم آتش دوزخ فوق آتش اين دنيا است كه آتش اين جهان در برابر آن بازيچه اى بيش نيست.

حال فكر كنيد اگر كسى را با صورتش در آن آتش بكشند چه خواهد شد؟ بعلاوه اين كار نشانه شدّت تحقير اين مستكبران خودخواه است، و به اين ترتيب عذاب روحانى و جسمانى در آن يكجا جمع است.

در اين كه آيا «سَقَر» (بر وزن سفر) به معناى خود دوزخ است يا بخش خاصى از آن كه سوزش و حرارت فوق العاده اى دارد و جايگاه متكبران است؟ دو احتمال وجود دارد: تفسير دوّم را حديثى از امام صادق عليه السلام تأييد مى كند كه فرمود: درّه اى است كه جايگاه متكبران است و هرگاه نفس بكشد دوزخ را مى سوزاند!».(1)


1- تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 100

***

68- يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأتِ

اين تعبير كه يكبار در قرآن مجيد آمده، و جزء نام هاى قيامت محسوب مى شود نيز از تعبيرات تكان دهنده است و حكايت از گستردگى دوزخ و كثرت دوزخيان مى كند، كثرتى كه هر انسانى را خائف مى سازد، نكند او نيز در زمره آنان باشد، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوييم آيا پر شده اى، و او مى گويد: آيا افزون بر اين هم وجود دارد»؟!

(يَوْمَ نَقُوْلُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلأْتِ وَ تَقُوْلُ هَلْ مِنْ مَزِيْدٍ) (ق 30).

در تفسير آيه، دو نظر وجود دارد نخست اين كه «استفهام انكارى» باشد، يعنى جهنم در پاسخ اين سئوال كه آيا پر شده اى؟ مى گويد: مگر افزون بر اين ممكن است؟ اشاره به اين كه هيچ جايى باقى نمانده.

ديگر اين كه استفهام «استفهام تقريرى» است، يعنى آيا باز هم افراد ديگرى هستند كه به دوزخ بيايند؟ و به اين ترتيب دوزخ مانند انسان پر اشتهايى كه دائماً تقاضاى غذاى بيشتر مى كند و هرگز سير نمى شود در جستجوى تبهكاران و ستمگران است، و جاى تعجب نيست كه نه جهنم از بدكاران سير شود و نه بهشت از نيكوكاران. ولى بعضى از مفسّران بر اين تفسير خرده گرفته اند كه با آيه لَامْلَئَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ اجْمَعينَ «سوگند ياد مى كنم كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم» (سجده 13) سازگار نيست، بنابراين بايد به سراغ تفسير اوّل رفت.(1) ولى از اين ايراد مى توان پاسخ داد كه پر بودن درجاتى دارد، درست مثل اين كه ظرفى را از غذا پر مى كنند و به كسى مى دهند و او تقاضا مى كند باز هم روى آن را انباشته تر كنند.

در اين كه اين سئوال و جواب در برابر دوزخ چگونه انجام مى گيرد؟ بعضى گفته اند سئوال و جواب از خازنان و نگهبانان دوزخ است، و بعضى گفته اند اين سئوال و جواب به زبان حال انجام مى گيرد، و گاه گفته شده جهنم به طورى كه از بعضى از تعبيرات قرآن و اخبار استفاده مى شود خود موجودى زنده است، و قادر بر سخن گفتن، و بنابراين مى توان آيه را به همان مفهوم ظاهرى آن تفسير كرد.(2)

به هر حال پيام اين آيه آن است كه دوزخيان بسيارند و تهديد الهى جدّى است، و به هركس هشدار


1- در تفسير فخررازى، جلد 28، صفحه 174 و روح المعانى، جلد 26، صفحه 170 و الميزان جلد 18، صفحه 384 اين اشكال از بعضى مفسّران حكايت شده است.
2- در تفسير روح البيان شواهدى از آيات و روايات بر اين معنا آورده شده، جلد 9، صفحه 127.

ص: 101

مى دهد نكند يكى از آن نفرات تو باشى، همين انديشه مى تواند انسان را بيدار كند و به خود آورد و او را از ادامه بدى ها و كژى ها باز دارد.

***

69- يَوْمَ يَقُوْلُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ ....

اين تعبير از روز قيامت كه يك بار در قرآن مجيد آمده است (حديد- 13) مى گويد در آن روز مردان و زنان منافق با يك دنيا اندوه و حسرت به مؤمنان مى گويند: نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى بگيريم. (يا مهلت دهيد ما هم در پرتو نور شما حركت كنيم» (يَوْمَ يَقُوْلُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذيْنَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورَكُمْ).

اين در حالى است كه مردان و زنان با ايمان با سرعت جادّه محشر را به سوى بهشت مى پيمايند. در حالى كه نور ايمان آنها از پيش رو از سمت راست در برابر آنها حركت مى كند و فرشتگان، بشارت بهشت به آنها مى دهند (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنيْنَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ ايْدِيْهِمْ وَ بِايْمانِهِمْ بُشْريكُمُ الْيَوْمَ جَنّات ...) (حديد- 12).

ولى منافقان مأيوسانه و ملتمسانه به آنها مى نگرند و در مقابل تقاضايشان اين پاسخ را مى شنوند به عقب برگرديد و كسب نور كنيد (قيلَ ارْجِعُوا وَرائَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً).

قيامت و عرصه محشر جاى كسب نور نيست، جاى آن صحنه دنيا بود اگر مى توانيد به آن جا باز گرديد و از چراغ پرفروغ ايمان و عمل صالح نور و روشنايى براى خود دست و پا كنيد. چه دردناك است وضع منافقان كوردل و تاريك فكر و ظلمانى؟ و چه زيباست نور ايمان و عمل صالح و چه پيام مهمى در تفاوت حال اين دو گروه براى امروز ما بيان شده است.

***

70- يَوْمٌ لا رَيْبَ فِيْهِ

آخرين و هفتادمين نام (نام توصيفى) براى روز قيامت تعبير بالاست كه دوبار در سوره آل عمران آمده است، مى فرمايد: «مؤمنان راسخ در علم به پيشگاه خدا عرضه مى دارند: پروردگارا تويى كه همه مردم را در

ص: 102

روزى كه در آن شك و ترديد نيست، جمع خواهى كرد» (رَبَّنا انَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لّا رَيْبَ فِيْهِ) (آل عمران- 9).

در آيه 25 همين سوره نيز اين تعبير در كلام پروردگار آمده است، مى فرمايد: «پس چگونه خواهد بود هنگامى كه آنها را در روزى كه شكى در آن نيست جمع كنيم»؟! (فَكَيْفَ اذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيْهِ).

و از آن جا كه در بحث «قطعى بودن قيامت از ديدگاه قرآن مجيد» درباره اين آيات به قدر كافى (در همين جلد) سخن گفته شد، نيازى به تكرار نمى بينيم، تنها به اين نكته اشاره مى كنيم كه قطعى بودن آن روز و وعده هاى گوناگون الهى در آن روز نه تنها در سخن خداوند مسلّم و خالى از هرگونه شك و ريب است، بلكه تمام افراد كه در ايمان خود راسخند نيز به آن معترفند و قولى است كه جملگى برآنند، در واقع نام هاى ديگر از حوادث و برنامه هاى آن روز خبر مى دهد، در حالى كه اين نام از قطعى بودن آن خبر مى دهد، و در واقع تأكيدى است بر همه آنها، و به همين دليل آن را به عنوان آخرين نامه در اين سلسله نام ها برگزيديم.

اين نكته قابل ذكر است كه هنگامى كه مؤمنان از آن روز به اين عنوان خبر مى دهند دليل آن را نيز در پيشگاه خدا عرضه مى دارند، چنانكه در ذيل آيه اوّل آمده: (انَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيْعادَ): «چرا كه خداوند در وعده خود تخلف نمى كند» و همين است دليل قطعى بودن و راه نيافتن شك در آن روز.

***

نتيجه بحث

از آنچه در اين بحث گسترده در مورد «نام هاى قيامت در قرآن» آمد روشن شد كه «روز قيامت» در قرآن مجيد حدّاقل هفتاد نام دارد، البتّه منظور از نام در اين جا تنها اسم خاص (يا به تعبير ادبيات عرب «عَلَم» نيست) بلكه تمام توصيف هايى را كه درباره قيامت در قرآن آمده و با كلمه «يوم» آغاز شده است شامل مى شود.

منتها اين نام ها را به دو گروه تقسيم كرديم: نام هايى كه تنها با يك كلمه از آن روز خبر مى دهد، مانند «يوم البعث، يوم القيامه، يوم الدين و يوم الحساب» و آن بيست و چهار نام بود، و نام هايى كه با يك جمله از اوصاف قيامت همراه است (مانند بقيه اين نام ها).

اين تعبيرات هفتاد گانه بسيار پربار و پرمطلب است، در واقع از هفتاد دريچه مختلف به روز قيامت

ص: 103

نگاه مى كند، و تمام حوادث آن روز را از آغاز زنده شدن مردگان تا زمانى كه بهشتيان به بهشت و دوزخيان به دوزخ مى روند توضيح مى دهد.

اين نام هاى هفتادگانه تابلو بسيار عجيب و تكان دهنده و روشن و گويا از آن روز عظيم ترسيم مى كند، تمام گفتنى ها را مى گويد، و سرنوشت همه انسان ها را در مواقف محشر در آن روز شرح مى دهد.

ممكن نيست انسان در مجموعه اين نام ها تأمل كند، و با ديده قبول آنها را ببيند، و اثر تربيتى فوق العاده اى در او ايجاد نكند.

در واقع هدف نيز همين بوده كه با اين تعبيرات كه هر كدام از زاويه خاصى به معاد مى نگرد، انسان را بيدار سازد، از بيراهه به راه دعوت كند، از آلودگى به پاكى از گناه فرا خواند، از دنياپرستى به زهد، و از فسق به تقوا، و از ظلمت به نور و از كفر به ايمان، و از شرك به توحيد، سوق دهد. و راستى عجب كتاب آموزنده اى است قرآن مجيد و عجب برنامه هاى تربيتى و حساب شده اى دارد.

يكبار ديگر اين نام ها را در كنار هم قرار دهيد و از مقابل چشمان دل بگذرانيد، روى بندبند آن تكيه كنيد و ببينيد چه مى گويد، و چه مى خواهد؟ و چه سرنوشتى را براى انسان ترسيم مى كند؟ سپس بهره تربيتى خود را از آن بگيريد.

***

خداوندا! چنان درك و ديدى به ما ده كه هم امروز آن روز عظيم را از اين زواياى مختلفى كه در قرآن بيان فرموده اى ببينيم.

پيام اين آيات را بشنويم.

محتواى اين نام ها را به خاطر بسپاريم.

و براى آن روز بزرگ آماده شويم آمين يا رب العالمين.

اين بحث را با اشعارى در همين زمينه از يك شاعر نكته پرداز پايان مى دهيم:

بشنو از قرآن، چه نيكو دم زندزخمه بر ساز دل آدم زند

تا كند بيدارش از خواب گران از قيامت گويد و اهوال آن

با سكوتت نغمه ى قرآن شنوآنچه مى گويد به گوش جان شنو

از «مُزمل» از «نبأ» از «انفطار»گوش كن غوغاى محشر آشكار

ص: 104

سوره «زلزال» و «طور» و «قارعه»يا كه «تكوير» و «قيامت» «واقعه»

چونكه هريك وصف «محشر» را كندخود «قيامت» زآن سخن برپا كند

اين زمين، در آن زمان پربلاناگهان چون «زُلْزِلَتْ زِلْزالَها»

از دورن «اخْرَجَت اثْقالَها»با تعجب «قالَ الانسانُ مالَها»

مردگان خيزند بر پا «كُلُّهُمْ»تا همه مردم «يُرَوا اعْمالَهُمْ»

هركه دارد «ذَرّةٍ خيراً يره»يا كه آرد ذَرّةٍ شراً يَرَه»!

آن زمان، خورشيد تابان «كُوّرِتْ»كوه هاى سخت و سنگين «سُيِّرتْ»!

آبها در كام دريا «سُجِّرَتْ»آتش دوزخ بشدت «سُعِّرَتْ»!

پس در آن هنگام «جَنت ازْلِفَتْ»خود بداند هركسى «ما احْضَرَتْ»!

نامه كردار و گفتار بشرخود بُود روشنگر هر خير و شر

نامه اى با جان او آميخته مى شود بر گردنش آويخته!

نامه يا نقش دقيق نفس اويا كه از هر لحظه عمرش عكس او

نامه رد يا قبول بندگى با سرافرازى، و يا شرمندگى

حكم عزّت يا عذاب هركس است خود نمودار حساب هركس است!(1)


1- « خلوتگاه راز» ديوان« حسان»، جلد 2، صفحه 19( جلد دوّم اى اشك ها بريزيد).

ص: 105

دلايل معاد

اشاره

ص: 106

سرفصل ها

با توجه به اهميّت فوق العاده اى كه قرآن براى معاد، هم از نظر معارف دينى و هم از جنبه تأثير تربيتى، قائل است، آيات بسيارى را به بيان دلايل معاد تخصيص داده است.

اين دلايل در واقع به دو بخش عمده تقسيم مى شود:

بخش اوّل: دلايلى است كه وقوع معاد و وجود زندگى بعد از مرگ را از راه هاى مختلف اثبات مى كند.

بخش دوّم: دلايلى است كه در حقيقت پاسخ به ايرادات مخالفان است، يعنى كسانى كه بازگشت به حيات مجدد را «محال» مى شمردند، و با تعبيرات مختلفى آن را «غيرممكن» معرفى مى كردند.

قرآن مجيد در برابر آنها به يك سلسله دلايل «عقلى» و «حسى و تجربى» پرداخته، و مسأله «امكان معاد» را در مقابل ادعاى محال بودن آن به وضوح اثبات مى كند.

البتّه سير طبيعى بحث ايجاب مى كند كه نخست دلايل «امكان» معاد مطرح شود، و از مرحله «انكار مطلق» به مرحله «امكان مطلق» گام بگذاريم، سپس دلايلى كه «لزوم» معاد و «وقوع» آن را ثابت مى كند عنوان گردد، تا از اين طريق به طور صحيح و منطقى به حقيقت معاد و مراحل مختلف آن آشنا گرديم.

نكته اى را كه در اين جا لازم است مؤكداً خاطرنشان كنيم اين كه: تمام گفتگوهاى قرآن در زمينه امكان معاد در برابر كسانى است كه معاد جسمانى را منكر بودند، و قرآن بر اين مسأله تأكيد مى كند كه بازگشت «روح» و «جسم» توأم با هم در سراى ديگر كاملًا ممكن است چرا كه نمونه هاى مختلف آن را با چشم خود در اين جهان مى بينيم.

به هر حال طرقى كه قرآن در اين زمينه ارائه مى دهد بسيار متنوّع و جالب است و آن را در شش طريق مى توان خلاصه كرد:

1- آيات خلقت نخستين (جهان و انسان).

2- آيات عموميت قدرت خدا.

3- آيات احياى ارض (زنده شدن زمين هاى مرده).

ص: 107

4- آيات تطوّرات جنين.

5- آيات رستاخيز انرژى ها.

6- آيات نمونه هاى عينى و تاريخى معاد در اين جهان.

ولى براى اين كه روشن شود قرآن با چه كسانى سروكار داشته و نقطه نظر آيات كدام است، لازم است قبلًا قسمت هايى از منطق مخالفان معاد را كه در آيات قرآن منعكس است مطرح كنيم، منطقى كه امروز نيز تكرار مى شود و مخالفان امروز احياناً روى آن تكيه مى كنند.

با اين توضيح، به سراغ بحث امكان معاد مى رويم، و در آغاز منطق و طرز تفكر منكران را بازگو مى كنيم:

ص: 108

1- امكان معاد و منطق مخالفان

اشاره:

گفتيم قرآن مجيد براى فراهم ساختن زمينه فكرى در اين مسأله، نخست به سراغ موضوع «امكان معاد» مى رود، و از طرق مختلفى (طرق ششگانه) آن را اثبات مى كند، بعد دلايل «وقوع معاد» را بر مى شمرد.

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه مخالفان معاد، دليل عقلى و منطقى خاصى براى اثبات مقصد خود نداشتند، آنها معمولًا به خاطر ذهنيت كاملًا عوامانه روى استبعاد (بعيد شمردن بازگشت به زندگى مجدد) تكيه مى كردند، تا آن جا كه طرح مسأله حيات بعد از مرگ را نشانه جنون و يا تهمت بر خداوند مى پنداشتند و گوينده آن را در خور تمسخر و استهزا.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ قالُوا اذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً ءَانّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً.

(اسراء- 49 و 98)

2- وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ اذا مُزِّقْتُمْ كُلِّ مُمَزَّقِ انَّكُمْ لَفى خَلْقٍ جَديدٍ* افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً امْ بِهِ جِنَّةٌ.

(سبأ- 7 و 8)

3- وَ قالُوا اذا ضَلَلْنا فى الْارْضِ انّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ.

(سجده- 10)

4- وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا اذا كُنّا تُراباً وَ آباءُناءَ انّا لَمُخْرَجُوْنَ لَقْدَ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ انْ هذا الا اساطِيْرُ اْلَاوَّلينَ.

(نمل 67 و 68)

5- وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا شَى ءٌ عَجيبٌ- اذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ.

ص: 109

(ق- 2 و 3)

6- ايَعِدُكُمْ انَّكُمْ اذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً انَّكُمْ مُخْرَجُونَ- هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوْعَدُوْنَ- انْ هِىَ الّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوْتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

(مؤمنون- 35 تا 37).

7- انَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُوْنَ- انْ هِىَ الا مَوْتَتُنا اْلأُوْلَى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرينَ.(1)

(دخان 34 و 35)

ترجمه:

1- و گفتند آيا هنگامى كه ما استخوان پوسيده و پراكنده اى شده ايم دگربار آفرينش تازه اى خواهيم يافت؟!

2- كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشى شديد (بار ديگر) آفرينش تازه اى خواهيد يافت- آيا او بر خدا دروغ بسته؟ يا به نوعى جنون گرفتار است؟! (چنين نيست) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمى آورند در عذاب و گمراهى دورى هستند (و نشانه گمراهى آنها همين انكار شديد آنهاست).

3- آنها گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه اى خواهيم يافت.

4- كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم باز هم از دل خاك بيرون مى آييم؟- اين وعده اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده، اينها همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است!

5- و كافران گفتند: اين چيز عجيبى است!- آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك شديم دوباره به زندگى باز مى گرديم؟! اين بازگشتى است بعيد.

6- آيا او به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان


1- در اين زمينه آيات متعدد ديگرى وجود دارد كه با آنچه در بالا آمده قريب الافق است مانند واقعه 47 و 48، صافات 53، يس 78 و ...

ص: 110

شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد؟!- هيهات، هيهات! از اين وعده هايى. كه به شما داده مى شود- غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست! پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنها را مى گيرند، و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.

7- اينها (مشركان) مى گويند- مرگ ما جز همان مرگ اول نيست، و هرگز زنده نخواهيم شد!

***

تفسير و جمع بندى

مگر خاك دوباره انسان مى شود؟!

اين آيات هرچند مضمون هاى مشابهى دارد ولى با اين حال تفاوتى در تعبيرات و محتواى آنها ديده مى شود كه قابل دقت است.

در نخستين آيه، اشاره به مشركان عرب كرده، مى فرمايد: «آنها گفتند: هنگامى كه ما استخوان هايى (پوسيده) و متلاشى شديم آيا آفرينش جديدى خواهيم يافت»؟! (وَ قالُوا اذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً ءَانّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً).

چگونه ممكن است گوشت هاى انسان خاك شود، سپس استخوان ها متلاشى گردد، و هر ذرّه اى از آن در كنارى افتد، سپس آن را جمع آورى كنند و لباس حيات بر آن بپوشانند؟ يك مشت استخوان پوسيده و متلاشى شده كجا، و يك انسان زنده و متحرك و نيرومند كجا؟!

«رُفاتْ» از ماده «رفت» (بر وزن نفت) به معناى خرد كردن است، و بعضى «پيچيدن» را نيز جزو معانى آن شمرده اند، بعضى گفته اند «رفات» به معناى اجزاى بسيار كوچك و كهنه پوسيده است و اين حالتى است كه استخوان بعد از گذشتن سال ها به خود مى گيرد، و بعضى مفهوم اصلى آن را حالتى كه بر اثر كهنگى و شكسته شدن پيدا مى شود دانسته اند، اين تفسيرها شباهت زيادى با هم دارد.(1)

و اين كه بعضى از مفسّران- طبق نقل روح المعانى- آن را به معناى خاك يا غبار يا چيزى كه


1- مفردات راغب، مقاييس اللغة، التحقيق و تفسير روح المعانى.

ص: 111

فوق العاده كوبيده و نرم شده باشد تفسير كرده اند در واقع بيان مصداق هايى از آن است.

***

آدم عاقل چنين حرفى نمى زند!

دوّمين آيات لحن خشن تر و مغرورانه ترى از مشركان ترسيم مى كند، مى فرمايد: «كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه پيوسته به شما خبر مى دهد هنگامى كه كاملًا از هم متلاشى شديد آفرينش تازه اى خواهيد يافت» (وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلَّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ اذا مُرِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقِ انَّكُمْ لَفى خَلْقٍ جَديدٍ).

«آيا او بر خدا افترا بسته (چون مى گويد اين خبر از سوى خداست) يا به نوعى جنون مبتلا شده (لذا سخنان جنون آميز مى گويد)» (افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً امْ بِهِ جِنَّةٌ).

به اين ترتيب آنها خبر دادن پيامبر را از معاد جسمانى ناشى از يكى از دو امر مى دانستند، و مى گفتند:

آيا او عاقل است و هوشمند ولى براى سوء استفاده اين مطالب را به خدا دروغ بسته تا مردم را دور خود جمع كند، يا اين كه قصد و غرضى ندارد و (نعوذ باللَّه) گرفتار جنون شده! مگر هيچ عاقلى ممكن است بگويد اين استخوان هاى پوسيده و خاك هاى پراكنده كه ذرات آن بر امواج باد سوار مى شود و به هر سو مى رود، روزى جمع مى شود و از نو زنده مى گردد؟!

اين كوردلان مغرور كه حتى حاضر نبودند از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جز به عنوان «رَجُلْ» (يك مرد ناشناس) ياد كنند، آغاز آفرينش خود را به كلى فراموش كرده، و پرده هاى جهل و غرور چشمان حقيقت بينشان را از مشاهده صحنه هاى معاد در زندگى روزانه نابينا ساخته بود كه شرح آن به خواست خدا بعد از ذكر اين آيات خواهد آمد.

«مُزِّقْتُمْ» از ماده «تمزيق» به معناى پاره كردن و قطعه قطعه نمودن است، و در اين جا اشاره به تجزيه وجود انسان و پراكنده شدن ذرات او در خاك و آب و هواست.

***

در سوّمين آيه به تعبير تازه اى در اين زمينه برخورد مى كنيم، مى فرمايد: «مشركان گفتند: آيا هنگامى كه ما در زمين گم شديم آفرينش تازه اى خواهيم يافت». (وَ قالُوا ءَاذا ضَلَلْنا فِى الْأرَضِ انّا لَفى خَلْقٍ جَدِيْدٍ).

ص: 112

تعبير به گم شدن در زمين از يكسو اشاره به خاك شدن اجزاء بدن انسان است كه هم شكل زمين مى شود، و از سوى ديگر اشاره به پراكنده شدن در مناطق مختلف جهان به گونه اى كه اصلًا شناخته نمى شود.

به اين ترتيب آنها مى خواستند با اين بيان ثابت كنند چنين بازگشتى محال است محال!

در حالى كه عين اين مسأله در آغاز خلقت انسان رخ داده كه ذرات پراكنده در جهان طبيعت به قدرت خداوند گردآورى شده و انسان به وجود آمده است (و بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است).

***

اينها همه افسانه است!

در چهارمين آيه، همين مطلب با اضافات ديگرى به چشم مى خورد، و مى فرمايد: «كافران گفتند:

گامى كه ما و پدران مان خاك شديم باز هم به صورت انسان هاى زنده اى از دل خاك بيرون مى آييم؟

اين وعده اى است (دروغين) كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده!، اين همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا اذا كُنّا تُراباً وَ آبائُناءَ انّا لَمُخْرَجُوْنَ- لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آبائُنا مِنْ قَبْلُ انْ هذا الّا اساطيرُ الْاوَّلينَ).(1)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه مسأله معاد آن هم به صورت جمسانى مخصوص قرآن و شريعت اسلام نبوده، بلكه انبيا پيشين نيز از آن خبر داده اند، ولى به دلائلى كه به خواست خدا بعداً خواهد آمد سركشان امت ها هرگز در برابر اين حقيقت سرتسليم فرود نياوردند، و آن را به عنوان يك امر خرافى و اسطوره اى دور از عقل و منطق معرفى مى كردند.

در واقع آنها براى انكار معاد در اين تعبير خود به دو چيز متوسل شده اند: نخست اين كه بعيد به نظر مى رسد كه خاك بتواند بار ديگر لباس حيات بپوشد، ديگر اين كه چون همه انبيا چنين وعده اى را به امت هاى خود داده اند و هرگز تحقق نيافته، دليل بر اين است كه يك افسانه بيش نيست (گويى انتظار داشته اند قيامت فوراً برپا شود و اگر برپا نشود لابد دروغ است)!


1- « اساطير» جمع« اسطوره» و به عقيده بعضى از ارباب لغت جمع« أسطار» و« اسطار» نيز به نوبه خود جمع« سطر» است و به معناى چيزى است كه به دروغ نوشته شده بعضى نيز گفته اند از آن جا كه« اسطوره» از صيغه هاى« مزيد فيه» است دلالت بر زياده از سطر طبيعى دارد، و لذا به معناى« سطر مجعول» است، به هر حال اسطوره به معناى مطالب باطل و بى اساس و خرافى است( مقاييس- مفردات- مصباح اللغة و التحقيق).

ص: 113

***

در پنجمين آيه، تعبير ديگرى از همان انكار و استبعاد ديده مى شود مى فرمايد: «كافران گفتند: اين چيز عجيبى است؟ آيا هنگامى كه مردمى و خاك شديم دوباره زنده مى شويم؟ اين بازگشتى بعيد است»! (وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا شَىْ ءٌ عَجِيْبٌ اذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ)(1)

به اين ترتيب در آغاز سخن آن را «عجيب» مى شمرند، و در پايان «بعيد»، بى آنكه درباره خلقت خود بينديشند و ببينند كه اين موضوع «عجيب و بعيد» در ابتداى آفرينش آنها به خوبى تحقق يافته است، بلكه چنانكه خواهيم گفت: مسأله معاد و تجدد حيات را دائماً با چشم خود در اين زندگى مشاهده كرده و مى كنيم، چگونه عجيب و بعيد است؟

***

در ششمين آيه با همان انكار مخالفان در لفافه ديگرى روبه رو مى شويم، آنها به هنگام تبليغ دوستان و اطرافيان خود با قاطعيت و جسارت هرچه تمام تر مى گفتند: «آيا اين انسانى كه مثل شما است به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد باز (از قبرها) خارج مى شويد؟!- هيهات هيهات، از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود»!: (ايَعِدُكُمْ انَّكُمْ اذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً انَّكُمْ مُخْرَجُونَ- هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ).

سپس اين كوردلان بى آنكه نيازى به استدلال احساس كنند با قاطعيت مى افزودند: «غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنها زنده مى شود، و هرگز معادى براى ما در كار نيست»! (انْ هِىَ الّا حَياتُنآن الدُّنْيا نَمُوْتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ).

«او فقط آدم دروغگوئى است كه بر خدا افترا بسته، و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد»!: (انْ هُوَ الا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِيْنَ).

اين شديدترين لحنى است كه منكران لجوج در مقابل مسألهئ معاد داشتند، بى آنكه در فلسفه حيات انسان بينديشند كه آيا ممكن است اين زندگى چند روز پر از مصائب و مشكلات، هدف اصلى آفرينش


1- بعضى از مفسران واژه« رجْع» و« رجوع» را به يك معنى شمرده اند( مانند، الميزان) در حالى كه بعضى ديگر معتقدند« رجع» به معنى متعدّى استعمال مى شود، و« رجوع» به معنى لازم( روح البيان، جلد 9، صفحه 103) در تفسير فخررازى نيز آمده است كه در ميان اين دو، تفاوت وجود دارد، ولى آيه مورد بحث قابليت هر دو معنى را دارد، جلد 28، ص 152.

ص: 114

انسان باشد؟

و بى آن كه در فلسفه تكاليف الهى بينديشند كه آيا ممكن است خداوند عادل با خوبان و بدان يكسان معامله كند؟ نه در اين دنيا امتياز خاصى براى آنها قائل شود، و نه جهان ديگرى در كار باشد، و بى آن كه در آغاز آفرينش خود بينديشند كه نخست نيز خاك و ذراتى پراكنده بودند.

مقدّم داشتن «تراب» بر «عظام» (خاك بر استخوان) در حالى كه بدن انسان نخست استخوان پوسيده مى شود و بعد خاك، ممكن است به اين جهت باشد كه «تراب» اشاره به گوشت هاست كه نخست خاك مى شود، و عظام اشاره به استخوان هاى پوسيده يا اين كه «تراب» اشاره به اجداد و نياكان پيشين است كه كاملًا خاك شده اند. و «عظام» به پدران و مادران از دست رفته، و يا اين كه چون بازگشت خاك به زندگى از استخوان بعيدتر است آن را در گفتار خود مقدم داشته اند، و در هر حال بيانگر شدت مخالفت آنها با اين مسأله است.

***

فقط يكبار حيات يكبار مرگ!

در هفتمين و آخرين آيه باز در اين زمينه به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم، و آن اين كه مشركان عرب و منكران معاد، بى آن كه سخنى از استخوان پوسيده و خاك و مانند آن به ميان آورند، ضمن يك ادعاى بى دليل چنين مى گويند: «مرگ ما جز همان مرگ اوّل نيست، و ما هرگز زنده و محشور نخواهيم شد- و اگر راست مى گوييد كه بعد از مرگ زندگى ديگرى در كار است پس پدران ما را زنده كنيد و نزد ما آوريد تا بر صدق گفتار شما گواهى دهند»! (انَّ هؤلاءِ لَيَقُولُونَ انْ هِىَ الا مَوْتَتُنَا الْأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِيْنَ فَأتُوا بِآبائِنا انْ كُنْتُمْ صادِقِيْنَ).

قابل توجه اين كه در آيه فوق مى خوانيم چيزى جز مرگ اوّل وجود ندارد، در حالى كه در ابتدا چنين به نظر مى رسد كه گفته شود چيزى جز حيات اوّل وجود ندارد، اين تعبير براى چيست؟

در اين جا مفسّران هريك به نوعى از سئوال فوق پاسخ گفته اند، ولى از همه مناسب تر آن است كه گفته شود منظور اين است كه بعد از حيات اين جهان هيچ حادثه اى جز همين مرگ كه به دنبال آن است رخ نمى دهد، يعنى حيات مجددى در كار نيست.

ص: 115

زمخشرى در كشاف بعد از طرح اين اشكال مى گويد: اين آيه ناظر به آيه اى است كه مى گويد: كُنْتُمْ امْواتاً فَاحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييْكُمْ: «مرده بوديد و خداوند به شما حيات بخشيد، سپس مى ميراند و بعد زنده مى كند» (بقره 28).

يعنى همان گونه كه بعد از مرگ نخستين (زمانى كه انسان خاك بود) در اين جهان زنده شديد، بعد از مرگ دوّم نيز زنده خواهيد شد، اما كافران مى گفتند مرگى كه حيات بعد از آن بوده تنها مرگ نخستين است، يعنى مرگ دوّم حياتى در پى ندارد.(1)

ولى پيداست كه اين تفسير بسيار تكلف است، و اصولًا نيازى به آن نيست، و مناسب تر همان تفسير اوّل است. (دقت كنيد)

سئوال ديگرى كه در مورد آيه مطرح است اين است كه هر «اوّلى» بايد «دوّمى» داشته باشد، بنابراين «موت اوّلى» چگونه بدون «موت ثانيه» ممكن است؟

پاسخ اين سئوال روشن است، زيرا لازم نيست كه هر اوّلى ثانى داشته باشد، مثلًا انسان نذر مى كند نخستين پسرى كه خدا به او دهد نامش را «محمّد» بگذارد، و چه بسا جز همان يك فرزند نصيبش نشود، يا اوّلين كتابى را كه مى نويسد به پدرش اهدا كند، و چه بسا كتاب دوّمى ننويسد و مى دانيم يكى از نام هاى خداوند اوّل است در حالى كه دوّمى براى او نيست.

***

نتيجه بحث

از مجموع هفت آيه فوق و آيات ديگرى كه با آن قريب الافق است به منطق مخالفان معاد، مخصوصاً در عصر نزول قرآن، آشنا شديم، تمام سخنان آنها را كه عموماً در زمينه انكار معاد جسمانى بوده است، در چند جمله ادعا گونه مى توان خلاصه كرد:

چگونه ممكن است استخوان هاى پوسيده بار ديگر لباس حيات بر تن بپوشد؟

چگونه ممكن است گوشت و استخوان ما مبدل به خاك شده، و ذرات آن به هر سو متفرق شود، و در لابه لاى اجزاى زمين از نظرها محو گردد، و باز جمع آورى شده، و حياتى نوين پيدا كند؟ اينها يا افتراى بر


1- تفسير كشاف، جلد 4، صفحه 279، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 116

خداست، يا نشانه جنون!!

ما جز همين حيات دنيا و مرگ بعد از آن سرنوشتى نداريم، هيچ كس تاكنون زنده نشده است كه ما بتوانيم اين ادعا را باور كنيم، و اصولًا اين ادعايى است عجيب و محال و غير قابل قبول!

اين منكران از خودراضى و مغرور كه حتى در آفرينش نخستين خود انديشه نمى كرد، و نمونه هاى حيات بعد از مرگ را كه دائماً در اين زندگى با چشم خود مى بينند مورد مطالعه قرار نمى دادند، و اصولًا بر اثر لجاجت تنها روى ادعاهاى بى دليل تكيه مى كردند، منحصر به آن زمان نبوده و نيستند، و شبيه اين سخنان را نيز امروز از زبان افراد ديگرى كه بعضاً در سلك فلاسفه يا دانشمندان نيز در آمده اند مى شنويم.

به هر حال قرآن مجيد پاسخ هاى قاطعى به اين ادعاها داده كه در بحث هاى آينده خواهد آمد، پاسخ هايى كه براى گروهى از منكران معاد در هر سطحى از علم و دانش باشند، و حتى براى كسانى كه مطلقاً از هر دانشى بى بهره اند مى تواند قانع كننده باشد، اما به شرط اين كه به راستى در جستجوى حق باشند.

اكنون به سراغ بيانات قرآن در زمينه دلايل امكان معاد مى رويم.

ص: 117

بخش اوّل

دلايل امكان معاد

اشاره

ص: 118

1- آفرينش نخستين

اشاره

اشاره:

در قرآن مجيد براى اثبات امكان معاد طرق فراوانى وجود دارد كه همه در شكل استدلال منطقى عرضه شده است، قرآن اين طرق را با تعبيرات بسيار لطيفى شرح داده است:

اين طرق را چنانكه قبلًا اشاره كرديم مى توان در شش موضوع خلاصه كرد:

1- آفرينش نخستين، 2- قدرت مطلقه خداوند، 3- مرگ و حيات مكرر در جهان گياهان، 4- تطورات جنين، 5- بازگشت انرژى ها، 6- نمونه هاى عينى معاد.

و در زمينه هريك از عناوين فوق آيه يا آيات متعددى در قرآن به چشم مى خورد كه بررسى آنها نه تنها مسأله امكان معاد كه مطالب مهم ديگرى را نيز تبيين مى كند.

با اين اشاره فهرست گونه، به قرآن مجيد باز مى گرديم و از بخش اوّل يعنى آيات مربوط به خلقت نخستين و آفرينش اوّل شروع كرده، به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِىْ الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ قُلْ يُحييْها الَّذى انْشَأَها اوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ.

(يس- 78 و 79)

2- افَعَييْنا برالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ.

(ق- 15)

3- وَ هُوَ الَّذى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ اهْوَنُ عَلَيْهِ.

(روم- 27)

ص: 119

4- اوَلَمْ يَرَوا كَيْفَ يُبْدِى ءُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ انَّ ذلكَ عَلَى اللَّه يَسيرٌ.

(عنكبوت 19)

5- كَما بَدَأَكُمْ تَعُوْدُوْنَ.

(اعراف- 29)

ترجمه:

1- و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد، گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟!- بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد، و او به هر مخلوقى آگاه است!

2- آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم؟). ولى آنها (با اين همه دلايل روشن) باز در آفرينش جديد ترديد دارند.

3- او كسى است كه آفرينش را آغاز كرد، سپس آن را باز مى گرداند، و اين كار براى او آسان تر مى باشد.

4- آيا آنها نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس باز مى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است.

5- همانگونه كه در آغاز شما را آفريد (بار ديگر در رستاخيز) باز مى گرديد.

***

تفسير و جمع بندى:

چه كسى استخوان پوسيده را زنده مى كند؟!

در نخستين آيه از داستان معروف مرد عرب مشركى شروع مى كند كه استخوان پوسيده اى را با خود به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورده بود، او فردى به نام «ابى بن خلف»، يا «عاص بن وائل» يا «امية بن خلف» نام داشت و قطعه استخوانى را به دست گرفته بود و مى گفت با اين دليل محكم به مخاصمه با محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى روم! و سخن او را درباره معاد باطل مى كنم!

ص: 120

نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و صدا زد «چه كسى مى تواند اين استخوان را در حالى كه پوسيده است از نو زنده كند»؟ كدام عقل اين ادعا را باور مى نمايد، و شايد در همين حال براى تأكيد سخنان خود قسمتى از آن استخوان را نرم كرد و روى زمين ريخت. (قالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَمِيْمٌ).

به دنبال آن قرآن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم (ضمن پنج آيه) دستور مى دهد كه پاسخ قاطعى از طرق مختلف به او و امثال او بدهد كه يكى از آنها همين مسأله آفرينش نخستين است كه قرآن آن را به صورت بسيار كوتاه و جالبى مطرح كرده، مى گويد: «وَ نَسِىَ خَلْقَهُ»: «اين مرد فراموشكار آفرينش نخستين خود را فراموش كرده»!

سپس به شرح آن پرداخته مى فرمايد: «بگو: كسى آن را زنده مى كند كه براى نخستين بار آن را آفريد» (قُلْ يُحْييْهَا الَّذى انْشَأَهَا اوَّلَ مَرَّةٍ). و اگر تصور مى كنى استخوان هاى پوسيده سرانجام پراكنده مى شود و هر ذره اى در گوشه اى مى افتد، و يا اگر تصور مى كنى بازگرداندن تمام صفات نخستين به اين ذرات امكان ندارد چون كسى از آن آگاه نيست، اشتباه بزرگى است، چرا كه او خالق همه چيز است و «از هر مخلوقى آگاه است» (وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ).

«انْشَأَها» از ماده «انشاء» به معناى ايجاد و تربيت است، و در اين جا گويا اشاره به اين حقيقت مى باشد كه آن خدايى كه در آغاز او را از هيچ به وجود آورد مسلّماً مى تواند بعد از خاك شدن زنده كند.

در اين كه منظور از نسيان خلقت در اين آيه چيست؟ دو احتمال وجود دارد: نخست اين كه انسان آفرينش خود را در آغاز از يك نطفه ناچيز و قطره آب بى ارزش به فراموشى سپرده كه در قدرت خداوند در مسأله احياى مجدد ترديد مى كند.

ديگر اين كه: اشاره به آفرينش نوع آدم از خاك است، چگونه ممكن است در آغاز او را از خاك بيافريند و بار ديگر چنين امرى محال باشد، چرا كه «حُكُمُ الْامْثالِ فيْما يَجُوْزُ وَ فيما لا يَجُوْزُ واحِدٌ» (حكم اشياى همانند، در ممكن بودن يا نبودن يكسان است).

البتّه «نسيان» در اين جا يا فراموشكارى واقعى و حقيقى است، يا همچون شخص فراموشكار است هرچند فراموش نكرده، چرا كه بر طبق تشخيص و آگاهى خود عمل ننموده است و در مقام انكار برآمده.(1)


1- اين دو تفسير را آلوسى در روح المعانى، جلد 23، صفحه 50 آورده است.

ص: 121

***

در دوّمين آيه همين حقيقت در لباس ديگرى بيان شده است، در پاسخ منكران معاد مى فرمايد: «آيا ما از آفرينش نخستين عاجز شديم (كه قادر بر آفرينش مجدد در قيامت نباشيم؟)» (افَعَييْنا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ).

سپس اضافه مى كند: آنها در آفرينش نخست شك ندارند، بلكه بر اثر غفلت و فراموشكارى و يا به خاطر تعصب و لجاجت يا به خاطر خو گرفتن با شرايط موجود كه هيچ مرده اى زنده نمى شود «آنها در آفرينش جديد شك و ترديد دارند» (بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِنْ خَلْق جَديدٍ).

و به اين ترتيب در يك تناقض آشكار كه هرگز پاسخى براى آن ندارند خود را گرفتار ساخته اند.

«عَييْنا» از ماده «عَىّ» گاه به معناى عجز و ناتوانى آمده و گاه به معناى تعب و رنج، و در اين جا منظور همان معناى اوّل است، يعنى ما از آفرينش اوّل ناتوان نبوديم.

تعبير «خَلْق اوّل» اشاره به آفرينش نخستين هر انسان يا خصوص حضرت آدم است، و اين احتمال كه بعضى از مفسّرين داده اند كه منظور خلقت اوّل جهان هستى است تناسبى با بحث ندارد.

«لَبْس» (بر وزن حَبس) در اصل به معناى پوشانيدن چيزى است و لباس را نيز از اين جهت لباس مى گويند كه بدن را مى پوشاند، ولى به گفته راغب گاه در امور معنوى نيز به كار مى رود و به معناى پوشانيدن حقيقت است. در آيه مورد بحث نيز به همين معناست، يعنى آنها در اشتباه و جهل نسبت به معادند، و حقيقت به خاطر لجاجت و تعصب بر آنها پوشيده شده.

***

در سوّمين آيه به تعبير ديگرى در اين زمينه برخورد مى كنيم، و آن مقايسه «مبدأ» حيات و «معاد» است، مى فرمايد: «او كسى كه آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را باز مى گرداند، و اين كار براى او آسان تر است» (وَ هُوَ الَّذى يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيْدُهُ وَ هُوَ اهْوَنُ عَلَيْهِ).

جمعى از مفسّران جمله «يبدأ» را به معناى ماضى تفسير كرده اند، يعنى خداوند در آغاز آفرينش را ايجاد كرد، ولى چه مانعى دارد كه «يبدأ» به همان معناى اصلى فعل مضارع تفسير شود؟ و با توجه به اين كه فعل مضارع در اين جا دليل بر استمرار است معناى آيه چنين مى شود: «خداوند به طور مداوم آفرينش را

ص: 122

ايجاد مى كند و باز مى گرداند» يعنى جهان هستى مجموعه اى از حيات و مرگ و مبدأ و معاد مستمر است، بنابراين نبايد در امكان معاد در قيامت ترديد داشت.

دائماً جهان ما مى ميرد و نو مى شود، و خلقت جديدى مى يابد، و روى اين حساب معاد و بازگشت به حيات نوين يك امر كاملًا عادى است، و اين پاسخ حساب شده زيبايى است در برابر منكران.

تعبير «وَ هُوَ اهْوَنُ عَلَيْهِ» (اعاده براى او آسان تر از آغاز است) اين سئوال را بر مى انگيزد كه در برابر قدرت مطلقه و بى پايان خداوند آسان و مشكل مفهومى ندارد، همه چيز براى او يكسان است، از جا كندن و برداشتن عظيم ترين كوه هاى جهان براى او به همان اندازه آسان است كه برداشتن يك پر كاه، و آفرينش منظومه شمسى در برابر قدرت او همچون آفرينش يك ذره خاك است، چرا كه در برابر قدرت بى پايان سخت و آسان بى معناست، البتّه براى ما كه قدرتى محدود داريم مى گوييم برداشتن سنگ كوچك آسان است و برداشتن سنگ عظيم مشكل!

مفسّران در برابر اين سئوال، پاسخ هايى گفته اند كه از همه مناسب تر اين پاسخ است كه اين سخن از ديدگاه بندگان و با منطق آنهاست كه اگر كسى چيزى را انجام دهد در مرتبه دوّم انجام آن براى او سهل تر و آسان تر است، هرچند براى قادر لايزال همه چيز يكسان مى باشد.(1)

گاه نيز گفته شده است «اهْوَن» در اين جا معناى تفضيلى ندارد، و به معناى «هيّن» يعنى «آسان» است.

توجيهات ديگرى نيز گفته شده كه چون مناسب نبود از ذكر آن صرف نظر شد.

به هر حال مفهوم آسان و آسان تر با توجه به گفتگوهاى مردم با يكديگر است وگرنه همه چيز براى او آسان است، و آسان ترى وجود ندارد، و به گفته شاعر:

چون قدرت او منزّه از نقصان است آوردن خلق و بردنش يكسان است!

نسبت به من و تو هر چه دشوار بوددر قدرت پركمال او آسان است

***

در چهارمين آيه آنچه در آيه قبل آمده بود به شكل ديگرى آمده است، و در حقيقت تفسير و توضيحى براى آن محسوب مى شود، در برابر منكران معاد مى فرمايد: آيا نديدند چگونه خداوند


1- اين وجه را بسيارى از مفسّران به عنوان بهترين تفسير، يا يكى از تفسيرها برگزيده اند( مجمع البيان، جلد 8، صفحه 302- روح البيانى، جلد 7، صفحه 26، قرطبى جلد 7، صفحه 5104، و تفاسير ديگر).

ص: 123

آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند، اين امر براى خدا سهل و آسان است» (اوَلَمْ يَرَوا كَيْفَ يَبْدَءُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ انَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ)(1)

تعبير به «يَبْدَءُ» (آغاز مى كند) و «يعيد» (باز مى گرداند) به صورت فعل مضارع مى تواند تأكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گفتيم كه خداوند پيوسته در كار ايجاد و اعاده است، و اين جهان دائماً نو مى شود و دگرگون مى گردد، هر روز مبدأ و معاد و آغاز و تكرارى است.

مخصوصاً با اين تعبير كه مى فرمايد: اوَلَمْ يَرَوْا ... «آيا آنها نديدند» اشاره به اين كه مشاهده اين ايجاد و اعاده مستمر و دائمى براى همه امكان پذير است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «يُعِيْدُ» تنها ناظر به معاد در روز قيامت باشد، و در اين صورت تفسير آيه چنين است: «آيا آنها نديده اند خداوند چگونه خلق را ايجاد كرده، چنين كسى مى تواند آن را باز گرداند».

تعبير «انَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ»، نشان مى دهد كه همه چيز براى خدا آسان است، و ممكن است شاهدى باشد براى كسانى كه «اهون» را در آيه قبل به معنا «هيّن» تفسير كرده اند.

به هر حال همه منكران معاد با چشم خود گياهان را مى بينند كه چگونه از زمين هاى مرده سر بر مى آورند؟ چگونه انسان هايى پا به عرصه وجود مى گذارند؟ چگونه درختان بى جان برگ و بار مى آورند؟

و چگونه هر زمان آفرينش تازه اى در اين عالم رخ مى دهد؟

آيا براى خالق اين همه موجودات بازگرداندن آنها مشكل است؟ با اين كه هر دو به طور يكسان مشمول قدرت او هستند، و بهترين دليل براى امكان چيزى وجود آن است؟

در پنجمين و آخرين آيه جان مطلب را در يك سخن كوتاه و بسيار فشرده و پرمعنا بيان كرده است مى فرمايد: «آن گونه كه شما را آغاز كرد باز مى گرديد»! (كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ).

اين جمله كه بخشى از آيه 29 سوره اعراف است، در حقيقت روشن ترين و كوتاه ترين استدلال قرآن بر امكان معاد محسوب مى شود، مى گويد حيات مجدد را، بر حيات نخستين قياس كن، و اين يك قياس منطقى در يك امر عقلى است، و آنها كه اين گونه آيات را دليل بر جواز قياس در احكام تعبدى گرفته اند سخت در اشتباهند، زيرا قياس در صورتى مجاز است كه دليل حكم اوّل و علت و فلسفه آن روشن باشد، تا وجود آن در حكم دوّم نيز ثابت شود، همان گونه كه در بحث معاد در آيه فوق و مانند آن ديده مى شود.


1- بايد توجه داشت كه يُبْدأ( از باب افعال) و يَبْدأ( از ثلاثى مجرد) هر دو يك معنا دارد و به معناى آغاز كردن و آشكار كردن چيزى است.

ص: 124

زيرا مى دانيم دليل بر خلقت نخستين همان قدرت خداست، و اين معنا در خلقت مجدّد نيز عيناً وجود دارد، اما در احكام فرعى كه فلسفه آنها روشن نيست و در خود دليل نيز تصريح به علّت آن نشده قياس معنا ندارد، چرا كه قياسى است ظنى و تخمينى، نه يقينى و عقلى.

به هر حال تفسيرى كه در بالا ذكر شد با توجه به آيات ديگر قرآن كه در اين زمينه آمده كاملًا روشن است، ولى عجيب اين است كه بعضى از مفسّران گفته اند منظور اين است همان گونه كه در آغاز شما را سعادتمند و شقاوتمند، مؤمن و كافر آفريد پايان و عاقبت كار شما نيز به همان باز مى گرديد.(1)

شايد بعضى خواسته اند از اين راه دليلى بر عقيده فاسد خود در مسأله جبر جستجو كنند، در حالى كه سخن از اصل آفرينش انسان و ابتداى خلقت او، سپس بازگشت او به زندگى مجدد است، و كمترين اشاره اى در آيه به مسأله سعادت و شقاوت اجبارى و طينت مؤمن و كافر، وجود ندارد.

نتيجه بحث

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه علت اصلى انكار مخالفان معاد بى توجهى و غفلت به آفرينش نخست اين جهان و آفرينش اوّل انسان هاست، چرا كه اگر كمى به آن مى انديشيدند پاسخ خود را مى دادند.

مگر ممكن است آفرينش انسان در آغاز از خاك امكان پذير باشد ولى در مرحله بعد غيرممكن؟!

***

توضيحات

آن روز كه انسان آفريده شد

دانشمندان مى گويند حدود پنج ميليارد سال قبل كه زمين از خورشيد جدا شد يكپارچه آتش سوزان بود، ميلياردها سال گذشت تا زمين تدريجاً رو به سردى گذاشت، و ابرهاى فشرده اى كه اين كره خاكى را سخت از هر سو محاصره كرده بودند تبديل به باران شدند، باران هايى سيلابى كه بر زمين هاى داغ فرو مى ريخت و مى جوشيد و دگربار تبديل به ابر مى شد و تدريجاً اين كره خاكى را سردتر و سردتر مى ساخت.


1- فخر رازى در تفسير خود اين تفسير را به عنوان يكى از دو احتمال ذكر كرده است.( جلد 14، صفحه 58)

ص: 125

سرانجام آب ها در نقاط پست زمين باقى ماندند و درياها تشكيل شد، ولى در هيچ جا اثرى از حيات نبود.

نه گياهى مى روييد.

نه پرنده اى بال و پر مى زد و آواز مى خواند.

نه در اقيانوس هاى عظيم موجود زنده اى در حركت بود.

چرا كه هنوز محيط زمين بسيار داغ و گرم بود و مجالى براى زندگى وجود نداشت.

بازهم زمين سردتر شد و به قدرت خداوند اولين جوانه هاى حيات در درياها و صحراها نمايان گشت و جانداران گوناگون ظاهر شدند، و سرانجام خداوند انسان را آفريد.

بنابراين شكى نيست كه انسان در آغاز از خاك آفريده شده و بازهم به خاك برمى گردد، چه مانعى دارد كه بازهم از خاك آفرينش مجددى بيابد؟!

منتها انس به زندگى عادى و كوته نگرى، و گاه فرو افتادن پرده هاى لجاجت و تعصب بر فكر و انديشه انسان، به او مجال نمى دهد كه اين حقايق روشن را ببيند و باور كند، يا به آن اعتراف نمايد.

ص: 126

2- قدرت مطلقه خداوند

اشاره

اشاره

راه ديگر براى اثبات امكان بازگشت به زندگى مجدد در قيامت، توجه به قدرت بى پايان خداست.

زيرا بحث درباره معاد، بعد از قبول اصل توحيد و قبول صفات ثبوتيه و سلبيه حق است، و مى دانيم يكى از صفات ثبوتيه او «قدرت مطلقه» و توانايى بر هرچيز است، و بهترين راه براى اثبات قدرت او بر هر كار، علاوه بر اين كه واجب الوجود داراى هستى نامحدود و طبعاً قدرت نامحدود است، ملاحظه عظمت جهان آفرينش است.

وسعت آسمان ها و منظومه ها و كهكشان ها، كثرت و عظمت كواكب ثوابت و سيارات، تنوع گوناگون موجودات زنده، اعم از گياهان و حيوانات، ريزه كارى هاى عجيب ساختمان سلول هاى زنده و دانه هاى اتم.

همه اينها نشانه قدرت بى پايان اوست، و با قبول چنين اصلى جايى براى اين ايراد باقى نمى ماند كه چه كسى مى تواند استخوان پوسيده را زنده كند، و چگونه ممكن است خاك هاى پراكنده جمع شوند و لباس حيات در تن بپوشد؟!

اين عصاره مطالبى است كه در اين بخش به سراغ آن مى رويم، و در آيات متعددى از قرآن مجيد به آن اشاره شده، قبل از توضيح بيشتر به اين آيات گوش جان فرا مى دهيم:

1- لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ اكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُوْنَ.

(مؤمن- 57)

2- اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ قادِرٌ عَلَى انْ يَخْلُقَ

ص: 127

مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ اجَلًا لا رَيْبَ فيهر فَابَى الظّالِمُونَ الّا كُفُوراً.

(اسراء- 99)

3- اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلَى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى انَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ.

(احقاف- 33)

4- اوَلَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ بِقادِرٍ عَلَى انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلّاقُ الْعَليمُ.

(يس- 81)

5- قُلْ سِيْرُوا فِى الْأَرضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِى ءُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ انَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ.(1)

(عنكبوت- 20)

ترجمه:

1- آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهمتر است ولى اكثر مردم نمى دانند.

2- آيا نديدند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد قادر است مثل آنها را بيافريند؟ (و به زندگى جديد بازشان گرداند) و براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد، اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند.

3- آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمان ها و زمين را آفريد، و از آفرينش آنها ناتوان نشد، قادر است مردگان را زنده كند؟ آرى او بر هر چيز تواناست.

4- آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد قدرت ندارد همانند آنها (انسان هاى خاك شده) را بيافريند؟ آرى (مى تواند) و او آفريدگار داناست!

5- بگو: در زمين سير كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده؟ سپس


1- در آيات ديگرى نيز اشاره به همين معنا ديده مى شود. مانند آيه 9، شورى و 2 حديد.

ص: 128

خداوند (همين گونه) جهان آخرت را ايجاد مى كند، خداوند بر هر چيز قادر است.

***

تفسير و جمع بندى

همه چيز براى او آسان است

در نخستين آيه خداوند مسأله احياى مردگان را با آفرينش مجموعه آسمان ها و زمين مقايسه كرده، مى فرمايد: «آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهم تر است، ولكن بيشتر مردم نمى دانند» (لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ اكْبَرُ مِنْ خَلْقٍ النّاسِ وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ).

فخررازى در تفسير اين آيه مى گويد: اين يك استدلال واضح است براى بيان اين حقيقت كه خداوند قادر بر اعاده حيات انسان است، و نشان مى دهد كه منكران معاد بدون هيچ گونه دليل و برهان بلكه تنها به خاطر حسد و جهل و كفر و تعصب راه جدال و انكار مى پوييدند.(1)

مفسران ديگر مانند «طبرسى» در مجمع البيان و «قرطبى» و «روح البيان» نيز تصريح كرده اند كه اين آيه ناظر به منكران رستاخيز است مى گويد: كسى كه قادر بر انجام امور مهمترى مانند آفرينش آسمان هاى با عظمت و زمين (با آن همه مخلوقات شگرف و شگفت انگيز) مى باشد چگونه قادر به اعاده حيات مردگان نيست.(2)

جمله وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ همان گونه كه جمعى از مفسّران گفته اند نه به اين معناست كه واقعاً «برترى آفرينش آسمان ها را با آن عظمت و نظم و حساب بر آفرينش مجدد انسان» نمى دانند، بلكه به خاطر آن است چون از اين امر مهم غفلت مى كنند و در آن نمى انديشند و به خاطر تعصب و پيروى از هواى نفس، از آن نتيجه گيرى لازم را در امر معاد نمى كنند لذا آنها را به منزله جاهلان بى خبر معرفى كرده است.(3)

جالب اين كه در آن عصر و زمان هنوز عظمت آسمان ها به خوبى شناخته نشده بود، و كمتر كسى از اسرار عظيمى كه امروز در پرتو علم و دانش شناخته شده است آگاهى داشت تنها صورت ظاهرى آن را مى ديدند ولى قرآن كه از علم بى پايان خدا جوشيده است پرده از روى اين اسرار برداشت.


1- تفسير فخررازى، جلد 27- صفحه 79.
2- تفسير طبرسى، جلد 8، صفحه 529 و قرطبى جلد 8، صفحه 5769 و روح البيان، جلد 8، صفحه 199.
3- مجمع البيان، كشاف، روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 129

ضمناً بايد توجه داشت كه لام در «لخلق» ظاهراً «لام ابتداء» است، و براى تأكيد آمده.

***

دوّمين آيه بلافاصله بعد از نقل كلام منكران معاد كه آفرينش مجدد انسان را بعد از پوشيده شدن استخوان ها و خاك شدن نفى مى كردند، مى فرمايد: «آيا آنها نمى دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريد قادر است كه همانند آن انسان ها را بيافريند»؟ (اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ قادِرٌ عَلَى انْ يَخْلْقَ مِثْلَهُمْ).

تعبير به «مثل» ممكن است اشاره به آفرينش مجدد انسان ها باشد، چرا كه همانند سابق است، و نيز ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند قادر است انسان هاى ديگرى همانند اين انسان ها از نو ايجاد كند، وقتى بر چنين چيزى قادر است تجديد حيات انسان ها موجود از آن سهل تر مى باشد.

اين احتمال نيز داده شده كه بدن ها هرچه باشند عين بدن سابق نيستند، چرا كه مواد پيشين با كيفيت هاى تازه اى باز مى گردد، به همين جهت تعبير به مثل شده، ولى روح انسان همان روح است، و بعد از تعلق به جسم وحدت شخصيت از هر نظر حاصل است، بنابراين انسان ها به هنگام بازگشت هم مثل گذشته هستند و هم از يك نظر عين آن (دقت كنيد).

سپس در ذيل آيه به جواب سئوال ديگر منكران مى پردازد، آنها مى گفتند: اگر قيامت حق است پس چرا نمى آيد، قرآن مى گويد: «خداوند براى بازگشت آنها سرآمدى قطعى قرار داده و بايد منتظر آن بود (وَ جَعَلَ لَهُمْ اجَلًا لارَيْبَ فيهِ).

به تعبير ديگر او به قدرت كامله اش دقيقاً وقت آن را نيز تعيين كرده كه بدون كوچكترين تخلفى درست در آن زمان رخ مى دهد.

«ولى ظالمان جز كفر و انكار را نمى پذيرند» (زيرا هواى نفس و تعصب و دشمنى با حق پرده بر افكار آنها افكنده) (فَابَى الظّالِمُونَ الّا كُفُوراً).

***

همين معنا در سوّمين آيه با تعبير ديگرى بيان شده، مى فرمايد: آيا آنها نمى دانند خدايى كه آسمان ها را

ص: 130

(با آن عظمت) و زمين را (با آن همه شگفتيهايش) آفريده، و هيچ گاه از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است كه مردگان را زنده كند؟ آرى او بر همه چيز تواناست» (اوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ وَلَمْ يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلَى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى بَلى انَّهُ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ).

جمله «اوَلَمْ يَرَوْا» (آيا نديدند) به معناى مشاهده با چشم عقل است، و لذا مفسّران آن را به معنا اوَلَمْ يَعْلَمُوا (آيا ندانستند) تفسير مى كنند، بعضى نيز آن را به معناى علم و آگاهى توأم با بصيرت و دقت معنا كرده اند.

«لَمْ يَعْىَ» از ماده «عَىّ» به معناى عجز و ناتوانى است كه به واسطه راه رفتن بسيار به انسان دست مى دهد، و نيز به معناى هرگونه عجز و ناتوانى كه به خاطر عهده دار شدن كار يا سخن گفتن به كسى دست مى دهد گفته مى شود، و تعبير «داء عيّاء» به معناى درد بى درمان نيز از همين جهت است كه چنان دردى به راستى خسته كننده است.

بعضى نيز آن را به معناى «جهل» تفسير كرده اند، ولى اين معنا در اين آيه مناسب نيست.

بديهى است خستگى و ناتوانى در موردى تصور مى شود كه قدرت شخص محدود باشد، ولى در مورد خداوند كه قدرتش نامحدود است خستگى و عجز مفهومى ندارد.

به هر حال اين تعبير ممكن است اشاره به خرافه يهود باشد كه مى گفتند: خداوند بعد از آفرينش آسمان ها و زمين خسته شد! و روز شنبه روز استراحت قرار داد! و از آن به بعد اين معنا به عنوان يك سنت باقى ماند.

بطلان اين سخن به قدرى روشن است كه نياز به بحث ندارد.

***

در چهارمين آيه ضمن پاسخ هاى متعددى كه در برابر منكران معاد و كسى كه خدمت پيامبر آمده بود و استخوان پوسيده در دست داشت و مى گفت: «مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميمٌ» (چه كسى استخوان پوسيده را زنده مى كند؟) مى فرمايد: «آيا كسى كه آسمان ها و زمين را (با آن وسعت و عظمت و شگفتى ها) آفريد، قادر نيست همانند اين انسان ها را بيافريند» (اوَ لَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ بِقادِرٍ عَلَى انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ).

ص: 131

«آرى او توانايى دارد و او آفريدگار داناست» (بَلى وَ هُوَ الْخَلاقُ الْعَليمُ).

بديهى است هنگامى كه سخن از آسمان ها گفته مى شود تمام كرات و ستارگان و كهكشان ها را در بر مى گيرد، و مى دانيم آخرين اكتشافات دانشمندان نشان مى دهد كه منظومه شمسى ما جزء كهكشان معروف راه شيرى است، و مى گويند: اين كهكشان بالغ بر يكصد ميليارد ستاره! دارد كه خورشيد ما يكى از ستارگان متوسط آن است!

و نيز مى گويند تلسكوپ هاى عظيم توانسته است در حدود يك ميليارد كهكشان را كشف كند!

هرگاه اين ارقام را در يكديگر ضرب كنيم آن گاه مى توانيم به عدد سرسام آور كرات آسمانى اجمالًا پى ببريم، تازه اينها همه در حدود معلومات انسان امروز است، و شايد فردا و فرداها عواملى كشف شود كه آنچه امروز از جهان مى دانيم در مقابل آن كوچك و ناچيز باشد. و هنگامى كه زمين گفته مى شود تمام اسرار و شگفتى هاى آن را نيز در بر مى گيرد.

آيا كسى كه اين جهان عظيم و عجيب و منظم را آفريد، از بازگرداندن انسان به آفرينش مجدد ناتوان است؟!

تعبير به «خَلّاق» (بسيار خلق كننده) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند پيوسته در كار خلقت است، و همه روز موجودات تازه اى را مى آفريند، و موجوداتى را از بين مى برد، و به اين ترتيب همه روز احياى جديد و معاد تازه اى است، و لذا واژه «خلاق» كه صيغه مبالغه است بر او اطلاق شده.

«عليم» نيز مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه اگر انسان ها مى ميرند و خاك مى شوند و ذرات آنها همه جا پراكنده مى گردد جمع آورى آن براى خداوندى كه عالم و آگاه است مشكل نيست، همان گونه كه نگهدارى حساب اعمال آنها در طول تمام عمر مطلب پيچيده اى نخواهد بود (بايد توجه داشت كه «عليم» در اين جا صفت مشبّهه است، و با توجه به اين كه در كنار خلاق كه صيغه مبالغه است قرار گرفته براى تأكيد است).

***

در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث منكران معاد را به يك طريق حسى و تجربى دعوت مى كند، و به پيامبر مى فرمايد: «به آنها بگو برويد و روى زمين سير كنيد، سپس بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده است؟ سپس (بدانيد همان خداوندى كه قدرت بر ايجاد اين همه مخلوقات گوناگون دارد) جهان

ص: 132

آخرت را ايجاد مى كند، چرا كه او بر همه چيز تواناست» (قُلْ سِيرُوا فِى الْارْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِى ءُ النَّشّأَةَ الاخِرَةَ انَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ).

«سير در ارض» و گردش در روى زمين از اين نظر به انسان آگاهى بر آغاز آفرينش مى دهد كه آثار موجودات زنده از نخستين روزهايى كه حيات در كره زمين پيدا شده به صورت هاى مختلف در لابه لاى قشرهاى زمين باقى مانده، و امروز دانشمندان از مطالعه آنها بسيارى از اسرار آفرينش موجودات زنده را در مى يابند.

و نيز ممكن است منظور پى بردن به اسرار آغاز خلقت كره زمين و موجودات بى جان آن باشد كه از مطالعه طبقات مختلف زمين و عناصر گوناگون و انواع تركيب ها آشكار مى گردد.

و نيز ممكن است اشاره به آفرينش هاى مكرّرى باشد كه همه روز در اين كره خاكى صورت مى گيرد، افراد زيادى از موجودات زنده پا به عرصه وجود مى گذارند و افراد زيادى مى ميرند.

خداوندى كه قادر بر اين همه خلقت و تطورات حيات است، چگونه از احياى مردگان عاجز خواهد بود؟ و به اين ترتيب از قدرت مطلقه حق براى اثبات امكان حيات مجدد انسان بهره گيرى شده.

ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به خلقت نخستين انسان، و قياس عقلى خلقت مجدد بر خلقت اوّل باشد كه در اين صورت اين آيه در سلك گروه اول از آياتى كه در سابق اشاره كرديم قرار خواهد گرفت. ولى به هر حال شاهدى است بر اصل مدّعا.

از آنچه در تفسير آيه گفتيم پاسخ اين سئوال به خوبى روشن مى شود كه چگونه قرآن به انسان ها دستور مى دهد كه در زمين گردش كنند و چگونگى آغاز آفرينش را ببينند، در حالى كه آغاز آفرينش به ميليون ها يا ميلياردها سال قبل از اين برمى گردد و امروز قابل مشاهده نيست.

در پاسخ اين سئوال سه بيان در شرح بالا داشتيم (دقت كنيد).

قابل توجه اين كه در اين جا از معاد تعبير به «نشأة آخرت» شده است، و «نشأه» چنانكه راغب در مفردات مى گويد به معناى ايجاد و تربيت چيزى است، و اين نشان مى دهد كه در قيامت هم آفرينش تازه اى است و هم تربيت و نمو جديد.

***

ص: 133

نتيجه بحث

اين بخش از آيات به منكران امكان معاد اين حقيقت را گوشزد مى كند كه آيا شما قدرت مطلقه خداوند را پذيرفته ايد يا نه؟ اگر نپذيرفته ايد نگاهى به جهان آفرينش بيفكنيد: آسمان ها و ستارگان ثوابت و سيار، كهكشان ها، منظومه ها، و نگاهى به زمين ها بيفكنيد، با آن همه شگفتى ها و عجايب، و با آن همه نظم و قانون كه بر سرتاسر آنها حكمفرماست.

آيا ممكن است اين همه نشانه هاى قدرت را مشاهده كنيد، و باز هم در قدرت مطلقه حق ترديد داشته باشيد؟! و اگر ايمان به قدرت مطلقه او داريد چگونه در مسأله معاد و احياى مردگان شك و ترديد به خود راه مى دهيد، و آن را عجيب و شگفت انگيز و غير قابل قبول مى پنداريد؟!

ص: 134

3- آيات احياى ارض

اشاره

اشاره:

چهره ديگرى از معاد كه قرآن مجيد بارها به سراغ آن رفته، و از آن تابلو زيبايى براى اثبات اين مطلب ساخته و در برابر چشم همگان قرار داده، مسأله زندگى پس از مرگ در جهان نباتات است.

همان صحنه اى كه هر سال در برابر ديدگان ما تكرار مى شود، و به تعداد سال هاى عمرمان آن را مشاهده كرده ايم.

همان صحنه اى كه نمونه اى از رستاخيز بزرگ و محشر كبرى و احياى مردگان و بازگشت مجدد به زندگى است.

قانون حيات و مرگ همه جا يكسان است، اگر محال باشد انسان ها بعد از مردن و خاك شدن به زندگى بازگردند پس چرا اين همه گياهانى كه مى ميرند و مى پوسند و خاك مى شوند، بار ديگر در حيات نوينى پا به عرصه وجود مى گذارند؟

چرا زمين هاى مرده پس از نزول باران حياتبخش تكان مى خورند و به حركت در مى آيند و لباس حيات در تن مى پوشند؟ و با روييدن گياهان ظاهر شدن شكوفه ها، خنديدن گل ها كه همه نشانه هاى زندگى است، شور محشر برپا مى كنند؟!

قرآن توجه همه انسان ها را به اين مسأله جلب كرده كه آيات زير نمونه هاى عمده آن است، گوش جان به اين آيات مى سپاريم:

1- وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَانْبَتْنا بهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصيدِ- وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ- رِزْقاً لِلْعِبادِ وَ احْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ الْخُرُوجُ.

(ق- 9- 11)

2- يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيّتِ وَ يُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْيِى الْارْضَ بَعْدَ

ص: 135

مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُوْنَ.

(روم- 19)

3- فَانْظُرْ الى آثارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها انَّ ذلِكَ لَمُحْيِى الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ.

(روم- 50)

4- وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَاذا انْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ انْبَتَتْ مِنْ كلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ- ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ.

(حج- 5 و 6)

5- وَ مِنْ آياتِهِ انَّكَ نَرَى اْلَارْضَ خاشِعَةً فَاذا انْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ انَّ الَّذى احْياها لَمُحْيِى الْمَوْتى انَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٍ.

(فصلت- 39)

6- وَ اللَّه الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ فُتُثيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.

(فاطر- 9)

7- وَ هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتّى اذا اقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيّتٍ فَانْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَاخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.

(اعراف- 57)

ترجمه:

1- و از آسمان، آبى پربركت فرستاديم و به وسيله آنها باغ ها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم- و نخل هاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند- همه اينها به منظور بخشيدن روزى به بندگان است، و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم، آرى زنده شدن

ص: 136

مردگان در قيامت نيز همين گونه است.

2- او زنده را از مرده خارج مى كند، و مرده را از زنده، و زمين را بعد از مرگ حيات مى بخشد، و همين گونه روز قيامت برانگيخته مى شويد!

3- به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند؟ آن كس (كه زمين مرده را زنده كرد) زنده كننده مردگان در قيامت است، و او بر همه چيز توانا است.

4- زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى، هنگامى كه باران را بر آن فرو مى فرستيم به حركت در مى آيد و نمو مى كند، و انواع گياهان زيبا را مى روياند- اين به خاطر آن است كه بدانيد خداوند حق است و مردگان را زنده مى كند و بر هر چيز توانا است.

5- از آيات او اين است كه زمين را خشك و خاضع مى بينى، اما هنگامى كه آب بر آن مى فرستيم به جنبش درمى آيد و نمو مى كند، همان كس كه آن را زنده كرد مردگان را نيز زنده مى كند، او بر هر چيز تواناست.

6- خداوند آن كس است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورد، ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده اى ميرانيم، و به وسيله آن زمين را بعد از مرگش زنده مى كنيم، رستاخيز نيز همين گونه است؟

7- او كسى است كه بادها را پيشاپيش (باران) رحمتش مى فرستد تا زمانى كه ابرهاى سنگين بار را (بر دوش خود) حمل كنند، در اين هنگام آنها را به سوى سرزمين هاى مرده مى فرستيم، به وسيله آن آب (حياتبخش) نازل مى كنيم، و با آن هرگونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم، و اين گونه (كه زمين هاى مرده را زنده كرديم) مردگان را (نيز در قيامت) زنده مى كنيم تا مذكر شويد!

***

تفسير و جمع بندى

زنده شدن زمين هاى مرده را ديديد، رستاخيز همين گونه است؟!

ص: 137

در نخستين آيه از ريشه اصلى حيات يعنى دانه هاى حياتبخش باران شروع كرده، مى فرمايد: «ما از آسمان آب با بركتى نازل كرديم، و به وسيله آن باغ ها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم»: (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً فَانْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الحَصيدِ).

به اين ترتيب به تمام باغ هاى ميوه، و مزارع حبوبات، و دانه هاى غذايى، اشاره مى كند.(1)

سپس قرآن از ميان تمام آنها انگشت روى نخل هاى سر به آسمان كشيده و پربار كه نمونه اتم و اكمل آن است گذارده، مى افزايد: «و همچنين نخل هاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند رويانديم»: (وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيْدٌ).(2)

جالب اين كه از يكسو اشاره به نخل هاى بلند قامت كرده كه از همان زمين مرده و دانه ناچيز به طرزى شگفت انگيز و باورنكردنى پرورش مى يابند.

و از سوى ديگر به ميوه هاى متراكمى كه بر فراز آسمان با خود حمل مى كنند، ميوه هايى شيرين «حياتبخش» و مغذى، و داراى انواع مواد حياتى و مورد نياز جسم انسان.(3)

و سرانجام چنين نتيجه مى گيرد كه «هدف اين بوده است كه روزى به بندگان ببخشيم» (رِزْقاً لِلْعِبادِ).

و به وسيله آن (باران) زمين مرده را زنده كرديم» (وَ احْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً).(4)

«زنده شدن مردگان نيز همين گونه است» (كَذلِكَ الْخُرُوجُ).

اين آيه با صراحت بازگو كننده اين حقيقت است كه خروج انسان ها در قيامت از همان اصولى مايه مى گيرد كه خروج گياهان و گل ها و دانه هاى غذايى و درختان با ميوه هاى رنگارنگشان، همان چيزى كه هر سال آن را با چشم خود تماشا مى كنيم، منتها چون به آن خو گرفته ايم، آن را مسأله ساده اى مى پنداريم، و چون رستاخيز انسان ها را با چشم نديده ايم گروهى آن را پيچيده و گاه محال مى پندارند در حالى كه قوانين حاكم بر هر دو يكى است.


1- توجه داشته باشيد« حب الحصيد» به معناى دانه هاى قابل درو كردن است( حصيد» به معناى« محصود» يعنى درو شدن است).
2- « باسقات» جمع« باسق» به معناى مرتفع و بلند است.
3- « طلع» به ميوه درخت خرما در آغاز ظهور گفته مى شود،« نضيد» به معناى متراكم است، جالب اين كه درختان بلند به ندرت ميوه هاى خوشه اى دارند، در حالى كه خوشه هاى بزرگ و سنگين درخت نخل كاملًا اعجاب انگيز است.
4- با اين كه« بلدة» مؤنث است صفت آن يعنى« ميتا» مذكر آورده شده، به خاطر اين كه« بلده» در اين جا به معناى« مكان» است.

ص: 138

در دوّمين آيه همين مسأله در لباس ديگرى مطرح شده است، مى فرمايد: «خداوند زنده را از مرده خارج مى سازد، و مرده را از زنده» (يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ).

آن فاصله اى كه شما در ميان مرگ و حيات مى بينيد براى ذات پاك او مطرح نيست، او مرتباً زندگان را از دل مردگان و بالعكس خارج مى سازد (توجه داشته باشيد «يُخْرِجُ» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، يعنى اين كار دائمى اوست).

بنابراين نمونه صحنه پايان اين جهان كه صحنه خروج مرگ از دل حيات است، و همچنين صحنه معاد كه صحنه خروج حيات از دل مرگ است، پيوسته در برابر چشم شما تكرار مى شود، هرچند در مقياس محدودترى است، پس چه جاى تعجّب كه در پايان اين جهان همه موجودات زنده بميرند و در رستاخيز همه انسان ها به زندگى جديدى باز گردند؟ يعنى همان قانون تبديل مرگ به حيات و حيات به مرگ در مقياس وسيع و گسترده اى صورت پذيرد.

البتّه خارج شدن مرگ از دل حيات بر همه واضح است، ولى از آن جا كه خارج شدن حيات از دل مرگ ممكن است براى بعضى قابل تأمل باشد در پايان آيه مى فرمايد: «و زمين را بعد از مردنش زنده مى كند و همين گونه شما (روز قيامت) خارج مى شويد» (وَ يُحْيِى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ كَذلِكَ تُخْرَجُونَ).

جمله «كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» (شما اين گونه مبعوث مى شويد) و به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه تفاوتى ميان اين رستاخيز كوچك كه در جهان گياهان و زمين هاى مرده رخ مى دهد، با آن رستاخيز بزرگ و فراگير نيست، و با اندكى دقت در اين موضوع هرگونه پندار غلط و وسوسه هاى شيطانى در امر معاد برطرف مى گردد.

آرى در هر لحظه اى در اين جهان پهناور هزاران هزار دانه مى شكافد و نخستين جوانه حيات از آن بيرون مى آيد، و هر لحظه در گوشه و كنار اين جهان زمين هايى مرده حيات خود را از سر مى گيرند، اين يك سنت دائمى و هميشگى پروردگار و تداعى خاطره معاد در اذهان است.

***

در سوّمين آيه بعد از اشاره به چگونگى پيدايش باران به دنبال حركت بادها و ابرها و تراكم آنها بر يكديگر، مى فرمايد: «اكنون بنگر به آثار رحمت الهى كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند»؟!

ص: 139

(فَانْظُرْ الى آثارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِى الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها).

آن كس كه چنين مى كند هم او زنده كننده مردگان در قيامت است». (انَّ ذلِكَ لَمُحْيِى الْمَوْتى .

آرى «او بر همه چيز تواناست» (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ).

«آثارْ» جمع «اثر» به گفته «مقاييس اللّغة» به سه معنا آمده است: مقدّم داشتن، ياد كردن، و آثارى كه از چيزى باقى مى ماند، ولى بعضى ديگر از علماى لغت همه را در معناى سوّم خلاصه كرده اند، چرا كه مقدّم داشتن و ياد كردن از چيزى به خاطر آثارى از فضيلت و عوامل برترى است كه در آن باقى مانده.

تعبير به «رَحْمَةِ اللَّه» در اين جا اشاره به باران هاى حياتبخش است كه يك نمونه زنده و آشكار از رحمت الهى است و آثار آن در همه جا ظاهر مى شود، زمين مرده را زنده مى كند، و قلب هاى مرده را جان مى دهد، هواى آلوده و مرده را نشاط حيات مى بخشد، و بالاخره بر جسم و جان انسان نور حيات مى پاشد.

تعبير به «ذلِكَ» كه اسم اشاره به دور است در مورد «خداوند» در واقع اشاره به عظمت مقام اوست كه از دسترس فكرها و عقلها بيرون است.

واژه «أنّ» كه براى تأكيد است و «لام» در «لَمحيى» كه آن هم براى تأكيد است، به ضميمه «جمله اسميه» كه آن نيز براى تأكيد مى آيد، همه براى اثبات اين حقيقت است كه آن كس كه پيوسته به وسيله نزول باران رحمتش، زمين هاى مرده را زنده مى كند اين توانايى را دارد كه مردگان انسانى را حيات نوين ببخشد.

تعبير به «انظر» (نگاه كن) از اين نظر جالب است كه مى گويد: مسأله معاد يك امر حسّى و ديدنى است، و همواره آن را با چشم مى بيند، پس چگونه آن را به باد سخريه مى گيريد يا انكار مى كنيد؟!

***

در چهارمين آيه بعد از بيان حركات تكاملى نطفه در رحم، و تطوّرات جنين به عنوان يك دليل روشن بر مسأله امكان معاد، به سراغ نطفه هاى گياهى مى رود كه در رحم زمين پرورش مى يابند، مى فرمايد:

«زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى» (وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً).(1)

هنگامى كه آب باران را بر آن فرو مى فرستيم تكان مى خورد و به جنبش درمى آيد و نمو مى كند، و


1- « هامِدَة» از ماده« هُمُوْد» به گفته راغب در« مفردات» در اصل به معناى خاموش شدن آتش( و از بين رفتن نور و حرارت آن) است، ولى جمعى از ارباب لغت و مفسّران معانى ديگرى نيز براى آن ذكر كرده اند، از جمله: خشك شدن، ساكت شدن، مردن، و كهنه شدن مى باشد، و در آيه مورد بحث تمام اين تعبيرات صحيح است، زمين در فصل زمستان مرده و خاموش و ساكت است، در حالى كه در فصل بهار جان مى گيرد، به حركت در مى آيد، و گويى فرياد مى كشد!

ص: 140

انواع گياهان دل انگيز را مى روياند» (فَاذا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْماء اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ انْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيْج).

راستى قرآن مجيد كتاب عجيبى است، هنگامى كه مى خواهد يك حقيقت را براى تأكيد و ثبت در افكار و اذهان تكرار كند چنان لباس هاى رنگارنگ و مختلف بر آن مى پوشاند كه هر بار انسان خود را در برابر مطالب تازه، و چهره جديدى از آن حقيقت مى بيند، نه تكرارش ملال انگيز است، نه خالى از مطالب تازه، و هميشه داراى درس جديد مى باشد، نمونه آن را در مسأله احياى زمين هاى مرده در آيات مورد بحث مشاهده مى كنيم.

قابل توجه اين كه قرآن در خصوص آيه مورد بحث كه آن را عطف بر مسأله تطورات جنين نموده، اين مطلب را خاطرنشان مى سازد كه حيات انسانى و حيوانى و گياهى همه از يك مقوله است، و نمونه هاى معاد هريك را كه در اين جهان با چشم مى بينيم و لمس مى كنيم، دليل بر امكان ديگرى است.

تعبير به «تَرى (مى بينى) مانند تعبير به «انْظُرْ» (بنگر) در آيه قبل است و همه تأكيدى است بر محسوس بودن رستاخيز بزرگ جهان گياهان.

«اهتزت» از ماده «اهتزاز» در اصل از «هز» به معناى تحريك شديد گرفته شده است، و بعضى آن را به معناى حركات زيبا و جالب تفسير كرده اند، و در اين جا اشاره به دگرگونى هاى جالب و حركات مختلفى است كه به وسيله روييدن انواع گياهان بر صفحه زمين ظاهر مى شود.

«رَبَتْ» از ماده ربوّ (بر وزن غلوّ) به معناى «نمو» است، و منظور در اين جا نمو زمين است نه نمو گياهان، و منظور از نمو آن بر آمدن اجزاى مختلف زمين و خاك هاى آن به وسيله جوانه ها و ريشه ها و ساقه هاى گياهان مى باشد، و آنها كه اين جمله را اشاره به نمو گياهان دانسته اند در حقيقت از جمله بعد غفلت نموده اند، زيرا مى فرمايد: «وَ انْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيج» (زمين از هرنوع، گياه زيبا و خوش منظره اى مى روياند).

***

پنجمين آيه همان محتواى آيه قبل را در بردارد، ولى با دو تفاوت، نخست اين كه احياى زمين هاى مرده را هم دليلى بر توحيد مى شمرد، و هم نشانه اى از معاد، مى فرمايد: «از آيات او اين است كه زمين را خاشع مى بينى، اما هنگامى كه آب بر آن نازل مى كنيم به جنبش در مى آيد و نمو مى كند»: (وَ مِنْ آياتِهِ انَّكَ تَرَى

ص: 141

الْأَرْضَ خاشِعَةً فَاذا انْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ).

«كسى كه آن را احيا كرده، همو زنده كننده مردگان است، كه او بر همه چيز تواناست» (انَّ الَّذى احْياها لَمُحْيِى الْمَوْتى انَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ).

ديگر اين كه تعبير از زمين هاى مرده به «خاشِعَةً» مى كند و به گفته «الميزان» زمين خشك و خالى از گياه در اين جا به شخص فقير و بى بضاعتى تشبيه شده كه گرفتار ذلت و حقارت است، و پس از نزول باران به كسى كه گويى مال فراوانى به دست آورده، و بهترين لباس ها را در تن كرده و با قامتى صاف و كشيده و پر نشاط به حركت درآمده، به گونه اى كه در صورتش آثار نعمت نمايان است.(1)

نكته ديگرى كه مى توان از اين تعبير استفاده كرد يك درس اخلاقى است و آن اين كه همان گونه كه زمين خاشع و خاضع مشمول رحمت الهى مى شود، و آن همه آثار و بركات و نمو و نشاط پيدا مى كند، بندگان خاشع و خاضع نيز از رحمت واسعه او برخوردار گشته، شكوفه هاى علم و ايمان و تقوا بر صفحه وجودشان ظاهر مى شود.

***

در ششمين آيه باز همين مسأله (با تعبير تازه اى) مطرح شده است، ضمن اشاره به چگونگى نزول باران مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت درآوردند، سپس آن را به سوى سرزمين مرده اى مى رانيم، و با آن زمين را بعد از مرگش زنده مى كنيم»: (اللَّهُ الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها).

«رستاخيز مردگان نيز همين گونه است» (كَذلِكَ النُّشُورُ).

در حقيقت اين آيه هم دليلى است براى اثبات مبدأ، يعنى ذات پاك خداوند، و هم دليلى است براى معاد، آغاز آيه خداوند را به وسيله نظام دقيقى كه بر وزش بادها و حركت ابرها و آبيارى سرزمين هاى مرده و احياى آنها حاكم است معرفى مى كند، و پايانش اشاره زنده و پرمعنايى به مسأله معاد دارد، و با يك بيان دو هدف را نشانه گيرى مى كند.

جمله «كذلك النشور» علاوه بر اين كه احياى انسان ها را به احياى زمين هاى مرده تشبيه مى كند، مى تواند


1- الميزان، جلد 17، صفحه 419.

ص: 142

اشاره اى به اين معنا باشد كه همان طور كه بادها قطعات پراكنده ابر را به هم پيوند مى دهد و آنها را بارور مى سازد، ارواح انسان ها نيز در قيامت به سوى بدن ها حركت مى كنند، ذرات پراكنده خاك به فرمان خدا جمع مى شود و جان مى گيرد.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه يكى از يارانش عرض كرد: اى رسول خدا! «كَيْفَ يُحيِى اللَّهُ الْمَوْتى وَ ما آيَةُ ذلِكَ فى خَلْقِهِ؟؛ خداوند چگونه مردگان را زنده مى كند و نشانه و نمونه آن در خلقش چيست؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «اما مَرَرْتَ بِوادِىْ اهْلِكَ مُمْحِلًا ثُمَّ بِهِ يَهْتَزُّ خَضِراً؟(1)؛ آيا از سرزمينى كه بر اثر خشكسالى هلاك شده باشد عبور نكرده اى، و سپس از آن عبور كنى در حالى كه از سبزى و خرمى تكان مى خورد»؟!

گفت: آرى، اى رسول خدا!

فرمود: «فَكَذلِكَ يُحْيِى اللَّهُ الْمَوْتى وَ تِلْكَ آيَتُهُ فى خَلْقِهِ اين گونه خداوند مردگان را زنده مى كند، و اين است نشانه و نمونه آن در خلقش؟»(2)

***

در هفتمين و آخرين آيه باز سخن از فرستادن بادها به عنوان بشارتگر در پيشاپيش باران رحمت است، باز سخن از ابرهاى سنگين بارى است كه بر دوش بادها سوار مى شوند و به سوى سرزمين هاى مرده به حركت در مى آيند، سپس قطرات حياتبخش باران از آن فرو مى ريزد» (وَ هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرٌياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتّى اذا اقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَانْزَلْنا بِهِ الْماءَ).(3)

و درست در اين جا مى فرمايد: ما به وسيله آن انواع ميوه ها (از خاك تيره و مرده) بيرون مى آوريم و اين گونه مردگان را (در قيامت از قبرها) خارج مى سازيم شايد متذكر شويد»: (فَاخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).


1- « مُمْحِل» از ماده« مَحْل»( بر وزن نخل) به معناى خشكسالى و قطع باران و خشكيدن گياهان است( مجمع البحرين ماده محل).
2- تفسير قرطبى و روح البيان ذيل آيه مورد بحث.
3- بايد توجه داشت كه« سحاب» از نظر معنا جمعى است و لذا صفت آن« ثقال» آمده و از نظر لفظ مفرد است و لذا ضمير« سقناه» مفرد آمده است.

ص: 143

جمله «لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» اشاره به اين است كه خداوند اين صحنه هاى شگفت انگيز را در اين جهان به شما نشان مى دهد كه از يكسو به ذات پاكش پى بريد، و از سوى ديگر به معاد و رستاخيز جهان ديگر.

قابل توجه اين كه در روايتى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: «ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّهُ مَطَراً كَانَّهُ الطَّلُّ فَتَنْبُتُ مِنْهُ اجْسادُ النّاسِ، ثُمَّ يُقالُ: يا ايُّهَا النّاسُ هَلُمُّوا الى رَبِّكُمْ، وَ قِفُوْهُمْ انَّهُمْ مَسْئُولُوْنَ سپس خداوند بارانى مى فرستد همچون باران هاى ريز، و به وسيله آن اجساد مردم مى رويد! سپس گفته مى شود: اى مردم! بياييد به سوى پروردگارتان، و آنها را متوقف سازيد كه آنها در برابر اعمالشان مسئولند».(1)

از كلمات بعضى از مفسّران استفاده مى شود كه آن باران يك باران ساده نيست، بلكه شباهت به آن نطفه دارد كه انسان از آن متولد مى شود! اين باران چهل روز ادامه مى يابد، و تأثير عجيبى روى اجزاى بى جان انسان ها مى گذارد و حيات را در آن مى دمد.(2)

***

پاسخ به يك سئوال

قرآن مجيد در آيات فوق با بهره گيرى از يك مثال روشن حسى پاسخ محكمى به منكران معاد داده است، و به اصطلاح «شاهد» را دليل «غائب» گرفته، و «امروز» را گواه «فردا».

چرا كه هر سال لااقل يكبار و گاه دو يا چند بار در زمين هاى مرده بر اثر ريزش باران رحمت الهى زنده مى شوند و حيات نوين پيدا مى كنند، بلكه مى توان گفت اين معنا همه روزه در جهان واقع مى شود، هر روز گياه تازه اى از زمين مرده مى رويد، و هر روز صحنه معاد در برابر چشم انسان ظاهر مى گردد.

اكنون اين سئوال پيش مى آيد كه دانشمندان امروز در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه تمام آزمايش ها نشان مى دهد كه موجودات زنده فقط از موجودات زنده متولد مى شوند، و تا بذر و دانه گياهى در زمينى نباشد نزول باران اثرى نخواهد داشت.

وانگهى بذرهاى گياهان مركب از دو قسمتند يك بخش كه قسمت عمده آن را تشكيل مى دهد مواد غذايى است، و قسمت ديگر كه بخش كوچكى است يك سلول زنده است كه با فراهم شدن شرايط پرورش (مخصوصاً آب) از آن مواد غذايى موجود در دانه، و سپس از مواد غذائى موجود در زمين، بهره


1- تفسير قرطبى، جلد 4، صفحه 2667.
2- تفسير قرطبى، جلد 4، صفحه 2667.

ص: 144

گرفته نمو مى كند، و اگر اين سلول زنده نبود زنده شدن زمين هاى مرده امكان نداشت.

در پاسخ اين سئوال مى گوييم بدون شك سلول زنده ذرّه كوچكى است كه اجزاى مرده را از زمين به خود جذب مى كند، و آنها را تبديل به پيكر موجود زنده مى كند (دقت كنيد).

به تعبير ديگر درخت نخلى كه گاهى يك تن وزن دارد، در آغاز سلول كوچكى بوده در كنار هسته خرما، با وزنى مثلًا در حدود يك ميلى گرم، سپس در حدود يك تن از مواد بى جان زمين و آب و هوا كه همه موجوداتى مرده اند به خود جذب كرده، و به تمام آنها حيات و زندگى بخشيده است، اين در حقيقت مبدل شدن زمين هاى مرده به موجود زنده است.

قابل توجه اين كه قرآن مى گويد: زمين هاى مرده زنده مى شوند (نمى گويد درختان و بذرهاى مردم زنده مى شوند، چرا كه آنها به طور كامل نمرده اند) يعنى اين زمين هاى مرده جزء اندام گياه و درخت شده، و مبدل به سلول هاى زنده مى شوند.

البته اگر نگاهى به آغاز آفرينش حيات در كره زمين بيفكنيم مسأله از اين هم روشن تر مى شود، چرا كه وقتى زمين از خورشيد جدا شد كره آتشين و سوزانى بود، و طبعاً هيچ موجود زنده اى در آن وجود نداشت.

اما بعد از آن كه به اندازه كافى سرد شد، و آماده پرورش موجودات زنده گرديد، و باران هاى سيل آسا فرود آمد و زمين ها را خنك تر و آماده تر كردند و شخم نمودند، نخستين جوانه هاى حيات گياهى به گونه اى كه هنوز اسرارش بر همه دانشمندان مخفى است از همان مواد مرده زمين به وجود آمد، و به اين ترتيب موجود مرده زنده شد (باز هم دقت كنيد).

ص: 145

4- تطّورات جنين

اشاره

اشاره:

يكى ديگر از طرقى را كه قرآن در آيات متعددى براى اثبات «امكان معاد» پيموده است بررسى در دگرگونى هايى است كه «نطفه» از زمان قرار گرفتن در جهان مرموز و پيچيده «رحم» تا به هنگام تولد طى مى كند كه در حقيقت هريك از اين مراحل حيات تازه و نمونه اى از معاد است!

فاصله كيفى اين تطورات به قدرى زياد است كه انسان از مطالعه و مشاهده آن سخت در شگفتى فرو مى رود كه چگونه نطفه ناچيز در اين مدت كوتاه اين چنين تحولاتى پيدا مى كند؟

از آن جا كه اين دگرگونى هاى صريح و بى وقفه و شگفت انگيز، از يكسو دليل بر وجود آن مبدأ عالم و قادرى است كه در ظلمات سه گانه رحم اين همان نقش هاى شگرف بر آب مى زند، و از سوى ديگر اين تحولات شباهت زيادى به مسأله حيات بعد از مرگ دارد، قرآن مجيد در هر دو بحث (توحيد و معاد) بر آن تكيه نموده است، و الحق چنين پديده اى شايسته چنين بهره گيرى است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آياتى كه در اين زمينه آمده است گوش جان فرا مى دهيم:

1- يا ايُّهَا النّاسُ انْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَانّا خَلَقْنا كُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَة ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخْلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخْلَّقَةٍ لِنُبيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فى الْارْحامِ ما نَشاءُ الى اجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ... ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ. (حج- 5 و 6).

2- الَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالأَنْثى الَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى

(قيامت- 37 تا 40)

3- وَ انَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْانْثى مِنْ نُطْفَةٍ اذَا تُمْنى وَ انَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى

ص: 146

(نجم- 45 تا 47)

4- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما اكْفَرَهُ* مِنْ اىِّ شَي ءٍ خَلَقَهُ* مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ* ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ- ثُمَّ اماتَهُ فَاقْبَرَهُ- ثُمَّ اذا شاءَ انْشَرَهُ.

(عبس- 17 تا 22)

5- وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْعَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ انْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقينَ- ثُمَّ انَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ* ثُمَّ انَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُوْنَ.

(مؤمنون- 12 تا 16)

ترجمه:

1- اى مردم اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد، از خون بسته شده، سپس از مضغه (چيزى شبيه گوشت جويده) كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل، هدف اين است كه ما براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم) و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدت معينى در رحم مادران قرار مى دهيم، (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم بعد شما را به صورت طفل بيرون مى فرستيم ... اين به خاطر آن است كه بدانيد خداوند حق است و مردگان را زنده مى كند و بر هر چيز تواناست.

2- آيا انسان نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟! سپس به صورت خون بسته درآمد، و او را آفريد و موزون ساخت؟ و از او دو زوج مذكر و مؤنث آفريد، آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!

3- و اوست كه دو زوج مذكر و مؤنث را مى آفريند، از نطفه اى كه خارج مى شود، (و در رحم مى ريزد، همين گونه) بر خداست ايجاد عالم ديگر (تا عدالت اجرا گردد).

4- مرگ بر اين انسان! چقدر كافر و ناسپاس است؟! (خداوند) او را از چه چيز

ص: 147

آفريد؟ از نطفه ناچيزى او را آفريد، سپس اندازه گيرى كرد و موزون ساخت، بعد او را ميراند و در قبر پنهان نمود، سپس هر زمان بخواهد او را زنده مى كند.

5- ما انسان را از عصاره اى از گِل آفريديم، سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم، سپس نطفه را به صورت «علقه» (خون بسته) و «علقه» را به صورت «مضغه» (چيزى شبيه گوشت جويده) و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم، از آن پس او را آفرينش تازه اى بخشيديم، بزرگ و پربركت است خدايى كه بهترين خلق كنندگان است، شما بعد از آن مى ميريد، سپس در روز قيامت برانگيخته مى شويد.

***

تفسير و جمع بندى

اگر در قيامت شك داريد جنين را ببينيد!

در نخستين آيه روى سخن به تمام انسان ها است، انسان هايى كه در پهنه زمان و مكان بدون استثنا زندگى دارند، مى فرمايد: «اى مردم! اگر در رستاخيز و قيامت شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه) ما شما را از «خاك» آفريديم، سپس از «نطفه» و بعد از آن از «علقه» (قطعه خون بسته شده) سپس از «مضغه» (چيزى شبيه گوشت جويده شده) كه بعضى داراى شكل و خلقت است، و بعضى بدون شكل، هدف اين بود كه ما براى شما روشن سازيم (كه ما بر همه چيز قدرت داريم) (يا ايُّهَا النّاسُ انْ كُنتُمْ فى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَانّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخْلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ).

به اين ترتيب به چهار مرحله از مراحل خلقت انسان اشاره مى كند (مرحله خاك، سپس نطفه، و بعد از آن علقه، و بعد مضغه، كه هركدام براى خود عالم پيچيده و عجيبى است).

بعد چنين ادامه مى دهد: «سپس جنين هايى را كه بخواهيم (زنده متولد شوند) تا زمان معيّنى در قرارگاه رحم مادران نگه مى داريم» (تا دوران تكامل خود را طى كنند، و آنچه را صلاح بدانيم ساقط مى كنيم) (وَ نُقِرُّ فى الْارْحامِ ما نَشاءُ الى اجَلٍ مُسَمّى .

و سرانجام بعد از پيمودن اين راه پرفراز و نشيب، «ما شما را به صورت طفل كامل از عالم رحم بيرون مى فرستيم» (ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا).

ص: 148

سپس به مراحل مختلف زندگى انسان در دنيا اشاره كرده، بعد به جهان نباتات روى مى آورد، و مثال ديگرى از قرار گرفتن دانه هاى نباتى در رحم زمين، و زنده شدن زمين هاى مرده به وسيله باران اشاره مى كند و مى افزايد:

«اينها همه به خاطر آن است كه بدانيد خداوند حق است (و پايه هاى توحيد در درون جان شما محكم شود) و نيز بدانيد كه او مردگان را زنده مى كند، و بر هر چيز تواناست» (ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ انَّهُ يُحْيِى الْمَوْتى وَ انَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ).

به اين ترتيب گاه از زاويه توحيد به اين پديده هاى مهم جهان هستى مى نگرد، و گاه از زاويه معاد.

در اين آيه دقائق و لطائفى است كه توجه به آنها ما را در رسيدن به اين دو هدف كمك مى كند.

1- با اين كه منكران معاد به طور قطع آن را نفى مى كردند، قرآن آنها را مخاطب ساخته مى گويد «اگر شما در شك و ترديد هستيد» ... اشاره به اين كه هيچ گونه دليلى بر نفى اين حقيقت وجود ندارد، حداكثر چيزى كه ممكن است اين است كه در معاد شك و ترديد داريد، و واضح است كه چنين كسى بايد به تحقيق بپردازد نه به انكار!

جالب اين كه «رَيْب» در اين جا به صورت نكره آمده كه در اين گونه موارد براى بيان حقارت است، يعنى شك شما در اين زمينه نيز شك ضعيف و ناچيزى است چرا كه دلايل معاد مشهود است.

2- در اين آيه، نخست از آفرينش انسان را از خاك سخن گفته شده، اين تعبير ممكن است اشاره به آفرينش «آدم» باشد كه از خاك بود، و يا اشاره به آفرينش همه انسان ها، چون قسمت مهم بدن انسان را موادى تشكيل مى دهد كه از خاك گرفته شده، و در هر صورت پيدايش انسان را از آن دليل روشنى بر امكان احياى مردگان است.

3- در اين آيه علاوه بر آفرينش انسان از خاك به پنج مرحله از مراحل تكامل انسان (نطفه، علقه، مضغه، تكامل هاى بعدى و تولد از مادر) اشاره شده، و بعداً به مسأله «بلوغ جسمانى و روحى» بعد «كهولت و پيرى» اشاره مى كند كه مجموعاً هفت مرحله مختلف را تشكيل مى دهد، هر چند تكيه سخن ما فعلًا در همان پنج مرحله نخست است كه هركدام حياتى است نوين و تولدى است جديد و صحنه اى است از صحنه هاى معاد.

4- تعبير «لِنُبَيِّنَ لَكُمْ» (تا براى شما آشكار سازيم) تعبير سربسته اى است كه همه مى تواند اشاره به

ص: 149

علم و قدرت آفريدگار و مسأله توحيد باشد، و هم مسأله معاد و حيات پس از مرگ.

5- جالب اين كه تمام اين تحولات عظيم و عجيب كه در دوران جنينى به وقوع مى پيوندد، و فاصله بسيار طولانى ميان نطفه، آن ذرّه ناچيز را با انسان كامل مى پيمايد، در زمان بسيار كوتاهى رخ مى دهد، در حدود نه ماه، به طورى كه اگر عجايب و شگفتى هاى آن بر روى كاغذ نوشته شود به جرئت مى توان گفت مطالعه آن بيش از اين زمان وقت لازم دارد.

آيا با وجود چنين نشانه هاى روشن، در برابر ما جاى اين دارد كه كسى در مسأله امكان معاد ترديدى به خود راه دهد؟

***

2- در دوّمين آيه، همين معنا در قالب ديگرى بيان شده است و در حقيقت اشاره اى است به آغاز سوره قيامت كه مى گويد: ايَحْسَبُ الْانْسانُ انْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ: «آيا انسان چنين مى پندارد كه استخوان هاى (پوسيده) او را جمع آورى نخواهيم كرد»؟!

در اين آيات مى فرمايد: اين چه پندار و گمانى است؟ «آيا انسان در آغاز نُطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟ سپس به صورت خون بسته درآمد، و بعد خداوند او را موزون ساخت، و از او دو زوج مذّكر و مؤنّث را آفريد»؟ (الَمْ يَكْ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلْانْثى .

«آيا چنين كسى (كه اين همه تحول هاى سريع و تطورات پى درپى و عجيب را در آن ظلمتگاه رحم ايجاد مى كند و در چنان مدت كوتاه چنين آفرينشى عظيم ابداع مى نمايد) قادر نيست كه مردگان را زنده كند»؟ (الَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى .

در اين آيه تنها به چهار مرحله از مراحل جنين اشاره شده است: مرحله نطفه، و علقه، و موزون شدن اعضا، و ظهور جنسيت جنين كه آيا پسر است يا دختر.

«نطفه» به گفته بعضى از ارباب لغت به معناى آب صاف است، و به همين جهت «نَطَفَ» در مورد لؤلؤ (مرواريد) به كار مى رود.(1)


1- مقاييس اللّغة و مفردات راغب.

ص: 150

ولى بعضى آن را به معناى مقدار كمى از آب، يا باقيمانده آب در ظرف، تفسير كرده اند.(1)

بعضى نيز تصريح كرده اند كه نطفه به معناى آب صاف است، كم باشد يا زياد.(2)

بعضى نيز همه اينها را جزء معانى نطفه مى دانند منتها نُطْفَه به معناى آب صاف يا اب كم است و «نُطَفَه» به معناى مرواريد.

قابل توجه اين كه طبق تحقيقاتى كه اخيراً بعضى از دانشمندان كرده اند، اين آب كم كه نامش «نطفه» است از آب هاى متعددى كه غدد مختلف بدن ترشح مى كنند، تركيب شده است، قسمتى از آن را بيضه ها تشرح مى كند كه حاوى «اسپرماتوزوئيد» است، قسمت ديگرى از كيسه هاى تخمى كه نزديك غده «پروستات» قرار گرفته، قسمت سوّم را خود «پروستات» ترشح مى كند كه وضع ظاهرى منى و بوى مخصوصش از آن است، قسمت چهارمى از غدد «كوپر» و غدد «ليتره» كه در كنار مجارى ادرار قرار دارند مترشح مى شود.

اين آب هاى پنجگانه با نسبت دقيق و حساب شده اى به هم مى آميزند و آن ماده حيات آفرين را تشكيل مى دهند، گوينده اين سخن كه يك دانشمند فرانسوى است كه اخيراً گرايش زيادى به قرآن و اسلام پيدا كرده و در اين زمينه كتاب نوشته است، او معتقد است تعبير به «امْشاج» (مختلط) كه در قرآن مجيد وارد شده، اشاره به اين معناى دقيق است كه قطعاً هنگام نزول قرآن از چشم مردم جهان و دانشمندان آن قرون، پوشيده و پنهان بود (اقتباس از كتاب مقايسه اى ميان تورات، انجيل و قرآن و علم نوشته دكتر بوكاى ترجمه مهندس ذبيح اللَّه دبير، صحفه 271).

به هر حال اطلاق اين واژه بر آبى كه از مرد هنگام آميزش جنسى خارج مى شود به خاطر تناسب روشنى است كه با معناى اصلى دارد.

«مَنِىّ» از ماده «مَنْى» (بر وزن منع) به معناى اندازه گيرى يا تعيين سرنوشت و تقدير است، و لذا به مرگ «منيّه» و به آرزوها «امْنيّه» گفته مى شود، و اطلاق اين واژه بر آبى كه از مرد خارج مى شود به خاطر آن است كه مقدّر شده انسان از آن به وجود مى آيد.(3)

بنابراين مفهوم جمله «الَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ منىٍّ يُمْنى اين است كه آيا او در آغاز آب ناچيزى كه مقدّر شده


1- لسان العرب.
2- قاموس اللّغة و مجمع البحرين و لسان العرب.
3- تاج العروس فى شرح القاموس.

ص: 151

بوده انسان از آن به وجود آيد نبوده است؟(1)

مراحل چهارگانه اى كه در اين آيه ارائه شده هريك نمونه تازه و پرتوى جديد از حيات و زندگى بعد از مرگ است، كه به خوبى مى تواند بيانگر قدرت خالق از يكسو، و امكان مسأله معاد و حيات پس از مرگ از سوى ديگر باشد، مخصوصاً مسأله مربوط به جنين شناسى است كه هنوز قوانين حاكم بر آن از چشم تيز بين دانشمندان پوشيده مانده است، همين اندازه مى دانيم تا مدت زيادى جنسيت در رحم مادر كاملًا نامعلوم و نامشخص است، و در مراحل نهايى آشكار مى گردد، و نيز مى دانيم قوانين دقيقى بر آن حاكم است كه اين دو جنس را در حدى متعادل و نزديك به هم قرار مى دهد، ولى جزئيّات اين مسائل همچنان در پرده ابهام پوشيده است.

فكر كنيد اگر از هر ده جنين نه نفر نوزاد دختر، و يك پسر متولد مى شد، و يا به عكس، چه بى نظمى عجيب و چه غوغاى وحشتناكى و درگيرى شديد در جامعه انسان به وجود مى آمد؟!

***

در سومين آيه بعد از اشاره به قدرت نمايى خداوند مى فرمايد: «آيا انسان نمى داند كه او دو زوج مذكر و مؤنث را آفريده، از نطفه هنگامى كه در رحم مى ريزد» (يا مقدر مى شود كه انسانى از آن تولد يابد) و آيا نمى داند كه بر خدا لازم است عالم ديگر را ايجاد كند»؟ (تا عدالت اجرا شود) (وَ انَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى مِنْ نُطْفَةٍ اذا تُمْنى وَ انَّ النَّشأَةَ الأُخْرى .

گرچه در اين آيات به اين حقيقت تصريح نشده كه پيدايش نشئه آخرت را با قياس به تطورات جنين مى تواند دريافت، ولى ارتباط و پيوند آيات ايجاب مى كند كه اوّلى به عنوان دليل و شاهدى بر دوّمى باشد همان گونه كه بعضى از مفسّران نيز به آن توجه كرده اند.(2)

«نشئه اخرى» به معناى «ايجاد ديگر» به عقيده اكثريت قاطع مفسّران به معناى «حيات آخرت» است، ولى بعضى اصرار دارند كه آن را يعنى مرحله دميده شدن روح انسانى در جنين بدانند، و آيه فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ انْشأْناهُ خَلْقاً اخَرَ. (بر استخوان ها گوشت پوشانديم سپس آفرينش جديدى به جنين داديم)


1- ولى جمعى از مفسّران« يُمْنى را به معناى تقدير نگرفته، بلكه به معناى ريخته شدن آن آب در رحم تفسير كرده اند و به هر صورت« من» بيانيه است نه تبعيضيه.
2- تفسير فى ظلال القرآن، جلد 7، صفحه 631.

ص: 152

(مؤمنون: 14) را دليل بر اين مطلب گرفته اند.

ولى با توجّه به اين تعبير (يا شبيه آن) در آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه اين تعبيرات اشاره به روز قيامت است، چنانكه در آيه 20 عنكبوت مى خوانيم: قُلْ سيرُوا فى الأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ بَدَءَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّه يُنْشِى ءُ النَّشْأَةَ الآخِرَةَ: «بگو در زمين سير كنيد و ببينيد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده، سپس خداوند آفرينش آخرت را ايجاد مى كند.» و در آيه 62 واقعه مى خوانيم: وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الأُوْلى فَلَوْلا تَذَكَّرُونَ: «شما نشأه اوّل را دانستيد پس چگونه متذكّر نمى شويد» (كه عالم ديگرى در كار است؟).

***

در چهارمين آيه در جمله هاى كوتاه و گويايى، همين حقيقت را به شكل ديگر بازگو كرده، مى فرمايد:

«مرگ بر اين انسان! چقدر كافر و ناسپاس است؟!- خداوند او را از چه چيز آفريده؟- از نطفه ناچيز (آرى او را آفريد) و موزون ساخت- و راه را براى او آسان نمود- بعد او را مى ميراند و در قبر پنهان مى كند- سپس هر زمان بخواهد او را زنده مى كند» (قُتِلَ الْأَنْسانُ ما اكْفَرَهُ* مِنْ اىِّ شَى ءٍ خَلَقَهُ* من نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ* ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ* ثُمَّ اماتَهُ فَاقْبَرَهُ* ثُمَّ اذا شاءَ انْشَرَهُ).

در اين آيات نيز نخست به آفرينش انسان از نطفه و مراتب تكامل جنين به صورت سربسته اشاره مى كند، و بعد مسأله مرگ و سپس حيات پس از مرگ را عنوان مى نمايد، يكى از روابط منطقى ميان اينها همان است كه از يكى بر ديگرى مى توان استدلال كرد.

در اين جا چند نكته جلب توجه مى كند.

1- جمله «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» (او را آفريد و تقدير و اندازه گيرى نمود) تعبير بسيار پرمعنايى است كه تمام تطورات انسان در دوران جنينى در آن، جاى دارد، اندازه گيرى در اصل وجود او، در اعضا پيكرش، در اجزاء تركيبيش، در نيازهاى گوناگونش و در فاصله هاى مختلف زمانى كه بايد دوران هاى تكاملش را در آن طى كند، تمام اينها را خدا اندازه گيرى كرده و نظام بخشيده و موزون ساخته است.

بنابراين جمله «خلقه» اشاره به مرحله نخستين پيدايش انسان از نطفه است. و جمله «فقدّره» اشاره به تمام مراحلى است كه بعداً پيدا مى شود.

2- جمله «ثُمَّ السَّبِيْلَ يَسَّرَهُ» (سپس راه را براى او آسان و هموار ساخت) نيز جمله اى است بسيار

ص: 153

پرمعنا و پرجاذبه كه مى تواند اشاره به امور زير باشد:

بعد از پيمودن دوران تكامل راه تولد را براى او هموار مى سازد، جنين كه در حال عادى سرش به طرف بالا و پايش به طرف پايين است ناگهان تغيير وضع داده و كاملًا وارونه مى شود تا براى تولد آسان آماده گردد، و نيز تمام اعضا و اندام مادر نرم و براى اين تولد آماده مى گردد، و از درون رحم از هر سو فشار سخت بر جنين فرستاده مى شود، تا مسير خود را به بيرون طى كند، كيسه پرآبى كه جنين در حال عادى در آن شناور است ناگهان پاره مى شود، و تمام مسير خروج او را مرطوب مى سازد، خلاصه همه چيز براى ورود او در دنياى جديد آماده مى گردد و راه از هر نظر هموار مى شود.

از سوى ديگر خداوند عقل و خرد و انواع غرائز را در او به وديعت مى نهد كه هر كدام از آنها راهگشاى طريق زندگى اوست.

از سوى سوّم پيامبران الهى و كتب آسمانى را مى فرستد تا راه اطاعت و بندگى خدا و سعادت او را هموار سازد.

ضمناً اين تعبير نشان مى دهد كه انسان فاعل مختار و آزاد آفريده شده، چرا كه نمى فرمايد او را وادار به پيمودن راه نمود، بلكه مى گويد راه را براى او آسان ساخت، اما پيمودن راه بر عهده خود اوست.

***

در پنجمين و آخرين آيه باز به مراحل تكامل جنين به طور تفصيل اشاره شده، حتى بيشتر از تمام آياتى كه در اين زمنيه سخن مى گويد روى جزئيات و ريزه كارى هاى انگشت گذارده است، مى فرمايد: «ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم- بعد او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم- سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (شبيه گوشت جويده شده) و «مضغه» را به صورت استخوان هايى درآورديم، سپس بر استخوان ها گوشت پوشانيديم» (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَّةَ مُضْعَةً فَخلَقْناً الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا العِظامَ لَحْماً).

و بعد از بيان اين پنج مرحله (نطفه، علقه، مضغه، عظام و لحم) به سراغ آخرين و مهمترين مرحله كه مرحله دميدن روح انسانى است مى رود و مى فرمايد: «سپس او را آفرينش تازه اى بخشيديم» (ثُمَّ انْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ).

ص: 154

«پس جاويدان و با بركت است خدايى كه بهترين خالق هاست» (فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقينَ).

جلمه فَكَسَوْنَا العِظامَ لَحْماً (بر استخوان ها گوشت پوشانيديم) تنها در اين آيه در سلسله مراحل تكامل جنين ذكر شده، كه از اهميّت آفرينش استخوان ها پرده بر مى دارد.

امروز ثابت شده است كه استخوان ها فقط چهارچوبى براى حفظ بدن و نگهدارى اعضا نيستند، بلكه بسيارى از مهمترين وظائف حياتى و بيولوژيكى بدن را بر برعهده دارند.

استخوان ها حاوى تمام احتياجات جسم از قبيل فسفر و كلسيوم و املاح ديگر هستند، و اعمال حياتى بدن را تنظيم، و ضربات قلب و حركات عضلات را مرتّب مى كنند، مهمتر اين كه در طول حيات آدمى، همين استخوان ها متصلًا گلبول هاى سرخ و سفيد خون را تأمين مى نمايند! كافى است بدانيد در هر دقيقه 180 ميليون گلبول قرمز مى ميرند، و اين استخوان ها هستند كه جاى آنها را با گلبول هاى نوساخته و تازه نفس پر مى كنند!(1)

جالب اين كه به گفته بعضى از مفسّران امروز ثابت شده كه نخست سلول هاى استخوانى در جنين ظاهر مى شوند، سپس سلول هاى گوشتى، و اين حقيقتى كه قرآن در چهارده قرن قبل پرده از روى آن برداشته، و در آن زمان بر هيچ كس معلوم نبود.(2)

تعبير به «كِسْوَة» (لباس) در مورد گوشت ها تعبير جالب و زيبايى است، لباس هم اندام انسان را زيبا مى كند، و هم حافظ بدن در برابر آسيب هاى مختلف است، همين گونه اگر عضلات نبود، راستى استخوان ها به تنهايى چه بد منظره بود؟ به علاوه فشارهايى كه از هر سو بر استخوان ها وارد مى شد، به آنها آسيب فراوان مى رسانيد، اين لباس گوشت و عضلات است كه آنها را حفظ مى كند.

تعبير «ثُمَّ انْشَأناهُ خَلْقاً آخَر» در آخرين مرحله تكامل جنين كه مى فرمايد: «سپس او را آفرينش تازه اى داديم» نيز فقط در همين آيه از قرآن آمده، اين تعبير عجيب نشان مى دهد كه آفرينش آخر، با آنچه قبل از آن در مراحل مختلف وارد شده كاملًا متفاوت است، چرا كه نام آن را «آفرينش ديگر» نهاد، نظر غالب مفسران بر اين است كه اين جمله اشاره به آفرينش روح است، زيرا مى دانيم جنين تا حدود چهار ماهگى بيشتر شباهت به يك گياه دارد كه به سرعت نموّ مى كند و هيچ حس و حركتى در آن نيست، اما به اين مرحله كه رسيد ناگهان دگرگون مى شود و حس و حركت مى يابد، و اعضاى مختلف كه براى درك حقايق


1- قرآن بر فراز اعصار، صفحه 187.
2- فى ظلال، جلد 6، صفحه 16.

ص: 155

است در او تدريجاً آماده مى شوند، و اين «تحول جهش مانند» به قدرى مرموز و پيچيده است كه هيچ دانشمندى از اسرار آن آگاه نيست؟ تنها خداوند عالم قادر مى داند كه چه بر جنين مى گذرد كه از آن مرحله به اين مرحله انتقال مى يابد.

به هر حال طى اين مراحل آن هم در آن مدت كوتاه، هم دليلى است بر عظمت مبدأ عالم هستى خداوند احسن الخالقين، و هم نشانه اى است از زندگى پس از مرگ كه در پايان اين آيات به آن اشاره شده است.

***

نتيجه بحث

از مجموع آيات فوق كه صحنه هايى از مراحل تكامل جنين را در برابر ديدگان انسان حقيقت جو مجسم مى سازد، و هر كدام در حقيقت حيات جديد و صحنه اى از معاد است، پاسخ روشنى به منكران معاد مى دهد، حتى توجه به يك مرحله از اين مراحل براى اثبات اين حقيقت كافى است.

ص: 156

5- رستاخيز در جهان انرژى ها

اشاره

اشاره

در اين جهان پهناور دائماً موجوداتى مى ميرند ولى بقاياى آنها باقى مى ماند، اما در اين ميان، مرگ انرژى ها از همه عجيب تر است، چرا كه در ظاهر و هنگام مرگ آنها به سوى فناى مطلق مى روند، و چيزى از آنها باقى نمى ماند، فى المثل نور خورشيد و حرارت آن يك انرژى است كه دائماً به سوى كره ما و كرات ديگر منظومه شمسى مى تابد، و بعد از تابش نابود مى شود، اگر مبدأ توليد كننده آن يعنى خورشيد برنامه خود را به طور مستمر ادامه ندهد، هرگونه نور و روشنايى و گرما و حرارت محو مى گردد.

ولى دانش امروز ثابت كرده كه انرژى ها نيز به طور كامل نابود نمى شوند، بلكه مى ميرند و تغيير شكل مى دهند، و هرگاه كه در شرايط مناسب جديدى واقع شوند دوبار حيات خود را از سر مى گيرند، و رستاخيز عظيمى برپا مى كنند!

عجب اين كه قرآن مجيد براى اثبات مسأله امكان معاد روى اين مسأله تكيه كرده، و معاد انرژى هاى نورى و حرارتى را در اين جهان اشاره اى به رستاخيز عظيم انسان در جهان ديگر گرفته.

با اين اشاره فشرده، به سراغ آيات قرآن مى رويم و گوش جان به آن مى سپاريم تا حقيقت آن واضح و روشن شود.

1- قُلْ يُحْيِيهَا الَّذى انْشَاءَها اوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيْمٌ* الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْاخْضَرِناراً فَاذا انْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ. (يس- 79- 80)

2- افَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتِىْ تُورُونَ* أَءَنْتُمْ انْشَأتُمْ شَجَرَتَها امْ نَحْنُ الْمُوْشِئُؤنَ* نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ.

(واقعه- 71 تا 73).

ص: 157

ترجمه:

1- بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد، و او به هر مخلوقى آگاه است!، همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريده و شما به وسيله آن آتش مى افزويد.

آيا درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟! آيا شما درخت آن را آفريده ايد؟ يا ما آفريده ايم؟ ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان) و وسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم.

***

تفسير و جمع بندى

تجديد حيات انرژى هاى در پيش چشم ما!

در اواخر سوره «يس» بحث هاى جامع و متنوع و عميقى درباره معاد ديده مى شود كه يكى از آنها همين بحث رستاخيز انرژى هاست.

در پاسخ كسانى كه تعجب مى كردند چگونه استخوان پوسيده بار ديگر زنده شود چندين جواب مى دهد، از جمله اين كه مى فرمايد: «بگو كسى آن را در آغاز آفريد و از هر مخلوقى آگاه است او را زنده مى كند» (قُلْ يُحْيِيهَا الَّذى انْشَأَها اوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيْمٌ).

اين قسمت مربوط به مقايسه معاد با آفرينش نخستين است كه بحث آن گذشت.

سپس مى افزايد: «همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مى افروزيد» (الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَاذا انْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ).

مسلّماً اين توصيف اشاره اى به مسأله معاد است و پاسخ ديگرى است در برابر منكران:

امّا چگونه و با چه بيان؟

مفسّران در اين جا تفسيرهاى گوناگونى دارند:

1- بسيارى از آنها آيه را اشاره به دو درخت مخصوصى دانسته كه در ميان عرب به نام «مَرْخ» و «عفار» شناخته مى شد، و براى آتش افروزى به جاى كبريت از آنها استفاده مى كردند، يكى را محكم بر ديگرى

ص: 158

مى كوبيدند تا جرقه آتش از آن ظاهر شود، و در حقيقت به جاى سنگ آتش زنه كه در قديم معمول بود از آن استفاده مى كردند.

قرآن مى فرمايد آن خدايى كه مى تواند از اين دو چوب سبز آتش بيرون بفرستد قدرت بر احياى مردگان دارد، كسى كه آب و آتش را با هم جمع كرده، چگونه نمى تواند حيات را بعد از مرگ بيافريند؟ آيا تضاد «حيات» و «مرگ» شبيه تضاد آب و آتش نيست؟

2- جمعى قدم را از اين فراتر نهاده و گفته اند: خاصيت آتش افروزى به وسيله چوب درختان منحصر به آن دو چوب مخصوص (مَرْخ و عَفار) نيست، بلكه اين خاصيت در تمام درختان وجود دارد، منتها در آن دو چوب مخصوص بهتر و سريع تر ظاهر مى شود، و لذا ضرب المثلى است در ميان عرب كه از قديم گفته اند «فى كُلِّ شَجَرٍ نارٌ؛ در هر درختى آتش است»!

خلاصه اين كه هنگامى كه چوب هاى درختان محكم به هم بخورند جرقه مى دهند، حتى چوب درختان سبز! و لذا بسيار اتفاق مى افتد كه در جنگل ها آتش سوزى هاى وسيع و وحشتناكى رخ مى دهد، بى آن كه دست هيچ انسان خرابكارى در كار باشد.

اين به خاطر آن است كه بادهاى سخت، شاخه ها را محكم به هم مى كوبند، و گاهى جرقه حاصل از آن در ميان برگ هاى خشك مى افتد، و آن را شعله ور مى سازد، سپس وزش بادها به اين آتش دامن مى زند، ناگهان مى بينيم مناطق وسيعى از جنگل و چوب هاى خشك آن در آتش مى سوزند.

توجيه اين مسأله از نظر علم امروز روشن است، زيرا مى دانيم نه فقط درختان بلكه هر دو جسم در اثر اصطكاك شديد، جرقه الكتريسته بيرون مى دهند، اين همان آتشى است كه در دل تمام ذرات جهان ماده حتى در دل درختان سبز نهفته است.

راستى عجيب است، اين چه قدرتى است كه آتش را در دل آب پنهان ساخته؟ و اين دو دشمن معروف كه به تعبير قدما طبع يكى سرد است و تر، و ديگرى گرم و خشك است، با هم آشتى داده؟ آيا از چنين قدرتى آشتى دادن مرگ و حيات، يا جانشين يكى را بعد از ديگرى، بعيد به نظر مى رسد؟!

به تعبير ديگرى: آيا كسى كه مى تواند آب و آتش را يكجا جمع كند، نه آب آتش را خاموش كند و نه آتش درخت را بسوزاند، آيا نمى تواند درخت خشكيده اى را بار ديگر حيات بخشد؟!

3- تفسير ديگرى كه براى اين آيه وجود دارد و در گذشته بر مفسّران مخفى مانده بود، ولى بر اثر

ص: 159

پيشرفت هاى علوم امروز بر ما روشن شده، و شايد از همه تفسيرها متناسب تر به نظر مى رسد، اين است كه: درختان در طول عمر خود، مرتباً نور و حرارت خورشيد را مى مكند و در خود ذخيره مى كنند، و به هنگامى كه چوب هاى خشك را مى سوزانيم، آن نور و حرارتى كه ساليان دراز در خود ذخيره كرده اند در مدت كوتاهى بيرون مى دهند، و ما از آن بهره مى گيريم، يعنى انرژى هاى مرده در اين رستاخيز عظيم، جان مى گيرند و اظهار وجود مى كنند، بنابراين هر زمان آتش مى افروزيم، صحنه معاد را در برابر چشم خود مى بينيم!

توضيح اين كه: «سلولُز» كه جرم درختان را تشكيل مى دهد تركيبى است از «كربن» و «اكسيژن» و «ئيدروژن».

گياهان اكسيژن و ئيدروژن را از آب مى گيرند، و كربن را از هوا، يعنى گاز كربن را كه تركيبى است از اكسيژن و كربن گرفته و آن را تجزيه مى كنند، اكسيژن حياتبخش را آزاد ساخته، و كربن را در خود نگه مى دارند، سپس آن را با آب تركيب كرده و چوب درختان را از آن مى سازند.

نكته جالب اين جاست كه طبق اصول شناخته شده علم شيمى، بسيارى از تركيب هاى شيميايى بدون جذب انرژى خاصّى، انجام نمى گيرد، طبق اين اصل درختان هنگام كربن گيرى بايد از گرما و نور آفتاب به عنوان يك انرژى فعال استفاده كنند (دقت كنيد).

به اين ترتيب هنگامى كه درختان نمو مى كنند، و ساقه و شاخه آنها روز به روز قوى تر و بزرگ تر مى شود، مقدار زيادى از انرژى آفتاب را در دل خود ذخيره مى نمايد و آن نور حرارتى كه هنگام سوزاندن چوب ها ظاهر مى شود، درست همان انرژى هاى ذخيره شده و ظاهراً مرده آفتاب است كه در يك رستاخيز جالب و حساب شده بار ديگر زنده مى شوند.

نكته مهمى كه اين تفسير را تأييد مى كند تعبيرى است كه قرآن در اين جا براى بيان مطلب از آن استفاده كرده است، و آن جمله (فَاذا انْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»: (شما از آن «وَقُودْ» فراهم مى كنيد) است.

بايد ديد «وَقُودْ» در لغت چه معنايى دارد؟

طبق صريح بسيارى از كتب لغت، «وقود» به معناى هيزم است، يا به تعبير ديگر همان جسمى كه آتش مى گيرد و مى سوزد.(1)


1- مفردات راغب، لسان العرب، و مقاييس اللغة.

ص: 160

در حالى كه مادّه آتش زنه را «زَنْد» يا «زناد» مى گويند، و به گفته «مقاييس» «زند» در اصل به معناى مچ دست است و اطلاق آن بر آتش زنه به خاطر شباهتى بوده كه ميان مچ دست و اشيايى كه در قديم آتش را با آن روشن مى كردند وجود داشت.

تعبير به «قَدْح» در زبان عرب نيز براى بيان همين منظور به كار مى رود. مهم اين است كه قرآن، روى مسأله «وَقُود» (آتش گيره) تكيه كرده است نه روى مسأله «زنْد» يا قدْح (آتش زنه) در حالى كه تفسيرهاى گذشته به اين نكته توجه نكرده، و آيه را با آتش زنه تفسير كرده اند، ولى آنچه در تفسير سوّم آورديم كاملًا منطبق با تعبير «وقود»، يعنى «آتشگيره» است. (دقت كنيد).

تنها سئوالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه معمولًا چوب هنگامى كه براى افروختن آتش مورد استفاده قرار مى گيرد خشك است، در حالى كه قرآن تعبير به الشَّجَرِ الْاخْضَرِ» (درخت سبز) كرده است.

اين سؤال را مى توان از دو راه پاسخ گفت: نخست اينكه: چوب هاى تر نيز قابل اشتعال است هرچند سوزاندن آنها از چوب خشك مشكل تر است، و ضرب المثل معروف، آتش كه گرفت خشك وتر مى سوزد ناظر به همين معناست.

از اين گذشته، نكته قابل توجه اين است كه تنها درختان سبز هستند كه مى توانند نور حرارت خورشيد را جذب و در خود ذخيره كنند، و ممكن است قرآن با اين تعبير درصدد بيان اين نكته ظريف مى باشد، زيرا درخت هنگامى كه خشكيد عمل كربن گيرى از آن به كلى تعطيل مى شود، و به هيچوجه انرژى خورشيدى را در خود ذخيره نمى كند.

به هر حال آيه فوق كه از جالب ترين آيات قرآن در زمينه اثبات امكان معاد است، و هريك از اين تفسيرهاى سه گانه صحنه معاد را در برابر ديدگان مجسّم مى كند، و هيچ مانعى ندارد كه هر سه تفسير در مفهوم آيه جمع باشد، بعضى براى توده مردم، بعضى براى خواص، و بعضى براى اخص الخواص، بعضى براى مردم آن روز، و پاره اى براى مردم امروز، و شايد تفسيرهاى عميق ترى براى دانشمندان آينده.

دوّمين آيه از آيات سوره واقعه است، بخش مهمى از اين سوره را دلائل معاد و قيامت تشكيل مى دهد، مخصوصاً از آيه 57 به بعد در پاسخ منكران معاد كه گفتار آنها در آيه 47 همين سوره آمده «هفت نكته» را متذكّر مى شود كه هر كدام دليلى است بر مسأله معاد.(1)


1- شرح اين دلائل هفتگانه در تفسير نمونه، جلد 23، از صفحه 239 به بعد آمده است.

ص: 161

و آيه مورد بحث در واقع آخرين و هفتمين دليل است، مى فرمايد: آيا هيچ درباره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟! (افَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتى تُورُونَ)(1)

«آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم»؟! (انْتُمْ انْشَاتُمْ شَجَرَتَها امْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ).

«ما اين آتشى را كه از درختان خارج مى شود وسيله يادآورى همگان، و وسيله زندگى براى مسافران، قرار داديم» (نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِيْنَ).(2)

در اين كه منظور از شجره و درخت آتش در اين آيه چيست؟ دو تفسير عمده گفته شده است:

نخست اين كه منظور همان درختان معروف «مَرْخ» و «عَفار» است كه عرب از كوبيدن چوب هاى آن دو بر يكديگر براى ايجاد جرقه آتش استفاده مى كرد، و در واقع حكم «كبريت» را داشت كه وسيله آتش افروزى است.

دوم اين كه منظور همه درختان است كه قابليت براى فراهم ساختن هيزم و آتش گيره دارند.(3)

در اينكه «تَذْكِرَةً» (يادآورى) در اينجا ناظر به چه امرى است؟ باز در ميان مفسّران گفتگو است، جمعى آن را اشاره به يادآورى آتش دوزخ شمرده اند كه از مشاهده آتش دنيا حاصل مى شود، در اين صورت استدلالى بر مسأله معاد در آيه نهفته نشده است.

ديگر اينكه منظور، تذكّر و يادآورى در مسأله معاد است، زيرا كسى كه قدرت دارد آتش سوزان را در دل درختان سبز، ذخيره كند، از بازگرداندن حرارت غريزى به بدن مردگان، عاجز نيست، و آن كس كه مى تواند دو شى ء متضاد همچون آب و آتش را در كنار هم نگهدارد، به طريق اولى مى تواند دو امر متضاد همچون مرگ و حيات را به طور متناوب، يكى بعد از ديگرى، ايجاد كند.

يا به تعبير ديگر، كسى كه انرژى هاى مرده نور و حرارت را با اين وضوح، باز مى گرداند چگونه نمى تواند به مردگان انسانى حياتى نوين ببخشد.

البته تفسيرهاى اخير با مجموعه آيات اين سوره كه درصدد پاسخگويى به شبهات منكران معاد است،


1- « تورون» از ماده« ايراء» به معناى آتش افروختن است، راغب در مفردات مى گويد: اصل آن به معناى ستر و پوشاندن مى باشد، و لذا« وراء» به پشت سر گفته مى شود، و از آنجا كه آتش در آتش زنه يا در هيزم، پنهان است، بيرون كشيدن آن را عرب« ورى» و« ايراء» گفته است.
2- « مقوين» از ماده« قِواء»( بر وزن كتاب) به معناى بيابان خشك و خالى است و مقوين به مسافرانى گفته مى شود كه در بيابان هاى خشك خالى گام مى گذارند.
3- اين دو تفسير در تفسير روح المعانى، جلد 27، صفحه 129 و تفسير فخررازى، جلد 29، صفحه 184، ذيل آيات مورد بحث آمده است.

ص: 162

سازگارتر مى باشد، و جمع ميان اين تفاسير نيز ممكن است.

تعبير به «مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ» اشاره سربسته و پرمعنايى به فوائد آتش و آثار آن در زندگى دنيوى انسان ها است.

زيرا مفسّران و ارباب لغت براى «مقوين» چند معنا ذكر كرده اند: نخست همان چيزى كه در سابق به آن اشاره كرديم از ماده قِواء (بر وزن كتاب) به معناى بيابان هاى خشك و خالى است، بنابراين «مقوين» كسانى هستند كه از اين بيابان ها مى گذرند، و نياز مبرم آنها، به هيزم و چوب هاى خشك براى آتش افروزى و هم چوب هاى آتش زنه، بر كسى پوشيده نيست.

البته انسان در شهرها نيز چنين نيازى دارد، اما با توجه به اينكه هميشه در شهرها مى توان براى برافروختن آتش، از آتش هايى كه ديگران دارند بهره گرفت، بعلاوه نبودن آتش در شهر خطر كلّى ندارد، در حالى كه آتش براى مسافران بيابان هم از نظر تغذيه و هم از نظر دفع سرما و به دست آوردن روشنايى سرنوشت ساز است.

ديگر اينكه منظور از «مقوين» فقراست كه يكى از معانى آن در لغت شمرده شده، شايد به اين مناسبت كه بيابان نشين ها غالباً فقيرند، و گفتيم معناى اصلى «قِواء» بيابان هاى خشك و خالى است، البته همه نياز به آتش دارند ولى قشر فقير نياز بيشترى دارد، چرا كه گاهى حتى جانشين كمبود لباس هاى او مى شود.

بعضى نيز گفته اند: «مقوين»، اشاره به «اقْوياء» و نيرومندان است! چون واژه مزبور از لغاتى است كه دو معناى متضاد دارد، و مى تواند از ماده قوّت و قدرت باشد.

در اين در اين صورت اشاره به بهره گيرى وسيع اغنياء از آتش است، مخصوصاً در دنياى امروز كه حرارت و آتش گرداننده اصلى چرخ هاى عظيم موتورها، و كارخانجات است، و اگر روزى مواد آتش زا و گرمابخش كه عموماً از درختان و گياهان به دست مى آيد (بعضى بلاواسطه مانند چوب و زغال سنگ و بعضى بالواسطه مانند مواد نفتى) چرخ هاى تمدن بشر از كار مى ايستد و ثروت ها بر باد مى رود. و نه تنها چراغ تمدن كه چراغ زندگى انسان ها نيز خاموش خواهد شد.

ص: 163

نمونه هاى عينى و تاريخى معاد

اشاره:

علاوه بر آنچه در بحث هاى گذشته پيرامون دلائل امكان معاد گفته شد، قرآن مجيد به يك سلسله نمونه هاى عينى و تاريخى براى معاد در آيات مختلف اشاره كرده است كه همه آنها دقيقاً مصداق حيات بعد از مرگ است، و مخصوصاً روى آنها براى مسأله امكان معاد تكيه مى كند، آنها عبارتند از:

1- داستان «عزير» پيامبرى كه يكصد سال مُرد و سپس حيات نوين يافت.

2- داستان ابراهيم و احياى مرغ هاى چهارگانه او.

3- داستان اصحاب كهف.

4- ماجراى كشته بنى اسرائيل و داستان گاو.

البته استدلال به اين حوادث تاريخى، فرع بر پذيرش آنها از نظر تاريخى است، و از آنجا كه منكران معاد بسيارى از اين ماجراهاى تاريخى را پذيرفته بودند، يا حداقل در منابع تاريخ آنها وجود داشت و در ميان مردم مشهور بود، قرآن مجيد به آنها در برابر منكران استدلال مى كند.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و گوش جان به نخستين نمونه يعنى به آيات مربوط به داستان عزير مى سپاريم:

***

1- ماجراى حيات عُزير بعد از مرگ

در اواخر سوره بقره اين داستان عجيب در يك آيه خلاصه شده كه در واقع يك پاسخ تاريخى به

ص: 164

منكران معاد است مى فرمايد:

اوْ كَالَّذى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خاويَةٌ عَلى عُروشِها قالَ انَى يُحْيِى هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاماتَهُ اللَّهُ مِأَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً اوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِأَةَ عامٍ فَانْظُرْ الَى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّه وَ انْظُرْ الى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ الَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اعْلَمُ انَّ اللَّه عَلى كُلِّ شَي ءٍ قَديرٌ.

(بقره- 259)

ترجمه:

«آيا نديدى (آگاهى ندارى) آن كس را كه از كنار يك آبادى مى گذشت در حالى كه ديوارهايش به روى سقف هاى آن فرو ريخته بود؟ (و اجساد و استخوان هاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت: چگونه خدا اين ها را پس از مرگ زنده مى كند؟»

خداوند يكصد سال او را ميراند و سپس زنده كرد.

به او فرمود: چقدر درنگ كردى؟

عرض كرد: يكروز يا قسمتى از يك روز

فرمود: (نه) بلكه توقف تو يكصد سال بود، نگاه كن به غذا و نوشيدنيت، ببين هيچ گونه تغيير نيافته؟ (و بدان خدايى كه چنين مواد سريع الفسادى را در طول اين مدت حفظ كرده بر همه چيز قادر است) ولى نگاه به الاغ خود كن (كه چگونه از هم متلاشى شده) اين براى آن است كه تو را نشانه اى (در امر معاد) براى مردم قرار دهيم!

اكنون نگاه به استخوان هاى (مركب سوارى خود) كن كه چگونه آنها را بلند كرده به هم پيوند مى دهيم، سپس گوشت بر آن مى پوشانيم؟!

هنگامى كه (اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت مى دانم كه خداوند بر هرچيزى قادر است».(1)

در اينجا چند نكته قابل دقت است:


1- جمله اوكَالَّذى مَرَّ ... مطابق تصريح بسيارى از مفسّران عطف است بر آيه پيش از آن الَمْ تَرَ الَى الَّذى حاجَّ ابراهيمَ ... بنابراين معنا جمله چنين مى شود« الَمْ تَرَ الى الَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ».

ص: 165

1- اين مرد چه كسى بوده؟ و آن قريه (توجه داشته باشيد قريه به معناى روستا نيست، بلكه به معناى مركز اجتماع مردم است خواه شهر باشد يا روستا) در كجا قرار داشته؟ قرآن شرحى درباره آن بيان نكرده است، همين اندازه از لحن آيه استفاده مى شود.

او مردى بوده كه با وحى الهى سر و كار داشته يعنى پيامبرى از پيامبران خدا. ولى مفسّران با تكيه بر روايات و تواريخ نام او را معين كرده اند: در بسيارى از روايات و كلمات مفسّرين آمده است كه او «عُزَيْر» پيامبر معروف بنى اسرائيل بود، در بعضى نيز آمده است كه او «ارْميا» يكى ديگر از پيامبران بنى اسرائيل بود، بعضى هم نام او را «خِضْر» و بعضى «إشْعيا» ذكر كرده اند.(1)

ولى مسلّم است او هر كه باشد تأثيرى در معنا و محتواى آيه ندارد، و اينكه بعضى احتمال داده اند او فرد غير مؤمنى بوده كه در قيامت شك داشته سخن نادرستى است، زيرا آيه به خوبى دلالت بر اين دارد كه وحى بر او نازل مى شد.

و آن «قريه»، طبق بسيارى از روايات، «بيت المقدس» بوده و اين ماجرا بعد از ويرانى آن به وسيله «بخت النصر» واقع شد.

2- آيا اين مرد الهى (هر كه بود) به راستى مرد يا در خواب عميقى فرو رفت؟- ظاهر آيه فوق، اين است كه او به راستى از دنيا رفت، و بار ديگر به فرمان خدا بعد از گذشتن يكصد سال زنده شد، بسيارى از مفسّران نيز بر همين عقيده اند، در حالى كه بعضى مايلند كه تعبير به «موت» را در اينجا به معناى خواب عميق شبيه مرگ تفسير كنند، شبيه خواب عميقى كه در بعضى از جانداران امروز ديده مى شود كه مثلًا تمام فصل زمستان را به خواب فرو مى روند، و به هنگام بهار بيدار مى شوند، و به حركت درمى آيند، در اين گونه خواب ها فعاليت هاى حياتى، بسيار كند مى شود و انرژى لازم براى آن فوق العاده كم مى گردد، ولى به هر حال شعله حيات خاموش نمى شود.

نويسنده «المنار» و همچنين «مراغى» و نويسنده «اعلام قرآن» اين احتمال را انتخاب كرده اند، حتى در اعلام قرآن آمده كه مِأةَ عامٍ لزوماً به معناى يكصد سال نيست؟ بلكه مى تواند به معناى يكصد روز يا ساعت باشد!

اين گروه روشنفكران هستند كه قبول امور خارق عادت بر آنها گران است، لذا هرجا به اين گونه امور


1- تفسير برهان، نورالثّقلين، مجمع البيان، روح المعانى، روح البيان، فخررازى، و قرطبى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 166

برخورد مى كنند، سعى در توجيه آن دارند، در حالى كه هيچ ضرورتى براى اين امر وجود ندارد.

قرآن مجيد و روايات مسلّم اسلامى، و در يك كلمه، محتواى مذاهب آسمانى آميخته با انواع خوارق عادات است كه نمى توان آنها را انكار كرد، و نه اقدام به توجيه همه آنها نمود، هنگامى كه ما قدرت خداوند را بر خوارق عادات بپذيريم قبول اين مسائل بسيار ساده است، منتها هرگز در اين امر، راه اغراق را نمى پوئيم و از حدّ خارج نمى شويم، و هر كارى را به اعجاز يا خوارق عادات نسبت نمى دهيم.

حتى از نظر علماى مادى خوارق عاداتى كه از طرق شناخته شده علمى قابل تفسير نيست فراوان است، پس چه ضرورتى دارد كه ما به هر خارق عادتى برخورد مى كنيم آن را از شكل اصليش بيرون آورده و مسخ كنيم!

در ماجراى فوق، گذشته از آن مرد الهى كه مُرد و زنده شد، و گذشته از اينكه هدف ارائه نمونه احياى مردگان در قيامت است، مسأله مركب سوارى او كه قرآن مى گويد: مرده بوده و استخوان هايش متلاشى شده بود، نيز مطرح است، زيرا آيه تقريباً صريح است. در اينكه به فرمان خدا استخوان ها جمع شد، و بار ديگر گوشت بر آنها روئيد و زنده گشت، آيا بايد همه اينها را توجيه كرد؟

3- در اين كه اين ماجرا در كدامين سرزمين واقع شده بسيارى را عقيده بر اين است كه در بيت المقدس بوده كه بعد از حمله «بخت النصر» ويران شد، ويرانى كاملى كه قرآن از آن تعبير مى كند «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» يعنى سقف ها فرو ريخته بود و ديوارها به روى سقف ها!

بعضى نيز گفته اند: محلّى بوده نزديك بيت المقدس، و سئوال آن مرد الهى از خود كه چگونه خداوند اينها را زنده مى كند، نه از روى انكار يا حتّى تعجّب و شك و ترديد بوده، بلكه دوست داشته كه زنده شدن مردگان را به صورت يك شهود عينى ببيند، همان چيزى كه ابراهيم در ماجرايى كه بعداً به آن اشاره خواهد شد از خدا خواست.

و نيز مى تواند اين تقاضا براى نشان دادن يك نمونه عينى به منكران يا شكاكان باشد، زيرا گاه استدلالات عقلى گروهى از مردم را قانع نمى كند، حتّى نداى وجدان نيز براى آنها قانع كننده نيست، اصرار دارند نمونه هاى عينى را ببينند تا مسأله جنبه حسى پيدا كند و تمام وسوسه ها از قلب و جان زدوده شود.

4- در اين كه طعام و نوشيدنى كه با او بوده چه بوده؟ قرآن صريحاً مطلبى نگفته است، ولى از جمله

ص: 167

«لَمْ يَتَسَنَّه» كه از ماده «سَنَه» به معناى سال است و مفهومش آن است كه با گذشتن سال ها فاسد نشده بوده، چنين برمى آيد كه هر دو از غذاهاى فاسد شدنى بوده، بعضى از مفسّران گفته اند غذاى همراه او «انجير» و «انگور» و نوشيدنيش «آب ميوه» يا «شير» بوده است.

جالب اين كه خداوند براى قدرت نمايى اين مواد سريع الفساد را همچنان به حال خود نگه داشت، در حالى كه مركب سوارى او با آن استقامت به كلى از هم متلاشى گشته بود، تا نشانه اى باشد برگذشتن يكصد سال و دليل ديگرى باشد بر امكان حيات بعد از مرگ، تا آن مرد الهى اين حقيقت را با چشم خود در هر دو قسمت (وجود خودش و وجود مركبش) ببيند.

5- از جمله «وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ» (هدف اين است كه ترا آيت و نشانه اى براى مردم قرار دهيم) نشان مى دهد كه فايده اين حادثه تنها براى آن مرد الهى نبوده، بلكه نفعش عام بود، زيرا مردم از روى قرائن مختلفى «عُزير» را شناختند، و باور كردند كه بعد از يكصد سال، حيات نوينى يافته است، اگر نسل معاصر عزير از دنيا رفته بود نسل هاى بعد از او حقيقت را دريافتند، و با در دست داشتن اطلاعاتى از پدران خود به حقيقت امر واقف گشتند.

***

2- ابراهيم و مسأله معاد

يكى ديگر از نمونه هاى تاريخى و عينى كه قرآن بر آن تكيه كرده، سرگذشت ابراهيم و داستان «طيور اربعه» (مرغ هاى چهارگانه) است كه بعد از داستان عزير بلافاصله در قرآن آمده است، مى فرمايد:

وَ اذْ قالَ ابْراهيمُ رَبِّ ارِنى كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتى قالَ اوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فُخُذْ ارْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهَنَّ الَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيْنَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّه عَزيزٌ حَكيمٌ.

ترجمه:

«به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى؟

ص: 168

فرمود: مگر (به معاد) ايمان نياورده اى؟

عرض كرد: آرى، آورده ام ولى مى خواهم قلبم آرام يابد. (آرامشى كه از احساس و شهود برخيزد).

فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را (پس از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) سپس بر هر كوهى (كه در اطراف تو است) قسمتى از آن را قرار ده، بعد آنها را بخوان (به فرمان خدا زنده مى شوند و) به سرعت به سوى تو مى آيند، و بدان خداوند توانا و حكيم است»

(بقره- 260)

هرگاه ظاهر آيه را جدا از پيشداورى ها مورد توجه قرار دهيم و تحت تأثير القائات اين و آن نباشيم به وضوح نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السلام مى خواست صحنه اى از احياى مردگان را براى آرامش خاطر ببيند، و مأموريت پيدا كرد كه نمونه اى از آن را عملًا با دست خود به فرمان خدا انجام دهد، نمونه اى كه در آن، اجزاء بدن مرغ هاى چهارگانه همچون ذرّات خاك هاى انسان ها به هم آميخته گردد، و بعد مانند آن به هر سو پراكنده شود، سپس به فرمان خدا از گوشه و كنار جمع گردد و جامه حيات در تن بپوشد.

شأن نزولى كه بسيارى از مفسّران براى اين آيه ذكر كرده اند نيز گواه اين مدّعاست، او از كنار دريايى مى گذشت، مردارى را ديد كه قسمتى از آن در آب و قسمتى در خشكى است، پرندگان از يكسو و حيوانات دريايى از سوى ديگر، آن را طعمه خود قرار داده اند، ابراهيم در فكر فرو رفت كه چگونه اين اجزاى پراكنده يك بدن كه ممكن است جزء بدن تعداد بى شمارى جانداران ديگر شود، بار ديگر جمع و احياء مى گردد.

بديهى است كه ابراهيم با توجه به مقام نبوت و ارتباط با وحى، به همه چيز ايمان داشت، ايمانى بالاتر از ايمانى كه حاصل استدلال هاى عقلى است، ولى او مى خواست در اين زمينه شهود حسّى داشته باشد، و لذا خداوند چنين صحنه اى را براى او مجسّم كرد تا معاد جسمانى را به معناى دقيق كلمه با چشم خود ببيند و قلبش آرام گيرد.

***

ص: 169

در اينجا چند نكته قابل توجه است:

1- جمله «فَصُرْهَنَّ» طبق تصريح بعضى از ارباب لغت و جمعى از مفسّران از ماده «صَور» بر وزن (قَوْل) به معناى تقطيع و پاره كردن است، و اشاره به اين است كه ابراهيم مأمور بود مرغ هاى چهارگانه را ذبح كند و سپس پاره پاره كرده، در هم بياميزد.

ولى جمعى از ارباب لغت آن را به معناى متمايل ساختن تفسير كرده اند (مخصوصاً هنگامى كه با «الى» متعدى شود) به همين جهت بعضى از مفسّران به اصطلاح روشن فكر اصرار دارند كه ابراهيم مرغ هاى چهارگانه را هرگز پاره پاره نكرد، بلكه مأمور بود آنها را با خودش مأنوس كند و بعداً هريك از آنها را بر بالاى كوهى بگذارد و بعد صدا زند تا به سوى او آيند! سپس از مثالى براى احياء مردگان گيرد و بداند به همان آسانى كه او مرغ ها را صدا مى زند و به سوى او مى آمدند مسأله احياى مردگان در برابر قدرت خدا آسان است.(1)

ولى اينها گويا فراموش كرده اند كه اولًا ابراهيم تقاضاى مشاهده احياء مردگان كرد، و خداوند از طريق اين دستور دعوت او را اجابت فرمود: تا قلب ابراهيم مطمئن و آرام گردد، در حالى كه اگر مسأله به اينجا ختم شود كه مرغانى را بگيرد و تربيت كند و صدا بزند و بيايند، نه تنها خواسته ابراهيم كه مشاهده احياء مردگان و آرامش قلب بوده حاصل نمى گردد، بلكه اين فرمان هيچ گونه ارتباطى با آن درخواست ندارد، و اگر در برابر چنين درخواستى چنين پاسخى از سوى يك فرد عادى داده شود ناموزون و زشت به نظر مى رسد، تا چه رسد به اينكه از ناحيه خداوند آن هم در كلام فصيحى همچون قرآن باشد.

ثانياً تعبير «جزء» را به هريك از مرغ هاى چهارگانه تفسير كردن بسيار نامناسب به نظر مى رسد.

ثالثاً شأن نزولى كه براى آيه ذكر شده و روايات متعددى كه در منابع حديث آمده هيچ كدام متناسب با اين معنا نيست، بلكه صريحاً بيانگر اين حقيقت است كه ابراهيم چهارمرغ را گرفت و سربريد و اجزاى آنها را با هم مخلوط كرد، سپس آن را چند قسمت نمود و هر قسمتى را بر كوهى نهاد.(2)

و اما جمله «فصرهن» چه به معناى قطع كردن باشد و چه به معناى متمايل ساختن تأثيرى در محتواى


1- اين سخن در اصل مربوط به يكى از مفسّران به نام« ابومسلم» است كه المنار از او گرفته و به دفاع از آن برخاسته( جلد 3، صفحه 56).
2- براى اطلاع بيشتر از اين روايات به تفسير نورالثقلين جلد اوّل، صفحه 275- 282 و تفسير درالمنثور، جلد اوّل، صفحه 335 مراجعه فرماييد.

ص: 170

آيه ندارد، چرا كه آيه به هر حال در مقام ارائه و نشان دادن چگونگى زنده شدن مردگان به فرمان خدا است.

همان گونه كه گفتيم مشكل براى كسانى كه سراغ اين گونه تفاسير براى آيات قرآن مى روند مسأله عدم پذيرش خوارق عادات است چرا كه با مذاق طرفداران مكاتب مادّى سازگار است، به همين دليل خود را در اين سنگلاخها وارد مى سازند، در حالى كه وجود معجزه و خوارق عادات در تمام مذاهب از بديهيات است حتّى در جهان طبيعت هم خوارق عادات زيادى مى بينيم كه علم روز از تفسير آن عاجز است (دقت كنيد).

2- در اينكه مرغ هاى چهارگانه كدام يك از انواع مرغ ها بودند معروف اين است كه: طاووس، و خروس، و كبوتر، و كلاغ، بوده است كه هريك از آنها مظهر روحيّه و صفات ويژه اى هستند، و گاه حركات انسان ها را به آنها تشبيه مى كنند، طاووس مظهر كبر و خودنمايى، خروس مظهر تمايلات شديد جنسى، كبوتر مظهر لهو و بازيگرى، و كلاغ مظهر آرزوهاى دراز!

ولى احتمالات متعدد ديگرى نيز در تفاسير وارد شده، از جمله: نام هدهد، بوم، شاهين، و كركس در كلمات مختلف مفسّران آمده است.(1)

ولى معلوم است كه ويژگى مرغان مزبور تأثيرى در اصل مسأله ندارد، همين اندازه معلوم است كه انواع مختلفى از پرندگان بوده تا بتواند نشانه اى از آميخته شدن خاك هاى مختلف انسان ها با يكديگر بوده باشد.

تعداد كوه هايى كه اجزاء آن بر آن نهاده شده، در روايات ده عدد ذكر شده، و به نظر مى رسد كه اين حادثه بعد از ورود ابراهيم به شام اتفاق افتاده باشد، زيرا سرزمين بابل كوهى ندارد.

***

3- داستان اصحاب كهف

در سوره كهف، داستانى طى چهارده آيه بيان شده، و در ضمن آن چنين آمده است:

وَ كَذلِكَ اعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لَيَعْلَمُوا انَّ وَعْدَاللَّهِ حَقُّ وَ انَّ السّاعَةَ لارَيْبَ فيها.

«و اين گونه ما مردم را از حال آنها (اصحاب كهف) آگاه ساختيم تا بدانند وعده خدا


1- مجمع البيان، قرطبى، فخررازى و تفسير نورالثقلين ذيل آيه مورد بحث.

ص: 171

حق است، و در قيامت و رستاخيز شكى نيست» (كهف- 21)

و از اين تعبير به خوبى برمى آيد كه حداقل يكى از اهداف اين خواب عجيب و طولانى كه شباهت زيادى به مرگ داشته، براى اين بوده كه درسى به منكران معاد يا كسانى كه از اين جهت در شك و ترديد بودند بدهد.

به خصوص اينكه از جمله (اذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ) چنين استفاده كرده اند كه اقوام آن زمان در مسأله معاد (معاد جسمانى) با هم نزاع و اختلاف داشتند، مخالفان سعى داشتند مسأله خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى فراموش شود و اين برهان روشن را از دست موافقان بگيرند (در تفسير اين جمله احتمالات متعددى داده شده كه آنچه گفته شد يكى از آنهاست).

فخررازى پنج احتمال ديگر در تفسير آن ذكر نموده است از جمله اين كه تنازع و اختلاف در عدد اصحاب كهف، و نام هاى آنها، يا اينكه در مقدار خوابشان، يا در اين كه در كنار غار معبدى به سبك معابد كفار بسازند يا موحدان؟(1)

در آيات اين سوره قرآن با صراحت مى گويد كه آنها سيصد و نه سال در خواب فرو رفتند. (وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِأَئَةٍ سِنِيْنَ وَ ازْدادُوا تِسْعاً)

بدون شك يك چنين خواب طولانى شبيه به مرگ است و بيدارى بعد از آن شبيه به حيات بعد از مرگ، و لذا به خوبى مى تواند يك نمونه عينى از نظر تاريخى براى مسأله معاد بوده باشد.

***

توضيحات

اشاره

در اطراف اين داستان سخنان بسيارى است، آنچه به بحث ما مربوط مى شود چند نكته است:


1- تفسير كبير، جلد 21، صفحه 105.

ص: 172

1- خلاصه اين ماجرا:

طبق آنچه در قرآن مجيد و روايات مشهور اسلامى آمده است چنين است: پادشاه ستمگرى بوده به نام «دقيانوس» كه بر ملتى بت پرست حكمرانى مى كرد (بعضى نام او را «دسيوس» ثبت كرده اند و در حدود قرن اوّل تا سوّم ميلادى مى زيسته، و پايتخت او به نام «افسُوس» بود، وزرائى داشت كه طى يك ماجرا متوجه بى اعتبارى آيين بت پرستى او شدند، آنها آزادى از چنگال اين آيين خرافى را بر حفظ پست و مقام خود ترجيح داده، به طور پنهانى شهر و ديار خود را به سوى مقصد نامعلومى پشت سر گذاشتند، و پس از مدتى به غارى رسيده آن را پناهگاه خود قرار دادند.

در اينجا خداوند يك خواب طولانى عجيب بر آنها مسلط ساخت، و صدها سال خوابيدند، هنگامى كه از اين خواب گران بيدار شدند، و از يكديگر درباره خوابشان سئوال كردند، گمان كردند يك روز يا قسمتى از يك روز بيشتر در خواب نبوده اند! ولى شواهد و قرائن اطراف غار و قيافه هاى آنها نشان مى داد كه موضوع غير از اين است و لذا در ترديد فرو رفتند.

و چون گرسنه بودند يك نفر را به شهر فرستادند تا مخفيانه غذايى براى آنها تهيه كند، ولى سكه هايى را كه براى خريد غذا ارائه كردند راز آنها را فاش كرد، طرز رفتار آنها كه با عادات و رسوم مردم متفاوت بود، به ضميمه آنچه در تاريخ معاصر آن مردم درباره ناپديد شدن چند جوان صاحب منصب و عالى مقام شنيده بودند، همه نشان مى داد كه اينها همان ها هستند!

جمعيت با خبر شدند و اطراف آنها را گرفتند، ولى آنها به غارشان بازگشتند و براى هميشه چشم از جهان فرو بستند و مردم در آنجا به احترام آنها معبدى بنا كردند.

***

2- داستان اصحاب كهف در كتب تاريخى

آيا اين داستان در غير قرآن مجيد، نقل شده است يا نه؟ و آيا در تورات و انجيل كنونى اشاره اى به آن ديده مى شود؟

پاسخ سئوال اوّل، مثبت و پاسخ سئوال دوّم منفى است.

زيرا اين ماجرا به گفته مورّخان مدت ها بعد از ميلاد مسيح عليه السلام رخ داده است، و تاريخ آن را بعضى

ص: 173

ميان سال هاى 249 تا 251 ميلادى ذكر كرده اند، بنابراين ممكن نيست اشاره اى به آن در تورات يا انجيل آمده باشد، در كتاب اعلام قرآن مى خوانيم:

«اروپائيان قصّه اصحاب كهف را به طور خلاصه چنين نقل مى كنند: در زمان دكيوس (249 تا 251) كه مسيحيان را سخت شكنجه مى داد هفت تن از جوانان اشراف به غار پناهنده شدند، و دكيوس دستور داد كه بر دهانه غار ديوارى بكشند تا از گرسنگى و تشنگى بميرند، ولى هفت تن در غار به خواب گران فرو رفتند، و 157 سال بعد در زمان «تئودز دوّم» بيدار شدند اروپائيان اصحاب كهف را به نام «هفت تن خفتگان افسوس» ناميدند.

در بخش ديگرى از اين كتاب آمده است: قصه اصحاب كهف نخستين بار در قرن پنجم ميلادى بوسيله «ژاك» اهل «ساروك» كه خليفه كليساى سوريه بوده است در يك رساله سريانى تشريح شده، و اين رساله را شخصى به نام «گوگويوس» تحت عنوان «جلال شهداء»، از سريانى به لاتينى ترجمه كرده است.(1)

اين ماجرا بازتاب وسيعى در تواريخ اسلامى و ادبيات شرقى و غربى پيدا كرده، و حتى در آثار ادبى «روس» و «حبشه» تلويحات و اشاراتى به اين داستان وجود دارد.(2)

بنابراين سرگذشت مزبور تنها در قرآن مجيد نيامده بلكه در آثار تاريخى ديگران نيز به آن اشاره شده است.

***

3- محل غار اصحاب كهف

معروف اين است كه اين غار در كنار شهر «افسوس» يكى از شهرهاى معروف آسياى صغير (تركيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است) قرار داشته، در نزديكى رود «كايستر» در حدود چهل ميلى جنوب شرقى «ازمير».(3)

شهر «افسوس» به خاطر معبد معروف و بتخانه «اوطاميس» كه از عجائب هفتگانه جهان بوده


1- اعلام قرآن، صفحه 171 و 172.
2- همان مدرك، صفحه 181.
3- فرهنگ قصص قرآن، صفحه 315.

ص: 174

معروفيت جهانى دارد.(1)

ولى بعضى غار اصحاب كهف را در نزديكى نقطه اى از شام به نام «طرطوس» دانسته اند.(2)

هم اكنون در نزديكى دمشق محلى وجود دارد كه به نام غار اصحاب كهف معروف است، و مردم به ديدن آن مى روند.

ولى تفسير اوّل از همه مشهورتر است.

***

4- داستان اصحاب كهف از نظر علم روز

آيا ممكن است كسى عمر طولانى چند صد ساله داشته باشد؟ خواه اين عمر در بيدارى بگذرد يا در يك خواب عميق؟

اگر قبول كنيم در بيدارى ممكن است، در خواب مشكلات بيشترى پيدا مى كند، زيرا مفهوم آن اين است كه انسان بتواند بيش از سيصد سال بدون خوردن غذا و نوشيدن آب زنده بماند!، در حالى كه در شرايط معمولى يك انسان براى اين مدت، شايد بيش از يكصد تن غذا و يكصد هزا ليتر آب لازم دارد!

اين ها سؤالاتى است كه از نظر علمى در برابر اين ماجرا وجود دارد و شايد بهمين دليل كسانى كه نتوانسته اند پاسخى براى اين سئوالات بيابند فوراً راه انكار را پيش گرفته، و اين داستان را يك «اسطوره» پنداشته اند.

اين در حالى است كه مطالعات اخير دانشمندان از يكسو، و اكتشافاتى كه درباره زندگى موجودات زنده صورت گرفته از سوى ديگر، به ما مى گويد مطلب به اين سادگى نيست.

براى اينكه طرز تفكّر دانشمندان امروز را درباره اين مسأله اجمالًا بدانيم، نمونه اى از تحقيقاتى كه اخيراً در مطبوعات علمى انتشار يافته را ذيلًا از نظر مى گذرانيم:

در يكى از اين مطبوعات، تحت عنوان آيا آدمى بر مرگ پيروز خواهد شد چنين آمده است:

در سال 1930 زيست شناس مشهورى به نام «متالينكف» سعى كرد ثابت كند كه حيات ابدى بالقوه در خود طبيعت وجود دارد و وظيفه علم آن است كه بر اسرار زندگى جاويد دست يابد.


1- قاموس مقدس، صفحه 87.
2- دائرة المعارف دهخدا ماده اصحاب كهف.

ص: 175

سپس مى افزايد: جانداران ساده تر مثل، تك ياخته اى ها در واقع مرگ ناپذيرند، چون به طور لايتناهى از طريق تقسيم ياخته اى زنده مى ماند ... بنابراين چه جاى تعجب كه زندگانى جاويد بالقوه در موجودات عالى تر كه از ميليون ها ياخته تشكيل شده اند مصداق داشته باشد، و ما دانشمندان بايد به اسرار آن دست يابيم.

در بحث ديگرى از اين مقوله تحت عنوان خواب ششصد ميليون ساله مى خوانيم: چنين انديشه هايى پيوسته قوت مى گرفت تا اينكه پروفسور «ايتنجر» به مفهوم عملى آن پرداخت؛ او مى گويد هم اكنون ما مى توانيم از حيات ابدى سخن بگوييم زيرا در قلمرو تئورى و نظريه، امكان زندگى جاويد ثابت شده است، و در زمينه تنكيك به جايى رسيده ايم كه مى توانيم اين نظريه را عملًا پياده كنيم.

سپس از ادامه حيات از طريق انجماد سخن گفته مى افزايد:

وقتى درجه حرارت بدن خيلى پائين آيد جريان زندگى آنقدر كند و آرام مى شود كه تقريباً از سلطه زمان مى گريزد، و هنگامى كه درجه حرارت بدن ما، به «صفر مطلق» (صفر مطلق تقريباً 270 درجه سانتى گراد زير صفر معمولى است!) نزديك مى شود با همان مقدار انرژى كه در شرايط عادى تنها براى يك ثانيه زيستن كفايت مى كند مى تواند قرن ها زندگى كرد!

سپس از بلورهاى نمكى سخن مى گويد كه مربوط به صد ميليون سال قبل است و در آن فسيل هايى از باكتريهاى آن زمان وجود داشته، و نامبرده آن را در محيط مناسبى كشت كرده و زنده شده و تكثير نسل نموده (يعنى در حقيقت اين باكترى بعد از يكصد ميليون سال از خواب بيدار شده اند. نامبرده بعد از اين ماجرا اين بلورها را از نقاط مختلف جهان از جمله از مناطقى كه مربوط به ششصد ميليون سال قبل! است جمع آورى كرده، و فسيل هاى باكترى هاى آن را كشت مى نمايد، و با نهايت تعجّب مى بيند آنها نيز از خواب گران خود برخاستند! و به اين ترتيب «ركورد ششصد ميليون سال عمر» را براى اين موجودات زنده ذره بينى ثابت مى كند!

او معتقد است از نظر علمى اين امر درباره انسان نيز مى تواند وجود داشته باشد (و اين انجماد درست در لحظه قبل از مرگ صورت مى گيرد و با شرايط خاصى حاصل مى شود كه هيچگونه لطمه اى بر ارگان هاى بدن وارد نشود).(1)


1- دانستنى ها آذرماه 1361، شماره 80.

ص: 176

ما هرگز ادعا نمى كنيم كه اصحاب كهف در شرايط انجماد زندگى مى كردند همين اندازه مى گوييم اگر خواب بسيار عميق باشد و دستگاه هاى بدن فوق العاده آهسته كار كنند سوخت و ساز بدن به قدرى كم مى شود كه ممكن است ذخيره هاى موجود در بدن جوابگوى قرن ها زندگى باشد، چرا كه اين يك خواب طبيعى نبوده، و به فرمان خدا در يك شرايط استثنايى، و در يك فضاى مخصوص كه به گفته قرآن هرگز آفتاب به درونش نمى تابيده. (وَ تَرى الشَّمْسَ اذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَميْنِ وَ اذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ) (كهف- 17).

مسأله خواب هاى طولانى در عصر ما (با توجه به وضع بسيارى از جانداران كه مسلم شده است سرتاسر زمستان در خواب فرو مى روند يعنى زمستان خوابى دارند) مسأله اى است حل شده، در اين نوع خواب ها فعاليت حياتى تقريباً متوقف مى گردد، و تنها شعله بسيار ضعيفى از آن روشن است. ضربان قلب به قدرى خفيف مى شود كه قابل احساس نيست، در اين گونه موارد بدن انسان را مى توان به كوره هاى عظيمى تشبيه كرد كه به هنگام خاموش شدن تنها شمعك كوچكى از آن در حال اشتعال است، واضح است مقدار مواد انرژى زا را كه يك كوره عظيم در يك روز براى سوختن كامل لازم دارد ممكن است خوراك صدها سال يك شمعك كوچك باشد.

دانشمندان مى گويند نه تنها جانداران خون سرد كه بعضى از حيوانات خون گرم نيز زمستان خوابى دارند، در دوران زمستان خوابى فعاليت هاى حياتى بسيار كند مى شود و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى گردد.(1)

هدف بيان كيفيت خواب اصحاب كهف نيست، بلكه هدف در واقع بيان دو امر است:

نخست آنكه خواب آنها اجمالًا يك خواب عادى و معمولى نبوده، به خصوص اينكه قرآن مى گويد:

اگر آنها را در آن حال مى ديدى فرار مى كردى و سخت مى ترسيدى (لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِم لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً) (كهف- 18).

ديگر اينكه در اين گونه خواب ها محاسبات خواب هاى معمولى حاكم نيست و ممكن است سوز و ساز بدن به قدرى كم شود كه مشكل تغذيه به كلى از ميان برود.


1- دائرة المعارف،« فرهنگ نامه»، ماده« زمستان خوابى».

ص: 177

5- ماجراى فرار بنى اسرائيل

نمونه ديگر ماجرايى است كه در قرآن در سوره بقره آمده است، درباره گروهى كه هزاران نفر بودند و از ترس مرگ، خانه و ديار خود را ترك كرده، فرار نمودند، ولى اين فرار باعث نجات آنها نشد و به فرمان خدا همه گرفتار چنگال مرگ شدند، سپس خداوند آنها را زنده كرد. (الَمْ تَرَ الَى الَّذيْنَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ الُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ احْياهُمْ) (بقره- 243).

به گفته مفسّران آنها گروهى از بنى اسرائيل بودند كه به خاطر فرار از وبا و يا طاعون از ديار خود گريختند، ولى چيزى نگذشت كه به همان بيمارى از جهان رفتند، يكى از پيامبران بنى اسرائيل به نام «حزقيل» از آنجا عبور كرد و از خدا خواست آنها را زنده كند، و خداوند به عنوان نمونه اى از احياى مردگان (در برابر منكران معاد) آنها را زنده كرد.

در بعضى از روايات آمده كه آنها در يكى از شهرهاى شام زندگى داشتند و گهگاه طاعون در ميان آنها واقع مى شد، هر زمان مقدمات آن را احساس مى كردند ثروتمندان كه داراى قدرت كافى بودند شهر را ترك مى گفتند، و فقرا باقى مى ماندند و مرگ و مير در ميان آنها زياد واقع مى شد، ولى آنها كه بيرون مى رفتند غالباً جان سالم بدر مى بردند بعداً تصميم گرفتند كه هر زمان احساس وقوع طاعون كنند همگى خارج شوند و چنين كردند ولى هيچ كس نجات نيافت و همگى به فرمان خدا از دنيا رفتند.(1)

البته در آيه فوق اشاره اى به اين نكته نشده كه هدف از اين احياء بعد از موت نشان دادن صحنه معاد در اين جهان بوده، ولى در بعضى از روايات كه در توضيح اين ماجرا آمده تصريح شده كه چنين هدفى در كار بوده است.(2)

باز در اينجا به تفسير انحرافى بعضى از مفسّران به اصطلاح روشنفكر برخورد مى كنيم! از آنجا كه اين سرگذشت به هر حال جنبه خارق عادت دارد و مى دانيم هضم اين گونه امور براى بعضى از اين افراد مشكل است، از اين رو وقوع چنين حادثه اى را به شكلى كه ظاهر قرآن حكايت مى كند، به كلى انكار كرده، و آن را تنها بيان يك مثال! براى حيات و مرگ امّت ها كه در واقع كنايه اى از پيروزى و شكست آنها است دانسته اند!


1- مجمع البيان، تفسير فخررازى، و تفسير نورالثقلين( ذيل آيه مورد بحث).
2- مجمع البيان، جلد 1 و 2، صفحه 347.

ص: 178

آنها مى گويند: آيه فوق از گروهى خبر مى دهد كه قوّت و قدرت و استقلال خود را به كلّى از دست دادند به گونه اى كه همچون يك امّت مرده بودند، سپس از خواب غفلت بيدار شدند و به لطف پروردگار، قدرت و استقلال خود را باز يافتند.(1)

ولى مى دانيم هرگاه پاى اين گونه تفسيرها و توجيه ها به حوزه قرآن كشيده شود، بسيارى از حقايق قرآنى قابل انكار خواهد بود، و هركس مى تواند آيات روشن را با ميل و اراده خود تفسيرهايى مطابق دلخواه خود كند، و قرآنى كه رهبر و راهنماى انسان ها است تبديل به ابزارى مى شود براى توجيه افكار و سليقه هاى شخصى اين و آن! و به جاى اينكه راهبر باشد، دنباله رو خواهد شد!

تفسير به رأى كه در روايات اسلامى شديداً از آن نهى شده، و كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند همانند كسى شمرده شده كه از آسمان به زمين سقوط كند، همين گونه تفسيرهاست كه خارج از موازين و قواعد مربوط به فهم الفاظ است.

اگر آنها مى خواهند با اين گونه تفسيرها صاحبان تفكّر مادى را قانع كنند. آنها هرگز به اين چيزها قانع نمى شوند، و اگر مى خواهند خوارق عادات را انكار نمايند، چنين چيزى، نه مورد قبول طرفداران مذهب است، و نه حتى مخالفان مذهب.

***

6- داستان مقتول بنى اسرائيل

آخرين موردى كه در قرآن مجيد به عنوان نمونه عينى از احياى مردگان در اين جهان آمده است سرگذشتى است كه مربوط به جمعى از بنى اسرائيل است، در اين ماجرا يك نفر سرشناس از ميان آنها به طرز مرموزى كشته شد، و براى پيدا كردن قاتل اختلاف در ميان بنى اسرائيل بالا گرفت، و هر قبيله اى اين قتل را به قبيله ديگر نسبت مى داد، ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى شود، لذا دست به دامن موسى عليه السلام زدند، او هم با استمداد از الطاف الهى از طريق اعجازآميزى كه مورد قبول همه واقع گشت مسأله را حل نمود.

به اين طريق كه دستور داد گاوى را سرببرند، البته سربريدن آن گاو به سادگى صورت نگرفت، و بهانه


1- المنار، جلد 2، صفحه 458.

ص: 179

جويان بنى اسرائيل درباره اوصاف آن گاو كراراً به موسى عليه السلام مراجعه كردند، و با سؤالات بيجا و بى معنا كار را به عقب انداختند، سرانجام گاوى را با اوصاف خاصّى سربريدند و قسمتى از بدن آن را بر مقتول زدند، به فرمان خدا چند لحظه زنده شد و قاتل خويش را معرفى كرد.

قرآن در آخرين بخش اين ماجرا مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه يك نفر را كشتيد، سپس درباره او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را كتمان مى كرديد آشكار مى سازد- سپس دستور داديم قسمتى از آن را بر بدن مقتول بزنيد، خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند، و آيات خود را به شما نشان مى دهد، شايد درك كنيد» (وَ اذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَاذّا رَأَتَمْ فيْها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ فَقُلْنّا أضْرِبُوه بِبَعْضِها كَذَلِكَ يُحْيِى اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيْكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).

عجيب اينكه در اينجا قطعه اى از بدن «مرده» را به بدن «مرده ديگرى» مى زنند تا زنده شود و حقيقت امر را بازگو كند!، چه ارتباطى در ميان اين دو وجود دارد؟ و اين اثر از كجا برمى خيزد؟ مسلّماً اين يك سرّ الهى است كه جز ذات پاك او كسى از آن آگاه نيست، همين اندازه سهولت و آسانى كار روشن مى سازد كه مسأله احياى مردگان در جهان ديگر در پيشگاه قدرت خدا به همين سادگى است، ضرورتى ندارد كه هميشه «موجود زنده» از موجود زنده ديگر متولد شود، بلكه ممكن است به فرمان خدا جرقه حيات و زندگى از تلاقى دو عضو برخيزد!

جمله كَذلِكَ يُحْيِىْ اللَّهُ المَوْتى (اين گونه خداوند مردگان را زنده مى كند) وبه وضوح بيانگر اين حقيقت است كه در آنجا مقتول زنده شد، و يك نمونه عينى را براى حيات انسان ها پس از مرگ ارائه داد.

باز در اينجا به نويسندگانى همچون نويسنده «المنار» برخورد مى كنيم كه اصرار دارند جمله اى را با اين وضوح برخلاف ظاهر آن، بدون هيچ قرينه عقلى و لفظى، و بدون هيچ ضرورتى حمل كنند.

او مى گويد: ظاهراً چنين بوده كه اگر مقتولى نزديك شهرى يافت مى شد و قاتل او شناخته نمى شد، هركس دست خود را با مراسم مذهبى خاصى در آنجا مى شست از خون آن مقتول تبرئه مى شد، و هركس نمى شست قاتل شناخته مى شد، و معناى احياى موتى در اينجا حفظ خون هايى است كه بر اثر اين نزاع و كشمكش در معرض ريخته شدن بود، يعنى خداوند به وسيله اين گونه احكام جلو خونريزى بيشتر را مى گيرد.!!(1)


1- المنار، جلد اول، صفحه 351.

ص: 180

همان گونه كه قبلًا هم اشاره شد اين گونه تفسيرها كه نوعى بازى با الفاظ است اصالت «كلام اللَّه» را مخدوش مى كند، و اجازه مى دهد كه به هر آيه اى براى هر مقصدى استدلال كنيم و الفاظ را بر معانى كنايى و مجازى حمل نماييم بى آنكه قرينه قانع كننده براى آن وجود داشته باشد، به علاوه هيچ نياز و ضرورتى براى اين كار وجود ندارد، زيرا پيروان مذاهب به هر حال ناچارند معجزات و خوارق عادات را بپذيرند. و در اين صورت چه نيازى به اين توجيهات است.

ضمناً انتخاب گاو براى ذبح كردن شايد به اين مناسبت است كه بنى اسرائيل گاو را براى قربانى انتخاب مى كردند.

در اينكه انگيزه اين قتل چه بوده؟ در روايات چنين آمده كه جوانى براى تملك اموال عموى خود او را به قتل رسانيد (يا براى اينكه دختر او را به همسرى خود درآورد) و به اين ترتيب انگيزه قتل، علاقه به مال، يا زن بود (و انگيزه بسيارى از قتل ها در جهان همين است).

در اين ماجراى عجيب مخصوصاً جزئيات آن، نكات آموزنده فراوانى است كه چون از موضوع بحث معاد خارج است از آن صرف نظر مى كنيم و براى آگاهى بيشتر شما را به تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 301 تا 311 ارجاع مى دهيم.(1)

اين بود نمونه هاى مختلف عينى احياى مردگان كه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است. و با اين سخن بحث امكان معاد پايان مى گيرد، و به سراغ دلائل عقلى وقوع آن مى رويم.


1- در آيه 55 و 56 سوره بقره نيز اشاره اى به نمونه ديگرى از صحنه هاى حيات بعد از مرگ شده كه وقتى نمايندگان بنى اسرائيل همراه موسى عليه السلام به كوه طور رفتند، و تقاضاى ديدن خدا را با چشم ظاهر داشتند، صاعقه اى مرگبار به كوه زد و كوه متلاشى شد، موسى عليه السلام مدهوش گشت، و نمايندگان بنى اسرائيل مردند، سپس خداوند آنها را زنده كرد، شايد شكر نعمت او را بجا آورند( ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون). ولى از آنجا كه در آيه سخنى از اين معنا كه هدف از ارائه نمونه فوق معاد بوده وجود ندارد، اين آيه را در عداد آيات مورد بحث نياورديم به خصوص اينكه بعضى از مفسّران احتمال داده اند كه بنى اسرائيل از مشاهده آن صاعقه عظيم بيهوش شدند، ولى نمردند و بعضى نيز موت را به معناى جهل، و بعثت را به معناى علم تفسير كرده اند( آلوسى در روح المعانى اين دو تفسير را از بعضى از مفسّران نقل كرده است- جلد اوّل صفحه 239) هرچند اين گونه تفسيرها مخالف ظاهر آيه است، و قابل قبول نيست.

ص: 181

دلائل وقوع معاد

اشاره

ص: 182

اشاره:

براى اثبات معاد دلائل عقلى و منطقى متعددى وجود دارد كه در قرآن مجيد گاه صريحاً و گاه اشارتاً بيان شده است، به تعبير ديگر قرآن با اشارات خود مسلمانان را به پى گيرى اين اصول و براهين ارشاد نموده است.

اصولًا قرآن مجيد در هيچ يك از مباحث اعتقادى تكيه بر تعبّد و گفتار بى دليل نكرده است، در همه اين مباحث، ارشاد به دلائل عقلى نموده، لذا گاه يك آيه كوتاه دريچه اى به سوى يك دليل مهم عقلى مى گشايد كه در مباحث توحيدى نمونه هاى زيادى از آن را ديديم، و در مباحث معاد نيز در همين بحث با خواست خدا ملاحظه خواهيم كرد.

دلائلى كه صريحاً يا اشارتاً در زمينه تحقق معاد از قرآن مجيد استفاده مى شود، عمدتاً هفت دليل است:

1- دليل قطرت

2- دليل حكمت

3- دليل عدالت

4- دليل حركت و هدف

5- دليل رحمت

6- دليل نفى اختلاف

7- دليل بقاى روح

اكنون به شرح هريك از براهين هفتگانه فوق مى پردازيم

ص: 183

1- برهان فطرت

اشاره

منظور از «برهان فطرت» در اينجا (مانند ساير مواردى كه به آن استدلال مى كنيم) اين است كه انسان در اعماق جان خود اعتقاد و ايمان به حقيقتى را مى يابد، و در بحث ما ايمان به وجود جهان ديگر و رستاخيز عظيم انسان ها و دادگاه عدل الهى را احساس مى كند.

البته اين معنا از طرق مختلف قابل توضيح و تبيين است كه بعد از شرح آيات قرآن مجيد در اين زمينه، در بخش توضيحات به سراغ آن مى رويم، اكنون به آيات زير گوش جان مى سپاريم:

1- وَ اقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّيْنِ حَنِيْفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الَّدِيْنَ الْقَيِّمُ. (روم- 30)

2- لا اقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ- وَ لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ- ايَحْسَبُ الْانْسانُ انْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ.

(قيامت- 1 تا 3)

ترجمه:

1- روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش خدا نيست اين است دين و آيين محكم و استوار.

2- سوگند به روز قيامت- و سوگند به نفس لوامة، وجدان بيدار و ملامت گر، (كه رستاخيز حق است)- آيا انسان مى پندارد كه استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد؟

***

ص: 184

تفسير و جمع بندى

معاد در اعماق جان

شايد بسيارى گمان مى كنند، نخستين آيه از آيات فوق، تنها اشاره به فطرت خداشناسى انسان است در حالى كه دقت در آيه نشان مى دهد، موضوع سخن در آن عام است، و تمام دين را فطرى مى شمارد، يعنى مجموعه اصول عقائد، و حتّى كليات فروع دين و احكام به صورت خلاصه در اعماق فطرت حضور دارد.

مى فرمايد: «روى خود را متوجه دين خالص پروردگار كن، اين همان فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده است، در آفرينش خدا دگرگونى نيست، اين است دين و آيين استوار و ثابت، ولى غالب مردم نمى دانند» (وَ اقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّيْنِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تُبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه ذلِكَ الِّيْنِ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ).

به طورى كه ملاحظه مى كنيد، «دين» دوبار در آيه فوق تكرار شده كه اشاره به مجموع حقايق دينى است، و قابل توجّه اينكه در يك جمله مى فرمايد: «اين آفرينش الهى است» و بعد مى افزايد: «دگرگونى در آفرينش خدا نيست» و بار سوّم روى اين مسأله تأكيد كرده مى گويد: اين آيين پابرجاست.

و به اين ترتيب سه بار روى فطرى بودن دين، براى انسان ها در اين آيه تكيه شده است.(1)

از مجموع اين آيه استفاده مى شود كه نه تنها مسأله خداشناسى، بكله اعتقاد به رستاخيز و دادگاه بزرگ عدل الهى نيز در فطرت آدمى نهاده شده است.

قابل توجه اينكه در روايات اسلامى كه در تفسير اين آيه وارد شده نيز اشارات روشنى به اين معنا ديده مى شود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در پاسخ سؤال از معناى فطرت در اين آيه شريفه فرمود: هِىَ الاسْلامُ (منظور از اين فطرت، اسلام است).(2)

در تفسير درّالمنثور از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده كه: فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها، دِيْنُ اللَّه: «فطرتى كه خداوند مردم را بر آن آفريد، دين خداست».(3)


1- « حنيف» به معناى خالص يا خالى از هرگونه انحراف به سوى گمراهى است، و ريشه اصلى آن به معناى« تمايل» است، منتها در اينجا تمايل به سوى حق را معنا مى دهد،« فطرت» در اصل از ماده« فطر»( بر وزن سطر) به معناى شكافتن است، و از آنجا كه به هنگام آفرينش گويى پرده عدم شكافته مى شود، اين واژه در معناى خلقت و آفرينش به كار رفته است،« قيّم» از ماده قيام به معناى ثابت و پابرجا و مستقيم است.
2- نورالثقلين، جلد 4، صفحه 184، حديث 54.
3- درالمنثور، جلد 5، صفحه 155.

ص: 185

و در حديث معروفى كه از طرق شيعه و اهل سنّت نقل شده مى خوانيم كه همه انسان ها بر فطرت (اسلام) متولّد مى شوند، مگر اينكه پدران و مادران آنها را به آيين يهوديگرى يا نصرانيّت و مجوسيّت متوجّه سازند.(1)

***

در دوّمين آيه، خداوند به دو موضوع سوگند ياد كرده است: به روز قيامت، و وجدان بيدار انسان ها (نفس ملامت كننده) (لا اقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ).

بعضى معتقدند: «لا» در دو آيه فوق، همان معنا نفى را مى رساند، و مفهومش اين است كه من به اين دو موضوع سوگند ياد نمى كنم، و هدف آن است كه مقصود را به نحو مؤكّدترى القاء كند، مثل اين است كه گاه به ديگرى مى گوييم: من به جان تو سوگند ياد نمى كنم، اشاره به اينكه برتر از سوگند است.

ولى غالب مفسّران، «لا» را زائده و براى تأكيد مى دانند، بنابراين خداوند هم به «روز قيامت» سوگند ياد كرده و هم به «نفس لوّامه».

«نفس لوّامه» همان وجدان اخلاقى انسان است كه وقتى خطايى از او سرزند، خويشتن را ملامت مى كند، هر قدر خطا سنگين تر باشد، سرزنش و عذاب وجدان شديدتر است، تا آنجا كه بعضى از افراد به هنگام ارتكاب گناهان يا جنايات بزرگ دست به انتحار مى زنند تا خود را از شكنجه وجدان رها سازند، و بسيارى از ما نمونه هايى از آن را در مورد قاتلان و خطاكاران بزرگ شنيده يا ديده ايم.

ذكر اين دو (روز قيامت و نفس لوّامه) در كنار هم به عنوان دو موضوع بزرگ با ارزش كه مى توان به آن سوگند ياد كرد، اشاره به رابطه آن دو با يكديگر است:

روز قيامت دادگاه بزرگ الهى است و «نفس لَوّامة» نيز دادگاه و رستاخيز كوچكى در جان هر انسان است، يا به تعبير ديگر اشاره به اين است شما چگونه در مورد دادگاه قيامت ترديد مى كنيد در حالى كه نمونه كوچك آن در همين دنيا در درون جان خود مى يابيد؟ و بارها آزموده ايد كه هنگام انجام كار نيك، روحتان مملو از نشاط و شادى مى شود، اين آرامش و رضايت وجدان پاداشى است كه روحتان به شما


1- درالمنثور، جلد 5، صفحه 155 و تفسير جامع الجوامع ذيل آيه مورد بحث.

ص: 186

مى دهد، و هنگام انجام كار بد ناراحت مى شويد، و از درون جان شلاق مى خوريد و مى سوزيد و ناله مى كنيد، و اين كيفرى است كه دادگاه وجدان به شما مى دهد!

چگونه ممكن است در درون هريك از شما، اين محكمه الهى باشد، ولى در مجموعه اين جهان بزرگ، محكمه بزرگى وجود نداشته باشد؟!

جالب اين كه در اينجا براى اثبات روز قيامت، به روز قيامت، سوگند ياد شده، گوئى مى فرمايد: سوگند به روز قيامت كه قيامت حق است.(1)

در اين جا اين سئوال پيش مى آيد كه اگر سوگند مزبور براى مؤمنان است، نيازى به اين بحث نيست، و اگر براى منكران است چگونه به چيزى كه آنها قبول ندارند سوگند ياد شده؟!

بعضى از مفسّران براى حل اين مشكل، كلمه «ربّ» در تقدير گرفته اند و گفته اند معناى آيه چنين است كه سوگند به پروردگار قيامت كه قيامت واقع خواهد شد.(2)

اين احتمال نيز داده شده است كه اين سوگند براى كسانى است كه اصل روز قيامت را قبول داشتند، ولى در جزئيات آن شك و ترديد مى نمودند، قرآن به اصل روز قيامت قسم ياد مى كند براى اثبات ذكر جزئياتى كه در آيات بعد آمده است.

تفسير ديگرى كه در اين جا وجود دارد، و شايد از دو تفسير گذشته بهتر است، اين است كه قرآن مسأله روز قيامت را در برابر منكران، به خاطر فطرى بودنش چنان مسلّم شمرده كه حتّى براى اثبات آن به خود آن سوگند ياد نموده است.

به تعبير ديگر، از فطرت آنها گرفته، و در برابر آنها استدلال نموده است. و اما «نفس لوّامه» مفسّران در توضيح آن بيانات گوناگونى دارند، تا آنجا كه بعضى از مفسّران شش تفسير در اين باره نقل كرده اند: گاه آن را اشاره به نفس مؤمن دانسته اند، كه در كوتاهى ها خويش را ملامت مى كند.

و گاه اشاره به نفس كافر، كه هنگام مشاهده نتائج اعمال در قيامت، خويشتن را سرزنش مى نمايد.

و گاه به معنى اعم از مؤمن و كافر.

و گاه اشاره به حضرت آدم بعد از ماجراى خارج شدنش از بهشت دانسته اند.

ولى آنچه مناسب تر از همه، براى مقام سوگند كه دليل بر شرافت است، و براى قرار گرفتن در كنار يوم


1- توجّه داشته باشيد كه« مقسم له»( چيزى كه سوگند براى آن ياد شده) در آيه محذوف است، و از جمله بعد استفاده مى شود و در تقدير چنين است« لَتُبْعَثُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ».
2- تفسير فخررازى، جلد 30، صفحه 216.

ص: 187

القيامة مى باشد، اين است كه اشاره به نفوس مؤمنانى است كه هنوز به سرحدّ والاى كمال نرسيده اند.

توضيح اينكه: نفوس انسانى به سوى گروه تقسيم مى شود: گروهى كاملًا «ظلمانى» است، نه ارزش سوگند را دارد، نه بيدارى و حركتى به سوى كمال در آن ظاهر است، و نه نشانه اى از يوم القيامة، آنها داراى «نفس امّاره» اند كه پيوسته امر به سوء و بدى مى كند.

نفوس ديگرى «نيمه نورانى» است، در طريق حقّ به سوى كمال سير مى كند، هرگاه به مقتضاى جنبه ظلمانيتش مرتكب خطا مى شود، بر اثر نور ايمان بيدار مى گردد و به ملامت خويش مى پردازد، ملامتى كه وسيله اى براى تكامل يافتن است و اين نفسى است با ارزش و نمونه كوچكى است از صحنه قيامت و آن را نفس لوّامه گويند.

سوم نفوسى است كه يكپارچه نور و روشنايى و صفا است، از مرحله لوّامه گذشته به مرحله اطمينان و آرامش رسيده، مخاطب با خطاب «يا ايَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَةُ» گرديده، و با خطاب «ارْجِعِى» مأمور به بازگشت به مبدء كمال مطلق شده، و در سلك بندگان خالص خدا درآمده، و به مقتضاى «راضِيَةً مَرْضِيَّةً» هم او از خدا خشنود است و هم خدا از او.

كوتاه سخن در تفسير آيه و چگونگى دلالت آن بر مقصود اين است كه قرار گرفتن اين دو سوگند در كنار هم با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن هم نمى تواند تصادقى و بى ارتباط باشد، بلكه حتماً پيوندى ميان رو قيامت و نفس لوّامه وجود دارد، آن پيوند چنين است كه هر انسانى (اگر بر اثر تعليمات غلط از فطرت اصلى تهى نشده باشد) داراى وجدانى است كه در برابر بدى ها او را سرزنش، و در مقابل نيكى ها تشويق مى كند، و اين وجدان كه وجدان شخصى و دادگاه كوچكى كه در درون جان انسان است حكايت از اين دارد كه عالم بزرگ بايد داراى وجدان بزرگى باشد، تا به ملامت و مجازات مجرمان برخيزد، آن وجدان بزرگ چيزى جز ديدگاه قيامت نيست.

***

توضيحات:

1- رستاخيز در تجليگاه فطرت

گرچه مسائل فطرى، در ك شدنى است، نه استدلالى، ديدنى است نه گفتنى، بلكه هركس بايد در

ص: 188

اعماق جان خود كاوش كند و آن را بيابد، ولى با اين حال براى اينكه به همگان براى اين كاوش كمك شود تا بهتر و آسان تر بتوانند پيام درون خود را بشنوند، و آگاهانه تر سطور فطرت را بخوانند، و از سوى ديگر در برابر منكران اين پيام فطرى، سخن قابل قبولى داشته باشند، توضيحات زير ضرورى به نظر مى رسد:

1- اگر براى فنا آفريده شده ايم، عشق به بقاء چه مفهومى دارد؟

هيچ كس نمى تواند اين حقيقت را انكار كند كه از مرگ به معناى «نيستى» گريزان است، و خواهان طول عمر، بلكه حيات جاويدان مى باشد.

تلاش براى طولانى شدن عمر، كوشش براى به دست آوردن «اكسير جوانى»، اظهار علاقه به يافتن «سرچشمه آب حيات» كه نشانه هاى آن در جاى جاى تاريخ بشر، و كوشش هاى دانشمندان، و سروده هاى شعراء ديده مى شود، همه دليل بر اين است كه انسان ذاتاً خواهان بقاء است، حتّى علاقه انسان به حيات فرزند خود كه دنباله حيات او محسوب مى شود، نشانه اى از اين عشق غريزى است.

اگر ما براى فنا آفريده شده ايم، وجود اين غريزه در ما بى معناست، و در حقيقت يك عشق مزاحم و بى دليل است، چگونه ممكن است خداوند حكيم چنين موضوع زائد و مزاحمى را در ما بيافريند (توجه داشته باشيد بحث هاى معاد بعد از قبول بحث هاى توحيد و ايمان به ذات پاك خداست).

اصولًا وجود يك غريزه در انسان، دليل بر اين است كه در بيرون وجود او، طريق اشباع و پاسخگويى به آن هست، تشنگى دليل بر وجود آب، و گرسنگى دليل بر وجود غذاست، ميل به جنس مخالف دليل بر وجود آن است، وگرنه با حكمت حكيم سازگار نيست.

بنابراين عشق به بقاء كه به طور فطرى در انسان ها وجود دارد، نشانه روشنى بر زندگى جاويدان محسوب مى شود.

در اينجا دانشمندان معروف مرحوم فيض كاشانى، سخن ظريفى دارد، او مى گويد:

«چگونه ممكن است نفوس انسانى نابود گردد با اينكه خداوند در طبيعت او به مقتضاى حكمتش عشق به هستى و بقا را آفريده است، و در درون جانش كراهت عدم و فنا را؟! از سوى ديگر اين مسأله ثابت و يقينى است كه بقاء و دوام در اين جهان امرى است محال، اگر جهان ديگرى وجود نداشته باشد كه انسان به آن انتقال يابد اين مسأله غريزى و ارتكازى كه خداوند در فطرت انسان به وديعه نهاده، يعنى

ص: 189

محبّت بقاى هميشگى و حيات جاودانى، باطل و بيهوده خواهد بود، و خداوند حكيم برتر از آن است كه چنين كار لغوى كند»(1)

يا به گفته بعضى از دانشمندان معاصر، تشنگى بشر نسبت به زندگى جاويدان چنان جهان گير است كه به هيچ وجه نمى توان پذيرفت كه اين آرزو برآورده نمى شود.

2- اگر رستاخيز فطرى نيست چرا اين عقيده در طول تاريخ از انسان ها جدا نشده؟

عادات و رسوم ملّت ها دائماً در تغيير و تبديل است، فرهنگ ها عموماً دستخوش دگرگونى هستند، تنها امورى مى تواند در طول تاريخ بشر، در برابر گذشت زمان پايدار بماند كه ريشه هايى در اعماق فطرت داشته باشد.

بنابراين بيان، جداسازى مسائل فطرى از امور عادى، كار مشكلى نيست، به تعبير ديگر هرگاه چيزى بتواند در ميان اقوام مختلف، در طور تاريخ (هرچند در چهره هاى گوناگون) موجوديت خود را حفظ كند، بهترين نشانه فطرى بودن آن است و اين امر در مورد مسأله توجه انسان به زندگى پس از مرگ كاملًا صادق است. (دقت كنيد).

امروز جامعه شناسان به ما مى گويند: اعتقادات مذهبى، و از جمله عقيده به حيات بعد از مرگ، همواره در ميان انسان ها- حتّى بشرهاى قبل از تاريخ- وجود داشته است.

به عنوان نمونه در كتاب جامعه شناسى «ساموئيل كنيگ» مى خوانيم: «امروز در سرتاسر جهان نه تنها مذهب وجود دارد، بلكه تحقيقات دقيق نشان مى دهد كه طوايف نخستين بشر نيز داراى نوعى مذهب بوده اند، چنان كه اسلاف انسان امروزى (نئاندرتالها) نيز داراى قسمى مذهب بوده اند، زيرا مرده هاى خودشان را به وضع مخصوصى به خاك مى سپردند، و ابزاركارشان را كنارشان مى نهادند، و بدين طريق عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند».(2)

اين عمق نفوذ عقائد مذهبى خود بهترين نشانه فطرى بودن آن است.


1- علم اليقين مرحوم فيض، جلد 2، ص 837.
2- جامعه شناسى، صفحه 192.

ص: 190

3- آيا باور كردنى است كه در درون جان ما، دادگاه كوچكى باشد ولى در اين عالم بزرگ محكمه عدل نباشد؟

وجود وجدان اخلاقى يا به تعبير ديگر محكمه درونى براى همه قابل احساس است، چه كسى است كه از انجام يك خدمت بزرگ انسانى و نجات گروهى از مظلومان و محرومان، احساس لذّت و شادى نكند؟ و چه كسى است كه بعد از انجام يك جنايت، نوعى اضطراب و فشار ناراحتى در درونش احساس ننمايد. (البته سخن از جنايتكاران حرفه اى كه بر اثر تكرار گناه، طبيعت نخستينشان مسخ شده، نيست، سخن از افراد معمولى است).

از اينجا روشن مى شود كه ايمان به معاد در عمق سرشت انسان ها وجود دارد، بى آنكه نيازى به استدلال ديگرى باشد، هرچند دلائل عقلى در اين زمينه فراوان است.

ص: 191

2- برهان حكمت

اشاره

اشاره:

يك مطالعه اجمالى در وضع جهان هستى نشان مى دهد كه همه چيز بر اساس هدف و حكمت و نظم و برنامه اى آفريده شده است.

حال اگر نظرى به زندگى انسان بيفكنيم و چنين فرض كنيم كه «مرگ» براى او پايان همه چيز است، چند روز در اين دنيا با هزاران زحمت و مشكل زندگى كردن، و مقاديرى غذا و آب خوردن و نوشيدن، و بعد براى هميشه از هستى چشم پوشيدن، مسلّماً چنين چيزى نمى تواند هدف آفرينش انسان بوده باشد، و به اين ترتيب خلقت او عبث و بيهوده و بى محتوى خواهد بود.

اين چيزى است كه با حكمت خداوند حكيم هرگز سازگار نيست.

همين معنا در آيات قرآن به شكل زنده اى منعكس شده است، در اين راستا به آيات زير گوش جان مى سپاريم.

1- افَحَسِبْتُمْ انَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ انَّكُمْ الَيْنا لا تُرْجَعُونَ.

(مؤمنون- 115)

2- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْارْضِ وَ ما بَيْنَهُما الا بِالْحَقِّ وَ انَّ السّاعَةَ لَاتِيَةٌ. (حجر- 85)

3- ايَحْسَبُ الْانْسانُ انْ يُتْرَكَ سُدَىً ... الَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى

(قيامت- 36- 40)

ترجمه:

1- ولى آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگشت

ص: 192

نخواهيد كرد!

2- و ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است، جز به حق نيافريديم، و ساعت موعود (قيامت) قطعاً فرا خواهد رسيد.

3- آيا انسان گمان مى كند بيهوده و بى هدف رها مى شود؟ ... آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!

***

تفسير و جمع بندى

بدون معاد زندگى نامفهوم است

در نخستين آيه، قرآن مجيد، طىّ جمله كوتاه و پرمعنايى، يكى از روشن ترين دلائل معاد را بيان كرده است، مى فرمايد: آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده و بى هدف آفريديم و به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد»؟! (افَحَسِبْتُمْ انَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ انَّكُمْ الَيْنا لا تُرْجَعُونَ).

يعنى اگر قيامتى در كار نبود، و زندگى شما خلاصه در اين چند روز دنيا مى شد، حيات شما پوچ و بيهوده و بى معنا بود، اين حيات جاويدان است كه به زندگى شما در اين جهان مفهوم مى بخشد، و آن را از عبث بودن درآورده با حكمت خدا هماهنگ مى كند.

و لذا به دنبال اين آيه مى فرمايد: «پس خداوند فرمانرواى حق برتر از آن است كه عالم هستى را عبث آفريده باشد» (فَتَّعالَى اللَّه الْمَلِكُ الْحَقُّ).

وجود او سراسر حق است، و باطل را در آن راهى نيست، و كار عبث و بى هدف، باطل است، و باطل با حق سازگار نمى باشد.

واژه «عَبَث» به گفته «مقاييس اللّغه» و «مفردات» در اصل به معناى مخلوط كردن است، سپس به امورى كه هدف صحيحى را دنبال نكند اطلاق شده است.

و به گفته «لسان العرب»، به معناى بازى كردن است، هرچند معناى مخلوط كردن را نيز از معانى آن شمرده اند، و در مجموع به كارهاى بيهوده، بى اساس، نامعقول و خالى از غرض عقلايى اطلاق مى شود، و اين معنا در آفرينش انسان راه ندارد.

ص: 193

***

در دوّمين آيه همان مطلب در قالب ديگرى ريخته شده، مى فرمايد: «ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو قرار دارد جز به حق نيافريديم» (وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْارْضَ وَ ما بَيْنَهُما الا بِالْحَقِّ).

سپس بلافاصله مى افزايد: «و ساعت موعود (قيامت) به طور مسلّم فرا خواهد رسيد» (وَ انَّ السّاعَةَ لَاتِيَةٌ).

ذكر اين دو جمله با يكديگر، ممكن است اشاره به اين باشد هدف از آفرينش اين جهان بزرگ با تمام شگفتى ها و بركات و نعمتهايش و با تمام اسرار و عجائبش اگر تنها براى اين چند روزه زندگى پست مادّى دنيا بود، يك آفرينش باطل و فاقد حقّ بود، آنچه حقانيت به آن مى بخشند و به آن هدف مى دهد، همان زندگى جاويدان سراى ديگر است.

در آيه گذشته، سخن از «عبث نبودن» آفرينش انسان بود، و در اين آيه، سخن از «حقّ بودن» آفرينش كلّ جهان است، و هر دو به يكجا منتهى مى شود، و آن اينكه زندگى دنيا بريده از زندگى آخرت، بيهوده و باطل و بى محتوى است. و اين كارى است كه از حكيم، هرگز سر نمى زند.

در تفسيرالميزان آمده است كه منظور از حق در اين آيه، نقطه مقابل لعب و باطل است، و جمله «وَ انَّ السّاعَةَ لَايَتِهٌ» گواه بر آن است، و آنها كه «حق» را به معناى «عدل و انصاف» تفسير كرده اند، درست به نظر نمى رسد.(1)

قابل توجه اينكه در پايان همين آيه، پيامبر را دستور به عفو و بخشش مى دهد، بخششى زيبا كه حتّى آميخته با ملامت و سرزنش نباشد. (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميِلَ).

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه اى پيامبر! چون هدف آفرينش تربيت انسان ها و آماده ساختن براى جهان ديگر است، بياد تمام اصول تربيت را به كاربندى كه از جمله آنها عفو و گذشت و محبت و مدارا، مخصوصاً در برابر افراد نادان و متعصّب است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه مفهوم آيه اوّل اين است كه اگر زندگى آخرت نبود، آفرينش انسان «عبث» بود، و مفهوم آيه دوم (طبق تفسير بالا) اين است كه اگر آخرت نبود، آفرينش كلّ جهان باطل و


1- الميزان، جلد 12، صفحه 199.

ص: 194

بيهوده بود، شايد از اين نظر كه محصول اعلاء و ثمره شجره آفرينش جهان انسان است، و اگر حيات جاودان آخرت در كار نباشد، هم آفرينش «ثمره» بيهوده است و هم «شجره»!

تعبير به «ما بَيْنَهُما» (آنچه در ميان زمين و آسمان وجود دارد) شما اصناف فرشتگان، همچنين نور و حرارت و ابر، هوا و انواع گازها، بلكه از يك نظر شامل اصناف موجوداتى كه بر صفحه زمين زندگى مى كنند، اعم از انسان، انواع جانداران ديگر و گياهان مى شود.

***

در سوّمين و آخرين آيه، اشاره به هدف آفرينش انسان كرده و آن را با مسأله معاد مربوط مى سازد، مى فرمايد: «آيا انسان گمان مى كند، مهمل و بى هدف رها مى شود. (ايَحْسَبُ الْانْسانُ انْ يُتْرَكَ سُدَىً).

سپس به پيدايش انسان از آب ناچيز «نطفه» و پاره اى از مراحل تكامل او در رحم كرده، مى افزايد: «آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را احياء كند»؟! (الَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى انْ يُحْيِىَ الْمَوْتى .

و به اين ترتيب روشن مى شود هدفدار بودن وجود انسان بدون پيوند با حيات بعد از مرگ، حاصل نمى گردد.

مسلّماً فعل خداوند حكيم بى هدف نيست، و مسلّماً هدف افعال او به خودش باز نمى گردد، چرا كه او از هر نظر بى نهايت و غنى بالذّات است. پس به بندگان باز مى گردد، آيا زندگى كوتاه دنيا كه آميخته با انواع ناملائمات و مصائب است مى تواند هدف اين آفرينش بزرگ باشد؟ قطعاً نه، بنابراين راهى جز قبول عالمى ديگر كه هدف سير تكاملى انسان است باقى نخواهد بود.

«سُدى (بر وزن هُدى) به گفته «التّحقيق» در اصل به معناى حركت بدون فكر و تدبير و نظم صحيح است، به همين مناسبت به شترى كه بدون ساربان در بيابان رها شده «ابرلٌ سُدى گفته مى شود، به رطوبت هاى كه در شب مى ريزد نيز «سَدى (بر وزن وفا) مى گويند، زيرا نظم و برنامه خاصّى ندارد، به تارهاى پارچه قبل از آنكه «پود» در آن بدوند، «سَدى» مى گويند، چون در آن حال، مهمل و بى نتيجه است.

كوتاه سخن اينكه: آيه ضمن يك استفهام انكارى مى گويد: آيا ممكن است انسان بدون هيچ برنامه اى به حال خود رها گردد، با آنهمه استعداد و نيروهاى فكرى و جسمى و امكانات گوناگون؟ سپس از آن مسأله تكليف و مسئوليت و معاد را نتيجه مى گيرد.

ص: 195

***

توضيحات

كدام عاقل زندگى چند روزه دنيا را هدف آفرينش مى شمارد؟

بدون شك عالمى كه در آن زندگى مى كنيم، بسيار عظيم، دقيق و حساب شده است، كره زمين ما يك واحد از مجموعه منظومه شمسى، و آن نيز به نوبه خود يك واحد از مجموعه كهكشان است، و كهكشان ما نيز يك واحد از مجموعه كهكشان هاى بيشمارى است كه در اين عالم وجود دارد.

در كتاب سفرى به جهان هاى دور دست كه مؤلّف آن پرفسور «كارل گيلزين» بربال و پر انديشه سوار شده و در اطراف اين جهان پهناور به پرواز درآمده است، مى خوانيم:

«مجموعه غول پيكر ستارگان كه نام ديگرش كهكشان است همين جزائر فلكى كه پيرامون محور خود مى چرخند در فواصل عظيمى از هم شناورند كه فكر كردن درباره آن هم مشكل است.

هريك از اين كهكشان ها از چندين ميليارد ستاره تشكيل شده! و فواصل اين ستارگان، گاه چنان عظيم است كه نور (با آن سرعت سرسام آورش) صدها هزار سال وقت مى طلبد تا فاصله ميان دو ستاره را كه در مرزهاى يك كهكشان قرار دارد طى كند.(1)

اگر بر اين سخن اين جمله را بيفزاييم كه تحقيقات اخير دانشمندان فلكى نشان مى دهد حدّاقل در كهكشان ما يكصد ميليارد ستاره وجود دارد، و تا آنجا كه سر پنجه علم و دانش، آن را گشوده بالغ بر يكهزار ميليون كهكشان در اين جهان موجود است!- اين از نظر عظمت-

و اما از نظر دقتى كه در ساختمان جزء جزء اين عالم به كار رفته ساختمان يك سلول كوچك را با ساختمان يك شهر صنعتى با تمام كارخانه هايش مى توان مقايسه كرد.

و در اين ميان انسان حدّاقل كامل ترين موجودى است كه ما مى شناسيم با ساختمان ويژه روح و جسم، و ريزه كارى ها و ظرافت ها و عجائبش.

حال اگر بنا باشد زندگى اين گل سرسبد جهان آفرينش در اين خلاصه شود كه چند روزى در اين جهان بماند، مدّتى كودك و ناتوان، مدتى پير و از كار افتاده، زمانى گرفتار طوفان هاى شديد جوانى، گاه


1- سفرى به جهان هاى دور دست صفحه 8.

ص: 196

سالم، گاه بيمار، و غالباً گرفتار تهيّه مايحتاج زندگى كه در «خور و خواب» خلاصه مى شود سپس مردن و فانى شدن، چقدر نازيبا و دور از حكمت است، مى گوييم خداوند حكيم است يعنى تمام افعال او بر طبق احكام مى باشد. آيا حكمت جز اين است كه تمام كارهاى او هدف روشن و حساب شده اى را تعقيب مى كند، آيا هدف او ممكن است بهره گيرى وجود خودش باشد با اينكه از همه چيز بى نياز و صاحب كلّ كمالات به صورت نامتناهى است، و اگر نتيجه عائد بندگان مى شود مسلّماً زندگى مادى و محدود جهان نمى تواند هدفى براى اين آفرينش عظيم باشد، همان زندگى كه با يك چشم بر هم زدن فانى مى شود.

آيا اين بدان نمى ماند كه صنعتگرى يك ماشين بسيار عظيم و دقيق صنعتى را طى ساليان دراز بسازد، همين كه به راه افتاد، آن را درهم بكوبد و نابود كند؟ آيا به عقيده شما اين كار حكيمانه است؟

آيا اين شبيه به آن نيست كه كودكى را با هزاران دردسر در يك رحم مصنوعى پرورش دهند، و آنگاه كه ورزيده و آماده زندگى شد آن را بكشند؟

به همين جهت ماديين كه اعتقاد به خدا و معاد ندارند زندگى را پوچ و بى هدف مى شمرند، و راستى هم زندگى دنيا منهاى حيات رستاخيز، پوچ و بى هدف است، و از اين نظر حق با آنهاست!

به همين دليل، هركس ايمان به خدا و حكمت او دارد نمى تواند انكار كند كه با مرگ انسان حيات او بر چيده نمى شود، و اين عالم حكم رحم مادر را دارد كه انسان را به صورت يك جنين در خود پرورش مى دهد و آماده تولّد ثانوى در جهان ديگر مى سازد، مسلماً زندگانى جنين در رحم هدف نيست بلكه مقدّمه است براى يك زندگى گسترده ديگر.

ص: 197

3- برهان عدالت

اشاره

اشاره:

مى دانيم از اوصاف خداوند، «عدالت» است، عدالتى كه نشانه هاى آن در جاى جاى عالم هستى، در آسمان ها، در زمين، در وجود خود انسان، در ضربان قلب و گردش خون او و بالأخره در سراسر اين جهان ديده مى شود. (بِالعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الْارْضُ»: «آسمان ها و زمين با عدالت برپاست».(1)

آيا انسان مى تواند يك وصله ناجور در اين عالم پهناور باشد؟ و از عدالت عمومى جهان بركنار بماند؟!

از سوى ديگر: تاريخ گذشته انسان و حوادث امروز به خوبى نشان مى دهد كه احقاق حقّ مظلومان، و كيفر ظالمان، هرگز در اين جهان به طور كامل انجام نشده، ممكن است به صورت «قضيّه جزئيه» اين مسأله ديده شود، ولى نه به صورت يك «قضيّه كليه» و فراگير.

پس عدالت حاكم بر اين عالم كه پرتوى از عدالت خداست ايجاب مى كند روزى فرا رسيد كه پرونده اعمال همه انسان ها بدون استثناء با دقيق ترين حساب، مورد بررسى قرار گيرد، و اين همان روزى است كه رستاخيزش مى ناميم.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان مى سپاريم:

1- افَنَجْعَلُ الْمُسْلِميْنَ كَالْمُجْرِميْنَ- ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.

(قلم- 35- 36)

2- امْ نَجْعَلُ الَّذيْنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَاْلْمُفْسِدينَ فى الْارْضِ امْ نَجْعَلُ الْمُتَّقيْنَ كَالْفُجّارِ)

(ص- 28)


1- تفسير صافى، ذيل آيه 7، سوره رحمان.

ص: 198

3- امْ حَسِبَ الَّذيْنَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ انْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذيْنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ- وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْارْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتُ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.(1)

(جاثيه- 21 و 22)

ترجمه:

1- آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهيم؟ شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟

2- آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح را انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟!

3- آيا كسانى كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند قرار مى دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند- و خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريده است؟ تا هركس در برابر اعمالى كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمى نخواهد شد.

***

تفسير و جمع بندى

اگر قيامتى نباشد عدالت نخواهد بود

در نخستين آيه كه در سوره قلم بعد از بيان پاداش عظيم متّقين آمده است، مى فرمايد: «آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهيم»؟ (افَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِيْنَ كَالْمُجْرِميْنَ).

آيا سزاوار است اين دو با هم برابر باشند؟، آيا عدالت چنين چيزى را ايجاب مى كند؟

سپس مى افزايد: «شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد»؟! (ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ).

هيچ انسان عاقلى باور نمى كند سرنوشت مسلم و مجرم، مطيع و عاصى، عادل و ظالم، يكسان باشد،


1- گاهى در اين زمينه به آيات ديگرى نيز استدلال شده، مانند 59 يس، 7 و 8 زلزال، و 47 انبياء ولى چون دلالت آنها روشن نبود از آن صرف نظر شد.

ص: 199

آن هم در پيشگاه خداوندى كه همه كارش روى حساب و موافق اصل عدالت است.

بعضى از مفسّران دو احتمال در تفسير اين آيه داده اند: نخست اينكه ناظر به مسأله معاد باشد، زيرا از آنجا كه مسلم و مجرم، در اين دنيا غالباً يكسانند، بلكه گاه مجرم مواهب نامشروع بيشترى به چنگ مى آورد، بنابراين برترى «مسلم» بر «مجرم» كه مقتضاى عدالت است بايد در سراى ديگرى تحقق يابد.

ديگر اينكه: پاسخى است براى گروهى از مشركان كه مى گفتند: اگر قيامتى در كار باشد وضع ما در آنجا مانند اين دنيا خوب است (و سالى كه نكوست از بهارش پيداست!) قرآن به آنها پاسخ مى گويد: آيا چنين چيزى امكان دارد كه خداوند عادل، مسلم و مجرم را يكسان قرار دهد.

ولى ظاهراً ميان اين دو تفسير منافاتى نيست، و هر دو معنا ممكن است در مفهوم آيه درج گردد.

ضمناً از اين آيه حاكميت عقل به حسن و قبح و ادراكات عقلى قطع نظر از شرع نيز ثابت مى شود.

(دقت كنيد).

قابل توجه اينكه فخر رازى در آغاز سخنش اين آيه را از دلائل «حسن و قبح عقلى» مى شمرد، و مى گويد: مطابق اين آيه آنچه از اهل سنّت نقل شده كه جايز است خداوند كفّار را در بهشت، و مطيعان را در دوزخ وارد كند، به حكم عقل قبيح است، ولى چون خودش از اشاعره و منكران حسن و قبح عقلى بوده، از آن چنين پاسخ مى دهد: انكار اين مساوات و برابرى به حكم فضل و احسان خداست نه اينكه كسى بر او حقّى دارد»(1)!!

سستى اين سخن ناگفته پيداست، قرآن صريحاً داورى منطقى آنها را در اين باره مى طلبد، سپس با لحنى آميخته با سرزنش و ملامت مى گويد: «شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد؟ يعنى اين داورى شايسته يك انسان عاقل نيست، و اين دليل روشنى است بر حاكميت عقل و منطق در اين گونه امور.

***

دوّمين آيه همين معنا را با صراحت و گسترش بيشتر دنبال مى كند، مى فرمايد: «آيا ممكن است كسانى را كه ايمان آورده اند، و عمل صالح انجام داده اند، همچون مفسدان در زمين قرار دهيم»؟ (امْ نَجْعَلُ الَّذيْنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسديْنَ فى الْارْضِ).


1- تفسير فخر رازى، جلد 30، صفحه 92.

ص: 200

«و آيا امكان دارد كه متقين را همچون فاجران قرار دهيم؟» (امْ نَجْعَلُ الْمُتَّقيْنَ كَالْفُجَارِ.

جالب اينكه در آيه قبل از اين آيه در همان سوره «ص» اشاره به هدفدار بودن آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دو است مى كند، و مى فرمايد: (وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْارْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا).

بيهوده و باطل نبودن آفرينش آسمان و زمين از يكسو، و عدم برابرى مؤمنان صالح با مفسدانى فاجر از سوى ديگر، ايجاب مى كند كه قيامت و دادگاه عدلى در كار باشد، و به اين ترتيب «برهان حكمت» و «برهان عدالت» در اين دو آيه به هم آميخته شده است.

آرى تنها كسى مى تواند انكار معاد كند كه هم در حكيم بودن خدا شك داشته باشد، و هم در عدالت او، زيرا در اين صورت نه هدف شايسته اى براى آفرينش دنيا ديده مى شود، و نه امتياز روشنى براى مطيعان نسبت به فاسقان.

قابل توجه اينكه در اين آيه «مفسدان» در برابر «مؤمنان صالح» قرار گرفته اند، و «فاجران» در برابر «متقين»، اين مقابله اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه اگر انسان ايمان و عمل صالح نداشته باشد خواه ناخواه در صف مفسدان قرار مى گيرد، و اگر تقوى يعنى نيروى بازدارنده از گناه نداشته باشد در صف فجار خواهد بود. ( «فجّار» از ماده «فجر» به معناى شكافتن وسيع است، گويى شخص فاجر، پرده اطاعت و دين را پاره مى كند).

اين آيه نيز به روشنى از حاكميت عقل و حجيّت ادراكات عقلى انسان در مورد حسن و قبح سخن مى گويد: و دليل روشنى بر اين حقيقت است كه عقل بخشى از خوب و بد را قبل از ورود شرع درك مى كند، و عجب اين كه فخر رازى در اينجا اين مسأله را به طور ضمنى كاملًا پذيرفته است، در حالى كه در بحث قبل انكار كرده بود!(1)

اين نشان مى دهد كه اگر انسان به وجدانش باز گردد، حجاب هاى تعصّب كنار رود، در درون جان به اين واقعيت معترف است.

***

در سوّمين آيه همين معنا در قالب ديگرى ريخته شده، مى فرمايد: «آيا كسانى كه مرتكب گناهان شدند گمان كردند آنها را همچون كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، به طورى كه


1- تفسير كبير، جلد 26، صفحه 201.

ص: 201

حيات و مرگشان يكسان باشد»؟! (امْ حَسِبَ الَّذيْنَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ انْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذيْنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ).

چنين كارى دور از عدالت خداوند دادگر است، و صدور چنين امر قبيحى از خدا محال است محال.

«چه بد داورى مى كنند»! (ساءَ ما يَحْكُمُونَ).

مگر ممكن است خوب و بد، پاك و ناپاك، صالح و طالح، و مؤمن و فاسق و نور و ظلمت يكسان باشند، امكان ندارد.

در اينكه منظور از سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ چيست؟ مفسّران احتمالات متعددى داده اند:

گاه گفته اند، منظور حيات و مرگ دنياست، چرا كه ايمان و عمل صالح در تمام وجود انسان اثر مثبت مى گذارد، قلب را روشن،، فكر را نورانى مى كند، و به موازات آن هدايت و نصرت و حمايت الهى شامل حال مؤمن صالح مى شود، در حالى كه كفر و گناه، قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى سازد و انسان را از الطاف الهيّه مرحوم مى كند.

و گاه گفته شده است كه اشاره به حيات آخرت بعد از مرگ دنياست، يعنى مردن گروه اوّل در حالى است كه فرشتگان رحمت بر آنها نازل مى شوند و سلام و درود مى فرستند و بشارت ورود بهشت به آنها مى دهند. (الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِيْنَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةً) (نحل- 32).

در حالى كه هنگام مرگ گنهكاران، ملائكه عذاب بر آنها نازل مى شوند، و بر صورت و پشت آنها مى كوبند و آنها را به عذاب هاى دردناك الهى بشارت مى دهند. (فَكَيْفَ اذا تَوَفتُّهُمْ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وَ جُوْهَهُمْ وَ ادْبارَهُمْ) (محمد- 27).

احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده شده است كه قابل ملاحظه نيست، ولى جمع ميان دو تفسير بالا كاملًا امكان پذير است، هرچند آيه بعد از آن با تفسير دوّم سازگارتر است، زيرا مى فرمايد:

«خداوند آسمان ها و زمين را به حق آفريد» (وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْارْضَ بِالْحَقِّ).

«و هدف اين بوده كه هركس را در برابر اعمالى كه انجام داده جزا دهد و به آنها ظلم و ستمى نخواهد شد، (وَ لِتُجْزى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).(1)


1- « زمخشرى» در« كشّاف» مى گويد: جمله« وَلِتُجْزَى ، عطف بر« بالحّق» است، زيرا در آن معناى تعليل مى باشد( بنابراين معنا چنين مى شود خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْارْضَ لِيُحَقَّ الْحَقَّ وَلِتُجْزَى ...) سپس احتمال داده است كه عطف، بر جمله محذوفى باشد و در تقدير چنين است خَلَقَ اللَّه السَّماواتِ وَ الارْضِ بِالْحَقَّ لَيُدلُّ بِهِ عَلَى قدْرتَهِ وَ لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ( تفسير كشّاف، جلد 4، ص 290).

ص: 202

با توجه به اينكه سخن از عدالت خداوند، و حقانيت آفرينش آسمان و زمين، و پاداش و جزاى عادلانه هركس به مقدار عمل او در ميان است، و از طرفى چنان كه گفتيم اين امر به طور كامل در اين دنيا انجام نمى شود، پس بايد حيات ديگرى بعد از اين مرگ باشد تا حق و عدالت حاكم گردد.

***

توضيحات:

عدل قانون عمومى آفرينش

هركس مختصر آشنايى با علوم طبيعى داشته باشد مى داند همه موجودات اين جهان از قانونمندى خاصى برخوردارند، حاكميت اين قوانين حساب شده است كه به دانشمندان اجازه مى دهد كتب علمى را بر اساس فورمول هاى دقيق تنظيم كند، و حتى مثلًا برنامه هاى دقيق سفرهاى فضائى و ورود در كرات ديگر را بر اساس آن مرتب نمايند.

به تعبير ديگر به هر سو مى نگريم قانون نظم و عدالت را مى يابيم كه بر همه چيز سايه افكنده است، و از بزرگترين منظومه هاى شمسى گرفته، تا كوچكترين ذرّه اتم در زير پوشش آن قرار دارد.

از سوى ديگر انسان نمى تواند از قانون عدالت كه فرمان آفريدگار در سرتاسر جهان هستى است مستثنى باشد، و وصله ناهمرنگى براى جهان خلقت گردد، زيرا اين استثنا كاملًا بى دليل است، و به اين ترتيب يقين مى كنيم كه براى انسان نيز دادگاهى در نظر گرفته شده كه همگان در آن حضور مى يابند و سهم خود را از عدالت عمومى عالم هستى مى گيرند.

علماى علم عقائد از قديم الايام بر اين استدلال در مسأله اثبات معاد تكيه مى كردند، و صحنه هايى از مظالم بشر را ارائه مى نمودند كه در اين دنيا بدون اجراى عدالت پايان گرفته، ظالمانى كه تا آخر عمر، مرفّه زندگى كرده اند، و مظلومانى كه تا واپسين لحظه زندگى در شكنجه و عذاب بوده اند.

آيا ممكن است خداوند عادل به اين امر راضى گردد؟ آيا اين صحنه ها با عدالت او در تضاد نيست؟!

سپس به آسانى نتيجه مى گرفتند كه بايد جهان ديگرى در كار باشد تا عدل الهى در مورد انسان ها تجلّى كند، و هركس مثقال ذرّه اى كار خير كرده ببيند، و هركس مثقال ذره اى كار شرّ انجام داده، او هم نيز به نتيجه كار خود برسد.

ص: 203

بنابراين قيامت مظهر عدل خداست، و پاسخ به همه اين چراها.

ص: 204

4- برهان هدف و حركت

اشاره

اشاره:

بدون شك آفرينش انسان هدفى داشته، و برخلاف پندار ماديين كه جهان را بى هدف تصور مى كنند در جهان بينى الهى براى آفرينش انسان حتماً هدفى بوده است كه با حركت تكاملى خود به سوى آن هدف پيش مى رود.

حال اگر با مرگ همه چيز پايان يابد مسلماً اين هدف تأمين نشده است، يا به تعبير ديگر بايد حيات انسان بعد از اين جهان نيز ادامه يابد تا به تكامل لازم برسد و محصولى را كه در اين مزرعه پاشيده است در آنجا درو كند.

كوتاه سخن اين كه قبول هدف براى آفرينش بدون پذيرش معاد ممكن نيست، و اگر ارتباط زندگى انسان را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معمّا به خود مى گيرد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم، و به آيات زير گوش جان مى سپاريم:

1- يا ايُّهَا الْانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيْهِ.

(انشقاق- 6)

2- وَ مَنْ تَزَكّى فَانَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ وَ الَى اللَّهِ الْمَصيرُ.

(فاطر- 18)

3- انّا للَّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ.

(بقره- 156)

4- الى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.

(قيامت- 12)

ص: 205

5- الى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ.(1)

(قيامت- 30)

ترجمه:

1- اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.

2- هركس پاكى را پيشه كند، براى خود پيشه كرده است

3- ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.

4- قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار توست.

5- مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود.

***

تفسير و جمع بندى

مسير همه به سوى خداست

در نخستين آيه انسان را به طور كلى مخاطب ساخته و مى فرمايد: «اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد» (يا ايُّهَا الْانْسانُ انَّكَ كادِحٌ الى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ).

«كَدْح» (بر وزن مدح) به گفته جمعى از مفسّران در اصل به معناى خراشى است كه بر پوست تن وارد مى شود، و به همين مناسبت به تلاش و كوشش هايى كه در روح و جان انسان اثر مى گذارد اين واژه اطلاق مى شود.(2)

در مفردات راغب نيز آمده كه اين واژه به معناى تلاش آميخته با رنج و تعب است.


1- آيات متعدد ديگرى نيز در قرآن ديده مى شود كه هماهنگ با آيات فوق است و بازگشت همه را به سوى خدا مى شمرد مانند 8 علق، 22 مؤمنون، 108 انعام، 93 انبياء، 15 جاثيه.
2- تفسير كشاف- روح المعانى و فخررازى، ذيل آيه مورد بحث.

ص: 206

ولى در تفسير الميزان مى خوانيم از آنجا كه در آيه مورد بحث «كدح» با «الى» ذكر شده به معناى سير و حركت است (و البته تضادى در ميان اين معانى نيست).(1)

از مجموع اين گفتار چنين استفاده مى شود كه قرآن مجيد انسان ها را به كاروانى تشبيه كرده كه از مرز عدم به راه افتاده، و به اقليم وجود پاى نهاده، و از آن به سوى پروردگار پيش مى رود تا به لقاء اللَّه برسد. تعبير وَ انَّ الى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (نجم- 42) نيز ناظر به همين معناست.

ممكن است گروه هايى از اين مسير منحرف شوند، و هرگز به لقاء اللَّه نرسند، ولى اساس آفرينش انسان براى نيل به اين هدف پى ريزى شده است.

«لقاء اللَّه» چنان كه قبلًا هم اشاره شد به معناى مشاهده پروردگار با چشم دل و رسيدن به مقام شهود قلبى است كه انسان در سير تكاملى خود به آن نائل مى گردد، و از مهمترين مقامات قرب است.

***

در دوّمين آيه، نخست سخن از پاكى و تقوى و تزكيه انسان ها، به ميان مى آورد كه ثمره اش عائد خودشان مى شود، مى فرمايد: «هركس پاكى را پيشه كند نتيجه آن به خود او باز مى گردد» (وَ مَنْ تَزَكّى فَانَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ).

سپس مى افزايد: «بازگشت همگى بسوى خداست» (وَ الَى اللَّهِ الْمَصيرُ) اشاره به اينكه: اگر نيكان و پاكان در اين جهان از تمام آثار تقوى و پاكى بهره مند نشوند بازگشتشان به سوى خداست و در دارالبقاء نتائج اعماق خود را خواهند ديد.

به هر حال جمله وَ الَى اللَّهِ الْمَصيرُ، بازگو كننده اين حقيقت است كه سير تكاملى انسان با مرگ پايان نمى گيرد و همچنان ادامه خواهد يافت تا به لقاء اللَّه برسد.

***

مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى در تفسير سوّمين آيه مورد بحث مى گويد: انّا للَّهِ (ما از آن خدا هستيم) اقرار به عبوديّت است كه ما همگى بندگان و مملوك او هستيم، وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ (و ما به سوى او باز مى گرديم) اقرار به رستاخيز و معاد است، سپس به كلام معروف مولى اميرمؤمنان على عليه السلام اشاره


1- الميزان، جلد 20، صفحه 360.

ص: 207

مى كند كه در تفسير اين آيه فرمود: انَّ قَوْلَنا «انّا للَّهِ» اقْرارٌ عَلَى انْفُسِنا بِالْمُلْكِ وَ قَوْلُنا «وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ» اقْرارٌ عَلَى انْفُسِنا بِالْهُلْكِ: «اينكه ما مى گوييم» «إنّا للَّهِ» اعتراف به اين حقيقت كه ما از اين جهان خواهيم رفت (و جايگاه ما جاى ديگر است).(1)

قابل توجه اينكه قرآن مجيد اين جمله را به عنوان يكى از گفتارهاى شايسته صابران هنگامى كه با مصائب روبرو مى شوند بيان كرده، گفتارى كه تسلّى بخش انسان در مصائب و بيدار كننده دل و جان او در حوادث سخت، و طرد كننده افكار شيطانى از حوزه روح انسان در اين لحظات حسّاس است.

چرا كه از يكسو، اعتراف مى كند خودش و هرچه دارد ملك خداست، او نعمت مى دهد و او باز مى ستاند، و به گفته بعضى از مفسّران از آنجا كه شخص كريم هرگز آنچه را بخشيده باز پس نمى گيرد، گرفتن او به عنوان ذخيره براى جاى بهتر است، و اين خود مايه تسلّى خاطر مصيبت زده است.

و از سوى ديگر وقتى اعتراف مى كند كه ما به سوى او باز مى گرديم تسلّى خاطر ديگرى به او مى بخشد، زيرا به جايى مى رود كه مركز فيض او و لطف و رحمت او و سراى جاويدان و محل لقاى او است.

لذا بعضى گفته اند: اين جمله يكى از مواهب عظيمى است كه خداوند در اختيار اين امّت گذارده تا به هنگام بروز مصائب به خوبى از آن الهام گيرند، و چقدر تفاوت بين اين آيه و سخنى است كه يعقوب پيغمبر بزرگ خدا به هنگام از دست دادن يوسف بيان كرد: وَ قالَ يا اسَفا عَلى يُوْسُفَ: «و گفت وااسفا بر يوسف» (يوسف- 84) آرى در آن روز هنوز اين جمله كه به عنوان كلمه استرجاع است نازل نگشته بود.

به هر حال اين جمله عصاره اى است از توحيد كامل و ايمان به معاد، و تكيه بر ذات پاك خداوند در همه حال و در هر زمان.(2)

***

در چهارمين آيه، همين حقيقت در لباس تازه اى جلوه كرده است، بعد از آنكه به حوادث عجيبى كه در جهان در آستانه قيامت و رستاخيز رخ مى دهد در آيات پيشين اشاره كرده، مى فرمايد: «آن روز قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار توست» (الى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)


1- مجمع البيان، جلد 1، صفحه 238- اين جمله در كلمات قصار نهج البلاغه، كلمه 99 نيز آمده است.
2- از آنچه در تفسير آيه فوق گفته شد تفسير آيات مشابه آن مانند: الَى اللَّه مَرْجِعُكُمْ جَميعاً( مائده- 105) و انَّ الى رَبِّكَ الرُّجْعَى علق- 8) وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُم اللَّه ثُمَّ الَيْهِ يُرْجَعُونَ( انعام 36) و انَّ اليْنا ايابَهَمْ( غاشيه- 25) روشن مى شود.

ص: 208

اشاره به اينكه اين جهان قرارگاه بشر نيست، و تمام نشانه هاى موجود در آن گواهى مى دهد كه دار فناء و نيستى و دگرگونى ها و فرسودگى و زوال است، با اين حال مسلّماً نمى تواند مقصد نهايى در حركت تكاملى انسان باشد، پس قرارگاه جاى ديگر است.

جمعى از مفسّران در آيه تقديرى گرفته اند و گفته اند: منظور «الى حُكْمِ رَبِّكَ» مى باشد، يعنى قرارگاه در آنجا حكم پروردگار است كه حق و عدالت به وسيله آن پياده مى شود يا حكم پروردگار است كه گروهى را به قرارگاه بهشت و گروهى را به قرارگاه دوزخ مى فرستد.

ولى با توجه به اينكه تقدير برخلاف قاعده است، و در اينجا ضرورتى براى تقدير به نظر نمى رسد دليلى بر اين گونه تفسيرها نمى بينيم.

***

و سرانجام در پنجمين و آخرين آيه آنچه در آيه پيشين آمده بود در تعبير تازه اى مطرح شده است، بعد از آنكه اشاره به حالات محتضر و لحظه جان دادن و درهم پيچيده شدن طومار زندگى انسان مى كند، مى فرمايد: «در آن روز مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود» (الى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ).

«مساق» مصدر ميمى به معنآى «سوق» (راندن) مى باشد، و اين تعبير نشان مى دهد كه جهت گيرى حركت تكاملى انسان ها به سوى پروردگار است، يعنى به سوى كمال مطلق، و كمال بى نهايت.

باز در اينجا جمعى، كلمه «حكم» يا «جزاء» در تقدير گرفته اند و گفته اند منظور رانده شدن همه به سوى حكم و جزاى پروردگار است، ولى همان گونه كه در آيه قبل نيز آشاره شد ضرورتى براى اين تقديرها نيست، بلكه حركت ها به سوى خداست.

در پاره اى از آيات قرآن نيز ذات پاك خداوند به عنوان منتهاى حركت تكاملى معرّفى شده مى فرمايد: وَ انَّ الى رَبِّكَ الْمُنْتَهى (نجم- 42) و اين خود دليل ديگرى بر حقيقت فوق است.

***

ص: 209

توضيحات

نقطه نهايى حركت ها

آنچه در آيات فوق بر آن تكيه شده (بازگشت و رجوع همه انسان ها به سوى خداست) همان چيزى است كه با دلائل عقلى نيز مى توان به آن رسيد، زيرا جامعه بشرى بسان كاروانى است كه از نقطه تاريك عدم آغاز به حركت كرده است و به سوى نور مطلق پيش مى رود، اين حركت تحت فرمان خداوند و در سايه ربوبيّت او قرار دارد (توجه داشته باشيد كه اين بحث ها همه بعد از قبول اصل توحيد و صفات است).

تعبير «ربّ» در بسيارى از اين آيات نشان مى دهد كه اين حركتى است كه در پرتو ربوبيت خداوند و به طور حساب شده انجام مى گيرد.

از طرفى اگر نقطه پايان اين حركت، مرگ باشد، حركت تهى از هدف فاقد قرارگاه، و يا به تعبير ديگر حركتى بى مقصد، خواهد بود، در حالى كه يقين است كه اين حركت الهى به سوى مقصدى مناسب پيش مى رود.

هنگامى كه خوب دقّت مى كنيم مى بينيم هر حركت تكاملى براى رسيدن به يك مرحله بالاتر و عالى تر صورت مى گيرد، و نقطه اعلاى وجود، ذات مقدّس واجب الوجود است، و بنابراين حركات، همه به سوى اوست، و تا انسان به جوار قرب او نرسد و به مقام شهود ذات پاك او در نيايد، و در زمره مقرّبين وارد نشود، آرام نخواهد گرفت، چرا كه هدف نهايى حركت، انجام نشده است. (دقت كنيد)

كل اين بيان نشان مى دهد كه بايد سير صعودى انسان با مرگ متوقف نشود، و در جهانى ديگر همچنان ادامه يابد، بنابراين وجود حركت و هدف، خود دليل زنده اى است بر مسأله حيات بعد از مرگ.

ص: 210

5- برهان رحمت

اشاره:

يكى از صفات مشهور و معروف خداوند «رحمت» است، مسلّماً رحمت به معناى اعطاء فيض و نعمت به موجودى است كه قابليت و استعداد آن را داشته باشد.

و از آنجا كه انسان با آن ساختمان مخصوص، و روحى كه از بركت نفخه الهى در او دميده شده، استعداد حيات جاويدان و رسيدن به كمالات فراوان دارد، خداوند رحمان رحيم چنين فيض و سعادتى را از او قطع نمى كند، و فيض و رحمت او با مرگ قطع نخواهد شد.

اين همان چيزى است كه از آن به عنوان «برهان رحمت» ياد مى كنيم، اكنون به قرآن باز مى گرديم و به آيه زير گوش جان مى سپاريم:

قُلْ لِمَنْ ما فى السَّمواتِ وَ الْارْضِ قُلْ للَّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ.

(انعام- 12)

ترجمه:

بگو: آنچه در آسمان ها و زمين است، از آن كيست؟ بگو، براى خداست. رحمت را بر خود فرض كرده، و همه شما را در روز قيامت، كه شكّى در آن نيست، جمع خواهد كرد.

***

تفسير و جمع بندى

اين آيه در حقيقت داراى چهار بخش است: در قسمت اوّل كه با استفهام شروع مى شود پيامبر

ص: 211

اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مخاطب ساخته مى فرمايد: «بگو آنچه در آسمان ها و زمين است از آن كيست؟» (قُلْ لِمَنْ ما فى السَّماواتِ وَ الْارْضِ).

سپس بى آنكه در انتظار پاسخى باشد مى افزايد: خودت بگو «از آن خداست» (قُلْ للَّهِ).

يعنى آنچنان مطلب مسلّم است كه نيازى به گفتگو و بحث ندارد.

و در قسمت دوّم مى فرمايد: «خداوند، اعطاى رحمت را بر خود حتم كرده است (كه عموم بندگان را مشمول رحمت واسعه و لطف و عنايت بى پايان خود قرار دهد) (كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).

و در قسمت سوّم به سراغ مسأله معاد مى رود و مى افزايد: «به طور قطع همه شما را در روز قيامت كه شك و ترديد در آن نيست، جمع خواهد كرد». (لَيَجْمَعَنَّكُمْ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ لارَيْبَ فيهِ).

و در چهارمين قسمت، چنين نتيجه مى گيرد: «تنها كسانى كه سرمايه وجود خود را از كف داده و خسران كرده اند ايمان نمى آورند» (الَّذيْنَ خَسِرُوا انْفُسَهُمْ فَهُمْ لايُؤْمِنُونَ).

در اينكه رابطه ميان اين چهار جمله چگونه است؟ جمعى از مفسّران معتقدند كه بخش اوّل آيه ناظر به توحيد، و بخش ديگرى به معاد- يا نبوت و معاد- مى باشد، و اصول اساسى دين در آن منعكس است.(1)

ولى مرحوم علّامه طباطبايى معتقد است تمام آيه ناظر به مسأله معاد است و اين تفسير صحيح تر به نظر مى رسد و توضيح آن با بيانى از ما چنين است:

در قسمت اوّل خداوند مالكيت و حاكميت خود را بر سرتاسر عالم هستى تبيين مى كند و ضمن يك سؤال و جواب، سؤالى كه پاسخش از درون و فطرت و جان برمى خيزد و حتى مشركان نيز به آن معتقد بودند، مطلب را روشن مى سازد (اين درست به آن مى ماند كه گاه پدرى فرزندش را مؤاخذه مى كند و مى گويد آيا تمام وسائل تحصيل و ترقى تو را فراهم نكردم، و بعد بى آنكه منتظر پاسخ فرزند بنشيند خودش مى گويد: البتّه چنين كردم).

و به اين ترتيب ثابت مى شود كه چيزى در عالم هستى نمى تواند در برابر اراده و فرمان حق مانعى ايجاد كند.

سپس مى افزايد: خداوند قادر توانا، رحمت را بر خود مقرّر داشته، چگونه ممكن است مقرّر ندارد در حالى كه او منبع فيض است، و هيچ بخلى در آن منبع نيست، و اگر تا ابد افاضه فيض كند چيزى از او كم


1- « تفسير فخررازى»، جلد 12، صفحه 164 و« تفسير قرطبى»، جلد 4 صفحه 2392.

ص: 212

نمى شود.

آيا رحمت غير از اين است كه نعمت را به كسى كه مستحق و لايق آن است بدهند، و هر موجودى را به كمال مطلوبى كه استعداد دارد برساند؟

هنگامى كه اين دو مقدّمه ثابت شد (خداوند عالم از يكسو كانون رحمت است، و از سوى ديگر هيچ مانعى بر سر راه فيض رحمت او نمى تواند ظاهر شود) در جمله سوم نتيجه مى گيرد پس همه شما را در روز رستاخيز كه ترديدى در آن نيست جمع مى كند، زيرا اگر با مرگ انسان همه چيز پايان يابد، بشر به كمال مطلوب خود نرسيده، و از استعداد حيات جاودان بازمانده و رحمت الهى از او دريغ داشته شده، و يا مانعى بر سر راه آن ظاهر گشته است ولى چون مانعى در كار نيست، و رحمت او حتمى است، رسيدن به حيات جاويدان در سرائى ديگر و وصول به جوار قرب حق براى انسان ها نيز قطعى است.

و البته گروهى از مردم اين سرمايه استعداد خود را براى حيات ابدى از دست مى دهند و گرفتار خسران و زيان مى شوند و به همين جهت به معاد، ايمان نمى آورند.

بنابراين «برهان رحمت» كه چكيده اين آيه است، و كاملًا مستدل و منطقى است، چيزى غير از برهان عدالت و برهان حكمت است. (دقت كنيد).

ضمناً پاسخ اين سئوال نيز روشن شد كه قيامت و رستاخيز تنها براى گروهى مايه رحمت است، در حالى كه براى گروه ديگرى مايه عذاب است، اين مطلب چگونه با رحمت خداوند سازگار مى باشد؟

پاسخ همان است كه در ذيل آيه تلويحاً آمده است و آن اينكه خداوند استعداد نيل به رحمت را به همه داده، و سرمايه هاى لازم را در اختيار همگان گذارده، حال اگر گروهى خودشان سرمايه ها را آتش بزنند، و بر باد دهند، با اينكه هم عقل دارند و هم تحت پوشش تعلميات وحى قرار گرفته اند مقصر خودشانند، و خودشان كرده اند كه لعنت بر خودشان باد!

همه مواهب حيات چنين است، گروهى از آن بهره مى گيرند و گروهى سوء استفاده مى كنند، و اين امر مانع فيض خدا و رحمت او نخواهد بود.

قابل توجه اينكه جمله لَيَجْمَعَنَّكُمْ ... از يكسو با «لام قسم»، از سوى ديگر با «نون تأكيد ثقيله» و از سوى سوّم با جمله «لارَيْبَ فيهِ»، تأكيد شده، و نشان مى دهد كه با توجه به رحمت پروردگار، قيامت از هر نظر حتمى است.

ص: 213

و از آنجا كه آنچه در بالا گفته شد براى توضيح اين برهان كافى به نظر مى رسد نيازى به توضيحات ديگر نمى بينيم.

ص: 214

6- برهان وحدت

اشاره

اشاره:

از ويژگى هاى زندگى دنيا وجود اختلاف آراء و افكار است، حتى پيروان يك مذهب غالباً به شاخه هاى متعددى با عقائد مختلف تقسيم شده اند.

گاه اين اختلاف آراء و عقائد از اجتماع بزرگ به درون يك خانه و خانواده كشيده مى شود، و هريك از اعضاى خانواده پيرو عقيده و مكتبى هستند.

بدون شك هر انسانى از وجود اين اختلافات در اين جهان رنج مى برد، و همه آرزو مى كنند اين اختلافات روزى برچيده شود.

مسلّماً خدايى كه انسان را براى تكامل و هدايت آفريده به مقتضاى مقام ربوبيّتش انسان ها را از نيل به چنين خواسته اى محروم نخواهد كرد، و چون اين هدف در دنيا به دلائلى كه بعد اشاره خواهد شد انجام نمى گيرد، و شواهد موجود نيز بر اين معنا گواهى مى دهد، حتماً جاى رفع اختلافات و رسيدن به وحدت، سراى ديگرى است.

قرآن مجيد تأكيد زيادى روى اين مطلب نموده است، بيش از ده آيه از قرآن اشاره به اين موضوع مى كند كه محل رفع هرگونه اختلاف سراى ديگر است، و خداوند قطعاً اين كار را انجام مى دهد.

با اين اشاره به قرآن، باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان مى سپاريم.

(توجه داشته باشيد از آياتى كه مضمون هاى مشابهى دارند يك آيه در متن انتخاب شده، و بقيه در پاورقى آورده شده است.

1- وَ اقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ ايْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْه حَقّاً وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ- لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذى يَخْتَلِفُونَ فيْهِ.

(نحل- 38 و 39)

ص: 215

2- ثُمَّ الى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ.

(انعام- 164)

3- انَّ رَبَّكَ يَقْضى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ.

(يونس- 93)

4- اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ.

(حج- 69)

5- انَّ الَّذِيْنَ آمَنُوا وَ الَّذِيْنَ هادُوا وَ الصّابِئيْنَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوْسَ وَ الَّذِيْنَ اشْرَكُوا انَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ انَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ شهيدٌ.

(حج- 17)

ترجمه:

1- آنها مؤكداً سوگند ياد كردند كه خدا آنها را مى ميراند و هرگز مبعوث نمى كند آرى اين وعده قطعى خداست (كه همه مردگان را به زندگى باز مى گرداند) ولى اكثر مردم نمى دانند- هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد.

2- سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد.

3- پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف كردند داورى خواهد كرد.

4- خداوند ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كند.

5- كسانى كه ايمان آورده اند و يهود و صابئان و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند و حق را از باطل جدا مى سازد، خداوند بر هر چيز گواه است (و از همه چيز آگاه).

***

ص: 216

تفسير و جمع بندى

اين اختلافات كى پايان مى گيرد؟

در نخستين آيه ابتدا سوگنده منكران رستاخيز را در مورد نفى سراى ديگر نقل كرده، مى فرمايد: «آنها با تأكيد قسم ياد كردند كه خداوند مردگان را هرگز مبعوث نخواهد كرد» (وَ اقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ ايْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ).

بعد چنين به آنها پاسخ مى گويد: «آرى (حتماً همه را به زندگى جديد باز مى گرداند) اين وعده قطعى خداست، ولى اكثر مردم نمى دانند» (بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ).

سپس به ذكر هدف رستاخيز و مبعوث شدن مردگان پرداخته مى فرمايد: «هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند براى آنها روشن سازد» (لِيُبَيِّنَ لَهُمْ الَّذى يَخْتَلِفُونَ فيهِ).

و به اين ترتيب «يكى از اهداف معاد نفى اختلافات و بازگشت به وحدت است» چرا كه طبيعت اين دنيا كه توأم با انواع حجاب ها است اجازه نمى دهد اختلافات برچيده شود، ولى در آن روز كه روز كشف غطاء، و كنار رفتن پرده ها، و آشكار شدن سرائر و اسرار درون مى باشد، همه چيز تبيين مى گردد و اختلاف برچيده مى شود.

مؤمنان در ايمانشان راسختر مى شوند، و به مقام عين اليقين مى رسند، و كافران و پيروان مكاتب باطل اعتراف به خطاى خود كرده به سوى حق باز مى گردند.

دوّمين آيه همين معنا را در لباس ديگرى عرضه مى كند و بعد از نفى معبودهاى مشركان و اينكه هركس در گرو اعمال خويش است، و گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند، مى فرمايد: «سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است و شما را از آنچه در آن اختلاف داشتيد خبر خواهد داد» (و اختلافات پايان خواهد گرفت) (ثُمَّ الى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ).

در آيه نخست سخن از تبيين اختلافات بود، و در اين آيه سخن از انْباءْ (خبر دادن و آگاه ساختن) است، و در واقع دوّمى علت اوّلى است، چرا كه اخبار الهى در قيامت سرچشمه تبيين حقايق است، يا اينكه «تبيين» مربوط به ديدنى ها، و «انْباءْ» مربوط به شنيدنى هاست.

***

ص: 217

در سوّمين آيه مسأله داورى خداوند در اختلافات مردم در قيامت مطرح است، مى فرمايد: «پروردگار تو روز قيامت، ميان آنها در آنچه پيوسته اختلاف داشتند، داورى خواهد كرد» (انَّ رَبَّكَ يَقْصى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيه يَخْتَلِفُونَ).

بديهى است هنگامى كه خداوند در آن روز رسماً ميان آنها داورى كند، اختلافات برچيده خواهد شد و حقايق آشكار خواهد گشت.

اين آيه اشاره به اختلاف هاى بنى اسرائيل است، يا اختلافى كه بعد از نزول قرآن و ظهور اسلام در ميان آنها پيدا شد كه گروهى با توجه به نشانه هايى كه از اسلام و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داشتند آن را پذيرفتند، و گروهى به خاطر حفظ منافع شخصى از پذيرش آن سرباز زدند.

يا اشاره به اختلافاتى است كه در عصر موسى بن عمران عليه السلام بعد از نجات از چنگال فرعونيان و مشاهده اين اعجاز بزرگ، يا به هنگام رفتن موسى به كوه طور و ظهور گوساله سامرى، در ميان آنها حاصل شد.

گرچه بسيارى از مفسّران احتمال اوّل را ترجيح داده اند ولى آيات قبل از اين آيه احتمال دوّم را ترجيح مى دهد(1) جمع ميان هر سه تفسير ممكن است.

به هر حال به گفته بعضى از مفسّران معروف اين گونه اختلافات، در دار دنيا قابل زوال نيست، تنها در آخرت است كه خداوند داورى مى كند و حق را از باطل و راستگو را از كافر جدا مى سازد.(2)

***

در چهارمين آيه، تعبير به حكم آمده است و بعد از آنكه اشاره به گوشه اى از اختلافات بنى اسرائيل مى كند، مى فرمايد: پروردگار تو، روز قيامت در ميان شما در آنچه اختلاف داشتيد حكم خواهد كرد. (اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ).

در اينكه اختلاف يهود در چه بود؟ از آغاز آيه استفاده مى شود كه آنها درباره روز شنبه كه روز تعطيل آنها بود، اختلاف داشتند (اختلاف در اينكه صيد در آن روز حرام است يا حلال؟ با اينكه پيامبرشان بر


1- فخر رازى و قرطبى و مرحوم طبرسى در مجمع البيان تفسير اوّل را پذيرفته اند، ولى تعبيرات الميزان با تفسير دوّم سازگارتر است.
2- تفسير كبير، جلد 17، صفحه 159.

ص: 218

آنها تحريم كرده بودند، و يا اختلاف در ترجيح آن روز بر جمعه و مانند آن).

اصولًا بنى اسرائيل به گواهى تاريخشان هميشه كانونى از اختلاف و پراكندگى بودند به عكس امروز كه به خاطر حوادثى كه اصل موجوديت آنها را تهديد مى كند دست به دست هم داده و مخصوصاً بر ضد مسلمانان جهان متّحد شده اند.

***

در پنجمين و آخرين آيه، آنچه در آيات قبل آمده بوده به صورت كلى تر و تحت عنوان ديگر، مطرح شده است، اشاره به اختلافات وسيع و گسترده مؤمنان و اصناف مختلف كفّار كرده، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده اند (مسلمانان) و يهود و صابئان (ستاره پرستان) و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت جدائى مى افكند (حق را از باطل جدا مى سازد)، خداوند بر هر چيز گواه است» (و از همه چيز آگاه است) (انَّ الَّذِيْنَ آمَنُوا وَ الَّذِيْنَ هادُوا وَ الصّابِئِيْنَ وَ النَّصارَى وَ الْمَجُوْسَ وَ الَّذِيْنَ اشْرَكُوا انَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ انَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ شَهيدٌ).

قابل توجه اينكه يكى از نام هاى معروف قيامت «يَوْمُ الْفَصْلِ» است، قرآن مى گويد: إنَّ يَوْمَ الفَصْلِ كانَ مِيْقاتاً: «يوم الفصل وعده گاه (همگان) است» (نبأ- 17)، در آيات متعدد ديگرى از قرآن نيز همين تعبير درباره روز قيامت آمده است.

«فصل» در اصل به معناى جدايى دو چيز از يكديگر است و رزو قيامت از اين جهت يوم الفصل ناميده شده كه حق از باطل در آن روز جدا مى گردد، و هرگونه اختلاف به وسيله داورى خداوند بر چيده مى شود و صفوف نيكان و پاكان از بدان و آلودگان جدا مى گردد، به گفته مرحوم طبرسى» در «مجمع البيان» صورت اهل حق سفيد و نورانى و چهره اهل باطل سياه و ظلمانى خواهد بود.(1)

آيا با چنين نشانه هاى روشنى بازهم جايى براى اختلاف و نزاع در مسأله حق و باطل باقى مى ماند.

در اين آيه به شش گروه از پيروان اديان معروف كه در عصر نزول قرآن وجود داشته و در واقع مذاهب عمده را تشكيل مى داده اند اشاره شده است مى فرمايد: مؤمنان (مسلمين) يهود، صابئين (پيروان يحيى كه بر اثر انحرافاتى بعضى آنها را ستاره پرستان ناميده اند) نصارى (مسيحيان) و مجوس (زرتشتيان) و


1- مجمع البيان، جلد 7، صفحه 76.

ص: 219

مشركان و بت پرستان، سپس مى فرمايد خداوند در قيامت ميان آنها جدايى خواهد افكند و اهل حق را به روشنى از اهل باطل جدا مى سازد.

اگر امروز براى جدا ساختن اهل حق از اهل باطل نياز به دليل و منطق و استدلال است آن روز مطلقاً نيازى به اين امور نيست، بلكه به مصداق آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است حتى احتياج به توضيح ندارد، و رنگ رخساره ها خبر از سرّ درون ها مى دهد!

***

توضيحات:

در آيات پنجگانه بالا با ذكر پنج عنوان مختلف: «انْباءْ» «تَبْيِيْن»- «حُكْم»- «قَضاءَ» و «فَصْل»، اين حقيقت به روشن ترين وجهى بيان شده است كه روز قيامت روز پايان گرفتن اختلافات، روز روشن شدن حقائق، جدايى حق از باطل، و روز حكم و داورى نهايى است.

چگونه چنين نباشد در حالى كه قيامت يوم البروز و يوم الظهور است وَ بَرزُوا للَّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ (ابراهيم- 48) روز برطرف شدن حجاب ها و كشف غطاء است.

فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ. (ق- 22)

در واقع طبيعت عالم دنيا كه يك عالم ظلمانى يا نيمه ظلمانى است اجازه نمى دهد كه حقائق به طور كامل آشكار و آفتابى گردد، و درست به شب مى ماند كه انسان هر قدر تلاش و كوشش كند كه با چراغ به حقائق دسترسى پيدا نمايد باز چهره قسمتى از حقائق نمايان نمى گردد، اما قيامت همانند موقع طلوع آفتاب است، كه با درخشش آن همه چيز آفتابى و بر ملا مى شود.

به هنگام شب گروهى ممكن است راه را پيدا كنند ولى گروه ديگرى در بيراهه بمانند و نيز ممكن است كسانى كه حق را يافته اند هر كدام توصيف محدودى از آن بنمايند، مانند مثال معروفى كه مى گويد گروهى در تاريكى شب براى شناسايى فيل به سراغ آن رفتند، هريك عضوى از آن را لمس كردند و بعد كه بيرون آمدند توصيف هاى منتناقضى از آن داشتند، آن كس كه دستش به پاى فيل رسيده بود مى گفت فيل همچون يك ستون است! و ديگرى كه دستش به خرطوم رسيده بود آن را به لوله بزرگى تشبيه مى كرد، و سوّمى كه سينه فيل را لمس كرده بود آن را همانند سقفى مى دانست، ولى هنگامى كه فيل در روشنايى قرار

ص: 220

گرفت اختلافات به كلى برطرف شد، و همه فهميدند توصيف هاى آنها محدود بوده است!

و همان گونه كه قبلًا اشاره شد انسان اين آمادگى را دارد كه از امواج اختلاف درآيد و در عالم يقين و وحدت گام بگذارد، و خداوندى كه او را براى تكامل آفريده است مسلماً از اين فيض محروم نخواهد كرد.

اختلاف يكى از موانع راه تكامل است، اختلاف مزاحم آرامش است، و اختلاف گاه سبب سرايت شك به ريشه اعتقادات انسان است، بنابراين بايد در انتظار روزى بود كه اين موجودات مزاحم برچيده شوند.

البته انبياء و اوصياء به كمك كتب آسمانى حقايق را تا آنجا كه طبيعت زندگى دنيا اجازه مى داد روشن ساختند، ولى آنها همچون چراغ هايى بودند فرا راه انسان در شب ظلمانى دنيا، لذا چيزى نمى گذشت كه باز اختلاف جاى وحدت را مى گرفت، چنان كه قرآن مى گويد: وَ ما انْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ الا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذى اخْتَلَفُوا فيهِ: «ما قرآن را نازل نكرديم مگر براى اينكه تبيين كنى براى آنها آنچه را آنها در آن اختلاف داشتند» (نحل- 64).

و در جاى ديگر مى گويد: فَمَا اختَلَفُوا الّا مِنْ بَعْدِ ماجائَهُمُ الْعِلْمُ: آنها اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه علم و آگاهى به سراغشان آمد (جاثيه- 17).

اين نشان مى دهد كه با تمام تلاش و كوشش انبياء و برطرف شدن نسبى اختلافات بازهم اختلاف به طور كامل برطرف نشد.

اصولًا هوا و هوس ها، حب و بغض ها كه در اين دنيا بر بسيارى از مردم حاكم است خود بزرگترين حجاب است، و تا آنها كنار نروند گامى به سوى وحدت برداشته نخواهد شد.

اما در قيامت همه اين حجاب ها مى سوزد و نابود مى شود، لذا حقايق بدون حجاب آشكار مى گردد.

ص: 221

7- برهان بقاءِ رُوح

اشاره

اشاره:

بسيارى از فلاسفه الهى در بحث معاد به سراغ مسأله بقاء روح رفته اند، و آن را از دلائل زنده اين مسأله مى دانند.

بدون شك اعتقاد به بقاء روح نيمى از راه معاد و زندگى پس از مرگ را براى ما هموار مى سازد، ولى چنان نيست كه اگر كسى اعتقاد به بقاى روح نداشته باشد اثبات مسأله معاد و رستاخيز براى او مشكل شود، بلكه بحث معاد منهاى مسأله بقاء روح نيز كاملًا قابل اثبات است.

و شايد به همين دليل قرآن مجيد در اين همه آياتى كه درباره معاد بحث كرده است كمتر روى مسأله بقاى روح تكيه نموده، و به تعبير ديگر قرآن مجيد پيوند خاصى ميان مسأله معاد و بقاى روح- چنانكه خواهيم ديد- برقرار نساخته است، ولى با اين حال نمى توان انكار كرد كه اثبات مسأله معاد در پرتو مسأله بقاى روح روشن تر و آشكارتر خواهد بود.

و نيز نمى توان انكار كرد كه قرآن مجيد اشارات ظريف و زيبايى به مسأله بقاى روح دارد، لذا سزاوار است كه سيرى اجمالى روى مسأله بقاى روح داشته باشيم، بى آنكه در اين مسأله غرق شويم، چرا كه بحث هاى مربوط به روح آن قدر گسترده و دامنه دار است كه خود نيازمند به تأليف كتاب يا كتاب هاى جداگانه است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم، و به آيات زير گوش جان مى سپاريم:

1- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

(آل عمران- 169)

2- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتٌ بَلْ احْياءُ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.

(بقره- 154)

ص: 222

3- النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُوْمُ السّاعَةُ ادْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ اشَدَّ الْعَذابِ.

(مؤن- 46)

4- قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وَ كِّلَ بِكُمْ ثُمْ الى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

(سجده- 11)

5- اللَّه يَتَوفَى الْانْفُسَ حَينَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْاخْرى الى اجَلٍ مُسمَّىً انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.

(زمر- 42)(1)

ترجمه:

1- (اى پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

2- و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مرده مگوييد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمى فهميد.

3- عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت بر پا مى شود دستور مى دهد آل فرعون را در سخت ترين عذاب ها وارد كنيد.

4- بگو فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده (روح) شما را مى گيرد سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.

5- خداوند ارواح را به هنگام «مرگ» قبض مى كند و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام «خواب» مى گيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد، و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معينى، در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه تفكر مى كنند.


1- آيات متعددى در قرآن مجيد است كه از مرگ تعبير به توفى( دريافت داشتن) مى كند كه اشاره لطيفى به مسأله بقاء روح است مانند 97 نساء- 61 انعام- 27 و 32 و 70 نحل- 46 يونس- 40 رعد- 77 و 67 غافر- 50 انفال- 37 اعراف- 5 حج.

ص: 223

***

تفسير و جمع بندى

استقلال ارواح

در نخستين آيه، سخن از شهيدان راه خداست، كه گروهى از افراد سست ايمان به حالشان تأسف مى خوردند كه چگونه مردند و از ميان رفتند و به خاك سپرده شدند و دستشان از همه جا كوتاه گشت؟! در اينجا قرآن روى سخن را به پيامبر كرده (تا ديگران حساب خود را بكنند) مى فرمايد: «هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.» (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيل اللَّهِ امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).

و به اين ترتيب ديد مردم را درباره مرگ مخصوصاً «مرگ شهيدان راه خدا» به كلّى دگرگون مى سازد، و نشان مى دهد كه آنها در جوار رحمت الهى در حالى كه شادى در سراسر وجودشان موج مى زند و براى ديگران پيام مى فرستند كه هيچ غم و اندوهى ندارند، آرميده اند.

اين تعبيرات زنده و روشن به خوبى حكايت از بقاى روح و زندگى شهيدان در عالمى بسيار برتر و بالاتر از اين جهان مى كند.

اگر زندگى انسان با مرگ به كلى پايان مى گرفت اين تعبيرات حتى درباره شهيدان نامفهوم بود، و جز مشتى مجازگويى چيز ديگرى نبود.

ولى آنها كه نتوانسته اند پيام آيه را درك كنند، گاه به پيروى از همان افراد ضعيف الايمان آغاز اسلام، اين گونه تعبيرات را به معناى بقاى نام شهيدان و مكتب آنها! و مانند آن، تفسير كرده اند، در حالى كه آيه به وضوح اين گونه افكار را رد مى كند، و براى شهيدان حيات جاويدان قائل است، حياتى كه مسلماً جسمانى نيست، چون جسم خونين شهيد به خاك سپرده مى شود، پس حياتى است روحانى از طريق بقاى روح در برزخ.

گرچه بعضى- به گفته تفسير الميزان- اصرار دارند كه اين آيه مخصوص شهيدان بدر است (يا به تعبير بعضى ديگر مربوط به شهداى احد) ولى مسلماً آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و عموم شهيدان را بدون استثناء شامل مى شود، و غير شهيدان را نيز نفى نمى كند.

ص: 224

به هر حال لحن اين آيه و آيات بعد از آن همگى حكايت از بقاى ارواح آنها، و بهره گيرى از ارزاق معنوى در جوار رحمت الهى، و شاد بودن به نعمت و فضل او، دارد و خط بطلان بر توجيهات و تفسيرهاى انحرافى مى كشد.

***

باز هم شهيدان راه خدا

همين معنا در دوّمين آيه مورد بحث به شكل ديگرى آمده است، با اين تفاوت كه شأن نزول آيه قبل شهداى احد بود، و شأن نزول اين آيه شهداى ميدان بدر است، ولى محتواى آيه در هر دو جا عموميت دارد.

و نيز با اين تفاوت كه روى سخن در آيه قبل به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود و در اينجا به همه مسلمانان است، مى فرمايد: «به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوييد، بلكه آنها زنندگانند ولى شما نمى فهميد»! (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيْلِ اللَّهِ امْواتٌ بَلْ احْياءٌ وَلكِنْ لا تَشْعُرُونَ).

درست است كه آيه اوّل به ضميمه آياتى كه بعد از آن است تأكيدهاى بيشترى روى مسأله حيات روحانى شهيدان دارد، ولى آيه دوّم نيز كاملًا گوياست، به خصوص اينكه مى گويد: «آنها زنده اند و شما نمى فهميد!»

باز در اينجا به گفته بعضى از كوته فكران برخورد مى كنيم كه براى حيات شهيدان به توجيهات مجازى و انحرافى دست زده اند، و حيات را به معناى هدايت يا زنده ماندن نام و مكتب آنها، تفسير كرده اند، در حالى كه هيچ گونه شاهدى بر گفتار خود ندارند.

اين گروه گويا در تعبيرات اين دو آيه به هيچ وجه دقت نكرده اند كه براى شهيدان علاوه بر حيات، رزق و روزى، شادى و بشارت، بهره گيرى از انواع نعمت هاى الهى، و عدم ترس و غم ذكر مى كند، و مخصوصاً با صراحت مى گويد: شما حيات آنها را درك نمى كنيد!

اگر مقصود بيان نام و مكتب يا حيات در قيامت بوده باشد هيچ يك از اين تعبيرات صحيح به نظر نمى رسد.

و به اين ترتيب قرآن پايه بحث بقاى روح را در اينجا نهاده و آن را از شهيدان آغاز كرده است.

***

ص: 225

عذاب آل فرعون در برزخ

در سوّمين آيه، سخن از يك جمعيّت ظالم و ستمگر يعنى «آل فرعون» در ميان است كه درست نقطه مقابل شهدا هستند، حال آنها را بعد از مرگ چنين بيان مى كند: «آنها هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند، و آن روزى كه قيامت برپا مى گردد دستور داده مى شود كه آل فرعون را داخل در اشدّ عذاب كنيد»! (النّارُ يُعْرَضُوْنَ عَلَيْها غُدَوّاً وَ عَشِّيّاً وَ يَوْمَ تَقُوْمُ السّاعَةُ ادْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ اشَدِّ الْعَذابِ).

پر واضح است كه منظور از آتش كه آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه مى شوند آتش برزخى است، چرا كه آنها از دنيا رفته اند، و هنوز هم قيامت برپا نشده، به علاوه مجازات آنها در قيامت صبح و شام نيست، بلكه به طور دائم در اشد عذاب خواهند بود (همان گونه كه ذيل آيه گواهى مى دهد).

اين تعبير شاهد زنده ديگرى بر بقاى روح است، چرا كه اگر روح باقى نباشد چه چيزى را صبح و شام بر آتش عرضه مى كنند؟ آيا تنها جسم بى جان و خاك شده؟ اين كه تأثيرى ندارد، پس بايد روى آنها باقى بماند و داراى درك و شعور باشد و در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهى گردد.

تعبير به «غُدُوّ» و «عَشِىّ» (صبح و شام) ممكن به خاطر آن باشد كه موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمايى طاغوتيان و عيش و نوش آنهاست، درست در همين ساعات گرفتار مجازات الهى مى شوند.

تعبير «يُعْرَضُونَ» (عرضه مى شوند) مسلماً با داخل شدن در آتش كه در ذيل آيه آمده تفاوت دارد، و ممكن است اشاره به نزديك شدن آتش به آنها بوده باشد، در برزخ نزديك آتش دوزخ مى شوند و در قيامت داخل آن!

بسيارى از مفسّران اين آيه را دليل برعذاب قبر و برزخ گرفته اند(1)، و مسلم است كه عذاب قبر (و برزخ) بدون بقاى روح معنا و مفهومى نخواهد داشت.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: هريك از شما از دنيا مى رود صبح و شام جايگاهش را در قيامت به او عرضه مى كنند، اگر بهشتى باشد جايش را در بهشت، و اگر دوزخى باشد در جهنم به او نشان مى دهند و به او گفته مى شود: اين جايگاه تو است در قيامت (و همين امر مايه


1- « مجمع البيان»، جلد 7 و 8، صفحه 525،« تفسير فخررازى»، جلد 27، صفحه 73،« قرطبى» جلد 8، صفحه 5763،« الميزان»، جلد 17، ص 354.

ص: 226

نشاط يا شكنجه و عذاب اوست).(1)

اين حديث نشان مى دهد كه پاداش و كيفر برزخى منحصر به شهيدان يا آل فرعون نيست و ديگران را نيز شامل مى شود.

***

قبض ارواح!

در چهارمين آيه (و آيات مشابه آن) به تعبير ديگرى در اين زمينه برخورد مى كنيم كه مى فرمايد: «به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور بر شماست، شما را تحويل مى گيرد (روحتان را قبض مى كند) سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد» (قُلْ يَتَوَفّا مَلَكُ الْمُوْتِ الَّذِى وَ كِّلَ بِكُمْ ثُمَّ الى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ).

تعبير تازه و جالب در اينجا تعبير «يَتَوَفّاكُمْ» از ماده «تَوَفّى (بر وزن ترقى) است.

به گفته «راغب» در «مفردات»، «وافى» در اصل به معناى چيزى است كه به حد كمال برسد، بنابراين «توفّى» به معناى گرفتن چيزى است به طور كامل، اين تعبير به وضوح اين حقيقت را مى رساند كه مرگ به معناى فنا و نابودى نيست، بلكه نوع كاملى از قبض و دريافت،، و گرفتن روح آدمى به طور كامل مى باشد، و اين خود دليل زنده اى است كه روح آدمى بعد از مرگ باقى مى ماند. بسيارى از مفسّران بزرگ به اين مسأله توجه كرده و بر آن تأكيد نموده اند، وگرنه فنا و نابودى چيزى نيست كه «توفى» (دريافت كامل) در مورد آن صادق باشد.

قابل توجه اينكه اين آيه در پاسخ كسانى است كه قيامت را انكار مى كردند، و در آيه قبل از آن، از آنان چنين نقل شده: «آنها گفتند آيا هنگامى كه مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه اى مى يابيم»؟! (وَ قالُواء اذا ضَلَلْنا فى الْارْضِ ائِنّا لَفى خَلْقٍ جَديْدٍ).

آيه در پاسخ آنها مى گويد: «وجود شما تنها جسم شما نيست كه با مرگ به طور كلى گم شويد، بلكه گوهر اصلى كه روح است از سوى فرشتگان الهى گرفته مى شود و در قيامت به سوى خدا باز مى گرديد (و


1- اين حديث در مجمع البيان از صحيح بخارى و مسلم نقل شده است( جلد 7 و 8 ص 526).

ص: 227

جسم شما نيز در كنار روح محشور مى شود). اين تعبير چنان كه گفتيم در آيات متعددى از قرآن، تكرار و تأكيد شده است.

پيام آيات اين است كه هرگز به مرگ از دريچه چشم دنياپرستان مادى نگاه نكنيد كه آن را به معناى نابودى انسان و نقطه پايان زندگى او مى شمرند، و فرياد «انْ هِىَ الا حَياتُنا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا» سر مى دهند، بلكه مرگ انتقال از «حيات ادنى» و زندگى پست تر، به «حيات اعلى» و زندگى بالاتر است، آن هم توسّط فرشتگان الهى كه وسيله اين نقل و انتقالند.

در بعضى از موارد، اين «توفّى» (دريافت) را به خدا نسبت مى دهد: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْانْفُسَ حينَ مَوْتِها: «خداوند جان ها (ارواح) را به هنگام مرگ مى گيرد و دريافت مى كند» (زمر- 42)

و در جاى ديگر مى خوانيم: وَلكِنْ اعْبُدُ اللَّهَ الَّذى يَتَوفّاكُمْ: «ولى من خدايى را پرستش مى كنم كه (روح) شما را به هنگام مرگ مى گيرد» (يونس- 104)

البتّه هرگز تضادّى بين اين سه تعبير كه در قرآن مجيد آمده (خدا جان شما را مى گيرد، فرشته مرگ مى گيرد، ملائكه و فرشتگان مى گيرند) وجود ندارد، چرا كه همه فرمانبر خدا هستند، پس فاعل اصلى اوست، و فرشتگان قبض ارواح نيز رئيسى دارند كه ملك الموت ناميده مى شود، و فرشتگان ديگر قبض ارواح مأموران اويند.

***

در پنجمين و آخرين آيه همين معنا با اضافاتى به چشم مى خورد كه وضع انسان را به هنگام خواب، با هنگام مرگ، مقايسه مى كند، و تعبير «توفّى» را در هر دو به كار مى برد، مى فرمايد: «خداوند جان ها (ارواح) را به هنگام مرگ قبض مى كند، و جان هايى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد» (اللَّهُ يَتَوفَّى الْانْفُسَ حِيْنَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها).

«سپس آن را كه فرمان مرگ درباره آنها صادر شده نگه مى دارد، و ديگرى را (كه مشمول فرمان مرگ نيست) باز مى گرداند، تا سرآمد معيّنى» (فَيُمْسِكُ الَّتى قَضَى عَلَيْها الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الاخْرَى الى اجَلٍ مُسَمّىً).

«در اين مسأله آيات و نشانه هاى روشنى است براى آنها كه تفكّر مى كنند (انَّ فى ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

«انْفُس» جمع «نَفْس» به معنا جان است، و جان در اينجا همان روح انسانى است، از آيه فوق استفاده مى شود كه در هر دو حال روح از انسان گرفته مى شود، در حال مرگ و در حال خواب، با اين تفاوت كه در

ص: 228

حال خواب توفى كامل نيست و بار ديگر به بدن فرستاده مى شود، ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد (البته گروهى هستند كه از حال خواب به حال مرگ منتقل مى شوند و هرگز بيدار نمى شوند كه در آيه فوق به آنها نيز اشاره شده است).

يا به تعبيرى كه در بعضى از كلمات مفسّرين آمده است: «روح داراى سه حالت است، گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن مى افتد، و گاه فقط بر ظاهر آن مى تابد، و گاه پرتو آن به طور كلّى از ظاهر و باطن جمع مى شود.

اوّلى حال بيدارى است، دوّمى حال خواب، و سوّمى حال مرگ است»(1)

براى توضيح بشتر بايد به اين حقيقت توجه داشت كه حيات انسان بر سه گونه است:

«حيات نباتى» كه بر اساس آن سلول هاى بدن داراى تغذيه و رشد و نمو و توليد مثل اند (مانند همه گياهان).

«حيات حيوانى» كه شامل حسّ و حركت نيز مى شود، اعم از حركات غير اختيارى، مانند ضربان قلب و نبض، يا حركات اختيارى، مانند راه رفتن يك حيوان و تكان دادن دست و پا.

و «حيات انسانى» كه مربوط به ادراكات عاليه انسان، و تصميم و اراده و تحليل مسائل مختلف، و ابداع و ابتكار و احساس تعهّد و مسئوليت است.

مسلم است در حال خواب، نوع اوّل و دوّم از انسان گرفته نمى شود، تنها نوع سوّم است كه آن را از دست مى دهد.

ضمناً از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه خواب «شكل ضعيفى از مرگ» است، يا به تعبير ديگر، مرگ «نمونه كاملى از خواب» مى باشد، و نيز استفاده مى شود كه انسان تركيبى است از جسم و روح، جسم از جهان مادّه است و روح گوهرى است ماوراى جهان مادّه عنصرى.

و نيز معمّاى خواب و رؤيا و حقايق تازه اى را كه انسان در اين حال درك مى كند تا حدى حلّ مى شود، زيرا در موقع خواب، روح انسانى جدا مى گردد و به فعاليت آزادانه ترى مى پردازد، و به همين دليل از عوالمى تازه آگاه مى شود.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام چنين مى خوانيم: انَّ الرُّوْحَ يَخْرُجُ عِنْدَ النَّومِ، وَ يَبْقَى شُعاعُهُ فى


1- تفسير كبير، جلد 26، صفحه 284.

ص: 229

الْجَسَدٍ، فَلذِلِكَ يَرَى الرُّؤْيا، فَاذا انْتَبَهَ عادَ رُوْحُهُ الَى جَسَدِهِ بِاسْرَعَ مِنْ لَحْظَةٍ!: «روح به هنگام خواب از بدن خارج مى شود و پرتو و شعاع آن در بدن مى ماند، لذا انسان خواب مى بيند، و هنگامى كه بيدار شد، روح سريع تر از يك لحظه به جسد باز مى گردد».(1)

به هر حال اين آيات هيچ گونه تفسيرى جز مسأله بقاء روح ندارد، چرا كه دريافت چيزى آن هم به صورت كامل به هنگام مرگ، مصداق جسمانى ندارد، حيات گياهى و حيوانى كه با مرگ نابود مى شود نمى تواند مصداقى براى عنوان «توفّى» باشد، بنابراين نتيجه مى گيريم كه منظور دريافت روح انسانى است كه عامل حيات انسانى مى باشد.

***

توضيحات
1- بقاى روح

مسأله بقاى روح، رابطه نزديكى با مسأله استقلال و اصالت روح دارد، زيرا اگر روح مستقل باشد مى تواند بعد از مرگ باقى بماند، ولى اگر تابع ماده و از خواص آن بوده باشد (درست مانند حركات يك ساعت كه تابع آن است) در اين صورت با نابود شدن جسم مادّى، آن هم نابود مى گردد.

لذا قبل از هرچيز بايد به سراغ اين اصل برويم كه آيا روح آدمى، يك گوهر مستقل است، يا چيزى شبيه خواص فيزيكى و شيميايى جسم و سلول هاى مغزى كه با از ميان رفتن مغز، آن هم نابود مى شود، درست مانند روح حيوانى و نباتى كه مجموعه اى از نموّ و تغذيه و توليد مثل و حس و حركت است، بديهى است با از ميان رفتن جسم نه تغذيه اى باقى مى ماند، نه نمو و توليد مثل، و نه حسّ و حركت (دقت كنيد).

ولى ما دلائل فراوانى داريم كه نشان مى دهد روح انسانى شباهتى با روح نباتى و حيوانى ندارد، بلكه حقيقتى است مستقل، كه گاهى به اين بدن مادّى تعلق مى گيرد و گاه از آن جدا مى شود.

نخست به سراغ دلائل عقلى فلاسفه الهى براى اثبات اصالت و استقلال روح مى رويم.

سپس به ذكر دلائل منكران، يعنى ماديين، پرداخته، و آنها را مورد نقد و بررسى قرار مى دهيم.

گرچه اثبات بقاى روح- همان گونه كه قبلًا اشاره شد- به تنهايى تمام مقصود را در مباحث معاد اثبات


1- « روح البيان» جلد 8، صفحه 115.

ص: 230

نمى كند (زيرا بخش مهمى از معاد مربوط به جنبه جسمانيّت معاد است)، ولى حدّاقل نيمى از اين راه را براى ما هموار مى سازد، وصولت منكران را درهم مى شكند.

***

2- آيا روح مستقل است؟

تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مسأله روح و ساختمان و ويژگى هاى اسرارآميزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرارآميز روح گام بگذارد.

درست به همين دليل نظراتى كه درباره روح، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است.

ممكن است علم و دانش امروز ما- و حتّى علم و دانش آيندگان- براى پى بردن به همه رازهاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان به ما نزديك تر است. اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد. زياد هم نبايد تعجب كرد كه به آسانى از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر در نياوريم.

امّا به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه ما دورنماى روح را با ديده تيزبين عقل ببينيم، و از اصول و نظامات كلّى حاكم بر آن آگاه شويم.

مهمترين اصلى كه بايد در اينجا شناخته شود مسأله اصالت و استقال روح است، در برابر مكتب هاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلول هاى عصبى مى دانند و ماوراى آن هيچ!

و ما بيشتر در اينجا به همين بحث مى پردازيم، چرا كه بحث «بقاى روح» و «مسأله تجرد كامل يا تجرد برزخى» متكى به آن است.

اما قبل از ورود در اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه تعلق روح به بدن انسان- آنچنان كه بعضى گمان كرده اند- تعلقى از قبيل حلول (فى المثل مانند ورود باد در مشك نيست)- بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى بر اساس حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن است كه بعضى آن را تشبيه به تعلق «معنا» به «لفظ» كرده اند.

ص: 231

البتّه اين مسأله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد.

اكنون به اصل سخن باز مى گرديم.

در اين كه انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد شكى نيست، زيرا ما به خوبى احساس مى كنيم كه با موجودات بى جان و حتّى با گياهان تفاوت داريم، ما مى فهميم، تصور مى كنيم، تصميم مى گيريم، اراده داريم، عشق مى ورزيم متنفر مى شويم، و ...

ولى گياهان و سنگ ها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنابراين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن چيزى است كه روح انسانى مى ناميم.

نه مادى ها و نه هيچ دسته اى ديگر هرگز منكر اصل وجود «روح» و «روان» نيستند و به همين دليل همه آنها روانشناسى (پسيكولوژى) و روانكاوى (پسيكاناليزم) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گرچه تقريباً از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى مى كنند، ولى به هر حال از علومى هستند كه در دانشگاه هاى بزرگ دنيا وسيله استادان و دانش پژوهان تعقيب مى شود، و همان گونه كه خواهيم ديد «روان» و «روح» دو حقيقت جداى از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.

آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است تأثير متقابل اين دو در يكديگر بيان مى شود نام «روان» بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاى روحى قطع نظر از جسم مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم.

خلاصه اينكه هيچ كس انكار نمى كند كه حقيقتى به نام روح و روان در ما وجود دارد.

اكنون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان «ماترياليست ها» از يكسو و «فلاسفه متافيزيك و روحيون» از سوى ديگر در كجاست؟

پاسخ اين است كه: دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست اما بدن آدمى تحت تأثير مستقيم آن قرار دارد.

به عبارت ديگر، روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن از ساختمان و فعاليت جهان ماده جداست، درست است كه دائماً با جهان ماده ارتباط دارند. ولى ماده و يا خاصيت ماده نيست!

ص: 232

در صف مقابل، فلاسفه مادى قرار دارند: آنها مى گويند: ما موجودى مستقل از ماده بنام «روح» يا نام ديگر سراغ نداريم، هرچه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است.

ما دستگاهى به نام «مغز و اعصاب» داريم كه بخش مهمى از اعمال حياتى ما را انجام مى دهند، و مانند ساير دستگاه هاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مى كنند.

فى المثل ما غده هايى در زير زبان داريم بنام «غده هاى بزاق» كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شيميائى، هنگامى كه غذا وارد دهان مى شود، اين چاه هاى آرتزين! بطور خودكار و كاملًا اتوماتيك شروع به كار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براى جويدن و نرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند؟ غذاهاى آبدار، كم آب، خشك، هركدام به اندازه نياز خود، سهميه اى از آب دهان دريافت مى دارند!

مواد اسيدى خصوصاً هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غده ها را افزايش مى دهند، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند!

و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاه ها خاموش مى گردد، خلاصه، نظام عجيبى بر اين چشمه ها جوشان حكومت مى كند كه اگر يك ساعت تعادل و حساب آنها بهم بخورد، يا دائماً آب از «لب و لوچه» ما سرازير است و يا باندازه اى زبان و گلوى ما خشك مى شود كه لقمه در گلوى ما گير مى كند!

اين كار «فيزيكى» بزاق است، ولى مى دانيم كار مهم تر بزاق كار شيميائى آن است، مواد مختلفى با آن آميخته است كه با غذا تركيب مى شوند و زحمت معده را كم مى كنند.

ماترياليست ها مى گويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن داراى فعاليت هاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع «فيزيكو شيميائى» به آن گفته مى شود) و همين فعاليت هاى «فيزيكو شيميائى» است كه ما نام آن را «پديده هاى روحى» و يا «روح» مى گذاريم.

آنها مى گويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مغز ما برمى خيزد، اين امواج را امروز با دستگاه هايى مى گيرند و روى كاغذ ثبت مى كنند، مخصوصاً در بيمارستان هاى روانى با مطالعه روى اين امواج، راه هايى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا مى كنند، اين فعاليت فيزيكى مغر ماست.

ص: 233

علاوه بر اين، سلول هاى مغز به هنگام فكر كردن، يا ساير فعاليت هاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميائى هستند.

بنابراين روح و پديده هاى روحى چيزى خواص فيزيكى و فعل و انفعالات شيميايى سلول هاى مغزى و عصبى ما نمى باشد.

آنها از اين بحث چنين نتيجه مى گيرند:

1- همان طور كه فعاليت غده هاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود، فعاليت هاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب، موجود مى شوند، و با مردن آن مى ميرند!

2- روح از خواص جسم است، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد.

3- روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت مى كند.

4- روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نمى تواند داشته باشد.

***

3- دلائل مادى ها بر عدم استقلال روح

مادى ها براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و ساير پديده هاى روحى همگى مادى هستند، يعنى از خواص فيزيكى و شيميائى سلول هاى مغزى و عصبى مى باشند شواهدى آورده اند كه در زير به آنها اشاره مى شود:

1- «به آسانى مى توان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مغز يا سلسله اعصاب يك دسته از آثار روحى تعطيل مى شود».(1)

مثلًا آزمايش شده كه اگر قسمت هاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم نمى ميرد، ولى بسيارى از معلومات خود را از دست مى دهد، اگر غذا به او بدهند مى خورد و هضم مى كند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بريزند نمى خورد و از گرسنگى مى ميرد؟

همچنين در پاره اى از ضربه هاى مغزى كه بر انسان وارد مى شود، و يا به علل بعضى از بيمارى ها، قسمت هايى از مغز از كار مى افتد، ديده شده كه انسان قسمتى از معلومات خود را از دست مى دهد.


1- پيسيكولوژى دكتر ارانى، صفحه 23.

ص: 234

در جرائد خوانديم كه يك جوان تحصيل كرده بر اثر يك ضربه مغزى در يك جادثه تمام حوادث گذشته زندگى خود را فراموش كرد، حتى مادر و خواهر خود را نمى شناخت! هنگامى كه او را به خانه اى كه در آن متولد و بزرگ شده بود بردند كاملًا براى او ناآشنا بود!!

اينها و نظاير آن نشان مى دهد كه رابطه نزديكى در ميان «فعاليت سلول هاى مغزى» و «پديده هاى روحى» وجود دارد.

2- «هنگام فكر كردن تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر مى شود، مغز بيشتر غذا مى گيرد، و بيشتر مواد فسفرى پس مى دهد، موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نمى دهد كمتر غذا مى گيرد، اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است».(1)

3- مشاهدات نشان مى دهد كه وزن مغز متفكران عموماً بيش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن كمتر است)، اين نشانه، ديگرى بر مادى بودن روح است.

4- اگر نيروى تفكر و تظاهرات روحى دليل بر وجود روح مستقل باشد بايد اين معنا را در حيوانات نيز بپذيريم، زيرا آنها هم در حد خود ادراكاتى دارند!

خلاصه آنها مى گويند ما احساس مى كنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست، و پيشرفت هاى علوم مربوط به انسان شناسى نيز اين واقعيت را تأييد مى كند.

از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه مى گيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولژى انسانى و حيوانى روز به روز اين حقيقت را واضح تر مى سازد كه ميان پديده هاى روحى و سلول هاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد.

***

نقطه هاى تاريك اين استدلال

اشتباه بزرگى كه دامنگير مادى ها در اينگونه استدلالات شده اين است كه «ابزار كار» را با «فاعل كار»

اشتباه كرده اند.


1- بشر از نظر مادى- دكتر ارانى، صفحه 2.

ص: 235

براى اين كه بدانيم چگونه آنها ابزار را با كننده كار اشتباه كرده اند، اجازه دهيد يك مثال بياوريم (دقت كنيد).

از زمان «گاليله» باين طرف تحولى در مطالعه وضع آسمان ها پيدا شد. گاليله ايتاليائى به كمك يك عينك ساز، موفق به ساختن دوربين كوچولوئى شد ولى البتّه گاليله بسيار خوشحال بود و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفت انگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هيچ انسان ديگرى نديده بود، او فهميد كشف مهمى كرده است و از آن روز به بعد كليه مطالعه اسرار جهان بالا به دست انسان افتاد!

تا آن روز انسان شبيه پروانه اى بود كه فقط چند شاخه اطراف خود را مى ديد، اما هنگامى كه دوربين را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظه اى از درختان اطراف خود را در اين جنگل بزرگ آفرينش نيز مشاهده كرد.

اين مسأله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربين هاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها چندين متر بود. آنها را بر فراز كوه هاى بلند كه در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب كردند، اين دوربين ها كه مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه يك عمارت چند طبقه مى شد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتّى يكهزارم آن را نديده بود.

حال فكر كنيد اگر روزى تكنولوژى بشر اجازه ساختمان دوربين هايى به قطر يكصد متر با تجهيزاتى به اندازه يك شهر دهد، چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد؟! اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر اين دوربين ها را از ما بگيرند به طور قطع بخشى يا بخش هايى از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمان ها تعطيل خواهد شد، ولى آيا بيننده اصلى، ما هستيم يا دوربين است؟!

آيا دوربين و تلسكوپ ابزار كار ماست كه بوسيله آن مى بينيم و يا فاعل كار و بيننده واقعى است؟!

در مورد مغز نيز هيچ كس انكار نمى كند كه بدون سلول هاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست، ولى آيا مغز ابزار كار روح است؟ يا خود روح است؟!

كوتاه سخن اينكه: تمام دلائلى كه مادى ها در اينجا آورده اند، فقط ثابت مى كند كه ميان سلول هاى مغزى و ادراكات ما، ارتباط وجود دارد. ولى هيچكدام از آنها اثبات نمى كند كه مغز انجام دهنده ادراكات است نه ابزار ادراك (دقت كنيد).

ص: 236

و از اينجا روشن مى شود اگر جسم مرده چيزى نمى فهمد، به خاطر اين است كه ارتباط روح آنها با بدن از بين رفته، نه اينكه روح، فانى شده است، درست همانند كشتى يا هواپيمائى كه دستگاه بى سيم آن همه از كار افتاده است، كشتى و راهنمايان و ناخدايان كشتى وجود دارند اما ساحل نشينان نمى توانند با آنها رابطه اى برقرار سازند، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است.

***

دلائل طرفداران استقلال روح
الف- خاصيت واقع نمائى (آگاهى از جهان برون).

نخستين سؤالى را كه مى توان از ماترليست ها كرد اين است كه اگر افكار و پديده هاى روحى همان خواص «فيزيكو شيميائى» مغزند، بايد «تفاوت اصولى» ميان كار مغز و كار معده يا كليه و كبد مثلًا نبوده باشد، زيرا كار معده «مثلًا» تركيبى از فعاليت هاى فيزيكى و شيميائى است، با حركات مخصوص خود و ترشح اسيدهايى غذا را هضم و آماده جذب بدن مى كند، و همچنين كار بزاق چنان كه گفته شد تركيبى از كار فيزيكى و شيميائى است، در حالى كه ما مى بينيم كار روحى با همه آنها متفاوت است.

اعمال تمام دستگاه هاى بدن كم و بيش شباهت به يكديگر دارند بجز «مغز» كه وضع آن استثنائى است آنها همه مربوط به جنبه هاى داخلى است در حالى كه پديده هاى روحى جنبه خارجى دارند يعنى ما را از وضع بيرون وجود ما آگاه مى كنند.

براى توضيح اين سخن بايد به چند نكته توجه كرد:

نخست اينكه: آيا جهانى بيرون از وجود ما هست يا نه؟ مسلماً چنين جهانى وجود دارد، و ايده آليست ها كه وجود جهان خارج را انكار مى كنند و مى گويند هرچه هست «مائيم» و «تصورات ما»، و جهان خارج درست همانند صحنه هايى است كه در خواب مى بينيم، چيزى جز تصورات نيست، سخت در اشتباهند، و بهترين گواه اينكه خودشان به هنگام عمل رئاليست مى شوند، و آنچه را در محيط كتابخانه خود مى انديشند هنگامى كه به كوچه و خيابان و محيط زندگى معمولى قدم مى گذارند همه را فراموش مى كنند، و همه چيز را واقعى و حقيقى مى شمرند!

ص: 237

ديگر اينكه آيا ما از وجود جهان بيرون آگاه هستيم يا نه؟

قطعاً پاسخ اين سئوال نيز مثبت است، زيرا ما آگاهى زيادى از جهان بيرون خود داريم، و از موجوداتى كه در اطراف ما، يا نقاط دوردست است، اطلاعات فراوانى در اختيار ما هست.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد آيا جهان خارج به درون وجود ما مى آيد؟ مسلماً نه، بلكه نقشه آن پيش ماست كه با استفاده از خاصيت «واقع نمائى» به جهان بيرون وجود خود راه مى يابيم.

اين واقع نمائى نمى تواند تنها خواص فيزيكوشيميائى مغز باشد، درست است كه اين خواص زائيده تأثرات ما از جهان بيرون، و به اصطلاح معلول آنها است، ولى درست همانند تأثيرى است كه غذا روى معده ما مى گذارد، آيا تأثير غذا روى معده و فعل و انفعال فيزيكى و شيميائى آن سبب مى شود كه معده از غذاها آگاهى داشته باشد؟ پس چطور مغز ما مى تواند از دنياى بيرون خود با خبر گردد؟!

به تعبير ديگر: براى آگاهى از موجودات خارجى و عينى يك نوع احاطه بر آنها لازم است، و اين احاطه كار سلول هاى مغزى نيست، سلول هاى مغزى تنها از خارج متأثر مى شوند، و اين تأثر، همانند تأثّر ساير دستگاه هاى بدن، از وضع خارج است، اين موضوع را ما به خوبى درك مى كنيم.

اگر تأثر از خارج دليلى بر آگاهى ما از خارج باشد لازم است با معده و زبان خود نيز بفهميم در حالى كه چنين نيست، خلاصه وضع استثنائى ادراكات ما دليل بر آن است كه حقيقت ديگرى در آن نهفته است، كه نظامش با نظام قوانين فيزيكى و شيميائى كاملًا تفاوت دارد، يعنى بايد قبول كنيم كه گوهر ديگرى كه ما نامش را روح مى گذاريم در ما وجود دارد كه سبب درك حقايق مى شود (دقت كنيد).

***

ب- وحدت شخصيت
اشاره

دليل ديگرى كه براى استقلال روح مى توان ذكر كرد، مسئله وحدت شخصيت در طول عمر آدمى است.

توضيح اينكه ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم».

«من هستم» و در هستى خود ترديد ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضورى» است، نه علم «حصولى» يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم.

ص: 238

بهر حال، آگاهى ما از خود از روشن ترين معلومات ماست، و احتياج به استدلال ندارد، و استدلال معروفى كه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى براى وجودش كرده كه: «من فكر مى كنم پس هستم» استدلال زايد و نادرستى به نظر مى رسد، زيرا پيش از آنكه اثبات وجود خود كند، دوبار اعتراف به وجود خودش كرده! يك بار آنجا كه مى گويد «من» و بار ديگر كه مى گويد «مى كنم» اين از يكسو.

از سوى ديگر اين «من» از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشترى نيست، «من امروز» همان «من ديروز» همان «من بيست سال قبل» مى باشد. «من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبوده ام» من همان شخصى هستم كه بوده ام و تا آخر عمر نيز همين شخص خواهم بود، نه شخص ديگر، البتّه درس خوانده ام، با سواد شده ام، تكامل يافته ام، و باز هم خواهم يافت، ولى يك آدم ديگر نشده ام، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مى شناسند، يك نام دارم، يك شناسنامه دارم و ...

اكنون حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست؟ آيا ذرات و سلول هاى بدن ما و يا مجموعه سلول هاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مى شوند و تقريباً در هفت سال يكبار تمام سلول ها تعويض مى گردند، زيرا مى دانيم در هر شبانه روز ميليون ها سلول در بدن ما مى ميرد، و ميليون ها سلول تازه جانشين آن مى شود، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آن را برون آورند، و آجرهاى تازه اى جاى آن كار بگذارند، اين ساختمان بعد از مدتى بكلى عوض مى شود، اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند، و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مى شود، و از طرف ديگر خارج مى گردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مى شود، اگر چه افراد ظاهربين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند.

به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مى كند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد تدريجاً «نوسازى» «تعويض» خواهد شد.

بنابراين يك آدم هفتاد ساله تقريباً ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است، روى اين حساب اگر همانند مادى ها انسان را همان جسم و دستگاه هاى مغزى و عصبى و خواص فيزيكو شيميائى آن بدانيم بايد اين «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت.

از اينجا روشن مى شود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود

ص: 239

دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمى شود و اساس وجود ما را همان تشكيل مى دهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است.

* پرهيز از يك اشتباه

بعضى تصور مى كنند سلول هاى مغزى عوض نمى شوند و مى گويند: در كتاب هاى فيزيولوژى خوانده ايم كه تعداد سلول هاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است؛ يعنى هرگز كم و زياد نمى گردد، بلكه فقط بزرگ مى شوند، اما توليد مثل نمى كنند، و به همين جهت اگر ضايعه اى براى آنها پيش بيايد قابل ترميم نيستند، بنابراين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلول هاى مغزى است؟ و اين حافظ وحدت شخصيت ماست.

امّا اين اشتباه بزرگى است، زيرا آنها كه اين سخن را مى گويند، دو مسأله را با يكديگر اشتباه كرده اند، آنچه در علم امروز ثابت شده اين است كه سلول هاى مغزى از آغاز تا پايان عمر از نظر تعداد ثابت است، و كم و زياد نمى شود. نه اينكه ذرات تشكيل دهنده اين سلول ها تعويض نمى گردد، زيرا همان طور كه گفتيم سلول هاى بدن دائماً غذا دريافت مى كنند، و نيز تدريجاً ذرات كهنه را از دست مى دهند، همانند همان استخر آبى كه از يكسو آب به آن مى ريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مى شود، پس از مدتى از محتويات آن به كلى تعويض مى گردد، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است، بنابراين سلول هاى مغزى نيز عوض مى شوند.(1)

***

ج- عدل انطباق بزرگ و كوچك

فرض كنيم كنار درياى زيبايى نشسته ايم چند قايق كوچك و يك كشتى عظيم روى امواج آب در حركتند، آفتاب را مى بينيم كه از يكسو غروب مى كند و ماه را مى بينيم كه از سوى ديگر در حال طلوع كردن است.

مرغ هاى زيبايى دريايى دائماً روى آب مى نشينند و برمى خيزند، و در يك سمت آن كوه عظيمى سر به


1- در كتاب هاى فيزيولوژى نيز به اين مسئله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب هورمونها صفحه 11 و كتاب فيزيولوژى حيوانى تأليف دكتر محمود بهزاد و همكاران صفحه 32 مراجعه شود.

ص: 240

آسمان كشيده است.

اكنون، لحظاتى چشم خود را مى بنديم و آنچه را ديده ايم در ذهن خود مجسم مى نماييم: كوه با همان عظمت، دريا با همان وسعت، و كشتى عظيم با همان بزرگى كه دارد در ذهن ما مجسم مى شوند، يعنى همانند تابلوى فوق العاده بزرگى در برابر فكر ما يا در درون روح ما وجود دارند.

حال اين سؤال پيش مى آيد كه جاى اين نقشه بزرگ كجاست؟ آيا سلول هاى فوق العاده كوچك مغزى مى توانند چنين نقشه عظيمى را در خود جاى دهند؟ مسلماً نه، بنابراين بايد داراى بخش ديگرى از وجود باشيم كه مافوق اين ماده جسمانى است و آن قدر وسيع است كه تمام اين نقشه ها را در خود جاى مى دهد.

آيا نقشه يك عمارت 500 مترى را مى توان روى يك زمين چند مترى پياده كرد؟!

مسلماً پاسخ اين سؤال منفى است، چون يك موجود بزرگتر با حفظ بزرگى خود منطبق بر موجود كوچكى نمى شود، لازمه انطباق اين است كه يا هر دو مساوى آن باشد يا نقشه كوچكتر باشد.

با اين حال چگونه مى توانيم نقشه هاى ذهنى فوق العاده بزرگى را در سلول هاى كوچك مغزى خود جاى دهيم؟

ما مى توانيم كره زمين را با همان كمربند چهل ميليون متريش در ذهن خود ترسيم كنيم، ما مى توانيم كره خورشيد را كه يك ميليون و دويست هزار مرتبه از كره زمين بزرگ است، و همچنين كهكشان هايى را كه ميليون ها بار از خورشيد ما وسيعترند، همه را در فكر خود مجسم كنيم، اين نقشه ها اگر بخواهند در سلول هاى كوچك مغزى پياده شوند طبق قانون «عدم انطباق بزرگ بر كوچك» امكان پذير نيست، پس بايد به وجودى مافوق اين جسم اعتراف كنيم كه مركز پذيرش اين نقشه هاى بزرگ مى باشد.

* سؤال

ممكن است گفته شود، نقشه هاى ذهنى ما، همانند «ميكروفيلم ها» و يا «نقشه هاى جغرافيائى» است كه در كنار آن يك عدد كسرى نوشته شده مانند 11000000 و يا

1100000000 كه مقياس كوچك شدن آن را نشان مى دهد و به ما مى فهماند كه بايد اين نقشه را به همان نسبت بزرگ كنيم تا نقشه واقعى به دست آيد، و نيز بسيار ديده ايم عكسى از كشتى غول پيكرى گرفته شده كه نمى تواند به تنهايى عظمت آن كشتى را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عكس براى نشان

ص: 241

دادن عظمت آن انسانى را در عرشه كشتى قرار مى دهند و عكس آن دو را با هم مى گيرند تا عظمت كشتى از طريق مقايسه روشن شود.

نقشه هاى ذهنى ما نيز تصويرهاى بسيار كوچكى هستند كه با مقياس هاى معينى كوچك شده اند، به هنگامى كه به همان نسبت آنها را بزرگ كنيم نقشه واقعى به دست مى آيد، و مسلماً اين نقشه ها كوچك و ميكرو فيلم ها مى تواند به نوعى در سلول هاى مغزى ما جاى گيرد (دقت كنيد).

* پاسخ:

مسأله مهم اينجاست كه ميلكروفيلم ها را معمولًا يا به وسيله پروژكتورها بزرگ مى كنند و روى پرده اى منعكس مى نمايند يا در نقشه هاى جغرافيائى عددى كه زير آن نوشته شده است به ما كمك مى كند كه نقشه را در آن عدد ضرب كنيم و نقشه بزرگ واقعى را در ذهن خود منعكس نمائيم. حال اين سئوال پيش مى آيد كه آن پرده بزرگى كه ميكروفيلم هاى ذهنى ما روى آن به صورت عظيم منعكس مى گردد كجاست.

آيا اين پرده بزرگ همان سلول هاى مغزى هستند؟ قطعاً نه. و آن نقشه جغرافيائى كوچك را كه ما در عدد بزرگ ضرب مى كنيم و تبديل به نقشه عظيمى مى نماييم، مسلماً محلى لازم دارد، آيا مى تواند سلول هاى كوچك مغزى باشد؟

به عبارت روشن تر: در مثال ميكروفيلم و نقشه جغرافيايى آنچه در خارج وجود دارد، همان فيلم ها و نقشه هاى كوچك هستند، ولى در نقشه هاى ذهنى ما اين نقشه ها درست به اندزه وجود خارجى آنها مى باشند و قطعاً محلى لازم دارند به اندازه خودشان، مى دانيم سلول هاى مغزى كوچك تر از آن است كه بتواند آنها را با آن عظمت منعكس سازد.

كوتاه سخن اينكه: ما اين نقشه هاى ذهنى را با همان بزرگى كه در خارج دارند تصور مى كنيم، و اين تصوير عظيم نمى تواند در سلول كوچكى منعكس گردد بنابراين نيازمند به محلى است و از اينجا به وجود حقيقتى وراء اين سلول ها پى مى بريم كه نامش را روح مى گذاريم.

د- پديده هاى روحى با كيفيات مادى هماهنگ نيستند

دليل ديگرى كه مى تواند ما را به استقلال روح و مادى نبودن آن رهنمون گردد اين است كه: در پديده هاى روحى خواص و كيفيت هايى مى بينيم كه با خواص و كيفيت هاى موجودات مادى هيچ گونه

ص: 242

شباهت ندارد، زيرا:

اولًا: موجودات «زمان» مى خواهند و جنبه تدريجى دارند.

ثانياً: با گذشت زمان فرسوده مى شوند.

ثالثاً: قابل تجزيه به اجزاء متعددى هستند.

ولى پديده هاى ذهنى داراى اين خواص و آثار نيستند، صحنه هايى كه مثلًا از زمان كودكى در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه كهنه مى شود و نه فرسوده، و همان شكل خود را حفظ كرده است، ممكن است مغز انسان فرسوده شود ولى با فرسوده شدن مغز خانه اى كه نقشه اى از بيست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمى گردد و از يك نوع ثبات كه خاصيت جهان ماوراى ماده است برخوردار است.

روح ما نسبت به نقش ها و عكس ها خلاقيت عجيبى دارد و در يك آن مى توانيم بدون هيچ مقدمه اى هرگونه نقشى را در ذهن ترسيم كنيم، كرات آسمانى، كهكشان ها و يا موجودات زمينى، درياها و كوه ها و مانند آن، اين خاصيت يك موجود مادى نيست، بلكه نشانه موجودى وراء مادى است.

به علاوه ما مى دانيم مثلًا 2+/ 2/ 4 شكى نيست كه طرفين اين معادله را مى توانيم تجزيه كنيم يعنى عدد دو را تجزيه نماييم، و يا عدد چهار را، ولى اين «برابرى» را هرگز نمى توانيم تجزيه كنيم و بگوييم برابرى دو نيم دارد و هر نيمى غير از نيم ديگر است، براى يك مفهوم غيرقابل تجزيه است يا وجود دارد و يا وجود ندارد هرگز نمى توان آن را دو نيم كرد.

اين گونه مفاهيم ذهنى قابل تجزيه نيستند و به همين دليل نمى توانند مادى باشند زيرا اگر مادى بودند، قابل تجزيه بودند، و باز به همين دليل روح ما كه مركز چنين مفاهيم غير مادى است نمى تواند مادى بوده باشد بنابراين مافوق ماده است (دقت كنيد).(1)

***

5- آيا روح مجرد است؟

آيا روح انسان، فقط مستقل است، يعنى بعد از مرگ جسم و متلاشى شدن آن مى تواند به بقاء خود ادامه دهد؟ يا علاوه بر استقلال داراى حالت تجرّد از مادّه نيز مى باشد، يعنى خواصّ عمومى ماده را كه عبارت


1- اين بخش از تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 254 تا 269 گرفته شده است.

ص: 243

است از زمان و مكان و اجزاء ندارد.

گروهى از فلاسفه اصرار دارند كه روح داراى تجرّد است و هيچ گونه كيفيات مادى، براى آن معنا ندارد، و بعضى از دلائل گذشته در مورد استقلال روح نيز به سوى اين هدف جهت گيرى شده است.

در حالى كه بعضى ديگر، روح را نوعى مادّه لطيف مى دانند، و به تعبير ديگر آن را «نيمه مجرّد» مى دانند، مجرّد از مادّه كثيف عنصرى.

فى المثل ما يقين داريم كه نور خواه به صورت امواج در اتِر باشد يا به صورت ذرّات و «فتون»، نوعى جسم است، ولى مسلّماً حساب آن از اجسام معمولى جداست و قوانينى كه بر اجسام معمولى حاكم است، بر آن حاكم نيست، به همين دليل از اجسام شفّاف عبور مى كند و خلاء و ملاء براى آن يكسان است.

آيا راستى روح انسان هم چيزى شبيه به اين است؟ يا به كلّى مجرّد است و ماوراى ماده اعم از مادّه لطيف و كثيف ولى از آنجا كه اثبات تجرّد روح، يا مادّه لطيف بودن در مباحث مربوط به معاد تأثير چندانى ندارد، آنچه مهم است همان استقلال روح و بقاى آن بعد از متلاشى شدن جسم مى باشد، ما از بحث بيشتر در اين زمينه خوددارى مى كنيم، و آن را به مباحث فلسفى موكول مى كنيم، همين اندازه مى گوييم: روح مستقل خواه كاملًا مجرّد باشد يا جسم لطيف، مى تواند بعد از فناى اين جسم عنصرى باقى و فعّال باشد و اين گامى است به سوى جهان پس از مرگ (دقت كنيد).

ص: 244

معاد جسمانى

اشاره

اشاره:

آيا حيات بعد از مرگ، تنها جنبه «روحانى» دارد؟ يعنى انسان بعد از مردن براى هميشه از اين بدن جدا مى گردد، بدن مى پوسد و متلاشى مى شود، و زندگى جاويدان سراى ديگر تنها مربوط به روح است؟

يا اينكه زندگى بعد از مرگ در هر دو جنبه صورت مى گيرد، هم اين جسم مادى باز مى گردد و هم روح و بار ديگر با يكديگر متّحد مى شوند؟ يا اينكه فقط جنبه جسمانى دارد يعنى تنها جسم باز مى گردد و روح چيزى جز آثار و خواص اين جسم نيست؟

يا اينكه: معاد جنبه «روحانى» و «نيمه جسمانى» دارد، يعنى روح و جسم هر دو باز مى گردند و با هم متحد مى شوند، اما نه اين جسم مادى عنصرى، بلكه جسم لطيفى كه برتر از اين جسم و عصاره آن است؟

هريك از چهار نظريه فوق، طرفدارانى دارد اما آنچه به وضوح از قرآن مجيد استفاده مى شود و صداها آيه دلالت بر آن دارد، معاد روحانى و جسمانى است (با همين جسم مادّى) و از آنجا كه بازگشت روح در ميان دانشمندان و فلاسفه، مسلّم است، تعبير به «معاد جسمانى» مى شود در حالى كه منظور «معاد روحانى و جسمانى» است.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم، و به آياتى كه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد، گوش جان مى سپاريم:

از آنجا كه اين آيات، بسيار فراوان است آنها را در «نه گروه» دسته بندى كرده و از هر گروه نمونه هايى در اينجا مى آوريم:

***

گروه اوّل:

اشاره

آياتى كه به منكران معاد كه پيوسته از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال مى كردند چگونه وقتى ما خاك

ص: 245

شديم، يا به صورت عظام رميم (استخوان هاى پوسيده) درآمديم، به زندگى مجدّد باز مى گرديم؟ پاسخ مى گويد، و با صراحت اين مطلب را بازگو مى كند كه خدا قادر بر اين كار است، كه همين استخوان هاى پوسيده را از نو حيات و زندگى ببخشد (آرى همين جسم مادى عنصرى را زنده مى كند) مانند:

1- وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِى الْعِظامَ وَ هِىَ رَميِمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذى انْشأَها اوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ.

(يس- 78 و 79)

2- ايَحْسَبُ الأَنْسانُ انْ لَنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ- بَلَى قادِرينَ عَلَى انْ نُسَوِّىَ بَنَانَهُ.

(قيامت- 3 و 4)

3- ايَعِدُكُمْ انَّكُمْ اذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً انَّكُمْ مُخْرَجُوْنَ- هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوْعَدُونَ.

(مؤمنون- 35 و 36)

4- وَ كانُوا يَقُولُونَ اذا مِتْنا وَ كُنّا تُراباً وَ عِظاماً انّا لَمَبْعُوثُونَ- اوَ آبائُنا الْاوَّلُونَ- قُلْ انَّ الْاوَّلينَ وَ الْاخِرينَ- لَمَجْمُوعُونَ الى مِيْقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

(واقعه- 47 تا 50)

5- ذلِكَ جَزائُهُمْ بِانَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُواءَ اذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاً انّا لَمَبْعُوثُوْنَ خَلْقاً جَديداً.

(اسراء- 98)(1)

ترجمه:

1- و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است بگو: همان كسى آن را زنده مى كند، كه نخستين بار آفريد، و او به هر مخلوقى آگاه است!

2- آيا انسان مى پندارد كه استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد- آرى قادريم كه


1- در اين زمينه آيات متعدد ديگرى نيز در قرآن مجيد وجود دارد كه از نظر همآهنگى مضمون ها به آيات فوق قناعت شد.

ص: 246

(حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم.

3- آيا او به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد؟- هيهات، هيهات از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود.

4- و مى گفتند: هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم آيا برانگيخته خواهيم شد؟ با نياكان نخستين ما؟- بگو اولين و آخرين- همگى در روز معينى جمع مى شوند.

5- اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه به آيات ما كافر شدند و گفتند آيا هنگامى كه ما استخوان هاى پوسيده و خاك هاى پراكنده مى شويم آيا بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت.

***

تفسير و جمع بندى

1- چگونه استخوان هاى پوسيده زنده مى شود؟

از آنجا كه آيات فوق را در مباحث ديگر هم مورد توجه قرار داده ايم و تفسير شده در اينجا فقط روى قسمت هايى كه در اين بحث بايد دقيقاً مورد توجه واقع شود انگشت مى گذاريم:

در آيه اوّل، با صراحت مى گويد: همان خدايى كه نخستين بار آن را آفريد بعد از آنكه به صورت استخوان پوسيده اى درآمد، بار ديگر او را زنده مى كند.

جمله «يُحْيِيها» (آن استخوان پوسيده را زنده مى كند) به قدرى در معاد جسمانى صراحت دارد كه اگر در قرآن مجيد جز همين تعبير وجود نداشت براى اثبات اين مسأله كافى بود، در حالى كه همان گونه كه اشاره شد صدها آيه از معاد جسمانى خبر مى دهد.

قابل توجه اين كه آيه فوق بر خصوص همين «جسم مادى عنصرى» تكيه مى كند نه جسم ديگرى شبيه آن، يا جسم برزخى و نيمه مادّى.

***

در دومين آيه پندار كسانى را كه گمان مى كنند خداوند استخوان هاى انسان را جمع نخواهد كرد، مردود مى شمرد، و با صراحت مى گويد: نه فقط اين كار را مى كنيم بلكه قادريم كه ظريفترين خصوصيات

ص: 247

آن (مانند خطوط سرانگشتان) را باز گردانيم و تنظيم كنيم.

صراحت اين آيه نيز در معاد جسمانى به تمام معنا قابل توجه است.

***

سوّمين آيه سخنى از زبان قوم ثمود،(1) در برابر پيامبرشان صالح، نقل مى كند كه آنها يكديگر را مخاطب ساخته، در مذمّت اين پيامبر بزرگ چنين مى گفتند: «آيا او به شما وعده مى دهد كه وقتى از دنيا رفتيد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد» (و لباس حيات در تن مى پوشيد).

هيهات «چه دور است اين وعده هاى (دروغين) كه به شما داده مى شود»! (ايَعِدُكُمْ انَّكُمْ اذْا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً انَّكُمْ مُخْرَجُوْنَ هَيْهاتَ هَيْهاتُ لِما تُوْعَدُونَ).

اين تعبيرها به وضوح مى رساند كه پيامبرشان صالح (يا هود)، به آنها وعده معاد جسمانى مى داد، و آنها با شدّت با او به مخالفت برخاستند، و سرانجام به خاطر اين تكذيب ها گرفتار عذاب دردناكى شدند و نابود گشتند (چنان كه در ذيل همين آيات در سوره حج آمده).

***

در چهارمين آيه، سخن از «اصحاب شمال» است (آنها كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود) قرآن در مذمّت آنها، همين معنا را تكرار كرده، مى گويد: آنها بر گناهان عظيم اصرار داشتند، و در مقام انكار معاد مى گفتند: «مگر ممكن است هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم، بار ديگر باز گرديم» (وَ كانُوا يَقُولُونَ اذا مِتْناوَكُنّا تُراباً وَ عِظاماً انّا لَمَبْعُوثُونَ)

اين مذمّت شديد در واقع دفاعى است از اين حقيقت كه استخوان هاى خاك شده، بار ديگر لباس حيات در تن مى كند و زنده مى شود.

***

در آيه پنجم (آخرين آيه) نيز با صراحت درباره گروهى از كفّار مى گويد: «اين آتش دوزخ، جزاى آنهاست، به خاطر اين كه كافر شدند و مى گفتند: آيا هنگامى كه ما استخوان و خاك هاى پراكنده شديم، بار


1- در آيه فوق تصريح به نام اين قوم و پيامبرشان نشده، بعضى آن را قوم ثمود( قوم صالح) دانسته اند و بعضى قوم عاد( قوم هود) شمرده اند، اما با توجه به مجازات آنها( صيحه آسمانى) كه در ذيل آيات آمده تناسب بيشترى با قوم ثمود دارد.

ص: 248

ديگر آفرينش جديدى خواهيم يافت» (ذلِكَ جَزائُهُمْ بِانَّهُمْ كَفَرُوا بِاياتِنا وَ قالُوا اذا كُنّا عِظاماً وَ رُفاتاًءَ انّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَديداً).

ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه منكران معاد جسمانى اهل دوزخند، و اين تعبير گواه ديگرى بر مدّعاست.

از مجموع آيات فوق به خوبى نتيجه گرفته مى شود كه همين جسم مادى بعد از متلاشى شدن بار ديگر به حيات باز مى گردد.

***

گروه دوّم:

اشاره

آياتى است كه مى گويد انسان ها در قيامت از قبرها برمى خيزند، ناگفته پيداست كه قبرها جايگاه جسم انسان هاست، و اين تعبير دليل روشن ديگرى بر معاد جسمانى است.

اين آيات نيز در قرآن فراوان است كه نمونه هايى از آن ذيلًا ملاحظه مى كنيد:

1- وَ انَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لارَيْبَ فيها وَ انَّ اللَّه يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.(1)

(حج- 7)

2- وَ نُفِخَ فى الصُّورِ فَاذا هُمْ مِنَ الْاجْداثِ الى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ.(2)

(يس- 51)

3- قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ.

(يس- 52)

ترجمه:

1- و اينكه رستاخيز شكى در آن نيست و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند.

2- (بار ديگر) در صور دميده مى شود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه)


1- همين مضمون در آيات 4 انفطار و 9 عاديات ديده مى شود.
2- دو آيه ديگر نيز در قرآن، همين تعبير را دنبال مى كند( معار ج 43 و قمر- 7).

ص: 249

پروردگارشان مى روند.

3- مى گويند اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاه مان برانگيخت؟ (آرى) اين همان است كه خداوند رحمن وعده داده و فرستادگان (او) راست گفتند.

***

تفسير و جمع بندى

2- چگونه از قبرها بپا مى خيرند؟

آيات فوق كه تحت سه عنوان بيان شده (خارج شدن از قبور، اجداث، و مرقد) و به ضميمه آيات متشابه مجموعاً هفت آيه مى شود، به وضوح معاد جسمانى را تعقيب مى كند.

در نخستين آيه مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه قيامت، مى آيد و در آن شكّى نيست و خداوند تمام كسانى را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند» (وَ انَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لارَيْبَ فيها وَ انَّ اللَّه يَبْعَثُ مَنْ فى الْقُبُورِ).

ناگفته پيداست، آنچه در قبرها آرميده است جسم انسان هاست و اين تعبير نشان مى دهد كه همان جسم مادى، زندگى را از سر مى گيرد.

***

در دوّمين آيه، به جاى قبور تعبير به «اجْداثْ» ديده مى شود، «اجداث» جمع «جدث» (بر وزن قفس) به معناى قبر است، بعضى از ارباب لغت گفته اند «جدث» لغت «اهل تهامه» است، ولى «اهل نجد» به جاى آن «جذف» مى گويند.

به هر حال اين تعبير نيز مفهومى جز معاد جسمانى را ندارد، چرا كه در قبرها، جسدها يا استخوان هاى پوسيده و خاك هاى آنها قرار دارد و خروج انسان ها در قيامت از اين قبرها دليل بر زنده شدن اين بدنهاست.

***

در سوّمين آيه به تعبير سوّمى برخورد مى كنيم و آن مسأله قيام مردگان از «مرقد» هاى آنهاست، به اين

ص: 250

ترتيب كه گروهى از كافران هنگامى كه خود را در سرائى ديگر و حيات نوين مى بينند فريادشان بلند مى شود، و «مى گويند: اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت» (قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا). «مرقد» از ماده «رُقُود» و «رُقاد» به معناى خواب در شب يا روز است، و بعضى از اهل لغت آن را مخصوص خواب شبانه دانسته اند، و گاه گفته شده كه معناى اصلى آن، استقرار و خواب به هنگام گرفتار شدن در مشكلات است (خواب آرامبخش) و لذا در مورد توقّفى كه به منظور رفع شدائد و مشكلات باشد نيز به كار مى رود.

بنابراين «مَرْقَد» به معناى قرارگاه، استراحتگاه، و خوابگاه است، و اين كه در مورد «قبر» به كار رفته به خاطر آن است كه ميّت از مشكلات و گرفتارى هاى دينا رهايى مى يابد و گويى در آنجا به خواب آرامبخشى فرو مى رود.(1)

به كار بردن اين تعبير در مورد قبرها از اين نظر است كه مرگ و خواب شباهت زيادى با هم دارند تا آنجا كه گفته شده است النَّومُ اخُ الْمَوْتِ: «خواب برادر مرگ است».

بعضى گفته اند: هدف منكران معاد از انتخاب اين تعبير، اين بوده كه ترديد خود را در مسأله زنده شدن بعد از مرگ مجدداً ابراز دارند كه آيات ما واقعاً خواب بوديم و بيدار شديم يا مرده بوديم و زنده گشتيم؟!

ولى چيزى نمى گذرد كه خودشان به اين سؤال خود پاسخ مى گويند اعتراف مى نمايند كه «اين همان چيزى است كه خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان او راست مى گفتند»! (هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ).

صحنه رستاخيز چنان گويا و دهشت انگيز است كه هر انسانى لجوجى را به اعتراف صريح به واقعيت ها وا مى دارد.

آنها با توصيف خداوند به «رحمان» گويا مى خواهند ضمن اعتراف به خطاى خود، دست به دامان رحمت الهى بزنند شايد گذشت هاى تاريك خود را از اين طريق جبران نمايند.

به هر صورت، اين تعبير دليل ديگرى بر معاد جسمانى است، چرا كه اگر معاد روحانى بود، مسأله «مرقد» مفهومى نداشت.


1- مقاييس اللّغة، صحاح اللغه و التحقيق فى كلمات القرآن( ماده رقد).

ص: 251

***

گروه سوّم

اشاره

آياتى كه مى گويد: انسان از خاك آفريده شده و باز هم به خاك بر مى گردد، و بار ديگر از خاك محشور مى شود، مانند:

1- مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اخْرى

(طه- 55)

2- وَ اللَّه انْبَتَكُمْ مِنَ الْارْضِ نَباتاً- ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ اخْراجاً.

(نوح- 17- 18)

3- قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.

(اعراف- 25)

ترجمه:

1- ما شما را از آن (خاك) آفريديم و در آن باز مى گردانيم و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مى آوريم.

2- و خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد!- سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر شما را خارج مى سازد.

3- فرمود: در آن (زمين) زنده مى شويد، و در آن مى ميريد و از آن (رستاخيز) بيرون خواهيد آمد.

***

تفسير و جمع بندى

3- بار ديگر از خاك محشور مى شويد

نخستين آيه در لابلاى داستان موسى و فرعون، آمده است، ولى سخن از سوى خداوند متعال است،

ص: 252

اشاره به زمين (ارض) كه در آيات پيشين آمده مى فرمايد: «ما شما را از آن آفريديم و در آن باز مى گردانيم و بار ديگر نيز شما را از آن خارج مى سازيم» (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُم وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرَى .

آغاز وجود همه ما از خاك بود، يا به دليل اينكه همه از آدم هستيم و آدم از خاك است، يا به خاطر اينكه تمام موادّ غذايى كه گوشت و پوست و استخوان ما از آن تشكيل شده از خاك گرفته مى شود (از گياهان يا حيواناتى كه از گياهان تغذيه مى كنند).

و بازگشت همه ما نيز مسلّماً به خاك خواهد بود، و رستاخيز ما نيز از خاك صورت مى گيرد، و اين دليل روشنى است بر مسأله معاد جسمانى.

اين تعبير ضمن اين كه پاسخى است به گفته كسانى كه معاد را غير ممكن مى شمردند كه چگونه اجساد خاك شده زنده مى شود، غافل از اين كه همه ما در آغاز نيز از خاك بوديم، هشدارى است به همه طاغيان و گردنكشان و متكبّران و افرادى همچون فرعون و اطرافيان او كه بدانند همه در آغاز خاك بودند، و بازهم به خاك باز مى گردند؛ و دگر بار از خاك برمى خيزند و در دادگاه عدل الهى حاضر مى شوند، اندكى انديشه در اين خطر سير وجودى انسان كافى است كه غرور او را درهم بشكند و روح تواضع و تسليم در مقابل حق را در او زنده كند.

***

دوّمين آيه از زبان نوح عليه السلام پيامبر بزرگ خداست كه انسان ها را تشبيه به گياهانى كرده كه از زمين مى رويند، مى فرمايد: «خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد» (وَ اللَّه انْبَتَكُمْ مِنَ الْارْضِ نَباتاً).

«سپس همه شما را به زمين باز مى گرداند» (ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها).

«و بار ديگر شما را از همان زمين خارج مى سازد» (وَ يُخْرِجُكُمْ اخْراجاً)(1)

تعبير به «انبات» (رويانيدن) در مورد انسان ها تعبير بسيار ظريفى است كه نشان مى دهد، قوانين حاكم بر حيات گياهى و حيات انسانى شباهت زيادى با هم دارند، به علاوه كار خداوند در مورد انسان ها تنها كار يك معلّم و استاد نيست، بلكه شباهت زيادى به كار باغبان دارد كه بذرها را در محيط مساعد


1- در اين آيات قاعدتاً بايد« انْباتاً» گفته شود كه مصدر فعل« انْبَتَكُمْ» مى باشد، ولى به عقيده جمعى از مفسّران، آيه تقديرى دارد و آن چنين است:« ابْنَتَكُمْ مِنَ الْارْضِ فَنَبَتُّمْ نَباتاً- يا- انْبَتَكُمْ مِنْ الْارْضِ اْنِباتَ النَّباتِ( تفسير فخررازى و ابوالفتوح و الميزان).

ص: 253

مى پاشد، و آنها را آبيارى مى كند، تا استعدادهاى نهفته آنها شكوفا شود!

مى دانيم گياهانى حق حيات دارند كه رو به رشد و نموّ باشند، گل يا ميوه يا سايه و طراوتى داشته باشند، وگرنه چوپ خشكى خواهند بود كه تنها به درد سوزانيدن مى خورند و اين گونه است حال انسان.

بسوزند چوب درختان بى برسزا خود همين است مربى برى را!

به هر حال اين آيه نيز دلالت روشنى بر معاد جسمانى دارد، چرا كه مى گويد به زمين باز مى گرديد و بار ديگر از زمين خارج مى شويد، در آغاز خاك بوديد و باز هم از خاك بر مى خيزيد. در سوّمين آيه كه سخن از آدم و همسرش حوّا و نسل آنهاست، مى فرمايد: «خداوند به آنها گفت شما در زمين زنده مى شويد و در آن مى ميريد و از آن (در قيامت) خارج خواهيد شد» (قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ .

جمله «وَ مِنْها تُخْرَجُونَ» (از آن يعنى زمين خارج مى شويد) دليل روشنى بر معاد جسمانى از ديدگاه قرآن مجيد است، و با هيچ توجيهى نمى توان آن را بر معاد روحانى يا نيمه جسمانى منطبق ساخت.

اين تعبير نشان مى دهد كه مسأله معاد جسمانى از آغاز خلقت آدم عليه السلام مطرح بوده است و مخصوص زمانى نيست كه اسلام ظاهر گشت و قرآن مجيد نازل شد.

***

گروه چهارم:

اشاره

آياتى است كه بازگشت انسان را به حيات مجدّد، تشبيه به حيات زمين بعد از مرگ مى كند، مانند:

1- وَ اللَّهُ الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيرُ سُحاباً فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ الْارْضَ بَعْدَ مَوتِها كَذلِكَ النُّشُوْرُ.

(فاطر- 9)

2- وَ احْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلكَ الْخُرُوجُ.(1)

(ق- 11)


1- آيات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه داريم كه در بحث هاى پيشين به آنها اشاره شد مانند آيه 19 روم و 11 زخرف و 5 حج.

ص: 254

ترجمه:

1- خداوند آن كس كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت در آورند، ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده اى مى رانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم، رستاخيز نيز همين گونه است!

2- و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم آرى زنده شدن مردگان نيز همين گونه است.

***

تفسير و جمع بندى

4- معاد همچون زنده شدن زمين هاى مرده است

تفسير اين آيات در مباحث پيشين به مناسبات ديگرى گذشت، اكنون از اين ديدگاه به آنها نگاه مى كنيم كه قرآن مجيد، رستاخيز انسان ها را تشبيه به حيات زمين به وسيله نزول باران مى كند، و با صراحت مى گويد: (كَذلِكَ النُّشُورُ) «رستاخيز انسان ها نيز همين گونه است».

و در مورد ديگرى مى گويد: (كَذلِكَ الْخُرُوجُ) «بيرون آمدن انسان ها (از قبرها) نيز همين گونه است».

اين تعبيرات و تعبيرات مشابه آن به خوبى حكايت از معاد جسمانى دارد، چرا كه اگر اين جسم عنصرى بار ديگر، لباس حيات نمى پوشيد تشبيه آن به حيات زمين بعد از مرگش كاملًا بى تناسب بود، زيرا معاد روحانى چيزى جز بقاء روح بعد از مرگ تن نيست، بقاى روح چه شباهتى به حيات زمين بعد از مرگ دارد؟!

همان گونه كه اشاره كرديم، در قرآن آيات ديگرى نيز به همين مضمون با عبارات و در لباس هاى مختلف ديده مى شود كه همه، دلائل معاد جسمانى است.

***

گروه پنجم:

اشاره

آياتى است كه نشان مى دهد مخالفان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم يا ساير پيامبران در برابر مسأله معاد،

ص: 255

موضع گيرى سختى داشتند، و ادعاى زنده شدن بعد از مرگ را (نعوذ باللَّه) ادعايى جنون آميز و عجيب و غريب مى شمردند.

مسلماً اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعوت به سوى معاد روحانى مى كرد، مطلب عجيبى نبود چرا كه اقوام جاهلى نيز خود عقيده به بقاى روح داشتند، و اصولًا بقاى روح چيز عجيبى نبود.

به علاوه، خود اين آيات نشان مى دهد كه تعجّب آنها از گرد آمدن اجزاء پراكنده انسان در درون خاك ها بود، به اين آيات گوش كنيد:

1- وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ اذا مُزِّقْتُمْ كُلِّ مُمَزَّقٍ انَّكُمْ لَفى خَلْقٍ جَديدٍ- افْتَرَى عَلَى اللَّه كَذِباً امْ بِهِ جِنَّةٌ.

(سباء- 7 و 8)

2- انْ هُوَ الّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنينَ.

مؤمنون- 38)

ترجمه:

1- كافران گفتند: آيا مردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشى شديد (بار ديگر) آفرينش تازه اى خواهيد يافت!- آيا او بر خدا دروغ بسته؟ يا به نوعى جنون گرفتار است؟!

2- او فقط مرد دروغگويى است كه بر خدا افترا بسته و ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد.

***

تفسير و جمع بندى

5- آيا ممكن است بار ديگر از خاك برخيزيم؟

اين آيات نيز سابقاً تفسير شده است، ولى در اينجا نگاه تازه اى به آنها از زاويه ديگرى مى كنيم، و آن اينكه مطابق آيه اوّل، مشركان معاصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه به مخالفت با او برخاسته بودند از روى تعجّب

ص: 256

مى گفتند: مردى پيدا شده كه مى گويد: وقتى شما خاك و پراكنده شديد بار ديگر آفرينش جديدى پيدا مى كنيد، سپس اين سخن را نشانه جنون يا دورغ بستن بر خدا معرفى مى كردند: يعنى اگر او عاقل است براى اغفال مردم به خدا بسته، و اگر عاقل نيست، اين سخنان از جنون او سرچشمه گرفته است!

و در آيه دوّم كه از قول كفّار قوم ثمود در برابر پيامبرشان صالح عليه السلام است نيز همين معنا ديده مى شود كه آنها از مسأله معاد كه از سوى حضرت صالح عليه السلام عنوان شده بود، سخت در شگفتى فرو رفته، و آن را يك نوع دروغ پردازى و افترى بر خدا مى شمردند!

همه اينها نشان مى دهد كه دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم يا صالح عليه السلام و ساير انبياء، دعوت به سوى معاد جسمانى بوده است، وگرنه چنين برخوردهايى نسبت به آن بى معنا بود. اينها دلائل ديگرى از قرآن مجيد بر مسأله معاد جسمانى است.

***

گروه ششم:

اشاره

آياتى است كه از انواع نعمت هاى مادّى بهشت، ميوه ها، نهرها، ارائك (تخت ها)، انواع شراب هاى طهور (نوشابه هاى حلال)، انواع لباس ها، سايه ها، درختان مختلف و انواع لذائذ جسمانى ديگر كه آيات آن از شماره بيرون است، سخن مى گويد.

مسلّماً همه اين آيات را نمى توانيم بر معانى مجازى حمل كنيم، و الفاظ را بدون هيچ قرينه روشنى از معناى حقيقى آن منصرف سازيم، درست است كه ميوه ها و شراب ها و لباس ها و ظروف و غذاهاى بهشتى با آنچه در اين دنياست فرق بسيار دارد، و ما زندانيان اين دنياى محدود نمى توانيم افق هاى وسيع عالم آخرت را به خوبى درك كنيم، ولى هرچه هست اين نعمت ها، نعمت هايى است مادى كه فقط تناسب با معاد جسمانى دارد.

البته نعمت هاى بهشتى منحصر به نعمت هاى مادى نيست و در كنار نعمت هاى مادى مواهب بى نظير و غير قابل توصيف معنوى و روحانى نيز وجود دارد، ولى اينها مانع وجود نعمت هاى مادى نيست.

به تعبير ديگر چون معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم جنبه روحانى، نعمت هاى بهشت نيز جنبه

ص: 257

روحانى و جسمانى هر دو دارد، بنابراين نمى توان آن را در بُعد روحانى خلاصه كرد و اين همه آيات روشن را ناديده گرفت.

تعداد اين آيات شايد به صدها آيه بالغ مى گردد، نمونه هايى را كه ذيلًا از نظر شما مى گذرانيم تنها از يك سوره قرآن مجيد- سوره الرّحمان- انتخاب شده است، شما خود حديث مفصّل را از اين مجمل بخوانيد:

1- وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ.

2- ذَواتاً افْنانٍ.

3- فيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ.

4- فيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ.

5- مُتَّكِئَيْنَ عَلَى فُرُشٍ بَطائَنُها مِنْ اسْتَبْرَقِ.

6- وَ جَنَى الجَنَّتَيْنِ دانٍ

7- و مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ.

8- فيهِما عَيْنانِ نَضّاخَتانِ.

9- فيهِما فَاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ.

10- فيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ.

11- حُوْرٌ مَقتصُوراتٌ فى الْخِيامِ.

12- لَمْ يَطْمِثْهُنَّ انْسٌ قَبْلَهُمْ و لا جانٌ.

13- مَتَّكِئَيْنَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِىٍّ حِسانٍ.

(سوره رحمان، آيات 46 تا 76)

ترجمه:

1- و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد دو باغ بهشت است.

2- آن دو باغ بهشت داراى انواع نعمت ها و درختان پرطراوت است.

3- در آنها دو چشمه دائماً در جريان است.

ص: 258

4- در آن دو از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد.

5- اين در حالى است كه آنها برفرش هايى تكيه كرده اند كه آستر آنها از پارچه هاى ابريشمين است- و ميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است.

6- و پايين تر از آنها دو بهشت ديگر است.

7- در آنها دو چشمه در حال فوران است.

8- در آنها ميوه هاى فراوان و درخت و نخل و انار است.

9- و در آن باغ هاى بهشتى زنانى هستند نيكو خلق و زيبا.

10- حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند.

11- زنانى كه هيچ انس و جن قبلًا به آنها تماس نگرفته (و دوشيزه اند).

12- اين در حالى است كه اين بهشتيان بر تخت هايى تكيه زده اند كه با بهترين و زيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده.

***

تفسير و جمع بندى

6- نعمت هاى مادى بهشت دليل بر معاد جسمانى است.

همان گونه كه مشاهده مى كنيد تنها در سوره الرّحمن كه يكى از سوره هاى نسبتاً كوتاه قرآن مجيد است حدّاقل به دوازده قسمت از نعمت هاى مادى بهشت اشاره شده است: باغ هاى بهشتى، درختان متنوّع و پرطروات، ميوه هاى مختلف و رنگارنگ آنها، حتّى طرز قرار گرفتن ميوه ها و در دسترس بودن براى همه بهشتيان، فرش هاى بهشتى، و حتى پارچه هاى زيبا و جالب آنها، همسران بهشتى، همسرانى بكر از هر جهت كه همچون ياقوت و مرجانند، چشمه هاى آب جارى و در حال فوران، حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند، تخت هايى كه با پارچه هاى زيبا تزيين شده و بر آن تكيه مى زنند و مانند اينها.

در سوره هاى ديگر قرآن مجيد نيز نمونه هاى بسيار زيادى از نهرهاى بهشتى با نام ها و محتواهاى مختلف، و شراب هاى طهور، انواع ظروف مختلف كه غذاها يا نوشابه هاى بهشتيان در آن خواهد بود، غرفه هاى بهشتى، تخت هايى كه در مقابل يكديگر قرار گرفته و بهشتيان بر آنها تكيه كرده و مجالس انس

ص: 259

تشكيل مى دهند.

گاه اين نعمت هاى مادّى بهشت چنان در آيات، پشت سر هم ذكر شده كه جاى هيچ شك و ترديد باقى نمى گذارد، به اين چند آيه كوتاه و زيبا و پرمحتوى از سوره «غاشيه» نيز گوش فرا دهيد:

وُجُوهٌ يَوْمِئِذٍ ناعِمَةٌ.

فى جَنَّةٍ عالِيَةٍ.

فيْها عَيْنٌ جارِيَةٌ.

فيها سُرُرٌ مَرْفُوْعَةٌ.

وَ اكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ.

وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ.

وَ زَرابِىُّ مَبْثُوثَةٌ (غاشيه آيات 8 تا 16).

صورت هايى در آن روز، شاداب و پرطراوت است.

در باغى از باغ هاى عالى بهشت.

در آن (باغ بهشتى) چشمه اى جارى است.

در آن تخت هاى زيباى بلندى است.

و قدح هايى كه در كنار آن چشمه ها نهاده شده.

و بالش ها و پشتى هاى صف كشيده.

و فرش هاى فاخر گسترده.

در حقيقت هفت آيه از بيست و شش آيه اين سوره، اشاره به همين معاد جسمانى و نعمت هاى مختلف جسمانى بهشت دارد و اگر به اين ترتيب بخواهيم تمام آيات قرآن را در اين زمينه جمع آورى كنيم عدد بزرگى را تشكيل مى دهد.

در اينجا باز لازم مى دانيم: دو نكته را يادآور شويم:

1- مسلّماً نعمت هاى بهشتى منحصر به نعمت هاى مادّى نيست، بهشت نعمت هاى روحانى و معنوى فراوانى نيز دارد كه به خواست خدا در بحث ويژه خود خواهد آمد، اصولًا چگونه ممكن است خداوند اين همه نعمت هاى متنوع مادى براى ارضاى جسم انسان فراهم سازد، ولى براى روح او كه

ص: 260

قسمت مهم وجود او را تشكيل مى دهد و از هر نظر برتر و بالاتر است، نعمت ها و مواهب شايسته و مناسبى فراهم نسازد؟ منتهى نعمت هاى روحانى چون شرح و بيان ندارد و جز با رسيدن به درك كردن، احساس نمى شود، شرح زيادى در آيات قرآن براى آن به چشم نمى خورد، در عين حال تعبيرات سربسته و فشرده و جالبى در اين زمينه ديده مى شود كه گوياى عمق و عظمت اين نعمت هاست كه مشروحاً در بحث مستقل خود خواهد آمد.

2- بعضى با جرأت و جسارت، تمام اين آيات را تأويل و توجيه مى كنند و بر مفاهيمى غير ظاهر آن حمل مى كنند، و همه را كنايه از نعمت هاى معنوى مى پندارند، در حالى كه ضوابط شناخته شده باب الفاظ هرگز چنين اجازه اى را به ما نمى دهد و اگر بنا باشد ما به خود اجازه اين همه توجيه ها و تأويلها بدهيم ديگر حجيّت ظواهر الفاظ مفهومى نخواهد داشت، و الفاظ وسيله انتقال مفاهيم نخواهد بود، و ارزش و اصالت خود را به كلى از دست مى دهد، و اين كار جرأتى است بر خدا و قرآن مجيد.

***

گروه هفتم:

اشاره

آياتى است كه از كيفرها و مجازات ها مختلف مجرمان در قيامت سخن مى گويد و بسيارى از اين مجازات ها جنبه جسمانى دارد، اگر معاد تنها جنبه روحانى داشته باشد بايد تمام اين تعبيرات را به معانى مجازى حمل كرد، در حالى كه هيچ مجوّزى براى اين كار وجود ندارد.

در اينجا نيز تأكيد مى كنيم كه مجازات هاى قيامت بر دو گونه است: عذاب هاى روحانى عذاب هاى جسمانى، و به هر دو قسمت در آيات قرآن اشاره شده است، هرچند عذاب هاى جسمانى به خاطر نكته اى كه در بحث سابق اشاره شد در آيات قرآن بيشتر مورد توجه قرار گرفته است.

اين آيات، بسيار فراوان است، به عنوان نمونه به آيات زير گوش فرا مى دهيم:

1- وَ اصْحابُ الشِّمالِ ما اصْحابُ الشِّمالِ- فَى سَمُومٍ وَ حَميمٍ- وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ- لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ.

(واقعه- 41 تا 44)

2- يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوْبُهُم وَ ظُهُورُهُم.

ص: 261

(توبه- 35)

3- ... وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فى الْحَرِّقُلْ نارُ جَهَنَّمَ اشَدُّ حرّاً لَوْكانُوا يَفْقَهُونَ.

(توبه- 81)

4- ... كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فى النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ امْعائَهُمْ.

(محمد- 15)

5- يَوْمَ يُسْحَبُوْنَ فى النّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ.

(قمر- 48)

6- تَصْلَى ناراً حامِيَةً- تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ- لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ الّا منْ ضَريعٍ- لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنى مِنْ جُوعٍ.

(غاشيه- 4 تا 7)

7- انَّ شَجَرَةَ الزَّقُّوِم- طَعامُ الْاثيمِ- كَالُمهلِ يَغْلى فى البُطُونِ- كَغَلْىِ الْحَميمِ.

(دخان- 43 تا 46)

ترجمه:

1- و اصحاب شمال چه اصحاب شمالى؟ (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود)- آنها در ميان بادهاى كشيده و آب سوزان قرار دارند- و در سايه دودهاى متراكم و آتش زا! سايه اى كه نه خنك است و نه مفيد.

2- در آن روز آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورت ها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند.

3- ... و گفتند در اين گرما حركت (به سوى ميدان) نكنيد، به آنها بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر بفهمند.

4- همانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشى مى كند.

ص: 262

5- در آن روز كه در آتش دوزخ، به صورتشان كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود) بچشيد آتش دوزخ را.

6- و در آتش سوزان وارد مى گردند- از چشمه اى فوق العاده داغ به آنها مى نوشانند- طعامى جز الضَّريع (خار خشك تلخ و بدبو) ندارند- غذايى كه نه آنها را فربه مى كند و نه گرسنگى را فرو مى نشاند.

7- درخت زقوم- غذاى گنه كاران است- همانند فلز گداخته در شكم ها مى جوشد- جوششى همچون آب سوزان

***

تفسير و جمع بندى

7- كيفرهاى مادى دوزخ دليل ديگرى است.

تفسير اين آيات از آن نظر كه مورد توجه ما در اين بحث است كاملًا روشن مى باشد و نياز به بحث زيادى ندارد، چرا كه در اين آيات سخن از آتش دوزخ به ميان آمده، آتشى كه مجرمان را در آن به صورت مى كشانند، آتشى كه درهم و دينارهايى كه به صورت كنز و گنج درآمده و حقوق الهى آن پرداخته نشده است در آن گداخته مى شود، و به وسيله آن، صورت پهلو و پشت صاحبان آنها را داغ مى كنند!

سخن از بادهاى كشنده سموم و آب سوزان و سايه هاى آتش زايى در ميان است كه در انتظار مجرمان مى باشد.

سخن از صورت هايى است كه در آن روز وارد آتش جهنم مى گردد، و از چشمه هاى داغ و سوزانى است كه به آنها مى نوشانند و طعامى جز از ضريع (غذائى ناگوار) ندارند.

سخن از درخت زقوم است كه غذاى گنهكاران مى باشد، سخن از نوشابه هاى سوزان است كه به گنهكاران داده مى شود.

همه اينها و موارد ديگر تشبيه آن، نشانه روشنى براى معاد جسمانى است، چرا كه اگر معاد تنها جنبه روحانى داشت اين گونه عذاب هاى جسمانى بى معنا به نظر مى رسيد.

***

ص: 263

گروه هشتم:

اشاره

آياتى است كه از اعضاى بدن انسان در قيامت سخن مى گويد، از دست و پا، چشم و گوش و زبان و دهان و صورت پوست تن كه همگى دليل بر معاد جسمانى است.

اين آيات نيز در قرآن مجيد فراوان است كه نمونه هاى آن ذيلًا از نظر مى گذرد:

1- الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى افْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا ايْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ ارْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.

(يس- 65)

2- حَتّى اذا ما جائُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ ابْصارُهُمْ وَ جُلُوْدُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.

(فصلت- 20)

3- وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا انْطَقَنَا اللَّهُ الَّذى انْطَقَ كُلَّ شَيى ءٍ.

(فصلت- 21)

4- فَامّا اوْتِىَ كِتابُهُ بَيمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَءُوا كِتابِيَه ... وَ امَّا مَنْ اوتِىَ كِتَابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُوْلُ يا لَيْتَنى لَمْ اوْتَ كِتابِيَه.

(حاقّه- 19 و 25)

5- وُجُوْهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرةٌ- ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ- وَ وُجُوْهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَهٌ.

(عبس- 38 تا 41)

ترجمه:

1- امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم، و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند.

2- وقتى به آن مى رسند گوش ها و چشم ها و پوست هاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهند.

ص: 264

3- آنها به پوست هاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند همان خدايى كه هر موجودى را به نطق درآورده ما را گويا ساخته.

4- اما كسى كه نامه اعمالش به دست راست اوست (از فرط خوشحالى و مباهات) فرياد مى زند كه (اى اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد ... اما كسى كه نامه اعمال او به دست چپش داده شود مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد.

5- صورت هايى در آن روز گشاده و نورانى است- خندان و مسرور است- و صورت هايى در آن روز غبارآلود است- و دود تاريكى آنها را پوشانده.

***

تفسير و جمع بندى

8- سخن گفتن اعضاى بدن دليل زنده ديگرى است

از آنجا كه اين آيات در مباحث ديگر مانند بحث شاهدان روز قيامت و مبحث نامه اعمال مورد تفسير قرار مى گيرد، در اينجا تنها به يك اشاره اجمالى به تفسير آنها پرداخته و از آن بعد كه مورد توجه است (چگونگى دلالت آنها بر معاد جسمانى) بحث مى كنيم.

در نخستين آيه گفتگو از مهر نهادن بر دهان ها و از كار افتادن موقّت زبان، و به سخن درآمدن دست ها و پاها و شهادت آنها بر اعمالى است كه انسان انجام مى داده است.

مسلماً اين مسأله تنها با معاد جسمانى سازگار است، وگرنه در معاد روحانى نه دست و پائى در كار است و نه زبان و دهان، و نه سخن گفتن.

در آيه دوّم و سوّم، سخن از گواهى دادن گوش و چشم، و حتى پوست تن در آن دادگاه عظيم است، شاهد بر اعمالى كه انجام مى دادند.

البته اين شهادت و گواهى ممكن است از اين طريق باشد كه خداوند قدرت تكلّم به آنها مى دهد، و يا از طريق زبان حال، چرا كه گوش و چشم و دست و پا و پوست بدن، آثار اعمال را، در خود ضبط و حفظ مى كنند، و آن روز كه «يوم البروز» است اين آثار آشكار مى گردد (شرح اين سخن در بحث گواهان روز

ص: 265

قيامت به خواست خدا خواهد آمد).

در چهارمين آيه، سخن از كسانى است كه نامه اعمالشان (به نشانه موفقيت و پيروزى و پاكى) به دست راستشان داده مى شود، و با سر بلندى اهل محشر را دعوت به مطالعه آن مى كنند!، و كسانى كه به نشانه سوء اعمال نامه اعمالشان به دست چپ آنها داده مى شود، و فرياد از آنها برمى خيزد كه اى كاش نامه اعمال ما را به ما نمى دادند!

در اين جا نه تنها روى اعضاى مختلف بدن تكيه شده، بلكه به دست چپ و راست نيز اشاره گرديده است.

در پنجمين آيه، سخن از صورت هاى درخشنده صالحان، و صورت هاى سياه و تاريك و غبار آلود طالحان و بدكاران است كه آن تأكيدى است بر جسمانى بودن معاد.

علاوه بر آنچه در بالا- به عنوان نمونه- گفته شد آيات فراوان ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه سخن از غل و زنجيرهايى مى گويد كه در گردن يا دست و پاى آنهاست (ابراهيم- 43 و انسان- 4).

و آياتى كه حتى از بعضى از عوارض جسمانى سخن مى گويد، مانند خنديدن مؤمنان از وضع كفار در قيامت فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ. (مطففين- 34).

آياتى كه روز قيامت را روزى مى شمرد كه از شدت ترس و وحشت، چشم ها از حركت باز مى ايستد، گردن ها برافراشته، سرها به آسمان بلند كرده، و حتى پلك چشم ها از شدت رعب و ترس باز و بسته نمى شود: انَّما يُؤَخّرِهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ الْابْصارُ- مُهْطِعينَ مُقْنِعِى رُؤُسِهِمْ لا يَرتَدُّ الَيْهِمْ طَرْفْهُمْ. (ابراهيم- 42 و 43).

سخن از روزى است كه ظالمان دست هاى خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزند: وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ: فرقان- 27).

و امثال اينها.

آيا مى توان اين همه آيات را بدون هيچ گونه دليل روشنى حمل بر كنايه و مجاز كنيم و قواعد مسلّم، باب الفاظ را ناديده بگيريم؟!

***

ص: 266

گروه نهم:

آياتى است كه نمونه هاى معاد را در اين جهان در طول تاريخ انبياء و غير آنان مشخّص مى كند، مانند داستان ابراهيم و مرغ هاى چهارگانه، سرگذشت عزير يا ارمياى پيامبر، و همچنين داستان اصحاب كهف، و ماجراى كشته بنى اسرائيل كه شرح مبسوط همه آنها را قبلًا تحت عنوان «نمونه هاى عينى و تاريخى معاد» آورديم.(1)

تمام اين نمونه ها به وضوح روشن مى سازد كه معاد، تنها جنبه روحانى ندارد، بلكه جنبه جسمانى نيز در آن هست، و سؤال و جواب هاى انبياء با مردم بر محور آن دور مى زده است، و ارائه اين نمونه ها براى اثبات معاد جسمانى بوده است.

و از آنجا كه اين آيات را مبسوطاً در گذشته نزديك شرح داده ايم نيازى به تكرار و بحث در آن نمى بينيم.

***

نتيجه بحث

با توجه به گروه هاى نه گانه از آيات قرآن مجيد كه معاد جسمانى را به وضوح و از طرق مختلف و با بيانات كاملًا متنوّع بازگو مى كند (1- آياتى كه مى گويد خداوند بار ديگر استخوان هاى پوسيده و خاك شده را به حيات مجدد باز مى گرداند، 2- آياتى كه مى گويد انسان ها در قيامت از قبرها برانگيخته مى شود، 3- آياتى كه مى گويد: انسان از خاك آفريده شده، باز هم به خاك بر مى گردد، و بار ديگر از خاك زنده مى شود، 4- آياتى كه رستاخيز انسان ها را به زنده شدن زمين هاى مرده تشبيه مى كند، 5- آياتى كه از موضع گيرى هاى سخت دشمنان اسلام در برابر مسأله معاد سخن مى گويد- (با توجه به اينكه بسيارى از آنها معاد روحانى را قبول داشتند، و از معاد جسمانى وحشت و تعجب مى كردند)، 6- آياتى كه از انواع نعمت هاى مادى بهشت صحبت مى كند، 7- آياتى كه از انواع عذاب هاى جسمانى جهنم سخن مى گويد، 8- و بالأخره آياتى كه اعضاى جسمانى انسان در قيامت مانند چشم و گوش و دست و پا و صورت و گردن، بحث مى نمايد. كمترين ترديدى باقى نمى ماند كه از ديدگاه قرآن مجيد مسأله معاد جسمانى (در كنار معاد


1- به صفحه 201 همين كتاب مراجعه فرماييد.

ص: 267

روحانى) از امور قطعى و مسلّم است و با توجه به صراحت و گستردگى آيات بايد گفت: معاد جسمانى از ضروريات قرآن مجيد است و آنها كه راه ديگرى را مى پويند از قرآن و تعليمات آن بيگانه اند اكنون به توضيحات باز مى گرديم، و دلائل معاد جسمانى و ايرادات مخالفان را به شكل منطقى طرح كرده به نقد و بررسى آن مى پردازيم.

***

توضيحات

معاد جسمانى در ترازوى عقل

آيا معاد با همين جسم مادّى عنصرى، از طريق دلائل عقلى قابل اثبات است يا نه؟

بعضى معتقدند دليل خاصى از طريق عقل بر اين مسأله نداريم، همان گونه كه دليلى هم بر نفى آن نمى توان اقامه كرد، بنابراين چون دليلى بر محال بودن آن در دست نيست، شهادت كتاب اللَّه و سنّت در اين زمينه كافى است، بى آنكه احتياج به توجيه و تأويلى باشد.(1) و به تعبير ديگر دليل عقل از رسيدن به اين مسأله، ناتوان است، و هنگامى كه مى بينيم دليل نقل روى آن تأكيد دارد، راهى جز پذيرش آن نيست.

اين در حالى است كه بعضى معاد جسمانى را مطابق دليل عقل مى دانند. و مى گويند روح انسان همراه بدن، پرورش مى يابد، مدارج كمال را مى پيمايد، و با آن شكل مى گيرد.

به همين دليل رابطه تنگاتنگى ميان «روح» و «بدن» وجود دارد، و حالات هريك در ديگرى منعكس مى شود، ناراحتى هاى جسمى در روح اثر مى گذارد، و ناراحتى هاى روحى در جسم، همچنين آرامش هريك در ديگرى كاملًا مؤثر است.

به اين ترتيب روح و جسم دو دوست ديرين هستند و با هم نشو و نما مى يابند.

بدون شك مرگ، اين رابطه را موقتاً قطع مى كند، ولى براى اجراى عدالت الهى و رسيدن به پاداش يا كيفر كامل، بايد اين رابطه بار ديگر در سطحى عالى تر برقرار گردد، تا روح مركب اصلى خود را بازيابد، و با آن بتواند جولان كند، از مواهب معنوى و مادّى جهان ديگر بهره گيرد، و يا از كيفرهاى آن متألّم شود.


1- مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار مى گويد: معاد جسمانى از امورى است كه همه صاحبان اديان در آن اتفاق نظردارند و از ضروريات دين محسوب مى شود و منكران آن از زمره مسلمين خارجند آيات كريمه قرآن در اين زمينه صراحت دارد و قابل تأويل نيست و اخبار در اين زمينه متواتر است و قابل انكار نمى باشد( بحارالانوار، جلد 7، صفحه 47).

ص: 268

كوتاه سخن اينكه: هريك از اين دو بدون ديگرى ناقص است و معاد كامل جز از طريق بازگشت هر دو امكان پذير نيست.

درست است كه كانون پاداش و كيفر، و لذّت و الم، روح است، ولى مى دانيم كه روح بسيارى از اين لذّات و آلام را از طريق جسم دريافت مى دارد و به وسيله آن پذيرا مى شود، اگر پاى جسم در ميان نباشد اين بخش از لذات و آلام به كلّى از ميان مى رود.

بنابراين عقل مى گويد: اين دو همان گونه كه در اين جهان با هم بودند در عالم ديگر نيز بايد در كنار هم قرار داشته باشند، چرا كه هر كدام بدون ديگرى ناقص است (دقت كنيد).

ص: 269

شبهات منكران معاد جسمانى

اشاره

حال ببينيم چرا گروهى از فلاسفه يا غير آنها به سوى انكار اين مسأله گام برداشته اند؟ و چه تنگناهايى سبب پذيرش اين اعتقاد شده است؟

از مجموع بررسى هاى كلمات آنها چنين به نظر مى رسد كه «هشت عامل» زير در اين امر مؤثّر بوده است:

1- محال بودن اعاده معدوم.

2- شبهه آكل و مأكول.

3- مشكل عوض شدن موادّ جسمانى در طول عمر.

4- كمبود موادّ خاكى روى زمين.

5- اگر معاد جسمانى در كره زمين روى دهد كمبود محل نيز مشكل ديگرى است.

6- چگونه جسم فانى مى تواند حيات باقى داشته باشد؟

7- جمع ميان معاد روحانى و جسمانى، امكان ندارد.

8- مى دانيم جسم انسان در طول عمر بارها عوض مى شود، آيا به هنگام معاد همه آنها برمى گردد يا بعضى؟ در اينجا به بررسى هريك از اشكالات فوق مى پردازيم:

***

1- مشكل «اعاده معدوم»

جمعى از علماى عقائد مسأله معاد جسمانى را به سوى بحث اعاده معدوم كشانده، و گفته اند چون جسم انسان به كلّى نابود مى شود، بازگشت آن در قيامت از قبيل اعاده معدوم است، و مى دانيم اعاده معدوم، محال است، و از اينجا مسأله معاد جسمانى مواجه با اشكال مى گردد.

ولى با كمى دقّت روشن مى شود، نه اعاده معدوم به آن صورت كه در معاد است محال مى باشد، و نه معاد از قبيل اعاده معدوم است.

ص: 270

توضيح اينكه: فلاسفه دلائل متعددى بر محال بودن اعاده معدوم آورده اند، حتى معتقدند بازگشت چيزى كه معدوم شده به عالم وجود، از امورى است كه محال بودنش جزء بديهيات است، زيرا بازگشت يك شى ء بايد با تمام مشخصاتش باشد، و مسلّماً چيزى كه ديروز وجود داشته محال است امروز با تمام خصوصيات باز گردد، چرا كه يكى از خصوصياتش «وجود آن در روز گذشته» است، چطور ممكن است «ديروز» و «امروز» يكجا جمع شود؟ اين تناقض است.

ولى اگر از اين خصوصيت صرف نظر كنيم هيچ مانعى ندارد وجودى كه در تمام جهات عين وجود اوّل است، فقط در زمان با آن متفاوت مى باشد، ايجاد گردد. بديهى است اين موجود دقيقاً همان نيست، بلكه مثل آن است و به اين ترتيب نزاع معروف محال بودن يا نبودن اعاده معدوم بازگشت به يك نزاع لفظى مى كند، منكران مى گويند: با تمام خصوصيات باز نمى گردد، و طرفداران مى گويند: با تمام خصوصيات «منهاى زمان» باز مى گردد.

و بدون شك هيچ يك از معتقدان معاد جسمانى نمى گويد: جسمى كه در دنيا بود با همان قيد زمان گذشته در قيامت باز مى گردد، بلكه منظور بازگشت آن در زمان ديگر است كه از جهتى عين وجود گذشته است و از جهتى مثل آن است (دقت كنيد).

از اين گذشته، معاد به هيچ وجه اعاده معدوم نيست، زيرا روح كه معدوم نمى شود، و عيناً باقى است، جسم نيز متلاشى و پراكنده و مبدّل به خاك مى گردد، ولى هرگز نابود نمى شود، تنها چيزى كه از دست مى رود صورت ظاهرى اوست، و در قيامت ذرّات خاك بار ديگر به صورت قبلى درمى آيد، اگر سخن از اعاده معدوم باشد تنها در مورد صورت است كه مثل آن در قيامت باز مى گردد، ولى وجود روح از يك طرف و وحدت مادّه جسمانى از طرف ديگر، سبب حفظ شخصيّت آن انسان است، لذا مى گوييم اين همان فرد از انسان مى باشد، چرا كه روحش همان روح، و مادّه جسمانى همان، و صورت جسمانى شبيه به آن است، شايد تعبير به «مثل» در آيه 81 سوره يس اوَلَيْسَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْارْضِ بِقادِرٍ عَلَى انْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ: «آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريد قادر نيست مثل آن انسان ها را بيافريند»؟! نيز ناظر به همين معنا مى باشد.

جالب اينكه در حديثى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه كَلَّما نَضِجَتْ جُلودُهُمْ بَدَّلْنا هُمْ جُلُوْداً غَيْرَها لَيَذُوقُوا الْعَذابَ: «هر زمان پوست هاى تن آنها (دوزخيان) بسوزد، پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار

ص: 271

مى دهيم تا عذاب را بچشند». (نساء- 56) در پاسخ سؤال «ابن ابى العوجاء» كه سؤآل كرد: ما ذَنْبُ الغَير؟: گناه آن پوست هاى ديگر چيست كه ... بايد بسوزند؟!

امام در پاسخ فرمود: هِىَ هِىَ وَ هِىَ غَيْرُها: «پوست هاى نو همان پوست هاى سابق است و در عين حال غير آن است».

ابن ابى العوجاء تقاضاى توضيح بيشتر كرد و عرض نمود: مثالى از امور دنيا در اين زمينه براى من بزنيد! امام فرمود: ارَأَيْتَ لَو انَّ رَجُلًا اخَذَ لَبِنَةً فَكَسَّرَها ثَمَّ رَدَّها فى مَلْبَنِها، فَهِىَ هِىَ وَ هِىَ غَيْرُها!: «اين همانند آن است كه كسى خشتى را بشكند و خرد كند، دو مرتبه آن را در قالب بريزد و به صورت خشت تازه اى درآورد، اين خشت همان خشت اوّل است، و در عين حال غير آن است»! (ماده اصلى آن همان است ولى صورت آن شبيه صورت سابق است).(1)

***

2- شبهه آكل و مأكول

سؤال ديگرى كه در اين بحث مطرح شده همان شبهه «آكل و مأكول» است كه در حقيقت يكى از پيچيده ترين مباحث معاد جسمانى است.

توضيح اينكه: گاه اتفاق مى افتد كه اجزاى بدن انسانى، جزو بدن انسان ديگرى مى شود، خواه به صورت مستقيم باشد، مثل اينكه در زمان قحطى كسى از گوشت انسان ديگرى تغذيه كند، يا به صورت غير مستقيم مثل اينكه بدن انسانى خاك شود و مواد غذايى، و ميوه ها) تغذيه كند، و يا حيوانى آن گياه را بخورد، و انسانى از آن حيوان تغذيه نمايد، حتّى امكان دارد كه بعضى از اجزاء بدن انسان تجزيه و تبديل به بخار و گاز شود و انسان ديگرى از طريق استنشاق آن را وارد بدن خود سازد.

اين نيز ممكن است كه تمام بدن يك انسان تدريجاً جزء بدن انسان ديگرى شود.

حال اين سؤال پيش مى آيد كه به هنگام بازگشت روح به بدن اين اجزاء، جزء كدامين بدن خواهد بود؟

اگر جزء بدن اوّل شود، بدن هاى ديگر ناقص مى گردد، و اگر جزء بدن هاى بعد شود، چيزى براى بدن اوّل باقى نمى ماند، به علاوه ممكن است يكى از اين دو نفر انسان خوب و ديگرى انسان بدكارى باشد تكليف


1- بحارالانوار، جلد 7، صفه 38، حديث 6- همين معنا در حديث ديگرى با مختصر تفاوتى آمده است( همان مدرك، صفحه 39، حديث 7) در نورالثقلين نيز حديث فوق ذيل آيه 56 نساء( جلد اوّل صفحه 494 آمده است).

ص: 272

اين اجزاء چه خواهد شد؟

از شأن نزول سرگذشت ابراهيم و داستان مرغ هاى چهارگانه (بقره- 260) نيز استفاده مى شود كه سؤال ابراهيم درباره معاد جسمانى و شبهه آكل و مأكول بوده، چرا كه مردارى را در كنار دريا مشاهده كرد كه بخشى از آن در دريا بود و حيوانات دريا آن را مى خوردند، و بخشى از آن در خشكى و حيوانات خشكى از آن تغذيه مى كردند، و همين مسأله ابراهيم عليه السلام را در فكر فرو برد، و تقاضاى خود را مبنى بر ارائه معاد به پيشگاه خداوند عرضه نمود.

***

پاسخ:

در جواب اين ايراد قديمى پاسخ هاى مختلفى گفته شده است كه معروفترين آنها اعتقاد به «اجزاء اصليّه» است، طرفداران اين عقيده مى گويند: بدن انسان مركّب از دو گونه اجزاء است: اجزاء اصليّه، واجزاء غير اصليّه، اجزاء اصليه همان است كه هرگز در آن زياده و نقصان، روى نمى دهد، و اجزاء غير اصليّه آنهاست كه دائماً در معرض زياده و نقصان است.

اجزاء اصليه بعد از مرگ انسان همواره باقى مى ماند و اگر هم خاك شود، آن خاك جزء بدن موجود ديگرى نمى گردد، و در قيامت همين اجزاء، پرورش مى يابد و بدن انسان را مى سازد و روح به آن ملحق مى شود.

گاه اين نظر را با پاره اى از روايات نيز تأييد كرده اند از جمله: روايتى است كه «مصدق بن صدقه» از «عمار بن موسى» از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، مى گويد: از آن حضرت پرسيدم كه آيا ميّت تمام بدنش مى پوسد؟ فرمود: آرى، تا جايى كه گوشت و استخوانى براى او باقى نمى ماند، مگر همان طينت (خاكى) كه در آغاز از آن آفريده شده: فَانَّها لا تُبْلَى وَ تَبْقَى فى الْقَبْرِ مُستَديرَةً، حَتّى يُخْلَقَ مِنْها كَما خُلِقَ مِنْها اوَّلَ مَرَّةٍ: «آن جزء نمى پوسد و در قبر به صورت مدوّر باقى مى ماند، تا بار ديگر از آن آفريده شود همان گونه كه در آغاز آفريده شد».(1)

در روايت مرسله ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه در داستان ذبح گاو بنى اسرائيل فرمود:


1- بحار، جلد 7، صفحه 43، حديث 21.

ص: 273

فَاخَذُوا قِطْعَةً وَ هِى عَجْبُ الذَنَبِ الَّذى مِنْهُ خُلِقَ ابْنُ آدَمَ، وَ عَلَيْهِ يُرَكَّبُ اذا اريدَ خَلْقاً جَديداً فَضَرَبُوهُ بِها: «پس قطعه اى از آن (گاو ذبح شده) را گرفتند كه همان آخرين مهره ستون فقرات مى باشد، همان چيزى كه فرزندان آدم نيز از آن آفريده مى شوند، و به هنگام آفرينش جديد بر آن تركيب مى يابند، و آن را بر آن مقتول زدند.(1)

قابل توجه اينكه حديث دوّم به خاطر مرسله بودن ضعيف است و حديث اوّل نيز به خاطر اختلافى كه در «عمرو بن سعيد» است قابل گفتگوست، بعلاوه چنانكه خواهيم ديد اين روايات با ظاهر قرآن مجيد سازگار نيست و لذا نمى توان روى آن تكيه كرد.

به هر حال مطالعات امروز علماى علوم تجربى اين مسأله را نفى مى كند و فرقى ميان جزء بدن هاى انسان هاى ديگر گردد، و اينكه طرفداران اجزاء اصليه معتقدند آخرين مهره ستون فقرات كه در عربى آن را «عَجْبُ الذَّنَبْ» مى نامند جزء اصلى است و با گذشت زمان از بين نمى رود مطلبى است كه مشاهدات حسى آن را تأييد نمى كند، و بسيار شده است كه در يك حادثه آتش سوزى تمام بدن تبديل به خاكستر شده و در ميان خاكسترها نيز تفاوتى ديده نمى شود.

از اين گذشته نظريه فوق با ظاهر آيات قرآن نيز سازگار نيست چرا كه قرآن مجيد در پاسخ مرد عربى كه استخوان پوسيده اى را همراه آورده بود و مى گفت: چه كسى آن را زنده مى كند، مى فرمايد: «همان كسى كه در آغاز آن را آفريد، بار ديگر لباس حيات در تنش مى پوشاند». و بسيار بعيد به نظر مى رسد كه آن مرد عرب فقط، مهره آخر ستون فقرات را به دست گرفته بود و از آن سؤال مى كرده است.

ظاهر داستان مرغ هاى چهارگانه ابراهيم نيز اين است كه تمام اجزاء از هم جدا شده باز مى گردد.

به هر حال اين پاسخ چيزى نيست كه در شرايط فعلى و با توجه به متون قرآنى بتوان روى آن تكيه كرد.

و براى اثبات آن نمى توان به خبر واحد قناعت نمود.

***

بعضى ديگر در پاسخ «شبهه آكل و مأكول» راه ديگرى را پيموده اند و گفته اند لزومى ندارد همان اجزاء سابق بدن باز گردد، زيرا شخصيّت انسان به روح اوست، و روح به هر جسمى تعلق گيرد، همان انسان اوّل


1- همان مدرك، حديث 19.

ص: 274

خواهد بود، لذا دگرگونى هاى جسم در طول عمر انسان و عوض شدن اجزاء و جانشين شدن اجزاى ديگر، هرگز به وحدت شخصيت انسان زيانى نمى رساند.

بنابراين مانعى ندارد خداوند جسم ديگرى بيافريند و روح به آن تعلق گيرد، و روح با اين جسم در ميان نعمت هاى بهشتى متنعم، و يا در دوزخ معذب گردد، و مى دانيم كه لذت و عذاب مربوط به روح است و جسم واسطه اى بيش نيست!

اين پاسخ نيز صيح نيست، چرا كه با بسيارى از آيات قرآن تعارض دارد، و همان گونه كه در بحث هاى گذشته خوانديم قرآن مجيد مى گويد: همان استخوان هاى پوسيده از همان قبرها در قيامت بپا مى خيزد، نه اينكه خداوند جسم ديگرى مى آفريند تا روح به آن تعلق گيرد، بنابراين پاسخ مزبور نيز از درجه اعتبار ساقط است.

***

پاسخ نهايى شبهه آكل و مأكول

بهترين پاسخى كه مى توان به اين سؤال داد نياز به ذكر چند مقدمه دارد:

1- مى دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شود حتى سلول هاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمى شود، از نظر اجزاء عوض مى گردد، زيرا از يك طرف «تغذيه» مى كنند و از سوى ديگر «تحليل» مى رود، و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اينكه در مدتى در حدود هفت سال تقريباً هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند.

ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه آستانه مرگ قرار مى گيرد همه خواص و آثار خود را به سلول هاى نو و تازه مى سپارد، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته، تا بقيه كيفيات جسمانى، با گذشت زمان ثابت هستند، اين نيست مگر به خاطر انتقال صفات به سلول هاى تازه (دقت كنيد).

بنابراين آخرين اجزاء بدن هر انسانى كه پس از مرگ مبدل به خاك مى شود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويائى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر!

2- درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى دهد ولى بايد توجه داشت كه

ص: 275

روح همراه جسم پرورش و تكامل مى يابد، و هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند، و لذا همان طور كه دو جسم از تمام جهات با هم شبيه نيستند دو روح از تمام جهات نيز با هم شباهت نخواهند داشت، به همين دليل هيچ روح بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى تواند فعاليت كامل وسيع داشته باشد و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عالى تر از سرگيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهره مند شود.

3- هريك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بردارد، يعنى اگر هريك از سلول هاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان كامل درآيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء، از آن گرفته شده دارا خواهد بود (دقت كنيد).

مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك سلول نطفه تمام صفات او را در برداشت و تدريجاً از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد، و دو سلول به چهار سلول، و به همين ترتيب تمام سلول هاى بدن انسان به وجود آمد، بنابراين هريك از سلول هاى بدن انسان شاخه اى از سلول نخستين است، كه اگر همانند او پرورش يابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه همان صفات او را دارا باشد.

4- آنچه از آيات قرآن در زمينه معاد جسمانى استفاده مى شود، اين است كه آخرين بدن انسان كه مبدل به خاك شده و در قبر قرار دارد به فرمان خدا زنده و آماده حساب و جزا مى شود، آيات فراوانى كه قبلًا درباره معاد جسمانى از ديدگاه قرآن گفته شد گواه بر اين معناست.

5- يك بدن ممكن نيست به تمام معنا متحد با بدن ديگرى شود و به تعبير ديگر تمام بدن اوّل تمام بدن دوّم گردد، بلكه بدن او اوّل تنها مى تواند جزئى از بدن دوّم را تشكيل دهد زيرا بدن دوّم بايد قبلًا وجود داشته باشد تا همه يا قسمتى از بدن اوّل را از طريق تجزيه جزء خود سازد.

بنابراين مانعى ندارد كه تمام بدنى «جزء» بدن ديگر گردد، اما ممكن نيست «كلّ» آن گردد، همان گونه كه ممكن است بدن هاى متعددى جزء بدن ديگرى شود ولى كلّ آن را تشكيل نمى دهد. (دقت كنيد)

***

حال با توجه به مقدمات چهارگانه فوق به سراغ پاسخ اصلى شبهه آكل و مأكول مى رويم:

قرآن صريحاً مى گويد: آخرين ذرّاتى كه در بدن انسان هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت باز مى گردد،

ص: 276

بنابراين اگر اين ذرّات خاك شده جزء بدن انسان ديگرى شود در قيامت به بدن صاحب اصلى يعنى بدن شخص اوّل باز مى گردد، منتها خواهيد گفت بدن دوّم ناقص مى شود چرا كه اجزائى را از دست مى دهد، ولى بهتر آن است كه گفته شود بدن دوّم كوچك و لاغر مى شود (نه ناقص) زيرا اجزاى بدن اوّل در تمام بدن دوّم پراكنده است نه در يك گوشه آن (چون هر غذايى كه انسان مى خورد به تمام بدن تقسيم مى شود) بنابراين ممكن است يك انسانى كه هفتاد كيلو وزن داشته نيمى از وزن خود و يا حتى تمام وزن خود به استثناى يك كيلوگرم يا كمتر از دست بدهد و بدن كوچكى از او بماند به اندازه دوران كودكى يا حالت جنينى!

ولى اين موضوع مشكلى ايجاد نمى كند، چرا كه اين بدن كوچك تمام ويژگى هاى آن بدن بزرگ را دارد، و اگر نمو كند به صورت همان بدن بزرگ درمى آيد.

مگر روز اوّل طفل نوزاد بدن كوچكى نداشت، و قبل از آن در دوران جنينى، موجود كوچكترى نبود؟

سپس رشد و نمو كرد به صورت انسان كاملى درآمد، بى آنكه شخصيت او عوض شود و شخص تازه اى گردد.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه آن اجزاء خاصى كه عضو دو بدن يا چند بدن گرديده، و يكى از آن بدن ها مربوط به انسان مطيع و ديگر گنهكارى بوده، چه سرنوشتى خواهد داشت؟

پاسخ اين سؤال نيز مشكل نيست، زيرا همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد پاداش و كيفر در حقيقت براى روح است، لذا هنگامى كه اين رابطه موقتاً به وسيله بى هوشى قطع مى شود بدن را با چاقوى جراحى پاره پاره مى كنند بى آنكه روح متألم شود.

به تعبير ديگر بدن به تنهايى پاداش و كيفر و لذت والمى ندارد بلكه ابزارى است براى پاداش و كيفر و لذّت و الم روح انسان.

با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود كه معاد جسمانى طبق ظاهر آيات قرآن با همين بدن مادى عنصرى صورت مى گيرد، و در فرض آكل و مأكول بودن نيز مشكلى به وجود نمى آيد.

ذكر اين نكته نيز مؤكداً لازم است كه بعضى از منكران معاد جسمانى براى آنكه سرپوشى بر گفتار خود در مجامع اسلامى، و در برابر آيات واضح قرآن بگذارند، تعبيراتى در زمينه معاد جسمانى دارند كه در واقع بازگشت به معاد روحانى مى كند، و يا معاد جسمانى بدون اين جسم مادى است.

ص: 277

گاه به سراغ جسم نوعى مى روند و مى گويند چون شخصيت انسان با روح اوست، اين روح به هر جسمى تعلق گيرد همان شخص را تشكيل مى دهد.

و گاه به سراغ جسم برزخى مى روند و معاد را با آن اجسام لطيف نورانى مى دانند.

و گاه مى گويند شيئيت و هستى هرچيزى با صورت آن است، نه ماده آن، و آنجا كه صورت وجود دارد، هستى آن شى ء موجود است، و اقوام اين صورت با روح انسان است، بنابراين هرجا روح باشد تمام شيئيت و هستى انسان موجود است.

هيچ يك از اين تعبيرات با معاد جسمانى قرآنى كه در آيات فراوان گذشته آمده هماهنگ نيست، و در واقع دلبستگى به كلمات جمعى از فلاسفه، و عدم توانايى بر حل مشكل آكل و مأكول سبب تمايل به اينگونه بحث ها شده است كه از شأن يك عالم مسلمان و پاى بند به قرآن دور است.

***

كمبود مواد خاكى زمين

مطلب ديگرى كه ذهن بعضى را به خود مشغول داشته، و به صورت مشكلى در مبحث معاد جسمانى درآمده، مسأله كمبود موادّ خاكى روى زمين است.

توضيح اينكه: اگر انسان هايى كه در طول تاريخ بر اين كره خاكى قدم نهاده اند، و انسان هايى را كه در آينده تا پايان دنيا قدم مى نهند در نظر بگيريم، و فكر كنيم همه آنها تبديل به خاك مى شوند، مقادير عظيمى از خاك را تشكيل خواهد داد كه مجموع خاك هاى موجود روى زمين مشكل بتواند پاسخگوى اين عدد عظيم باشد، مگر اينكه بگوييم انسان ها در آن روز به صورت آدمك هاى بسيار كوچكى محشور مى شوند، و آن هم عجيب به نظر مى رسد، به هر حال پيدايش مجدّد اين همه انسان از خاك هاى موجود به اين مى ماند كه بخواهند مثلًا با هزارتن آهن ميليون ها اتومبيل بسازند.

پاسخ:

چه خوب بود كسانى كه اين گونه ايرادها را مطرح مى كنند كمى به خود زحمت مى دادند كه قلم و كاغذى به دست بگيرند و يك محاسبه اجمالى كنند، تا معلوم شود چه اندازه اين گونه ايرادها از حقيقت

ص: 278

دور است؟

با توجّه به اينكه حدود 65 تا 70 درصد بدن هر انسانى آب است، مواد خاكى براى ساختمان بدن يك انسان به سى درصد وزن او تنزل مى كند، ولى ما فرض مى كنيم تمام وزن بدن را همان مواد خاكى تشكيل مى دهد.

شما فكر مى كنيد يك متر مكعب خاك چقدر وزن داشته باشد؟

حدود دو الى سه تن!، و اگر هر انسانى را به طور متوسط شصت كيلوگرم حساب كنيم يك متر مكعب خاك جوابگوى ساختمان بدن چهل نفر انسان متوسّط است.

روى اين حساب يك كيلومتر مكعب كه در واقع يك «ميليارد متر مكعب» خاك است. مى تواند جوابگوى جمعيتى در حدود هشت برابر جمعيت موجود امروز كره زمين باشد، و با توجه به اينكه جمعيت كره زمين در گذشته نسبت به امروز بسيار كم بوده، معلوم نيست كه در تمام طول تاريخ زندگى بشر، چهل ميليارد نفر بر كره خاك آمده باشند.

تازه اين حساب مربوط به يك كيلومتر مكعب خاك است كه در برابر حجم كره زمين يكذرّه بسيار ناچيز است، كه در حساب نيايد، حال فكر كنيد اگر بجاى يك كيلومتر مكعب، صد يا هزار يا يك ميليون كيلومتر مكعب را در نظر بگيريم كه آن هم در مقابل حجم كره زمين چيز زيادى نيست، در اين صورت با اعداد و ارقامى سر و كار خواهيم داشت كه مطلب را بسيار روشن مى سازد.

حالا كه زحمت اين محاسبه را كشيديد، بياييد در افق زمان نيز به سير و حركت بپردازيم.

فكر مى كنيد حد متوسط عمر يك انسان چند سال است؟ يا به تعبير ديگر چند سال طول مى كشد كه يك نسل به كلى از ميان برود و نسل ديگرى جانشين آن گردد؟

شايد حد متوسط آن پنجاه سال باشد، يا كمى كمتر و بيشتر.

بنابراين يك كيلومتر مكعب خاك حداقل مى تواند هشت نسل يعنى چهارصد سال را در بر بگيرد (البته اگر فرض كنيم جمعيت نسل هاى گذشته نيز به مقدار امروز بوده كه قطعاً نبوده است).

بنابراين براى يك ميليون سال عمر بشر تنها دو هزار و پانصد كيلومتر مكعب خاك كافى است، و براى چهار ميليون سال فقط ده هزار كيلومتر مكعب خاك لازم است.

و مى دانيم عمر بشر روى كره زمين مطابق هيچ نظريه اى به چهار ميليون سال نمى رسد، و نمى دانيم تا

ص: 279

پايان دنيا چقدر فاصله باشد؟

به اين ترتيب به هر حسابى كه باشد مواد خاكى بدن انسان ها در تمام طول تاريخ تنها در يك گوشه كوچكى از زمين جاى مى گيرد، در يك مملكت كوچك ده هزار كيلومتر مربعى با عمق هزار متر.

تازه تمام اين محاسبات را ما بسيار سخاوتمندانه انجام داده ايم، چرا كه دستمان باز بود، نه آب هاى موجود در بدن انسان ها را به حساب آورديم، نه نسل هاى گذشته را كه عددشان نسبت به امروز بسيار كم بوده دست كم گرفتيم، و براى آينده دنيا نيز زمان طولانى در نظر گرفتيم.

كوتاه سخن اينكه: ادعاى عدم كفايت خاك هاى كره زمين براى پاسخگويى به معاد جسمانى تنها از سوى كسى ممكن است گفته شود كه آشنا با حساب هاى ساده چهار عمل اصلى نباشد! و يا كسى كه به اصطلاح «چوب انداز صحبت مى كند» و «گز نكرده پاره مى نمايد»!

***

4- آيا كره زمين براى معاد همگان كافى است؟

اين مشكل نيز ذهن جمعى را به خود مشغول ساخته كه اگر معاد جسمانى باشد و همه مردم جهان در سراسر تاريخ همزمان رستاخيز داشته باشند كره زمين گنجايش همه آنها را نخواهد داشت، خلاصه اينكه اگر تمام مشكلات در مورد معاد جسمانى حل شود، تازه براى بازگشت اين همه انسان جائز نخواهد بود، زيرا هم اكنون وسعت كره زمين در پاره اى از نقاط براى نسل موجود كم است و كارشناسان جمعيتى هشدار مى دهند كه اگر آهنگ رشد جمعيت با همين شتاب پيش رود چيزى نمى گذرد كه محيط كره زمين براى يك نسل تنگ خواهد بود، حال فكر كنيد اگر همه نسل هاى گذشته و آينده يكجا جمع شوند چه خواهد شد؟!

اما اگر معاد روحانى باشد، مشكلى از اين نظر نخواهيم داشت، چرا كه در جهان ارواح مزاحمتى نيست.

***

ص: 280

پاسخ:

طرح كنندگان اين اشكال ازيك نكته غفلت كرده اند كه طبق صريح آيات قرآن معاد در كره زمين به شكل كنونيش به انجام نمى گيرد، بلكه اين زمين دگرگون مى شود: يَوْمَ تُبَدَّلُ الْارْضُ غَيْرَ الْارْضِ وَ السَّمواتُ: «آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمان ها به آسمان هاى ديگرى مبدل مى شوند» (ابراهيم- 48)

و نيز قرآن مجيد مى گويد: وسعت بهشت به اندازه پهنه زمين و آسمان هاست: سابِقُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السّماءِ وَ الْارْضِ: «سبقت گيريد به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن همانند پهنه آسمان و زمين است» (حديد- 21).

از اين آيات و پاره اى ديگر از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه يا كره زمين آنقدر وسعت و گسترش پيدا مى كند تا به اندازه وسعت آسمان ها و زمين گردد، كه بهشت و دوزخ و همه انسان ها را در خود جاى دهد، و يا انسان ها بعد از رستاخيز از كره زمين به جاى ديگرى منتقل مى شوند و در هر صورت مشكلى از نظر كمبود جا براى معاد جسمانى همه انسان ها باقى نخواهد ماند و مشكل مسكن كه فكر اين «ايراد كنندگان» را به خود مشغول داشته براى بهشتيان و دوزخيان حل شده است!

***

5- چگونه جسم فانى با حيات باقى سازگار است؟

سؤال ديگرى كه در زمينه معاد جسمانى مطرح شده اين است كه آخرت سراى جاويدان است، و آيات خلود دليل روشنى بر اين جاودانگى مى باشد، در حالى كه جسم مادى هرچه باشد كهنه و فرسوده مى شود، و سرانجام مى پوسد و از بين مى رود.

اگر معاد جسمانى باشد اين تضاد به وجود مى آيد كه «فناء» در عالم «بقاء» راه يابد، و جسمى كه در طبيعتش فانى شدن است هميشه باقى بماند.

مرحوم علّامه در شرح تجريد العقائد در طرح اين اشكال چنين مى گويد: قواى جسمانى متناهى و محدود است و اما اعتقاد به جاودانگى نعمت هاى اهل بهشت مستلزم نامحدود بودن و عدم تناهى

ص: 281

است.(1)

***

پاسخ:

جواب اين سؤال نيز چندان پيچيده نيست، زيرا در اينكه طبيعت جسم فنا و فرسودگى و پوسيدگى است سخنى نيست، ولى اين در صورتى است كه از بيرون وجودش مرتباً امدادى به آن نرسد، اما اگر امدادهاى الهى از برون شامل حال جسم گردد مى تواند آن را براى هميشه تازه و نو كند.

اين درست به درختى مى ماند كه بر اثر استفاده از غذاى مخصوص كه همه روز به آن مى رسد بتواند تمام سلول هاى فرسوده خود را از نو بسازد و هميشه تازه و شاداب و جوان بماند، و چنين چيزى هرگز محال نيست.

به تعبير ديگر اقتضاى ذات چيزى است، و اقتضاى عوامل برون ذاتى چيز ديگر، سخن در اين است كه سلول هاى بدن انسان كه در طبيعت ذاتش عمر معينى نهفته شده با نوسازى هايى كه از خارج، و از طريق عواملى كه خدا مى آفريند، به آن مى رسد، عمر نامحدود پيدا مى كند، و به اين ترتيب جاودانه مى ماند و خلود پيدا مى كند.

مرحوم علّامه حلّى بعد از طرح اين اشكال، به صورتى كه در بالا آمد با بى اعتنايى خاصّى مى گويد:

اينها دليل نيست بلكه تنها يك استبعاد است!(2) يعنى پايه منطقى ندارد و پندارى بيش نيست.

***

6- جمع ميان معاد روحانى و جسمانى چگونه ممكن است؟

گاه تصوّر مى شود كه جمع ميان معاد روحانى و جسمانى كه مدعاى واقعى قائلين به معاد جسمانى


1- شرح تجريد، صفحه 322.
2- شرح تجريد، صفحه 322.

ص: 282

است مشكل به نظر مى رسد، زيرا بايد به موازات اين دو پاداش هاى معنوى و مادّى و لذّاتى از هر دو گونه در آن جهان وجود داشته باشد، در حالى كه انسان اگر بخواهد مستغرق در تجلّى انوار عالم قدس شود، امكان ندارد كه توجه به لذّات جسمانى كند، و اگر مستغرق در لذّات جسمانى شود، نمى تواند به لذّات روحانى توجه كند، خلاصه اينكه مقتضاى اين دو گونه معاد با هم تضاد دارد و جمع ميان آن دو ممكن نيست!

***

پاسخ:

اين ايراد بسيار ضعيف به نظر مى رسد، زيرا اگر روح قدرت كافى داشته باشد مى تواند در عين توجه جسم به لذّات مادى مستغرق در انوار الهى باشد، همان گونه كه نمونه آن در انبياء و اولياء بزرگ وجود داشته است.

مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار در اين زمينه نقل مى كند: اگر در اين دنيا توجّه به مقامات معنوى و روحانى، انسان را از لذّات جسمانى باز مى دارد، و عكس آن نيز صادق است، به خاطر آن است كه روح انسان در اين جهان ضعيف است، اما بعد از مرگ كه استمداد از عالم قدس و طهارت مى كند قوت مى يابد و قادر به جمع ميان اين دو است.(1)

به هر حال اين نيز شبيه دليل است نه دليل، و مجرد استبعاد است نه چيز ديگر.

***

7- كدام جسم باز مى گردد؟

و بالأخره آخرين ايرادى كه در اينجا مى توان مطرح كرد اين است كه اين مطلب همان گونه كه قبلًا اشاره شد امروز ثابت گرديده كه جسم انسان دائماً در تغيير و تبديل است، تدريجاً ذراتى از ميان مى روند و ذرات ديگرى جانشين آن مى شوند، و بعد از حدود هفت سال تمام اجزاى بدن اوّل عوض شده و جاى خود را به اجزاى جديدى مى سپارند، درست مانند استخرى كه ازيكسو به آهستگى آب در آن وارد شود، و از سوى ديگر خارج مى گردد، بعد از مدتى مسلماً تمام آب اين استخر عوض خواهد شد.

بنابراين در طول عمر هفتاد سال اين بدن ده بار عوض شده، آيا به هنگام بازگشت، تمام اين ده بدن بر مى گردد، و انسان به صورت غول پيكرى قدم در عرصه محشر مى گذارد؟! يا يكى از آنها باز مى گردد؟


1- « بحارلاانوار»، جلد 7، صفحه 50.

ص: 283

و اگر گفته شود يكى از اين بدن ها باز مى گردد كداميك از آنها خواهد بود؟ و چه ترجيحى در ميان آنهاست؟

***

پاسخ:

اين سؤال نيز در حقيقت استبعادى بيش نيست چه مانعى دارد تمام اين بدن ها باز گردد، ولى حق آن است كه آخرين بدن در آن روز زنده مى شود، زيرا قرآن مى گويد: «مردگان از قبرها برمى خيزند» و استخوان هاى پوسيده و خاك ها بار ديگر جان مى گيرند، و اين به معناى بازگشت آخرين بدن است.

ترجيحى كه اين بدن بر ساير بدن ها دارد اين است كه تمام صفات ويژه آنها را در خود حفظ كرده، زيرا اجزايى كه جاى خود را به اجزاى آينده مى دهند صفات خويش را نيز به آنها منتقل مى سازند، به اين ترتيب آخرين بدن عصاره تمام اعمال و اوصاف گذشته را در خود جاى داده است، و اگر چشم واقع بينى باشد مى تواند تمام گذشته ها را در پيشانى آخرين بدن بخواند.

البته اين هيچ منافاتى با آن ندارد كه بهشت و مؤمنان صالح به صورت جوان شادابى محشور شوند، اين بدان مى ماند كه خاك هاى فرسوده يك خشت كهنه را گل كنند و در قالب نوى بريزند و به صورت خشت نوى درآيد.

***

نتيجه بحث

از مجموع آنچه در اين مباحث آمد نتيجه مى گيريم كه در بحث معاد جسمانى مشكل مهمى نداريم، و مشكلاتى كه تصور كرده اند غالباً مولود عدم دقت كافى در خصوصيات اين مسأله بوده است، و از ميان ايرادهاى هشتگانه اى كه در بالا ذكر شد عمدتاً اشكل آكل و مأكول قابل طرح است و بقيه مسائل جزئى است كه پاسخ آن با كمى دقت روشن مى شود.

ص: 284

معاد در فرهنگ اقوام پيشين

اشاره

اشاره:

مسأله معاد بازتاب بسيار گسترده اى در ميان اقوام پيشين داشته است. از دورترين زمان ها يعنى قرون قبل از تاريخ، آثار اعتقاد به حيات بعد از مرگ در ميان اقوام مختلف به خوبى ديده مى شود، به گونه اى كه شك و ترديدى در اين امر باقى نمى ماند كه آنها اعتقاد راسخى به جهان ديگر داشته اند.

در مرحله تاريخ كه وارد مى شويم نيز مى بينيم تقريباً همه اقوام و ملل با تمام اختلافاتى كه در فرهنگ خود داشته اند به مسأله معاد مؤمن بوده اند.

ولى پيش از آنكه شرح اين ماجرا را با اسناد و مدارك از زبان مورخان بشنويم به قرآن باز مى گرديم تا ببينيم قرآن در اين زمينه چه مى گويد:

قرآن مجيد نيز اين حقيقت را با صراحت بيان كرده كه از زمان آفرينش آدم مسأله معاد و حيات بعد از مرگ مطرح بوده، وحتى ابليس نيز به اين امر اعتراف داشته و بعد از آدم نيز پيامبران الهى كه مأمور هدايت اقوام مختلف بودند آنها را به مسأله «حيات بعد از مرگ و زندگى آخرت» توجه مى دادند، به گونه اى كه اين زندگى براى همه اقوامى كه انبياء به سوى آنها مبعوث شدند مطلبى آشنا محسوب مى شده است.

البته نمى توان انكار كرد كه اين مسأله در لسان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و معارفى كه از طريق وحى بر او نازل شده بسيار گسترده تر است، به گونه اى كه قسمت مهمى از آيات قرآن مجيد با شرح مسأله معاد در شاخ و برگ هاى آن تشكيل مى دهد. با اين اشاره به سوى قرآن باز مى گرديم و به نمونه هايى از آيات گوش جان مى سپاريم:

1- قالَ انْظِرْنى الى يَوْمِ يُبْعَثُونَ. (اعراف- 14)

2- قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.

ص: 285

(اعراف- 25)

3- انّى اريدُ انْ تَبُوأَ بِاثْمى وَ اثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ اصْحابِ النّارِ.

(مائده- 29)

4- ايَعِدُكُمْ انَّكُمْ اذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً انَّكُمْ مُخْرَجُونَ.

(مؤمنون- 35)

5- وَ لا تُخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ- يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ.

(شعراء- 87 و 88)

6- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةً الَّا مَنْ كانَ هُوداً اوْنَصارى

(بقره- 111)

7- وَ السَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ امُوتُ وَ يَوْمَ ابْعَثُ حَيّاً.

(مريم- 33)

8- وَ الى مَدْيَنَ اخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمُ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الآخِرَ.

(عنكبوت- 36)

9- ... انِّى تَرَكَتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ- وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائىِ ابْراهيمَ وَ اسْحقَ وَ يَعْقُوبَ.

(يوسف- 37 و 38)

10- لَقَدْ وُعْدِنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ انْ هذا الَّا اساطِيْرُ الْاوَّلينَ.

(نمل- 68)

ترجمه:

1- (شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).

2- فرمود: در آن (زمين) زنده مى شويد و در آن مى ميريد و از آن (در رستاخيز بيرون خواهيد آمد).

3- من مى خواهم با گناه من و خودت (از اين عمل) باز گردى (و بار هر دو را به

ص: 286

دوش كشى) و از دوزخيان گردى و همين است سزاى ستمكاران.

4- آيا او به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد؟

5- و مرا در روزى كه مردم مبعوث مى شوند شرمنده و رسوا مكن- در آن روزى كه مال و فرزندان سودى نمى بخشند.

6- آنها گفتند هيچكس جز يهود يا نصارى هرگز داخل بهشت نخواهد شد ...

7- وسلام (خدا) بر من آن روز كه متولد شدم و آن روز كه مى ميرم و آن روز كه زنده برانگيخته مى شوم.

8- ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت: اى قوم من! خدا را بپرستيد و به روز باز پسين اميدوار باشيد.

9- من آيين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و به سراى ديگر كافرند ترك گفتم- من از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم.

10- اين وعده اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده اينها همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است.

***

تفسير و جمع بندى

عقيده به معاد در دوران هاى مختلف

آياتى را كه در بالا آورديم هر كدام مربوط به يكى از دورانهاست.

نخستين آيه ناظر به داستان «ابليس» بعد از رانده شدن از درگاه خداست، او كه از باده غرور و خودخواهى سرمست بود به جاى اينكه به سوى خدا باز گردد و از در توبه درآيد در مقام افزايش لجاج برآمد و از خدا چنين تقاضا كرد: «مرا تا روز رستاخيز مهلت ده و زنده نگهدار»! (قالَ انْظِرْنى الى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

نه به اين منظور كه بر لوح معاصى از طريق توبه به درگاه خدا قلم عفوى بكشد، يا در كنار سيئات

ص: 287

حسناتى بنويسد، بلكه به اين منظور كه بر سر راه آدم و فرزندانش كمين كند و آنها را گمراه مى سازد، و از اين طريق عطش جهنمى خشم و حسد خويش را فرو بنشاند!

از اين آيه به خوبى روشن مى شود كه مسأله رستاخيز از همان آغاز مطرح بوده، و حتى شيطان به آن يقين داشته است كه چنين روزى در پيش است.

ولى اين تقاضاى شيطان به اين صورت اجابت نشد، و چنانكه آيه 38 سوره حجر مى گويد: به او گفته شد: انَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ الى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ: «تا روز معين و معلومى به تو مهلت داده خواهد شد» كه بعضى آن را به پايان جهان و برچيده شدن دوران تكليف تفسير كرده اند و بعضى به روز قيام مهدى موعود عليه السلام.

البته احتمال بعيدى نيز در بعضى از كلمات مفسّرين آمده است كه يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ اشاره به روز قيامت است، اما اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه نه با ظاهر آيات موافق است و نه با رواياتى كه در تفسير آيه نقل شده است.(1)

در اينجا سؤالاتى مطرح است از جمله:

1- چگونه خداوند به او مهلت داد تا نيت شوم خود را عملى سازد و به اغواى انسان ها بپردازد؟!

پاسخ: بقاى ابليس، همچون اصل وجود او، گوشه اى از امتحان الهى نسبت به انسان هاست، كه در سايه آن اولياء اللَّه و افراد با ايمان راه تكامل را مى پويند و ناخالصان از صف آنها خارج مى گردند.

2- آيا اطمينان دادن به ادامه حيات تا پايان جهان سبب آن نمى شود كه ابليس به كار خود ادامه دهد و هنگامى كه احساس نزديك شدن پايان عمر خويش كند توبه نموده، به سوى خدا باز گردد؟

پاسخ- راهى را كه ابليس پيموده بود چنان بود كه بازگشتى در آن وجود نداشت و بر اثر تشديد حالت طغيان با مرور زمان اين صفت طبيعت ثانوى او مى شد، و در برابر چنين طبيعتى راه بازگشتى وجود ندارد.

3- چگونه شيطان تقاضاى حيات تا روز قيامت مى كند در حالى كه تا پايان دنيا براى هدف او كافى بود؟

پاسخ- در تفسيرالميزان آمده است كه او تمنا داشت در عالم برزخ و فاصله ميان اين جهان و جهان ديگر نيز به اغواى انسان ها بپردازد!(2)


1- تفسير نورالثقلين، جلد 3، صفحه 13.
2- « الميزا»، جلد 8، صفه 28.

ص: 288

4- با اينكه ابليس مى دانست مطرود درگاه خداست چگونه انتظار داشت تقاضاى او پذيرفته شود؟

پاسخ- به گفته مرحوم طبرسى در مجمع البيان او يقين داشت فضل و كرم الهى به حدى است كه حتى گنهكاران مطرود مى توانند در آن طمع كنند.(1)

در روايتى نيز آمده است كه اجابت دعاى او به خاطر عباداتى بود كه قبل از آن انجام داده بود.

***

در دوّمين آيه كه مربوط به داستان هبوط آدم و همسرش حوا از بهشت به زمين، رانده شدن ابليس از آن مكان قرب الهى است، مى فرمايد: خداوند به آنها خطاب كرد و گفت: «شما در زمين زنده مى شويد و در آن مى ميريد و از آن (در قيامت) بيرون خواهيد آمد» (قالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ).

اين تعبير نشان مى دهد كه نه تنها رستاخيز انسان ها كه رستاخيز جن كه شيطان از آنها بود نيز از همان روز نخست مسلم بوده است، و اين احتمال كه در بعضى از تفاسير آمده كه مخاطب در اين آيه تنها آدم و حوّا و فرزندان آينده آنهاست، دليل روشنى ندارد.

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه هم مبدأ حيات انسان زمين است و هم محل مرگ او و هم محل رستاخيز او.(2)

سوّمين آيه درباره فرزندان آدم، «هابيل» و «قابيل» است هنگامى كه قربانى هابيل به خاطر اخلاصش در پيشگاه خدا پذيرفته شد، و قربانى قابيل به خاطر عدم خلوصش رد شد، آتش حسد در درون قابيل شعله ور گشت و برادرش را تهديد به قتل كرد، هابيل گفت اگر تو قصد مرا كنى من قصد قتل تو را نخواهم كرد، من از خدا مى ترسم، سپس افزود: «من مى خواهم بار گناه من و خودت را بر دوش كشى، و از دوزخيان باشى، و همين است سزاى ستمكاران»! (انّى اريدُ انْ تَبُوْءَ بِاثْمى وَ اثْمِكَ فَتَكُوْنَ مِنْ اصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ).

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه مسأله معاد از همان زمان در ميان فرزندان آدم يك امر مسلّم بوده


1- « مجمع البيان»، جلد 4، صفحه 403.
2- شبيه همين معنا در مورد هبوط آدم و اشاره به روز رستاخيز، از سوى خداوند در سوره طه آيه 123 و 124 آمده است.

ص: 289

است، لذا هابيل برادرش قابيل را به عذاب الهى در سرائى ديگر تهديد مى كند.

«تَبُوأَ» از ماده «بَواءْ» به گفته راغب در مفردات در اصل به معناى مسطّح بودن مكان است، در مقابل «نَبْوَهْ» كه به معناى تفاوت سطوح مى باشد، لذا هنگامى كه گفته شود بَوَّأْتُ لَهُ مَكاناً، مفهومش اين است كه محلى را براى وى صاف و مسطّح كرده است.

اين واژه گاه به معناى اقامت و ملازمت نيز مى آيد، زيرا هنگامى كه انسان بخواهد در محلّى اقامت كند، آن را صاف و منظم مى كند، آيه فوق را نيز به همين معناى ذكر كرده اند.

ولى «مصباح المنير» اين واژه را به معناى اعتراف كردن، و بار سنگين بر دوش كشيدن، تفسير كرده است، در حالى كه در مقاييس براى آن دو معناى ذكر شده: بازگشت دو چيز، و تساوى دو چيز.

و در كتاب «التّحقيق» معناى اصلى آن را بازگشت به طرف پايين و انحطاط ذكر كرده، و ساير معانى را معانى مجازى مى شمرد كه از لوازم معناى اصلى است، طبق اين معناى، مفهوم آيه مورد بحث اين است كه من مى خواهم با گناه خودت و گناه من، در درگاه خدا سقوط كنى.

ملاحظه موارد استعمال اين واژه در قرآن مجيد و تعبيرات ديگر، مطلبى را كه در مقاييس آمده و براى آن دو مفهوم ذكر كرده تقويت مى كند، و در آيه مورد بحث هر دو معنا مناسب است، طبق معناى اوّل هابيل مى گويد: «من مى خواهم (به سوى خدا) باز گردى با گناه من و گناه خودت» و طبق معناى دوّم مى گويد:

«جايگاهى را براى خود فراهم مى سازى كه با گناه من و گناه تو مهيّا و آماده شده است».

در اينجا سئوال مهمّى مطرح است و آن اينكه منظور از گناه هابيل كه به دست برادرش كشته شد چه گناهى بوده كه بر دوش برادر قرار مى گرفت؟ و اصولًا اين سخن با توجه به آيه الَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرَى «هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد». (نجم- 38) چگونه مى تواند قابل قبول باشد؟!

مفسّران معروف هركدام راهى را در اينجا برگزيده اند كه غالباً نياز به تقديرى در آيه دارد و منظور از اثْمى (گناهان من) اثْمَ قَتْلى (گناه قتل من) مى باشد.

ولى مناسب ترين معنا اين است كه آيه تقديرى ندارد و منظور اين است اگر تهديد خود را عملى كنى و مرا به قتل برسانى بار گناهان گذشته من بر دوش تو خواهد افتاد، چرا كه در قيامت بايد غرامت قتل مرا بدهى و چون عمل صالحى ندارى بايد گناهان مرا بپذيرى!

حديثى از امام باقر عليه السلام در تفسير آيه نقل شده كه همين معنا را تأييد مى كند، مى فرمايد: «مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً اثْبَتَ اللَّه عَلى قاتِلِهِ جَميعَ الذُّنُوبِ وَ بَرِى ءَ الْمَقْتُولُ مِنها، وَ ذلِكَ قَوْلُ اللَّه عَزَّوَجَلَّ: انّى اريدُ انْ تَبُوأَ بِاثْمى وَ ارثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ اصْحابِ النّارِ: «كسى كه مؤمنى را عمداً به قتل برساند خداوند تمام گناهان

ص: 290

(مظلوم) را بر قاتلش مى نويسد، و مقتول از تمام گناهان پاك مى شود، و اين است معناى سخن خداوند متعال انِّى اريدُ ...(1)

در روايت ديگرى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده (هرچند ناظر به خصوص تفسير آيه نيست) اين معنا نيز منعكس است، در اين روايت مى خوانيم: «يَؤْتى يَوْمُ الْقِيامَةِ بِالظّالِمِ وَ الْمَظْلُومِ، فَيُوْخَذُ مِنْ حَسَنَاتِ الظَّالِمِ فَتُزادُ فِي حَسَناتِ الْمَظْلُومِ، حَتّى يُنْتَصَف، فَانْ لَمْ تَكُنْ لَهُ حَسَناتٌ اخِذَ مِنْ سَيِّئاتِ الْمَظْلُومِ فَتُطْرَحُ عَلَيْهِ: «روز قيامت ظالم و مظلوم را حاضر مى كنند و از حسنات ظالم مى گيرند و بر حسنات مظلوم اضافه مى كنند، تا حقّ او گرفته شود، و اگر ظالم حسناتى نداشته باشد، از سيّئات مظلوم ميگرند و بر ظالم مى افكنند».(2)

***

چهارمين آيه كه ناظر به عصر نوح عليه السلام است، از زبان كافرين و منكران دعوت او چنين نقل مى كند:

«آيا او (نوح) به شما وعده مى دهد هنگامى كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مى شويد»؟! ايَعِدُكُمْ انَّكُمْ اذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وِ عِظاماً انَّكُمْ مُخْرَجُونَ.

اين تعبير به خوبى مى رساند كه نوح عليه السلام بارها مسأله معاد- آنهم معاد جسمانى- را مطرح كرده بوده، به گونه اى كه به گوش همه مخالفان نيز رسيده بود، لذا آنها با ناباورى عجيبى كه از افكار منحطّ آنها سرچشمه مى گرفت، به يكديگر مى گفتند: «هيهات هيهات از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود» (هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ).

از آيات سوره نوح نيز به خوبى استفاده مى شود كه او براى رفع شبهه و از بين بردن استبعاد و وحشت آنها از مسأله معاد، از طريق تشبيه و تمثيل زندگى انسان ها به زندگى گياهان وارد شده، آنجا كه مى گويد:

«خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد، سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، و بار ديگر از آن خارج مى سازد»: (وَاللَّه انْبَتَكُمْ مِنَ الْارْضِ نَباتاً- ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ اخْراجاً). (نوح- 17 و 18)

به اين ترتيب سابقه عرفان معاد حتى با استدلالاتى شبيه آنچه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى مشركان مكّه مطرح مى فرموده در مياقن قوم نوح كه اوّلين پيامبر اولوالعزم و صاحب شريعت است، روشن


1- تفسير نورالثقلين، جلد 1، صفحه 613، حديث 133.
2- تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 2134.

ص: 291

مى شود.

***

در پنجمين آيه سخن از «ابراهيم» و ايمان او به مسأله رستاخيز است، در اين آيه كه گوشه اى از دعاهاى ابراهيم را به هنگامى كه در برابر مخالفت شديد كفّار عصر خود واقع شده بود بيان مى كند، چنين مى خوانيم: به پيشگاه خدا عرضه مى دارد: «مرا در آن روز كه مردم برانگيخته مى شوند شرمنده و رسوا مفرما» (وَ لا تُحْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُوْنَ).

«همان روز كه مال و فرزندان مفيد نخواهد بود» (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُؤْنَ).

و در دو آيه قبل از آن عرضه مى دارد: «مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده» «وَ اجْعَلْنى مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ).

دعاهاى فوق به خوبى نشان مى دهد كه ابراهيم با آن مقام عظمت كه از بزرگترين انبياء اولوالعزم است از رسوائى روز قيامت بيم داشته است.

ممكن است است كسانى اين تعبير را براى سرمشق ديگران بدانند، و تعليمى براى غير معصومين، چرا كه براى معصومين رسوائى قيامت غيرممكن است، ولى بعضى در اينجا تعبير لطيفى دارند و آن اينكه همان گونه كه «حَسَناتُ الْابْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ» است و كارهاى نيك معمولى دون شأن پيامبران معصوم مى باشد، همچنين اگر آنها كه از مقربانند در مقامات پايين بهشت كه مخصوص «ابرار» است جاى گيرند، مايه رسوايى آنها محسوب مى شود، چرا كه از هركس عملى انتظار مى رود، و براى هركس مقامى!

***

ششمين آيه از عقيده «يهود و نصارى» نسبت به معاد سخن مى گويد، مى فرمايد: آنها گفتند: هيچكس جز يهود يا نصارى هرگز داخل بهشت نخواهد شد (وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّا مَنْ كانَ هُوْداً اوْ نَصارَى .

آرى آنها آنقدر خود برتر بين بودند كه بهشت را دربست مخصوص خود مى دانستند، و حتّى اعتنايى به مؤمنان ديگر نداشتند.

قرآن در پاسخ آنها سخن مى گويد اين آرزوى آنهاست (تِلْكَ امانِيُّهُمْ).

ص: 292

آرزويى بى دليل و بى مأخذ و دور از واقعيت كه هرگز به آن نخواهند رسيد.

سپس روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده مى گويد: «به آنها بگو دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد»! (قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ).

اين انحصارطلبى بر چه معيار عقلى استوار است و كدام دليل مى گويد كه لطف خدا مخصوص شماست و شامل حال ديگران نخواهد شد؟ اصولًا چگونه ممكن است اين تبعيض با عدالت خداوند سازگار باشد، و مؤمنان نيكوكار را به زعم شما از بهشت محروم سازد؟

به فرض كه آنها مدعى ابديت دين خود بودند، چرا درباره امت هاى پيشين كه تابع انبياء سلف بودند و به وظائف خود عمل كرده بودند، چنين قضاوتى داشتند، اينها همه نشان مى دهد كه آنها در انحصارطلبى بهشت تنها تابع اوهام خويش كه از خودخواهى ها سرچشمه مى گرفت بودند.

قابل توجه اينكه «امانىّ» جمع «امنيه» به معناى آرزوست (جمعى از مفسّران تصريح كرده اند كه به معناى آرزوهايى است كه انسان به آن نمى رسد).

بنابراين «امانى» به معناى آرزوهاست و معناى جمع را مى بخشد، در حالى كه انحصارطلبى بهشت فقط «يك آرزو» بود، بعضى گفته اند اين به خاطر آن است كه اين يك آرزو، آرزوهاى ديگرى را نيز به دنبال داشت، و آن نجات از عذاب الهى، هول و ترس محشر، و آسان بودن حساب، و مسائل ديگرى از اين قبيل است.

بعضى ديگر گفته اند آرزو وقتى بسيار بزرگ باشد در حكم «آرزوها» است، و اين تعبير لطيفى است كه نشان مى دهد تا چه حد آنها دور از واقعيت فكر مى كردند؟

اين احتمال نيز وجود دارد كه چون هريك از آنها چنين آرزويى را داشتند، و يا حتّى يك نفر از آنها بارها اين آرزو را در سر مى پروراند، لذا به صورت جمع مطرح شده تا معلوم شود اين پندار منحصر به فرد خاصّى، يا مقطع خاصى نبوده، بلكه جنبه عمومى و مستمر داشته است.

به هر حال اين آيه دليل روشنى است بر وجود عقيده معاد در ميان قوم يهود و نصارى.

***

در هفتمين آيه كلام «مسيح» عليه السلام را در آن هنگام كه در گاهواره بود و به فرمان خدا به سخن درآمد

ص: 293

مى خوانيم كه با صراحت از مسأله معاد خبر مى دهد، و ضمن سخنانش مى گويد: «سلام (خدا) بر من در آن روز كه متولد شدم و آن روز كه مى ميرم و آن روز كه زنده و برانگيخته مى شوم» (وَ السَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ امُوْتُ وَ يَوْمَ ابْعَثُ حَيّاً).

انتخاب اين سه روز (روز تولد، روز مرگ، و روز حيات مجدد در قيامت) به خاطر آن است كه سه روز خطرناك و سرنوشت ساز در زندگى انسان هاست، و به تعبير ديگر هر سه روز سرآغاز فصل نوينى براى انسان مى باشد كه سلامت در آنها بسيار مهم است، و جز به لطف خدا ميسّر نمى شود، و در حقيقت حضرت مسيح عليه السلام با اين سخنش تقاضاى لطف الهى را در اين سه روز مى كند.

ضمناً از همان گاهواره، پيامى در زمينه نفى الوهيت خويش، و اينكه بنده اى همچون ساير بندگان خداست، به همه انسان ها مى فرستد.

در آيه 15 همين سوره اين موضوع درباره حضرت يحيى عليه السلام نيز آمده است، با اين تفاوت كه در آنجا سخن از سوى خداست، و در اينجا سخن از مسيح عليه السلام است.

در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام مى خوانيم: انّ اوْحَشَ ما يَكُوْنُ هذَا الْخَلْقُ فى ثَلاثَةِ مَواطِنٍ:

يَوْمَ وُلِدَ مِنْ بَطْنِ امِّهِ، فَيَرَى الدُّنْيا، وَ يَوْمَ يَمُوْتُ، فَيُعايِنُ الْاخِرَةَ وَ اهْلَها، وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً، فَيَرَى احْكاماً لَمْ يَرَها فى دارِ الدُّنْيا:

«وحشتناكترين چيزى كه در مورد انسان است در سه موطن است: روزى كه متولد مى شود و از شكم مادر خارج مى گردد و چشمش به اين دنيا مى افتد، و روزى كه مى ميرد و عالم پس از مرگ و اهل آن عالم را مشاهده مى كند، و روزى كه بار ديگر زنده مى شود و احكام را مى بيند كه در دار دنيا نديده بود».

سپس امام به آيات مربوط به يحيى و مسيح عليهم السلام در اين زمينه اشاره فرمود(1)

به هر حال آيه فوق به خوبى نشان مى دهد كه مسأله رستاخيز در امت هاى پيشين آنچنان مسلم بوده كه حتى مسيح در گاهواره از آن سخن مى گويد.

***

تاكنون موضوع معاد را در آيين چهار پيامبر از پيامبران «اولوالعزم» اجمالًا بررسى كرديم، و به ضميمه


1- نورالثقلين، جلد 3، صفحه 335، حديث 75.

ص: 294

آيات زيادى كه از آيين پيغمبراسلام صلى الله عليه و آله و سلم در زمينه معاد سخن مى گويد اين موضوع در مورد پنج پيامبر اولوالعزم تكميل مى شود.

از ميان پيامبران «غير اولوالعزم» نيز ماجراى حضرت آدم و مسائل پيرامون آن مانند داستان فرزندان آدم و داستان شيطان را ملاحظه كرديم.

اكنون بد نيست اين معنا را از زبان ساير پيامبران بشنويم:

شعيب كه همزمان حضرت موسى بود هنگامى كه مبعوث به رسالت شد و به سوى «مدين» (شهرى در جنوب غربى اردن كه امروز بنام «معان» ناميده مى شود و در شرق خليج عقبه قرار دارد) آمد، به قوم خود گفت: «اى قوم من خدا را بپرستيد، و به روز باز پسين اميدوار باشيد، و در زمين فساد نكنيد». (فَقَالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّه وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْاخِرَ وَ لا تَعْثَوا فى الْارْضِ مُفْسِدينَ).

در اينجا حضرت شعيب در آغاز دعوتش بر دو اصل اساسى همه اديان يعنى «مبدأ» و «معاد» تكيه مى كند، و مردم را به سوى اين دو اصل فرا مى خواند.

منظور از اميد داشتن به روز قيامت اميد به ثواب الهى در آن روز است، يا اينكه اميد در اينجا به معناى ايمان و اعتقاد نسبت به آن روز مى باشد.

***

نهمين آيه از زبان «يوسف» در زندان به هنگام گفتگو درباره تعبير خواب با دوستان زندانى است، مى گويد: يوسف به آنها چنين گفت: من آيين قومى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى ديگر كافرند ترك گفتم. (و به خاطر اين فداكارى خداوند مرا شايسته تعليم علم تعبير خواب دانست) (انّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْاخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).

اين تعبير به خاطر آن است كه مشركان بت پرست عقيده به خدا داشتند، ولى معاد و يوم الجزاء را به صورت تناسخ مى پذيرفتند، و معتقد بودند كه روح هر انسانى بعد از مرگ به كالبد ديگرى در همين دنيا باز مى گردد، و پاداش و كيفر خود را در اين زندگى مجدّد مى بيند، در حالى كه آيين توحيدى نه شرك را مى پذيرد، و نه تناسخ و بازگشت ارواح را به اين دنيا، لذا يوسف آنها را هم منكر خدا شمرد و هم منكر

ص: 295

معاد.(1)

«ملّة» در اصل به معناى «دين» است، و تفاوت آن با دين در اين است كه دين را اضافه به خداوند و افراد هر دو مى كنند، مى گويند دين اللَّه، يا دين محمد صلى الله عليه و آله و سلم، ولى ملّت معمولًا به انبياء (يا اقوامى كه در ميان آنها انبياء يا مدعيان نبوت بوده) اضافه مى شود و مى گويند ملّة ابراهيم و مانند آن (2) و «ملّة اللَّه» گفته نمى شود.

در اينجا منظور يوسف عليه السلام عزيز مصر و همسرش زليخا و اطرافيان آنها و به طور كلى مردم مصر در آن زمان است كه عقيده صحيحى نه درباره مبدء داشتند و نه درباره معاد.

و به هر حال نشان مى دهد كه اعتقاد به معاد به عنوان يكى از دو ركن اساسى دين در آيين يوسف عليه السلام نيز بوده است كه حتّى در زندان در برابر همبندهاى خود، اين دو ركن را در كنار هم بيان مى كند.

قابل توجّه اينكه يوسف به دنبال اين سخن مى گويد: «من از آيين پدرانم ابراهيم و اسماعيل و يعقوب پيروى كردم». (وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائى ابْراهيمَ وَ اسْحاقَ وَ يَعْقُوْبَ) اشاره به اينكه ايمان به مبدء و معاد دو اصل ثابت در همه اديان الهى و آيين هاى پيشين بوده است.

***

دهمين و آخرين آيه مورد بحث كه از زبان «مشركان مكّه» در برابر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است مى گويد:

آنها در برابر دعوت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم به سوى ايمان به معاد ضمن ابراز تعجّب از اينكه چگونه انسان بعد از آنكه خاك شد بار ديگر لباس حيات در تن مى پوشد؟ گفتند: «اين وعده اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده است، اينها همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است»! (لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آبائُنا مِنْ قَبْلُ انْ هذا الّا اساطِيْرُ الْاوَّلينَ).

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه دعوت به سوى معاد از قديمترين ايام از سوى پيامبران الهى انجام يافته، به گونه اى كه مشركان آن را در زمره (اساطِيرُ الْاوَّلينَ» (افسانه هاى پيشينيان) مى شمردند!


1- الميزان، جلد 11، صفحه 189.
2- مفردات راغب ماده ملّت.

ص: 296

(اساطيرْ» جمع «اسطار» و «اسطار» نيز به نوبه خود جمع «سَطْر» است كه به معناى صفّ درختان يا كلمات و مانند آن است، و به اين ترتيب «اساطير» جمع جمع مى باشد، و اشاره به رواياتى است كه از پيشينيان باقيمانده و از آنجا كه داستان هاى پيشينيان غالباً آميخته با افسانه ها و خرافاتى بوده اين تعبير معمولًا در مورد «خرافات» به كار مى رود.

بعضى نيز گفته اند كه «اساطيرْ» جمع «اسْطُورَه» و «اسْطاره» و «اسْطير» است و از آنجا كه اضافاتى بر ماده ثلاثى دارد اشاره به اضافاتى در معنا است، معناى اصلى آن سطر طبيعى است، و معناى اضافى آن سطور مجعول و دروغين است.(1)

***

نتيجه بحث

از مجموع آنچه در آيات فوق گفته شد، و همچنين آيات مشابه آن كه در قرآن مجيد فراوان است، به خوبى استفاده مى شود برخلاف زعم ناآگاهانى كه گمان مى كنند سخن از ايمان به روز قيامت مطلبى است كه در اين اواخر در ميان اقوام مؤمن مطرح شده، از نخستين ايامى كه آدم گام به روى زمين نهاد، اين مسأله مطرح بوده، و همه پيامبران الهى به سوى آن دعوت كردند.

حتّى از آيات متعددى در قرآن استفاده مى شود كه در قيامت نيز خداوند به اين مسأله در برابر مجرمان احتجاج مى كند، و مى فرمايد: «اى گروه جن و انس! آيا رسولانى از خود شما به سويتان نيامدند كه آيات مرا براى شما بازگو كنند و از لقاى چنين روزى (روز قيامت) شمارا بيم دهند»؟! (يا مَعْشَرَ الجِنِّ وَ الْانْسِ الَمْ يَأْتِكُمْ رَسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّوْنَ عَلَيْكُمْ اياتى وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقاءَ يُوْمِكُمْ هذا) (انعام- 130)

اين آيه به خوبى مى رساند كه رسولان الهى در تمام طول تاريخ همه جن و انس را به ايمان به معاد دعوت كردند. همين معنا در آيه ديگرى از زبان خازنان دوزخ در برابر دوزخيان آمده (وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا) (زمر- 71).

جالب اينكه دوزخيان نيز عموماً به اين معنا اعتراف مى كنند، چنان كه در ادامه همين آيه آمده است:

(قالُوا بَلَى : «مى گويند آرى».

بنابراين از ديدگاه قرآن، مسأله معاد از مسائلى است كه هميشه در متن دعوت انبياء قرار داشته، و از زمان خلقت آدم عليه السلام مطرح بوده و در هر عصر و زمانى از سوى رسولان الهى تأكيد شده، و همه اقوام با آن آشنايى داشته اند، اكنون به سراغ تواريخ و گواهى دانشمندان در اين زمينه مى رويم.


1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.

ص: 297

***

توضيحات:

1- معاد در ميان اقوام قبل از تاريخ

مى دانيم دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند: دورانى كه خط اختراع شده بود و انسان توانست نوشته هايى از خود به يادگار بگذارد، و آن را دوران تاريخ مى نامند، و دوران قبل از اختراع خط كه طبعاً نتوانست شرح زندگى خود را به صورت تاريخ مدوّن درآورد، و آن را دوران قبل از تاريخ مى نامند.

ولى عدم اختراع خط در آن زمان هرگز دليل بر اين نيست كه ما دسترسى به حالات آنها نداشته باشيم، چرا كه آن قدر آثار از آن اقوام در زير زمين، در غارها، و مانند آن، به يادگار مانده كه مى تواند تا حدّ زيادى پرده از روى اسرار زندگى آنان بردارد.

هنوز دانشمندان با حفارى در نقاط مختلف جهان، خانه ها و شهرها و ابزارهاى مختلف زندگى اقوام قبل از تاريخ را جستجو مى كنند، و بعد از پيدا كردن دقيقاً روى آنها مطالعه كرده و تاريخ زندگى و تمدن آنان را بازنويسى مى كنند و از اين طريق، به عقائد مذهبى آنان نيز پى مى برند.

«ساموئيل كينگ» جامعه شناس معروف در كتاب خود مى نويسد:

«اسلاف انسان امروزى (كه آثار آنان در حفريات پيدا شده) يعنى «نئاندرتالها» داراى مذهب بودند، به دليل اينكه مرده هاى خود را به وضع مخصوصى به خاك مى سپردند، و ابزار كارشان را كه كنارشان مى نهادند و به اين طريق، عقيده خود را به وجود دنياى ديگر به ثبوت مى رساندند».(1)

مى دانيم انسان هاى نئاندرتال مربوط به ده ها هزار سال قبل مى باشند، در زمانى كه هنوز نه خط اختراع شده بوده و نه تاريخ بشر آغاز گشته بود.

يقيناً كيفيت عمل آنها يك كار خرافى بوده، زيرا مى دانيم ابزار كار دنيا چيزى نيست كه در زندگى ديگر به كار آيد ولى انگيزه و ريشه اين عمل كه ايمان به زندگى بعد از مرگ است، واقعيتى است كه در ميان آنها وجود داشت.


1- « جامعه شناسى» ساموئيل كنيگ، جلد اوّل، صفحه 291.

ص: 298

در دائرة المعارف قرن بيستم از «هربرت اسپنيسر» در كتاب «اصول علم الاجتماع» نقل شده، كه انسان هاى نخستين چون قادر به تفكّر (عميق) نبودند جهان پس از مرگ را به مقدار توانايى عقل خويش درك مى كردند، و لذا در مورد جزئيات اين زندگى سخنان عجيب و غريب و احياناً آميخته با خرافات داشتند، بسيارى از آنها در عين اعتراف به عالم پس از مرگ، اين زندگى را مخصوص كسانى مى دانستند كه به مرگ طبيعى از دنيا بروند، و بعضى آن را مخصوص قهرمانان و نيرومندان مى پنداشتند. گروهى از اقوام پيشين، اسلحه ميّت را با او دفن مى كردند و وسائل منزل را با زنان، و اسباب بازى را با كودكان (تا در زندگى پس از مرگ از آن بهره گيرند!).

گاه تمام حيوانات او را با خود به خاك مى سپردند، گاهى مقدارى ذرّت و دانه هاى غذايى تا در آخرت با آن زراعت كنند!

گاه از اين مرحله قدم فراتر مى نهادند، همراه ميّت زنان و غلامان و بعضى از خواص ياران او را با او به خاك مى سپردند، تا در آخرت با آنها مأنوس شود!

حتى در بعضى از نقاط مكزيك و آمريكا كاهنى را همراه بزرگانى كه از دنيا مى رفتند سر مى بريدند (و با او دفن مى كردند) تا مشاور مذهبى و روحانى او در جهان ديگر باشد!!

و گاه دلقك او را مى كشتند تا در جهان ديگر با سخنان و حركات خويش، آن بزرگ را سرگرم سازد!

تعداد كسانى را كه همراه اين افراد مى كشتند و به خاك مى سپردند بستگى به شخصيت آن فرد داشت، تا آنجا كه بعضى از مورّخان نوشته اند: تعداد قربانيان بعضى از اين مردگان به دويست نفر مى رسيد!

گاه هنگامى كه فرزند عزيزى از دست مى رفت، مادر، عمه، و مادر بزرگ، او را سر مى بريدند و با او دفن مى كردند، تا در عالم ديگر در كنار او باشند».(1)

شكى نيست اين خرافات وحشتناك زائيده افكار منحط اين اقوام بوده، ولى همگى بيانگر يك نكته است و آن اينكه اعتقاد به عالم پس از مرگ، عقيده ريشه دار در ميان اقوام نخستين بوده است.

در كتاب «تاريخ عمومى تمدن ها» نيز آمده است كه از دوران هاى قبل از تاريخ تا آخر تاريخ قديم پيكرهاى مردگان با توجه خاص و با مراسم ويژه اى به خاك سپرده مى شد، و بسيارى از وسائل خانه يا


1- دائرة المعارف قرن بيستم، جلد اوّل، صفحه 90 تا 94( با تلخيص).

ص: 299

اشكال مرموزى با آنها دفن مى شد، و بازماندگان هدايائى براى آنها مى فرستادند، و اين رسوم و عادات نشان مى دهد كه آنها به حيات ديگرى ايمان داشتند.(1)

***

2- ايمان به معاد در ميان اقوام بعد از تاريخ

مدارك تاريخى نشان مى دهد اقوامى كه در نقاط مختلف جهان مى زيستند در اين اعتقاد مشترك بودند و غالباً عقيده محكمى به زندگى پس از مرگ داشتند، و براى آن تشريفاتى قائل بودند، هرچند معمولًا آن را با خرافاتى نيز آميخته بودند:

الف- معاد در ميان مصريان قديم

«آلبرماله» در تاريخ خود در اين زمينه چنين آورده است:

«مردم مصر بر اين عقيده بودند كه روح مرده از قبر جدا شده و در محضر خداوند بزرگ «آزيريس» حاضر مى شود:

هنگامى كه او را به محضر احكم الحاكمين «آزيريس» رهبرى مى كنند قلب او را در ميزان حقيقت مى سنجد، روحى كه از حساب پاك بيرون آيد رهسپار باغى مى شود كه حد بركتش در تصور نگنجد ...

در كنار اموات، نامه اى مى گذاشتند كه در سفر به آن دنيا راهنماى آنها باشد، اين نامه عجيب و جالب جمله هايى را در برداشت كه مرده بايد در محضر خداوند بزرگ «آزيريس» بگويد: تا ذمه اش پاك شود و جمله ها اين بود:

بزرگى به تو مى برازد اى خداوند عالى مقام! و اى خداوند راستى و عدالت!

من درباره مردم، پيرامون تقلب نگشته ام، هيچ پير زنى را نيازرده ام، در انجام وظيفه تكامل نور زيده ام، و گرد تنبلى نگشته ام. هتك احترام مقدسات را روا نداشته ام، از بنده اى نزد آقايش سعايت نكرده ام، نان كسى را به گربه نينداخته ام! آدمى نكشته ام، و نوارها و آذوقه اموات را ندزديده ام.(2)


1- تاريخ الحضارات العام، جلد 1، صفحه 99.
2- منظور از نوارهاى مردگان ظاهراً همان نوارهاى موميائى است كه بر اندام مردگان مى پيچيدند، و داراى ارزش و قيمتى بوده، و منظور از مواد غذائى، غذاهايى بوده كه همراه آنها دفن مى كرده اند، به گمان اينكه در زندگى بعد از مرگ مورد نياز آنها است.

ص: 300

زمين كسى را غصب نكرده ام، شير از دهان اطفال شيرخوار نگرفته ام، هيچ نهرى را قطع نكرده ام، من پاكم پاك! ...

اى داوران! امروز كه روز حساب است اين مرحوم را راه دهيد كه گرد گناه نگشته، دروغ نگفته، بدى نمى داند چيست، در زندگى و معاش جانب حقّ و انصاف را فرو نگذارده، اعمال او مورد توجه مردم، و موجب خشنودى خدايان بوده، او گرسنگان را پوشانيده، در راه خدا قربان كرده، به اموات غذا رسانيده، دهانش پاك است، و هر دو دستش نيز پاك.

مورخ مزبور (آلبرماله) پس از نقد اين سخن مى گويد: از اين عبارات به خوبى روشن مى شود كه مردم مصر گناهان كبيره و حسنات و مستحبات را چگونه تشخيص مى داده اند.(1)

بايد به اين سخن بيفزاييم كه از اين عبارات نيز ضمناً معلوم مى شود كه آنها هم عقيده به حساب الهى داشتند، و هم ميزان سنجش اعمال، و هم باغ هاى بهشت، ضمناً اين عبارات شبيه نوعى تلقين بوده است كه امروز براى اموات معمول است، و اشارات پرمعنايى است، به پاكسازى زندگان از هرگونه آلودگى به گناه، و نيز اهميّت گناهان را نسبت به يكديگر روشن مى سازد.

خلاصه اينكه مصريان بنا به گواهى تاريخشان اعتقاد عميقى به مسأله حيات بعد از مرگ داشتند، هرچند آن را با خرافات زيادى آميخته بودند، از جمله اينكه آنها بجاى گذاشتن ابزار و لوازم زندگى و مواد غذائى در قبرها، تصاوير و مجسّمه ها و نقّاشى هايى از آنها را در گورها مى گذاشتند، و معتقد بودند اين تصاوير و نقّاشى ها مى تواند جاى اصلى آن را بگيرد.

در بعضى از مقابر تصوير مزرعه، و در بعضى صحنه پختن نان، و در بعضى منظره كشتن گاو، يا گوشت پخته اى كه در ظرف نزد مهمانان گذاشته مى شود، به نظر مى رسد(2) مسأله موميائى كردن اجساد مردگان، و ساختن قبرهاى بسيار محكم همچون اهرام مصر، نيز در همين رابطه بوده است.

هدف اين بوده است كه اجساد خود را پس از مرگ تا موقع حشر، سالم نگاه دارند و در موقعى كه روح به بدن عودت مى كند وسائل تعيشى داشته باشند (و لذا) انواع خوراكى ها و مجسمه هايى از نانواها و آشپزها، و انواع وسائل دفاع و جواهرات، در درون قبر و كنار جسد مى گذاشتند، و چون اين قبور


1- « آلبرماله» تاريخ ملل شرق و يونان، جلد 1، صفحه 74.
2- « تاريخ تمدن ويل دورانت»، جلد اوّل، صفحه 180.

ص: 301

معمولًا مورد تجاوز حيوانات وحشى، و يا به منظور دستبرد به جواهرات مورد تجاوز انسان ها واقع مى شد، لذا متمكّنين و متنفذين به ساختن اهرام يا ساختمان هاى رفيع به روى قبرها مبادرت نموده كه آن را «پيرموس» يعنى «بلند» ناميدند.(1)

***

ب- «بابلى ها»

يكى ديگر از اقوام متمدن پيشين بودند، آثارى كه از آنها باقيمانده نشان مى دهد كه اعتقاد به زندگى پس از مرگ و معاد در ميان آنها راسخ بوده، به همين دليل به گفته بعضى از مورخان اجساد مردگان خود را در زير زمين هاى سقف دار به خاك مى سپردند، گرچه مرده ها را موميائى نمى كردند، ولى بعد از شستن، لباس خوب بر آنها مى پوشاندند، و گونه هايش را رنگين و مژگانش را سياه مى كردند! و انگشترهايى برانگشتان او مى نهادند، و اگر مرده، زن بود شيشه هاى عطر و شانه و گردها و روغن هاى آرايش، در گور او مى گذاشتند، تا بوى خويش و زيبائى چهره خود را در جهان ديگر حفظ كند!(2)

***

ج- «سومريها» كه از اقوام متمدن باستانى ساكن جنوب عراق محسوب مى شوند، به گفته «ويل دورانت» با مردگان خود مواد غذايى و ابزار و آلاتى را دفن مى كردند.

باز «ويل دورانت» در اين زمينه مى نويسد: چون سومرى ها با مردگان خود خوراكى ها و افزارهاى زندگى را در گور مى نهادند مى توان چنين فرض كرد كه به زندگى در سراى ديگر عقيده داشتند.(3)

***

د- «زردشتيان» در فارس نيز همچون اقوام ديگر به زندگى بعد از مرگ اعتقاد داشتند، بلكه جزئيات دقيقترى براى آن ذكر مى كردند، آنها تعبيراتى درباره بهشت و دوزخ و پل صراط و حتى تفاوت


1- « تاريخ ويل دورانت»، جلد اوّل، صفحه 49.
2- « تاريخ ويل دورانت» جلد اوّل، صفحه 283( با تلخيص).
3- « تاريخ ويل دورانت»، جلد اول، صفه 155.

ص: 302

درجه دوزخيان داشتند كه با اعتقادات امروز شباهت زيادى دارد.

به گفته «ويل دورانت» آنها معتقد بودند كه در ماوراى مرگ، «دوزخ» و «تطهيرگاه» (اعراف) و بهشتى وجود دارد، و همه ارواح ناچارند پس از مرگ از پلى بگذرند كه پليد و پاكيزه را از يكديگر جدا مى سازد، ارواح پاكيزه در آن طرف پل به سرزمين «سرور» فرود مى آيند ... و در آن جايگاه جاودانه با «اهورامزدا» در نعمت و خوشبختى به سر مى برند، ولى ارواح پليد نمى توانند از اين پل بگذرند و در گودال هاى دوزخ سرازير مى شوند، آنها هرچه بيشتر گناه كرده باشند، گودال دوزخى آنان عميق تر است!(1)

همان گونه كه ملاحظه مى كنيد آنها جزئيات بيشتر و دقيق ترى درباره زندگى پس از مرگ ارائه مى دادند.

ه- «چينيها» نيز ايمان به زندگى پس از مرگ را در لابه لاى عقايد خود اظهار مى داشتند: «ويل دورانت» مى گويد: مذهب آنها اميد بخش از امداد خدايان و وصال بهشت بود، و خداى «آميتابا» فرمانرواى بهشت مى شد (خدا در اينجا ممكن است اشاره به فرشته باشد).(2)

در جاى ديگر مى خوانيم: آنها معتقد بودند ارواح كسانى كه به مرگ طبيعى مرده اند خاصه اگر صالح نيز باشند كم كم با تقديم هدايا و قربانيها و تشريفات ديگر به ارواح بسيار عالى و آلهه (فرشتگان) تبديل مى شود.(3)

***

و «ژاپنى ها» نيز در اين عقيده با ديگران همصدا بودند: «آيين بودا وقتى به ژاپن رسيد از ابر بدبينى پوشيده بود ... اما به زودى در زير آسمان ژاپن دگرگونى پذيرفت، و داراى خدايان نگهبان (فرشتگان نگهبان) و مراسم خوشايند ... و بهشت آرامبخش شد، البته از دوزخ و ديور نيز محروم نماند».(4)

باز در اين زمينه مى خوانيم: آيين «ماهايانا» در حالتى به ژاپن رسيد كه از آيين بودائى فاصله بسيار زيادى پيدا كرد، عقائد تسلّى بخش و بهشت و دوزخ ها ... با خود به همراه آورد.(5)


1- « تاريخ ويل دورانت»، جلد اول، صفحه 429.
2- تاريخ ويل دورانت، جلد اوّل، صفحه 851.
3- اسلام وعقايد و آراء بشرى، صفحه 158.
4- « تاريخ تمدن ويل دورانت»، جلد اوّل، صفحه 925.
5- اسلام و عقائد و آراء بشرى، صفحه 184.

ص: 303

***

ز- «يونانيان» نيز با انحاء مختلفى اعتقاد خود را به عالم پس از مرگ ابراز مى داشتند، از جمله اينكه گروهى از آنها «براى آنكه مردگان در زير زمين خشنود باشند مقاديرى از مواد خوردنى و وسائل نظافت، همچنين مجسمه هاى گلين كوچكى از زنان را با ايشان دفن مى كردند. تا در سراى ابديت از مراقبت و تسلّى آنان محروم نمانند.(1)

***

ح- «روميان» نيز سخنان گوناگونى در اين زمينه داشتند: «اتروسكها» كه گروهى از فرمانروايان روم باستان بودند، يكى از اساسى ترين اعتقاداتشان اين بود كه روح مرده آن گونه در تصاوير گورها نشان داده مى شود، به دادگاه جهان زيرزمينى مى رفت، و در آخرين لحظات داورى فرصتى براى دفاع از رفتار خويش در زندگى مى يافت، اگر از اين عهده اين دفاع و پاسخگويى برنمى آيد، به عذاب هاى گوناگونى گرفتار مى شد ... آنها نيز احياناً گور مردگان را به صورت يك خانه در درون صخره اى مى ساختند و همه وسائل زندگى حتّى لباس و گلدان و اسلحه و جواهرات و آينه و لوازم آرايش را در آن آماده مى كردند.(2)

«پلوتارك» مورّخ يونانى كه بين 50 تا 120 ميلادى مى زيست و كتاب هاى او از عقائد و شخصيّت هاى يونانى و رومى سخن مى گويد عقيده داشت كه ما بايد به جاودانى بودن انسان و بهشت پاداش بخش و برزخ پاك كننده و دوزخ كيفر دهنده معتقد باشيم.(3)

***

3- عقيده به معاد در كتب يهود

3- عقيده به معاد در كتب يهود(4)


1- يونان باستان( ويل دورانت)، جلد دوّم، صفحه 18.
2- تاريخ تمدن ويل دورانت، جلد 3( قيصر و مسيح) صفحه 9.
3- « تاريخ ويل دورانت»، جلد سوّم، صفحه 571.
4- كتب مقدس يهوديان كه عهد عتيق نام دارد و شامل 39 كتاب است كه 5 كتاب آن اسفار پنجگانه تورات است و 17 كتاب آن به نام مكتوبات مورخان ناميده شده و چنان كه از نامش پيداست نوشته هايى است از مورخان درباره ملوك و پادشاهان و مانند آنان و 17 كتاب ديگر كه مكتوبات انبياء ناميده مى شود شرح حال و بيان كلمات قصار و اندز گونه و مناجات هاى پيامبران است- اما كتب مقدس مسيحيان( عهد جديد) مجموعاً 27 كتاب بيشتر نيست كه 4 كتاب آن انجيل هاى اربعه است كه به وسيله شاگردان مسيح يا شاگرد شاگردان او نوشته شده و 22 كتاب نامه هاى پولس و ساير رجال برجسته مسيحيت است كه براى مناطق مختلف فرستادند و آخرين كتاب مكاشفات يوحنا است كه شرح مكاشفات او را مى دهد.

ص: 304

شكى نيست كه يهود و نصارى به عالم پس از مرگ اعتقاد داشتند و اين مسأله در كتب «عهد جديد» و اناجيل فراوان ديده مى شود، هرچند در كتب «عهد عتيق» يعنى كتب يهود كمتر به چشم مى خورد.

اين تفاوت «شايد» به خاطر آن است كه يهود به جهت دنياپرستى شديد و علاقه افراطى به حيات مادى كه از سراسر تاريخشان نمايان است اعتقاد به معاد را مزاحم برنامه هاى خود مى ديدند، لذا هنگامى كه دست به تحريف آثار پيامبران خويش زدند آنچه سخن از زندگى مادى مى گفت به خوبى ثبت كرده اند، ولى آنچه از رستاخيز و كيفر دنيا پرستان و ستمكاران بحث مى كرد حذف نمودند!

قرآن مجيد نيز آنها را چنين معرفى مى كند: وَ لَتَجِدَنَّهُمْ احْرَصَ النّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ اشْرَكُوا يَوَدُّ احَدُهُمْ لَوْيُعَمَّرُ الْفَ سَنَةٍ: «آنها را حريص ترين مردم بر زندگى (دنيا) خواهى يافت، حتى حريص ترين از مشركان به گونه اى كه هر يك از آنان دوست دارد هزار سال عمر كند»! (بقره 96)

ولى با تمام اين بى اعتنائى ها كه در كتب عهد قديم نسبت به مسأله عالم پس از مرگ ديده مى شود، باز تعبيرات روشنى كه حاكى از اعتقاد به چنين عالمى است در آنها به چشم مى خورد از جمله:

1- در كتاب «اشِعْياىِ نَبى» مى خوانيم: مردگان تو زنده خواهند شد، و جسدهاى من خواهند برخاست.(1)

2- در كتاب اوّل «سموئيل» چنين آمده: «خداوند مى ميراند و زنده مى كند و به قبر فرود مى آورد و بر مى خيزاند».(2)

3- در مزامير «داود» آمده است چون در وادى سايه موت نيز راه روم، از بدى نخواهم ترسيد، زيرا تو با منى، هر آينه نيكوئى و رحمت تمام عمرم در پى من خواهد آمد، و در خانه خداوند ساكن خواهم بود تا ابد الآ باد.(3)

به اين ترتيب پيامبرانى همچون «سموئيل» و «اشعيا» و «داود» با اشارات قابل ملاحظه اى از رستاخيز خبر داده اند، هرچند اين سخنان و مانند آنها براى قوم يهود چندان خوشايند نبود، و شايد به همين دليل تعبيرات فراوان ديگر را در اين زمينه از ميان بردند.


1- كتاب اشعيا باب 26، جمله 19.
2- كتاب اوّل سموئيل، باب 2، جلد 6.
3- مزامير داود مزبور 23، جمله 4 تا 6.

ص: 305

بعضى از مورّخان ضمن برشمردن پاره اى از عقائد يهود چنين آورده اند: آنها معتقد بودند كه سرانجام در يوم اللَّه (روز خدا) مردگان برمى خيزند، (و زندگى را از سر مى گيرند) ... به زودى نجات دهنده اى مى آيد، و با پيروزى از همه درستكاران «حتى» از گوربپا مى خيزند و به سوى بهشتى كه جايگاه ابدى او است مى روند».(1)

اين نويسنده در جايى ديگر با اشاره به عقيده زردشتيان چنين نقل مى كند: «مردگان برانگيخته مى شوند، و جان به تن هاى مرده مى آيد، و نفس به سينه ها باز مى گردد، سراسر عالم مادى از پيرى و مرگ و تباهى و انقراض رهايى مى يابد، و براى هميشه چنين مى ماند».

***

4- رستاخيز در اناجيل

همان گونه كه قبلًا اشاره شد مسأله زندگى پس از مرگ در اناجيل مسيحيان با صراحت بيشترى آمده است از جمله:

در انجيل «مَتّى كه نخستين اناجيل است مى خوانيم: «زان رو كه فرزند انسان در جلال پدر خود با ملائكه خويش خواهد آمد و آنگاه هركس را بر وفق عمل او جزاء خواهند داد».(2)

و در انجيل «يُوحَنّا» چنين آمده است:

«... آن ساعت مى آيد كه همه آنها كه در قبرها هستند آوازش را بشنوند، و بيرون خواهند آمد، آنانى كه نيكوئى كرده باشند از براى قيامت حيات، و آن كسانى كه بد كرده باشند براى قيامت جزا» (منظور از قيامت حيات، ظاهراً همان حيات ابدى در نعمت خداست كه پاداش و صالحان است و منظور از قيامت جزا كيفر بدكاران مطابق داورى عادلانه خداوند است).(3)

***

نتيجه بحث

از مجموع آنچه در بحث هاى فوق آمد به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه از نظر مورخان مذهبى و


1- تاريخ تمدن ويل دورانت، جلد 3، صفحه 637( با تلخيص).
2- انجيل متى باب 16، جمله 27.
3- انجيل يوحنّا باب 5، جمله 28 و 29( طبق ترجمه« ويليام گلن» از انتشارات مجمع بريتانيائى ترجمه خارجى كتاب هاى مقدس سال 1878).

ص: 306

غيرمذهبى اعتقاد به زندگى بعد از مرگ از قديم ترين ايّام، حتّى قبل از اختراع خط و پيدايش تاريخ در ميان اقوام مختلف بشر وجود داشته، و هر قوم و ملّتى به نوعى باور خود را نسبت به اين مسأله نشان داده، به گونه اى كه روشن مى شود اين اعتقاد نه رنگ قوميت داشته، و نه نژاد و زبان و منطقه خاص، بلكه يك اعتقاد عمومى، در سراسر تاريخ، و قبل از آن، بوده است.

همان گونه كه در بحث فطرى بودن معاد مشروحاً آمد، اين اعتقاد عمومى از آنجا سرچشمه مى گيرد كه اعتقاد به اين مسأله در سرشت و درون فطرت انسان ها وجود دارد، و يك امر القائى از خارج نيست كه با گذشت زمان يا دگرگون شدن اقوام، دگرگونى پذيرد.

ص: 307

ايمان به معاد و تربيت

اشاره

اشاره:

بدون شك ايمان به معاد تأثير بسيار عميق و گسترده اى در اعمال انسان ها دارد، اصولًا اعمال انسان بازتاب اعتقادات اوست، يا به تعبير ديگر رفتار هر كس با جهان بينى او ارتباط، و پيوند مستقيم و تنگاتنگ دارد.

كسى كه مى داند تمام اعمالش بى كم و كاست به زودى در دادگاهى مورد بررسى قرار مى گيرد كه قضاتش از همه چيز آگاهند، نه توصيه اى در آن مؤثّر است و نه رشوه اى، و نه حكم دادگاهش تجديد نظر دارد، سپس بر طبق آن پاداش و كيفر مى بيند، بلكه از ديدگاه ديگر، اعمال او همگى محفوظ است و رنگ ابديت به خود مى گيرد، و در زندگى ديگر با اوست و مايه آبرويا سرشكستگى، آرامش يا شكنجه اوست، و به دنبال آن سعادت جاودان يا عذاب هميشگى است.

مسلّماً چنين كسى نه فقط در اصلاح خود مى كوشد بلكه در انجام اعمال گوناگونش فوق العاده سختگير و موشكاف است، و همان طور كه يك دانشمند آگاه از خواص داروهاى شفابخش، و سموم كشنده، نسبت به آنها حساسيت دارد، با تمام وجودش اوّلى را مى طلبد، و با تمام وجودش از دوّمى مى گريزد، همين مسأله در مورد عقيده به زندگى پس از مرگ و دادگاه قيامت صادق است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات زير كه بازگو كننده اين حقيقت است گوش جان فرا مى دهيم:

1- فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ احَداً.

(كهف 110)

2- وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً- انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءاً وَ لا شُكُوراً- انّا نَخافٌ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً.

ص: 308

(دهر- 8 تا 10)

3- وَ مالِىَ لا اعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَ الَيْهِ تُرْجَعُونَ.

يس- 22)

4- قالَ الَّذينَ يَظنُّونَ انَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرةً بِاذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصّابِرينَ.

(بقره- 249)

5- قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى ما جَائَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذى فَطَرَنا فَاْقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ انَّما تَقْضى هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا انّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا.

(طه- 72 و 73)

6- ... يَتَسائَلُونَ- عَنِ الْمُجْرِمينَ- ما سَلَكَكُمْ فى سَقَرٍ- قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ... وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ.

(مدثر- 40 تا 46)

7- وَيَلٌ لِلْمُطَفِّفينَ ... الا يَظُنُّ اولئِكَ انَّهُمْ مَبْعُوثُوْنَ لِيَوْمٍ عَظيمٍ.

(مطففين- 1 و 4)

8- انَّما يَستاذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ.

(توبه- 45)

9- أَرَأَيْتَ الَّذى يُكَذِّبُ بِالدِّيْنِ فَذلِكَ الَّذى يَدُعُّ الْيَتيمَ.

(ماعون 1 و 2)

10- بَلْ يُريْدُ الْانْسانُ لِيَفْجُرَ امامَهُ يَسْئَلُ ايّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ.

(قيامت- 5 و 6)

11- انَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَيَّنالَهُمْ اعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.

(نمل- 4)

12- وَ اذا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةٍ حِجاباً مَسْتُوراً- وَ جَعَلْنا عَلَى قُلُوبِهِمْ اكِنَّةً انْ يَفْقَهُوْهُ وَ فى آذانِهِمْ وَ قْراً.

ص: 309

(اسراء 45 و 46)

ترجمه:

1- پس هركس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند.

2- و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند- (و مى گويند): ما شما را براى خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و تشكرى از شما نمى خواهيم- ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى (كه آن روز) عبوس و شديد است.

3- من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است؟ و همگى به سوى او بازگشت مى كنيم.

4- امّا آنها كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.

5- گفتند به خدائى كه ما را آفريده ما ترا هرگز بر دلائل روشنى كه به ما رسيده مقدم نخواهيم داشت هر حكمى مى خواهى بكن كه تنها مى توانى در اين زندگى دنيا داورى كنى- ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما را ببخشد.

6- آنها در باغ هاى بهشتند و سئوال مى كنند از مجرمان: چه چيز شما را به دوزخ فرستاد؟ مى گويند ما از نمازگزاران نبوديم و اطعام مستمند نمى كرديم، و پيوسته با اهل باطل همنشين و همصدا بوديم و همواره روز جزا را انكار مى كرديم.

7- واى بر كم فروشان ... آيا آنها باور ندارند كه برانگيخته مى شوند در روزى بزرگ.

8- تنها كسانى از تو اجازه مى گيرند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند.

9- آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند مشاهده كردى؟- او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند.

10- (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و) مادام العمر گناه كند

ص: 310

(لذا) مى پرسد قيامت كى خواهد بود!

11- كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براى آنان زينت مى دهيم به طورى كه آنها سرگردان مى شوند.

12- و هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم و بر دل هاى آنها پوشش هايى، تا آن را نفهمند و در گوش هايشان سنگينى، و هنگامى كه پرودرگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى پشت مى كنند و از تو روى بر مى گردانند.

***

تفسير و جمع بندى

ايمان به معاد انگيزه اعمال صالح

در نخستين آيه، رابطه نزديكى در ميان ايمان به آخرت و عمل صالح، منعكس شده است، مى فرمايد:

«هركس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد، و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند» (فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ احَداً).

در واقع ايمان به آخرت طبق اين آيه دو بازتاب در انسان مى تواند داشته باشد، يكى عمل صالح و ديگر اخلاص در عبوديّت. جالب اينكه در اين آيه از روز قيامت به عنوان روز «لقاء اللَّه» (ديدار خدا) ياد شده و مى دانيم اين ديار معنوى و شهود باطنى اوج تكامل انسانهاست كه يادآورى آن مى تواند انگيزه اى براى اخلاص كامل و عمل صالح باشد. (به اصطلاح تعليق حكم به وصف مشعر به عليت است).

اين نكته نيز قابل توجه است كه به جاى يقين به معاد، اميد و رجاء آن، ذكر شده است اشاره به اينكه مسأله معاد چنان است كه حتّى اميد و رجاء آن مى تواند، منبع چنين آثارى باشد.(1)

ضمناً تعبير به فعل مضارع كه براى استمرار است (يَرْجُو) و به دنبال آن امر به عمل صالح و اخلاص به صورت امر مطلق، همه اشاره به اين است كه آن اميد، و اين عمل، به صورت مستمر و دوش به دوش يكديگر پيش مى روند.


1- الميزان، جلد 13، صفحه 406.

ص: 311

اين نكته ظريف را نيز مى توان از آيه استفاده كرد كه قرآن در حقيقت بندگان را به مسافرانى تشبيه مى كند كه بعد از مدّتى جدايى و دورى به لقاى محبوب مى رسند، و مسلّماً بايد از اين سفر ره آوردى داشته باشند و كارى كنند كه لايق اين ديدار گردند، و از ديدار يار شرمنده نشوند.

در بعضى از تفاسير در شأن نزول اين آيه مى خوانيم: شخصى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد كه من جهاد در راه خدا را دوست دارم، ولى در عين حال ميل دارم موقعيت من در ميدان نبرد دانسته شود، آيه فوق نازل شد (و تأكيد بر اخلاص كرد).

در شأن نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشت: «اى رسول خدا! من صدقه مى دهم، و صله رحم بجا مى آورم، و اين كار را جز براى خدا نمى كنم، ولى هنگامى كه مردم از عمل من سخن مى گويند و ستايش مى كنند شادمان مى شوم». پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ساكت شد و سخنى نگفت تا اينكه آيه فوق نازل شد.(1)

اين شأن نزول ها به خوبى نشان مى دهد كه اساس عبادت و عمل صالح را اخلاص كامل تشكيل مى دهد.

اخلاصى كه هيچ گونه شائبه ريا و خودنمايى و شرك در آن نباشد.

***

دومين آيه كه اشاره به داستان معروف سه روز روزه نذر خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و بخشيدن غذاى افطار خود به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى كند، اين حقيقت را به خوبى آشكار مى سازد كه اين ايثار و گذشت بى نظير از ايمان به معاد سرچشمه گرفته است، مى فرمايد: (آنها مى گويند) «ما شما را فقط براى خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و تشكرى از شما نمى خواهيم- ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و شديد است» (و به همين دليل براى جلب رضاى او تا آنجا كه در توان داريم ايثار مى كنيم) (انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزااً وَ لا شُكُوراً- انّا نَخافٌ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً).(2)

آرى كسى كه از خدا و روز جزا مى ترسد نه تنها از اضافات زندگى خود در راه او انفاق مى كند، بلكه آنچه را شديداً به آن نيازمند است در راه آن محبوب بى مانند مى دهد، آن هم با اخلاص كامل، نه انتظار


1- تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 4109.
2- « عَبُوسَ» به معناى چهره درهم كشيده و« فمْطَريرْ» به معناى سخت و شديد است. و تشبيه روز قيامت به انسانى كه چهره درهم كشيده تعبير لطيفى است كه از هول و وحشت آن روز خبر مى دهد،« قَمْطَرير» به عقيده بعضى از ماده« قَمْطَر» و به عقيده بعضى ديگر از ماده« قُطْر»( بر وزن قفل) آمده است، ولى مشهور همان اوّل است.

ص: 312

پاداشى دارد، و نه حتى اظهار تشكرى با زبان، و اين نشان مى دهد كه ايمان به آن روز بزرگ چه انگيزه نيرومندى براى توجه به نيكى ها و خلوص نيت است.

قابل توجه اينكه در آيه گذشته سخن از تأثير رجاء و اميد قيامت در اخلاص و عمل صالح بود، و در اينجا سخن از تأثير خوف و بيم از آن روز است كه جمعاً دو ركن اصلى انگيزه حركت ها را تشكيل مى دهد (رجاء و خوف).

***

در سوّمين آيه، از زبان مرد مؤمنى كه به حمايت از رسولان مسيح عليه السلام در انطاكيه برخاسته بود(1) و مردم آن سامان را به پيروى از آن رسولان دعوت مى كرد چنين نقل مى كند: او ضمن دعوت مردم به پيروى از اين رسولان چنين گفت: «چرا من كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است و همه به سوى او بازگشت مى كنيد» (وَ مالِىَ لا اعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَ الَيْهِ تُرْجَعُوْنَ).

در حقيقت در كلام خود و دليل براى لزوم عبوديّت پروردگار ذكر كرده: نخست اينكه او خالق ماست و تمام هستى ما و علم و دانش و قدرت ما همه از اوست، و ديگر اينكه جهان ديگرى در پيش است كه همه به آن مى پيوندند و به سوى خدا و دادگاه عدلش باز مى گردند.

قابل توجّه اينكه در مورد خالقيت و بخشندگى مواهب، مطلب را به خودش نسبت مى دهد و در مورد معاد و بازگشت قيامت به آنها كه در مورد اوّل شكل شكر نعمت دارد، و در مورد دوم تهديد مخالفان به عذاب الهى در قيامت.

***

ايمان به معاد و استقامت

در چهارمين آيه سخن از تأثير ايمان به معاد در استقامت و پايمردى و مقاومت در مقابل دشمن در ميدان جهاد است، سخن از زبان گروهى از مؤمنان بنى اسرائيل است كه همراه «طالوت» (فرمانده الهى لشكرشان) به مبارزه با «جالوت» پادشاه ستمگر برخاستند، و پس از يك امتحان سخت، گروهى عقب


1- مفسّران نام اين مرد مؤمن را« حبيب نجّار»، و در بعضى روايات« مؤمن آل ياسين»، و نام رسولان مسيح عليه السلام را« شمعون» و« يوحنا» و« پولس» ذكر كرده اند.

ص: 313

ماندند و تنها اقليتى پا به ميدان جهاد گذاشتند، اين اقليت به دو دسته تقسيم شدند، بعضى گرفتار وحشت و ترس گشتند و گفتند: «ما امروز قدرتى براى مبارزه با جالوت و لشكريانش نداريم. (قالُوا لا طاقَةَ لَنا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ).

در مقابل اين گروه «كسانى كه مى دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به روز قيامت ايمان داشتند) گفتند: چه بسا گروه اندكى كه به فرمان خدا بر گروه عظيمى غلبه كردند، و خدا با صابران است» (و قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ انَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهَ كُمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصّابِرينَ).

تعبير به «يظنون»- به گفته بسيارى از مفسّران- در اينجا به معناى «يقين به روز قيامت» است و بايد هم چنين باشد، چون اين سخن از سوى كسانى اظهار مى شد كه از كوره امتحانات مختلف درآمده، و با ايمان راسخ قدم به ميدان جهاد گذارده بودند.

البته نبايد فراموش كرد كه «ظن» معناى وسيعى دارد كه شامل يقين نيز مى شود، به گفته «راغب» در «مفردات»: «ظن» به معناى اعتقادى است كه از دلائل و نشانه ها حاصل مى شود، و هرگاه قوى باشد به علم منتهى مى شود و هرگاه ضعيف باشد از حد وهم تجاوز نمى كند.

بعضى از مفسّران نيز گفته اند كه ظن در اينجا به همان معنا «گمان» است، ولى «لقاء اللَّه» در اينجا به معناى قيامت نيست بلكه به معناى شهادت در راه خداست، يعنى اين سخن كسانى بود كه گمان به شهادت پرافتخار داشتند.

ولى اين معنا بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه تناسبى با مسأله «غلبه گروه اندك بر گروه كثير ندارد» و از اين گذشته «لقاء اللَّه» در آيات قرآن معمولًا به معناى قيامت است، نه مرگ و نه شهادت.

به هر حال مسلم است كسانى كه به قيامت ايمان دارند هرگز مرگ را پايان زندگى نمى دانند، بلكه سرآغاز زندگى برتر مى شمارند، چنين اشخاصى نه تنها از مرگ نمى ترسند بلكه با شجاعت و شهامت به استقبال آن مى روند.

***

در پنجمين آيه كه از زبان ساحران فرعونى به هنگام ايمان آوردن به موسى عليه السلام، و به دنبال تهديد شديد فرعون به كشتار بيرحمانه آنان، بيان شده، چنين مى خوانيم: «آنها با صراحت به فرعون گفتند: هر

ص: 314

حكمى مى خواهى بكن تو تنها در اين زندگى دنيا مى توانى فرمان دهى- ولى ما به پروردگارمان ايمان آورده ايم تا گناهان ما و آنچه را از سحر بر ما تحميل كردى ببخشد، و خدا بهتر و باقى تر است» (فَاقْضِ ما انْتَ قاضٍ انَّما تَقْضى هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا انّا آمَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما اكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ ابْقَى .

در اينجا ايمان به قيامت و ناچيز شمردن زندگى دنيا سبب شد كه ساحران فرعونى بزرگترين ايثار و فداكارى و گذشت را از خود نشان دهند، تمام جوائز فرعونى و منافع مادى را زير پا بگذارند و به استقبال مرگى فوق العاده دردناك و آميخته با انواع شكنجه ها بروند، و با صراحت و شهامت و در برابر تهديدهاى آن طاغوت جبّار بايستند، و شهد شهادت با شجاعت بنوشند.

آرى هنگامى كه جرقّه هاى ايمان به معاد به اعماق جان مى رسد، آن را چنان شعله ور مى سازد كه ديگر هيچ تهديدى در برابر آن كارگر نيست، و هر چيز جز خدا و لقاى آخرت و نعيم جاودانش در نظر انسان بى ارزش و ناچيز است.

همين ايمان نيرومند و شعله ور سبب شد كه ساحران مادّى زبون و چاپلوس ديروز، به انسان هاى قوى و شجاع و پر استقامت امروز مبدل شوند.(1)

تعبير به «الْحَياةَ الدُّنْيا» (زندگى پست اين جهان) اشاره جالبى است به ايمان آنها به زندگى جاويدان و والاى سراى ديگر. آيات بعد از اين آيه نيز با صراحت بيشترى ايمان آنها را به سراى آخرت و دادگاه عدل الهى و بهشت و دوزخ و درجات مختلف بهشتيان و انواع نعمت هاى بهشتى و جاودانگى آن روشن مى سازد.

***

انكار معاد سبب انواع آلودگى هاست

در پنج آيه گذشته آثار مثبت ايمان به معاد و زندگى پس از مرگ در جهات مختلف، و در جنبه هاى گوناگون، بيان شد، از آيه ششم به بعد آثار منفى عدم ايمان به معاد مشخص شده است.


1- در تفسير جمله« وَ الَّذى فَطَرَنا» دو احتمال ذكر شده: نخست اينكه جمله به معناى قسم است. همان گونه كه در تفسير بالا ذكر كرده ايم، دوّم اينكه جلمه به صورت عطف بر جمله قبل است، در اين صورت معنا چنين مى شود:« ما تو را هرگز بر دلائل روشنى كه به ما رسيده و بر خداوندى كه ما را آفريده مقدم نخواهيم داشت» ولى معناى اوّل لطيفه به نظر مى رسد به خصوص اينكه آنها در چند آيه قبل قسم به عزّت فرعون مى خورند، و در اينجا سوگند به آفريدگار همه انسان ها!

ص: 315

در ششمين آيه مى فرمايد: «هنگامى كه بهشتيان نگاهى به دوزخ مى افكنند، و مجرمان را غرق در عذاب ها و شكنجه ها مى بينند، سؤال پرمعنايى از آنها مى كنند، مى گويند: چه چيزى شما را به دوزخ فرستاد؟ (يَتَسائَلُونَ- عَنِ الْمُجْرِمينَ ما سَلَكَكُمْ فِى سَقَرٍ).(1)

دوزخيان فريادشان بلند مى شود و عوامل دوزخ شدن خود را در چهار چيز خلاصه مى كنند: ترك نماز، ترك اطعام مستمندان، همسوئى با اهل باطل، و سرانجام تكذيب مستمر روز جزا! (قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائضين وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّيْنِ).

اين آيات به خوبى نشان مى دهد كه يكى از عوامل آلوده شدن به اعمال دوزخى، بكله ام الفساد و عامل اصلى همان انكار روز جزاست كه انسان را به يك موجود بى بند و بار فاقد تعهد و مسئوليت و تقوا مبدل مى سازد.

قابل توجه اينكه: سؤال نمى كنند: چرا خداوند شما را به دوزخ فرستاد؟ بلكه مى گويند چه عاملى شما را به دوزخ فرستاد؟ تا رابطه طبيعى ميان «اعمال و عقائد سوء» را با «سلوك و دخول در دوزخ» روشن كنند.

و نيز قابل توجّه است كه اولين موضوع از اين چهار عامل ترك پيوند با خدا (نماز) و دوّمى ترك ارتباط با خلق مستضعف (اطعام مسكين) و سوّمى همسويى با اهل باطل (خوض با خائضين) و چهارمى عدم ايمان به قيامت.

تكيه بر «يوم الدّين» (روز جزا) از ميان نام هاى قيامت اشاره به اين حقيقت است كه عامل اصلى حركت به سوى ايمان و عمل صالح توجه به روز جزا بودن روز قيامت است.

***

در هفتمين آيه كه از «مُطَفِّفين» (كم فروشان) سخن مى گويد، مى فرمايد: واى بر آنها ... آيا آنها باور ندارند كه براى روز بزرگى مبعوث مى شوند؟ آن روزى كه مردم در پيشگاه ربّ العالمين قيام مى كنند (وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ ... الا يَظُنَّ اولئِكَ انَّهُمْ مَبْعُوثُونَ- لِيَوْمٍ عَظيمٍ- يَوْمَ يَقُوْمُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ) در اينجا نيز ظن


1- « سقَر»( بر وزن سقر) در اصل از ماده سَقْر( بر وزن فقر) گرفته شده، و به معناى دگرگون شدن و ذوب گشتن بر اثر تابش و حرارت آفتاب است، بعضى( مانند مقاييس اللغة) سوزاندن و سوختن را نيز جزء معناى آن شمرده اند، در« صحاح اللغه» آن را يكى از نام هاى آتش ذكر كرده، به هر حال انتخاب اين نام براى دوزخ به خاطر آن است كه همه اين معانى در آن جمع است. در كتاب« التحقيق» آمده كه سقر نام خود آتش است نه محل آن آتش، همچون جهنم.

ص: 316

ممكن است به معناى يقين باشد يا به معناى گمان، مطابق معناى دوم هدف تأكيد بر اين واقعيت است كه روز جزا چنان پراهميت و بزرگ است كه حتّى اگر كسى گمان به آن داشته باشد و احتمال آن را بدهد بايد از انجام كارهاى خلاف خوددارى كند، تا چه رسد به اينكه يقين داشته باشد.

ولى بسيارى از مفسّران معناى اوّل را برگزيده اند، همان گونه كه در بعضى از آيات گذشته (آيه 249 بقره) نيز گفته شد، و در روايات اسلامى نيز بر همين معنا تأكيد شده است.(1) به هر حال خواه ظن را به معناى يقين، تفسير كنيم يا به معناى گمان، در هر صورت آيه دليل بر اين است كه ايمان به قيامت اثر بازدارنده مهمّى در ترك ظلم و غصب حقوق مردم و امثال آن دارد.

هرگاه كسى به طور قطع بداند و يا حتّى احتمال دهد كه دادگاه عظيمى در پيش دارد كه «مثقال ذرّةٍ» كار نيك و بد در آن مورد محاسبه قرار مى گيرد و به آن پاداش مناسب داده مى شود، و هيچ راه بازگشت و جبرانى در كار نيست، مسلّماً مراقب اعمال خويش در اين جهان خواهد بود، و همين ايمان و باور او را تربيت خواهد كرد.

البته هدف اين نيست كسانى كه كم فروشى مى كنند يا مرتكب گناه ديگرى مى شوند الزاماً ايمان به معاد ندارند و كافرند، بلكه منظور اين است يا ايمانشان بسيار ضعيف است و يا گرفتار غفلتند، وگرنه چگونه ممكن است انسانى ايمان به چنان روز داشته باشد و گرفتار غفلت نيز بشود و اين چنين غرق گناه گردد.

***

اگر ايمان به معاد داشتند مرتكب اين گناهان نمى شدند.

در هشتمين آيه سخن از كسانى است كه هنگام صدور فرمان جهاد براى تعلل ورزيدن از شركت در اين فريضه بزرگ الهى، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى آمدند، و عذرها و بهانه هايى عنوان مى كردند تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در محذور اخلاقى قرار داده، و از آن حضرت اجازه عدم شركت در ميدان جهاد را بگيرند، و به اين ترتيب از زير بار اين فريضه مهم شانه خالى كنند، بى آنكه ظاهراً مرتكب خلافى شده


1- در يكى از اين احاديث از اميرمؤمنان عليع مى خوانيم: الظَّنُّ ظَنّانِ: ظَنُّ شَك وَ ظَنُّ يقَينٍ، فَما كانَ مِن امْرِ الْمَعادِ من الظَّنِّ، فَهُوَظَنُّ يَقينٍ و ما كانَ مِن امْرِ الدُّنْيا فَهُوَ عَلى الشَّكّ:« ظن بر دو گونه است: ظن شك و ظن يقين، آنچه در قرآن درباره معاد آمده است ظن يقين است، و آنچه در مورد دنيا آمده ظن شك است»( نورالثقلين، جلد 5، صفحه 528، حديث 6) همان گونه كه در عبارت راغب نيز آمده از نظر لغت واژه ظن در هر دو معنا به كار مى رود.

ص: 317

باشند!

قرآن مى گويد مؤمنان به خدا روز قيامت، هيچگاه براى جهاد با اموال و جان هاى خود از تو اجازه نمى گيرند، بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد، مشتاقانه به سوى ميدان مى روند (مگر انجام وظيفه اجازه مى خواهد؟)

سپس مى افزايد: تنها كسانى از تو اجازه مى خواهند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند، و دل هايشان آميخته با شك و ترديد است، و در شك و ترديد خود حيرانند» (انَّما يَسْتَأْ ذِنُك الِّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَردَّدوُنَ).

البته اين منحصر به فريضه جهاد نيست، افراد با ايمان و معتقد به معاد در همه جا با عزمى راسخ و اراده اى محكم و خلل ناپذير به دنبال انجام وظيفه الهى خود مى روند ولى افراد بى ايمان و متزلزل و ضعيف الايمان و مخصوصاً منافقان دائماً سعى دارند با عذر و بهانه هايى شانه از زير بار انجام وظائف خود خالى كنند و در عين حال چنين وانمود نمايند كه طبق موازين ظاهرى شرع انور خود را مستثنا ساختند و چه علامت خوبى اين علامت براى شناختن مؤمنان مخلص از منافقان مرموز.

***

در نهمين آيه با صراحت سخن از كسانى مى گويد كه به خاطر تكذيب دين (روز جزا) با يتيمان با خشونت رفتار مى كنند، و از تشويق به اطعام مساكين خوددارى مى نمايند. مى فرمايد: «آيا كسى را كه پيوسته روز جزا را انكار مى كند نديدى؟- او همان كسى است كه يتيم را با خشونت از خود مى راند، و ديگران را هرگز به اطعام مساكين تشويق نمى كند» (ارَأَيْتَ الَّذى يُكَذِّبُ بِالدِّيْنِ- فَذلكَ الَّذىَ يَدُعُّ الْيَتيمَ- وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ).

يدّع از مادّه «دع» (بر وزن حدّ) در اصل به معناى راندن توأم با خشونت است و «يَحُضُّ» از ماده «حضّ» به معناى ترغيب ديگران بركارى است، و چون اين هر دو به صورت مضارع در آيه فوق آمده است، معناى استمرار را مى رساند، و «طعام» به معناى «اطعام» است.

در آيه فوق با توجه به اينكه «فاء» در «فَذلِكَ»، معناى «سببيت» را مى بخشد دليل روشنى است بر اين معنا كه انكار روز جزا سرچشمه اصلى اين اعمال زشت و شوم است، نه تنها محروم كردن يتيمان، بلكه منع

ص: 318

شديد آنها همراه با خشونت و عنف، نه تنها خودش از كمك به مساكين خوددارى مى كند، بلكه ديگران را هم به اين كار ترغيب نمى نمايد، بلكه مانع خير ديگران نيز هست، چرا كه از عواقب سوء اعمال خويش نمى هراسد.

او ايمان به دادگاه عدل خدا و حساب و كتاب و پاداش و كيفر ندارد، او چيزى جز زندگى چند روزه دنيا و مواهب مادى آن نمى بيند و لذا به آن دل بسته و از غير آن بيگانه است.

جمله «ارَأَيْتَ» از ماده «رُؤيَتْ» ممكن است اشاره به مشاهده با چشم باشد، يا مشاهده با دل، به معناى علم و معرفت، و در هر صورت مى فرمايد: اگر منكران روز جزا را نمى شناسى آنها نشانه هاى روشنى دارند كه يكى از آنها بى مهرى و بيرحمى درباره يتيمان و ديگر بى اعتنايى نسبت به حال محرومان است، با اين اعمال خلاف به خوبى مى توانى آنها را بشناسى و به نبودن پايگاه ايمان به معاد در وجودشان پى برى.

مفسران شأن نزول هاى براى آيات فوق آورده اند، از جمله اينكه گفته اند: آيات درباره ابوسفيان نازل شده، او هر هفته دو شتر ذبح مى كرد (ولى فقط براى خود و كسانش بود) روزى يتيم گرسنه اى به سراغ او آمد و تقاضاى چيزى كرد، او با عصايش يتيم را به عقب راند (در اين هنگام آيات فوق نازل شد).

فخر رازى از «ماوردى» نقل كرده كه آيه درباره ابوجهل نازل شد، او وصى يتيمى بود، يتيم او در حالى كه عريان و برهنه بود نزد ابوجهل آمد و چيزى از اموال خودش را مطالبه كرد، او يتيم را با خشونت از خود راند، سران قريش به كودك يتيم مأيوس گفتند: از محمد بخواه تا براى تو نزد ابوجهل شفاعت كند و منظورشان استهزا و مسخره بود، كودك كه به اين نكته توجه نداشت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و از آن حضرت تقاضاى شفاعت كرد، و عادت پيامبر اين بود كه هيچ نيازمندى را از در خانه خود محروم بر نمى گرداند، همراه كودك به سراغ ابوجهل آمد، ابوجهل (با نهايت تعجب) به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خوش آمد گفت، و مال زيادى به يتيم داد، سران قريش او را بر اين كار سرزنش كردند، و گفتند نكند به محمّد علاقه پيدا كرده باشى؟! گفت نه به خدا سوگند، به او علاقه اى پيدا نكرده ام ولى در طرف راست و چپ او حربه هايى ديدم، و از آن ترسيدم كه اگر دعوتش را اجابت نكنم در درون جسم من فرو برد!(1) به هر حال دلالت آيه بر تأثير ايمان به معاد در اعمال آدمى كاملًا نمايان است.


1- تفسير فخررازى، جلد 32، صفه 111، و روح البيان، جلد 10، صفحه 522.

ص: 319

در دهمين آيه همين مسأله يعنى رابطه ميان «ايمان به زندگى پس از مرگ و حساب و جزاى قيامت» با «اعمال آدمى در اين دنيا و مسائل تربيتى» در شكل ديگر مطرح شده است، مى فرمايد: «منكر معاد در واقع شك در معاد ندارد) «بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و) مادام العمر گناه كند- (لذا از روى انكار) سؤال مى كند قيامت كى خواهد آمد» (بَلْ يُريدُ الْانْسانُ لِيَفْجُرَ امامَهُ يَسْئَلُ ايّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ).

چگونه ممكن است انسان ايمان به قدرت خدا و توانايى او بر آفرينش اين همه كرات و كهكشان ها و عوالم عجيب داشته باشد، و قدرت او را بر زنده كردن مردگان منكر شود؟

بنابراين، او هدف ديگرى از اين انكار دارد، او مى خواهد براى خود كسب آزادى جهت هرگونه هوسرانى و ظلم و بيدادگرى و گناه بنمايد، او مى خواهد وجدان خود را از اين طريق فريب دهد و حتّى عذر و بهانه اى نيز در برابر خلق خدا دست و پا كند، او مى خواهد سدّ عظيمى را كه ايمان به معاد در برابر هرگونه عصيان ايجاد مى كند در هم بشكند، اين منحصر به زمان هاى گذشته نبوده است. امروز هم چنين است.

لذا در بحث هاى مربوط به علل گرايش به ماديگرى و انكار مبدء و معاد مشاهده مى كنيم كه يكى از علل آن گريز از مسئوليت ها و شكستن قوانين الهى و فريب وجدان انسان ذكر شده است.

واژه «انسان» در اين آيه اشاره به همان انسانى است كه در آغاز سوره دهر درباره او صحبت شده، انسانى كه منكر قيامت است و گمان مى كند خداوند قادر نيست استخوان هاى پوسيده را جمع كند و به آنها حيات مجدد بخشد منتها به گفته الميزان عدم استفاده از ضمير در اينجا و تبديل آن به اسم ظاهر (كلمه انسان) در واقع نوعى ملامت و سرزنش است كه چگونه با داشتن مقام انسانيت اين راه غلط را مى پيمايد.(1)

استفاده از فعل مضارع (يُريدُ- يَفْجُرَ) كه معمولًا براى استمرار است اشاره به اين است كه اين انسان خودخواه و خودكامه پيوسته مى خواهد كه به فجور مستمر خود ادامه دهد.

«فجور» از ماده «فجر» به معناى شكافتن گسترده چيزى است و از آنجا كه گناه سبب شكافتن پرده ديانت است، واژه فجور بر آن اطلاق شده است.(2)


1- تفسيرالميزان، جلد 20، صفه 190.
2- مفردات راغب ماده فجر.

ص: 320

«امام» (بر وزن مقام) در اصل به معناى جهتى است كه در طرف جلو واقع شده نقطه مقابل «خلف» يعنى عقب، و به تعبير ديگر «أمام» به معناى پيش رواست، و از آنجا كه طرف پيش رو همواره مورد توجه انسان است اين واژه بر آن اطلاق شده (زيرا ماده «امّ» به معناى «قصد» است).

ولى روشن است كه اين تعبير در اينجا اشاره به آينده عمر و زندگانى است و به گفته بعضى از مفسّران ظرف مكان است كه به صورت كنايه از ظرف زمان به كار رفته است.(1) در حقيقت منظور اين است كه انسان هوسباز و هوسران براى كسب آزادى جهت گناه كردن در تمام طول آينده عمر خود به سراغ انكار معاد مى رود.

و اينكه بعضى احتمال داده اند «أمام» اشاره به قيامت بوده باشد بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا نه با واژه فجور سازگار است، و نه پيوند ميان آيات را مشخص مى كند.

***

ايمان به معاد و حق بينى

در يازدهمين آيه همين مسأله در شكل جديدى ارائه شده، مى فرمايد: «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم، به طورى كه سرگردان مى شوند» (انَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ اعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ).

همان گونه كه در ميان علماى ادب و علماى علم اصول مشهور است تعليق حكم بر وصف (حكمى را وابسته به صفتى كردن) دلالت و اشعار بر عليّت آن وصف نسبت به آن حكم دارد، بنابراين اگر در آيه تزيين اعمال سوء آدمى در نظرش وابسته به عدم ايمان به آخرت شده مفهومش اين است، چون ايمان به آخرت ندارد به چنين سرنوشتى گرفتار شود (دقت كنيد).

با يك تحليل كوتاه نيز مى توان به حقيقت اين امر پى برد: ايمان به آخرت يعنى ايمان به دادگاه عدلى كه قاضى آن خداست، و شهودش فرشتگان است، و دروغ و تقلب و توصيه و رشوه در آن راه ندارد،


1- روح البيان، جلد 10، صفحه 245- همين معنا در تفسير الميزان، نيز جلد 20، صفحه 190 مورد قبول واقع شده.

ص: 321

ايمان به چنين دادگاهى انسان را وادار مى كند كه واقعيت اعمال خود را آن گونه كه هست بررسى كند.

امّا جدايى از اين اعتقاد، و احساس آزادى در دگرگون ساختن مفاهيم نيك و بد، سبب مى شود كه انسان خودخواه و خودكامه براى فريب وجدان خويش و ديگران دست به توجيه گرى بزند، هوى و هوس هاى سركش خود را رنگ صلاح و تقوا بخشد، و زشتى ها را در لباس زيبايى جلوه دهد، و به دنبال آن حيرت و سرگردانى است (آنچنانكه از فاء تفريع كه دليل بر سببيت است استفاده مى شود) و اين يكى از خطرناكترين پيامدهاى انكار آن دادگاه عظيم الهى است.

قابل توجه اينكه در اينجا تزيين اعمال به خدا نسبت داده شده، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن مجيد (در هشت مورد) تزيين كننده شيطان و هواى نفس شمرده شده، و در آيات متعدد ديگرى (در ده مورد) به صورت فعل مجهول «زُيِّنَ» (تزيين داده شده) آمده است و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است:

اگر به خدا نسبت داده شده به خاطر اين است كه او مسبب الاسباب است، و هر موجودى هر اثرى دارد سرانجام به خدا منتهى مى گردد، يا به تعبير ديگر خداوند اين تأثير را در انكار روز قيامت يا تكرار اعمال سوء قرار داده كه اينگونه اعمال در نظر انسان زيبا جلوه مى كند، و حس تشخيص نيك و بد از او گرفته خواهد شد.

و اگر به هواى نفس يا شيطان نسبت داده شده به خاطر آن است كه علت نزديك و بدون واسطه در تزيين اعمال زشت همين هاست.

و اگر در مواردى به صورت فعل مجهول آمده اشاره به اين است كه طبيعت انكار قيامت يا تكرار اعمال سوء چنين اقتضا مى كند كه نخست انسان به آنها خو مى گيرد، سپس به آنها عشق مى ورزد و در نظرش زيبا جلوه مى كند.

بديهى است نتيجه اين تزيين اعمال سرگردانى مستمر و حيرت دائم در وادى ضلالت و گمراهى است، زيرا تا انسان تشخيص زشتى كارى را ندهد از آن جدا نخواهد گشت.

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند منظور اين است كه خدا اعمال خوب آنها را در نظر آنها چنان زينت مى دهد كه مغرور مى شوند و به دنبال اين غرور سرگردان خواهند شد، تفسير مناسبى به نظر مى رسد گويا چون نتوانسته اند ارتباط تزيين اعمال سوء را به خدا حل كنند دست به چنين تفسير خلاف ظاهرى زده اند.

***

ص: 322

در دوازدهمين و آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده مى فرمايد: «هنگامى كه قرآن مى خوانى ميان تو و آنها كه ايمان به آخرت ندارند حجاب ناپيدايى قرار مى دهيم»! (وَ اذا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً).

سپس مى افزايد: «و بر دل هاى آنها پوشش هايى مى نهيم تا آن را نفهمند، و در گوش هايشان سنگينى»! (وَ جَعَلْنا عَلَى قُلُوبِهِمْ اكِنَّةً انْ يَفْقَهُوهُ وَ فى آذانِهِمْ وَ قْراً).

باز در اينجا به مسأله «تعليق حكم بر وصف» برخورد مى كنيم، يعنى مى بينيم مسأله وجود حجاب معنوى در ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مشركان و افتادن پرده بر دل ها و قرار گرفتن سنگينى در گوش هاى آنها روى توصيف آنها به عدم ايمان به آخرت آمده است، و اين به خوبى نشان مى دهد كه عدم ايمان به آن دادگاه بزرگ سبب پيدايش اين حجاب ها و دور ماندن از درك واقعيت هاست، دليل آن هم واضح است:

عدم توجه به حساب و كتاب و جزاى اعمال، انسان را بر مركب غرور و خودخواهى و لجاج و تعصب و هواپرستى سوار مى كند، در چنين حالتى چگونه مى تواند حقايق را آنچنان كه هست ببيند و به آن ايمان آورد.

چه حجابى بدتر از حجاب هواى نفس و چه مركبى بدتر از مركب خودخواهى و غرور؟

جمعى از مفسّران گفته اند: منظور از «حجاب مستور» حجاب و ديوار ناپيدائى بوده است كه خداوند ميان پيامبر و مشركان به هنگام تلاوت قرآن ايجاد مى كرده، تا حضرتش را نبينند و آزارش ندهند، و پاره اى از شأن نزول ها نيز در اين زمينه نقل شده است.

ولى ظاهر آيه، اين تفسير را نفى مى كند، چرا كه مى گويد اين حجاب و پرده مانع از فهم و درك حقايق و لطائف قرآن مى شد، بنابراين بايد پذيرفت كه مقصود از اين «حجاب مستور» همان حجاب هاى معنوى بوده كه چشم و گوش و دل هاى مشركان هواپرست و خودكامه و متعصب را از درك مفاهيم عالى قرآن باز مى داشته است.

اين همان چيزى است كه در آيات متعددى از قرآن به آن اشاره شده، و ما در جلد اوّل اين كتاب در بحث «موانع معرفت و شناخت» مشروحاً از آن سخن گفتيم.(1)


1- توصيف« حجاب» به« مستور» گاه به معناى ظاهر آن گرفته شده، يعنى« حجاب ناپيدا» و گاه گفته اند كه« اسم مفعول در اينجا به معناى اسم فاعل است و مستور به معناى ساتر يعنى پوشاننده.

ص: 323

شبيه همين معنا در آيه 22 سوره نحل نيز آمده است آنجا كه مى گويد: كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مى كند و استكبار مى ورزند. (فَالَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْاخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ).

در اينجا نيز «عدم ايمان به آخرت» به عنوان عاملى براى «انكار حق و تكبّر در برابر آن» معرفى شده است.

***

نتيجه بحث

از مجموع آنچه در آيات دوازدهگانه بالا آمد (و آيات مشابه آن) به خوبى روشن مى شود كه از يكسو ايمان به آخرت (دادگاه عدل الهى در جهان ديگر) سبب بيدارى و آگاهى و تقوى و تهذيب نفس و ترس از گناه و ظلم و ستم مى گردد، و از سوى ديگر بى ايمانى نسبت به اين امر سبب دور ماندن از حقايق و استكبار در برابر حق و غرق شدن در درياى مفاسد و گناهان مى شود.

و به اين ترتيب تأثير فوق العاده عميق ايمان به معاد در تربيت انسان ها از ديدگاه قران مجيد كاملًا مشخص مى شود.

***

توضيحات:

1- اثرات فوق العاده مثبت ايمان به رستاخيز

«مراقبه و محاسبه»، دو عامل مهم تربيت است، يك معنا مراقبه اين است كه انسان بداند كسى مراقب اوست و در همه حال، احوال او را زير نظر دارد، و از آن بالاتر اينكه اسرار درون او نيز در برابر وى آشكار است.

توجه به اين حقيقت انسان را در يك حالت بيدار باش دائم نگه مى دارد و توجه به «محاسبه» و اينكه تمامى اعمال او از كوچك و بزرگ و نيك و بد حسابرسى مى شود، و پاسخ عادلانه اى به هر كدام داده خواهد شد، سبب مى شود كه انسان خود را در انجام كارها آزاد مطلق نبيند، و هيچ كارى را ساده و

ص: 324

كوچك نشمرد، و به همان اندازه كه نيروى مراقبت و حسابرسى دقيق است او هم در انجام كارها دقيق و سختگير باشد.

امروز در بعضى از كشورها جاده هاى بيابانى و حركت اتومبيل ها در آن، با دوربين هاى مخفى كنترل مى شود، و پليس هاى راهنمايى كه در مركز خود نشسته اند با دقت مراقب آنها هستند، و اتومبيل هاى متخلّف را از طريق تماس (وسيله بى سيم) با مأموران گشتى، يا دروازه ها، متوقّف ساخته، جريمه مى كنند.

توجه به اين مراقبت و آن جريمه سبب مى شود كه نظم خاصى بر جاده ها حتى در بيابان ها حكمفرما گردد.

جايى كه مراقبت انسان جائز الخطا و حسابرسى او چنين اثرى داشته باشد، ايمان به مراقبت دائم خداوندى كه از اسرار درون و برون آگاه است، و ايمان به دادگاه عدلى كه «مثقال ذرّه» نيز در آن مورد محاسبه قرار مى گيرد، و هيچ تخلّف و توصيه اى در آن راه ندارد، عمق تأثيرش در انسان ناگفته پيداست.

روشن است اين مطلب تدريجاً از صورت فعل به عادت، و از عادت تبديل به ملكه مى شود، و حقيقتى كه نامش «وجدان اخلاقى» و «تقواى الهى» است در انسان با ايمان راسخ مى گردد.

اصولًا فلسفه وجود دادگاه ها و كيفرهاى معمولى، و همچنين پاداش ها و تشويق هاى عادى نيز همين برقرارى نظم و حاكميت قانون و تربيت انسان است، با اين تفاوت كه دادگاه هاى معمولى اين جهان گاه داراى تجديدنظر، و غالباً در برابر توصيه و رشوه آسيب پذير است، به علاوه پيچ و خم قوانين، استثنائها و تبصره ها، و ارائه مدارك دروغين در بسيارى از موارد سبب مى شود كه مجرم از چنگال عدالت بگريزد، و گاه با استفاده كردن از مسائل تشريفاتى دادگاه ها مى تواند مجازات خود را سال ها به تأخير اندازد، ولى دادگاه رستاخيز هيچ يك از اين ضعف ها را ندارد، بلكه همان گونه كه بعداً اشاره خواهد شد پاداش ها و كيفرها در آنجا شباهت زيادى به آثار و خواص طبيعى اشياء دارد، آيا اثر يك داروى شفابخش يا سمّ كشنده را مى توان به ارائه مدارك دروغين و توصيه و رشوه، عوض كرد؟!

قطعاً ايمان به چنين دادگاهى اثرش در تربيت و پاكى انسان به مراتب از دادگاه هاى معمولى دنيا بيشتر است.

از سوى ديگر ايمان به چنين دادگاهى روح ايثار و فداكارى را در انسان زنده مى كند، زيرا به حكم «ما

ص: 325

عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» (آنچه نزد شماست فانى مى شود و آنچه نزد خداست باقى مى ماند) (نحل 96) زندگى اين دنيا يك زندگى گذرا و ناپايدار و فانى است، در حالى كه آنچه براى آن جهان ذخيره شود پايدار و جاويدان خواهد ماند، كدام عاقل است كه در معامله «متاع» قليل» به «مواهب كثير» بلكه بى پايان، ترديد به خود راه دهد؟ اينجاست كه ايمان به معاد مى تواند سرچشمه انواع انفاق ها و گذشت ها و ايثارها گردد.

از سوى سوّم اين ايمان به انسان روح شجاعت و شهامت و صبر و استقامت مى بخشد، كسى از مرگ مى ترسد كه «انْ هِىَ الّا حياتُنا الدُّنْيا» (چيزى جز زندگى اين دنيا در كار نيست) مى گويد، اما آن كس كه معتقد است انَّ الدّارَ الْاخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ (زندگى حقيقى تنها در سراى ديگر است) (عنكبوت 64) چه ترسى از مرگ دارد؟!

آن كس كه شهادت در راه خدا را دريچه اى براى راه يافتن به جوار رحمت حق، و رسيدن به مقام قرب او، و مواهب توصيف ناشدنى بهشت مى داند، چگونه ممكن است از بذل جان و مال در راه او دريغ داشته باشد، و يا از انبوه لشكر دشمن بهراسد؟!

و اينكه مى بينيم در جنگ هاى صدر اسلام، و جنگ هاى تحميلى اخير رزمندگان دلير سپاه اسلام ايستادگى بى نظير و شجاعت اعجاب انگيزى از خود نشان مى دادند، و على رغم برترى دشمن از نظر تجهيزات و عِدّه و عُدّه بر او غالب مى شدند سرّش همين است كه ايمان به معاد از آنها انسان ديگرى مى ساخت، انسانى كه هرگز از مرگ نمى ترسيد، و شهادت در راه خدا افتخار خود مى ديد.

كوتاه سخن اينكه هر قدر درباره اين رابطه و پيوند (رابطه ايمان به معاد و تربيت انسان) بيشتر بينديشيم به اهميت آن بيشتر واقف مى شويم، و اصولًا همان گونه كه بارها گفته شد تكيه قرآن روى اين مسأله در آيات بى شمار به خاطر همين مطلب است.

ممكن است گفته شود: آنچه گفتيد رابطه ميان «عمل» و «ايمان» را مشخص مى كند نه «اخلاق» و «ايمان» را.

ولى همان گونه كه در بالا نيز اشاره شد «عمل» بر اثر تكرار تدريجاً به صورت «حالت» و «سپس «عادت» و بعداً به صورت «ملكه اخلاقى» درمى آيد!

ص: 326

2- اثر تربيتى معاد در روايات اسلامى

نه تنها در آيات قرآن كه در روايات اسلامى نيز اين موضوع بازتاب گسترده اى پيدا كرده است و رابطه عميق و ريشه دار و مستمر اين دو را با يكديگر روشن مى سازد، به عنوان نمونه به روايات زير توجه كنيد:

1- على عليه السلام در نهج البلاغه مى گويد: وَاللَّه لَانْ ابِيْت عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، اوْ اجَرَّ فِى اْلَاغْلالِ مُصَفَّداً، احَبُّ الَىَّ مِنْ انْ الْقَى اللَّهَ وَ رَسُولُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ وَ غاصِباً لِشَى ءٍ مِنَ الْحُطامِ: «به خدا سوگند، اگر شب را به روى خارهاى جانگداز «سعدان» بيدار بسر برم، و (روزها) در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم خوشتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده، و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم»(1)

على عليه السلام بعد از اين جمله ها داستان معروف برادرش «عقيل» را به ميان مى آورد، كه از شدّت فقر و پريشانى به او پناه آورده بود، و تقاضا داشت بر خلاف قانون عدل اسلامى چيزى اضافه بر سهمش از بيت امال به او بدهد.

امّا امام قطعه آهنى را در آتش تفتيده مى كند، و نزديك دست او مى برد، و هنگامى كه ناله عقيل بلند مى شود، به او مى فرمايد: تو چگونه از اين آتشى كه حكم بازيچه را دارد فرياد مى كشى؟ امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است!(2)

امواج نيرومند و تكان دهنده ايمان به معاد و تأثير آن در اجراى عدالت و مقاومت در برابر هرگونه انحراف و گناه در اين كلمات به وضوح به چشم مى خورد، و نمونه زنده اى است از تجلّى ايمان به رستاخيز و دادگاه عدل الهى در اعمال انسان.

2- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: مَنْ ايْقَنَ بِالخَلَفِ جادَ بِالَعطَيّةِ: «كسى كه يقين به جانشين (و پاداش قيامت) داشته باشد در بخشش سخاوتمند خواهد بود».(3)

اين حديث نيز به خوبى نشان مى دهد كه ايمان به معاد، انسان را سخاوتمند و بخشايشگر مى سازد.

3- در غررالحكم از همان حضرت در عبارتى صريح و آشكار مى خوانيم كه فرمود: اجْعَلْ هَمَّكَ لِمَعادِكَ تَصْلُحْ: «همّ خود را در معاد قرار ده تا صالح شوى».(4)


1- نهج البلاغه، خطبه 224.
2- نهج البلاغه، خطبه 224( با تلخيص).
3- بحارالانوار، جلد 74( روضه بحار)، صفحه 385- نهج البلاغه كلمات قصار، كلمه 138.
4- غرر الحكم- ميزان الحكمة، جلد اوّل، صفحه 37( حديث 133).

ص: 327

4- در حماسه هاى كربلا و عاشورا نيز مى خوانيم كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا ياران خود را مخاطب ساخته فرمود: صَبْراً بَنِى الْكِرامِ فَمَا الْمَوْتُ الّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّراءِ الَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النَّعيمِ الدّائِمَةِ فَايُّكُمْ يَكْرَهُ انْ يَنْتَقِلَ مِنْ سَجْنٍ الى قَصْرٍ: استقامت كنيد اى بزرگ زادگان! چرا كه مرگ (و شهادت) تنها پلى است كه شما را از ناراحتى ها و رنج ها به سوى باغ هاى وسيع و نعمت هاى جاويدان بهشت عبور مى دهد، كداميك از شما ناخشنوديد كه از زندانى به قصرى منتقل شويد؟

اين سخن را امام حسين عليه السلام در حالى بيان فرمود كه هر قدر دايره محاصره او و لشكريانش تنگتر مى شد و مشكلات ميدان جنگ شديدتر مى گشت چهره هايى برافروخته تر و حالتى آرامتر داشتند.

در اينجا بعضى از يارانش به بعضى ديگر اشاره كرده، مى گفتند: انْظُرُوا لا يُبالى بِالْمَوْتِ «بنگريد او به مرگ اعتنا نمى كند و هراسى از آن ندارد».

امام عليه السلام اين معنا را شنيد و سخنان فوق را بيان فرمود، و سپس افزود: پدرم از رسول خدا چنين نقل كرد: انَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكافِرِ، وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هؤُلاءِ الى جِنانِهِمْ وَ جِسْرُهؤُلاءِ الى جَحيمِهِمْ ما كَذِبْتُ وَ لا كُذِّبْتُ: «دنيا زندان مؤمنان و بهشت كافران است و مرگ پلى است براى گروه اوّل به سوى بهشت، و پلى است براى گروه دوّم به سوى دوزخ (اين يك حقيقت است) نه دورغ مى گويم، و نه به من دروغ گفته شده است.»(1)

رَمز حماسه هاى عاشورا و شجاعت بى نظير امام حسين عليه السلام و يارانش را كه در تاريخ با خطوط زرين و درخشان ثبت شده است بايد در همين راستا، در ايمان قوى و مستحكم آنان نسبت به معاد و زندگى جاويدان آخرت جستجو كرد.

5- تأثير ايمان به معاد در حسن اعمال به قدرى روشن و آشكار است كه اميرمؤمنان على عليه السلام تعجب مى كند از كسى كه ايمان به آخرت دارد و در حسن اعمال خويش نمى كوشد مى فرمايد: عَجِبْتُ لِمَنْ يَعْلَمُ انَّ لِلاعمالِ جَزاءاً كَيْفَ لا يُحْسِنُ عَمَلَهُ.(2)

6- اين سخن را با حديث پرمعنايى از بنيانگذار اسلام پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پايان مى دهيم: آنجا كه در


1- « بحارالانوار»، جلد 44، صفحه 297( باب فضل الشهداء معه و علّة عدم مبالاتهم بالقتل). مرحوم صدوق در كتاب« معانى الاخبار» اين حديث را از امام على بن الحسين در باب« معنى الموت» نقل مى كند صفحه 288.
2- غررالحكم، جلد 2، صفحه 495.

ص: 328

نشانه ها و علائم اهل يقين فرمود: از نشانه هاى آنها اين است: ايْقَنَ بِانَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ فَاشْتاقَ الَيْها، وَ ايْقَنَ بِانَّ النّارَ حَقٌّ فَظَهَرَ سَعْيُهُ لِلنِّجاةِ مِنْها، وَ ايْقَنَ بِانَّ الْحِسابَ حَقُّ فَحاسَبَ نَفْسَهُ: «آنها به بهشت ايمان دارند لذا مشتاق آنند (و براى رسيدن به آن تلاش در نيكى ها دارند) و به آتش دوزخ يقين دارند، لذا براى رهايى از آن سعى مى كنند (و گرد گناه نمى گردند) و يقين دارند كه حساب روز قيامت حق است، لذا به حساب خويش مى رسند» (پيش از آنكه به حساب آنها برسند).(1)

احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است و آنچه در بالا گفته شد، تنها گوشه كوچكى از آنها محسوب مى شود، و همگى تأكيد بر تأثير عميق ايمان به سراى آخرت در تربيت انسان دارد.

***

3- ايمان به معاد و آرامش جان

اعتقاد به زندگى پس از مرگ نه تنها در تهذيب نفوس و اخلاص قلوب و پرورش اخلاق و پاكى اعمال مؤثّر است، بلكه در بهبود حال انسان در همين زندگى دنيا نيز اثر عميقى دارد.

مى دانيم مهمترين چيزى كه انسان از آن رنج مى برد، و شربت زندگى را در كام او ناگوار مى سازد، و اعصاب او را درهم مى كوبد، انواع نگرانى هاست كه زندگى آدمى را احاطه كرده.

نگرانى از گذشته و فرصت هاى از دست رفته و زيان هايى كه دامنگير انسان شده.

نگرانى از آينده و پايان زندگى و از دست دادن دوستان و بستگان و فرزندان و اموال و ثروت ها و قواى جسم و جان.

و نگرانى از حوادث گوناگون پيش بينى نشده كه همچون طوفانى آرامش زندگى را برهم مى زند.

به همين دليل دانشمندان آگاه مى گويند: بشر امروز با پيشرفت علم طب و فنون جرّاحى در عين اينكه بر بسيارى از بيمارى ها فائق شده، و حتى قسمتى را به كلى ريشه كن ساخته، ولى از بيمارى هاى روانى بيش از گذشته رنج مى برد، لذا آمار اينگونه بيماران روز به روز در حال گسترش است.

تا آنجا كه به قول يكى از اساتيد معروف جامعه شناسى دانشگاه پرينستون «دونالد لايت» «تنها در آمريكا در حال حاضر حدود پنج ميليون نفر! زندگى مى كنند كه در دوران عمرشان لااقل يكبار اقدام به خودكشى كرده اند، و با تمام كوشش هايى كه از سوى انجمن هاى مبارزه با خودكشى در اين زمينه به عمل


1- تحف العقول، صفحه 23.

ص: 329

آمده اثر قابل ملاحظه اى حاصل نشده است، اينها كسانى هستند كه به خاطر يأس و احساس پوچى حيات و تنهايى و بى اعتقادى به زندگى و دلهره و اضطراب، و تشويش ناشى از بحران هاى اجتماعى، دست به اين كار مى زنند، و اين امرى نيست كه با وسائل فوق قابل علاج باشد».(1)

با اينكه عصر ما از يك جهت عصر راحتى انسان است ساعات كار نسبت به گذشته كم شده بارها از دوش انسان برداشته شده و بر دوش چرخ هاى عظيم كارخانجات افتاده، و حتى در درون خانه ها وسائل برقى كارهاى مشكل و سنگين را بر عهده گرفته، خانه ها مدرن تر و مجهزتر، وسائل نقليه بسيار مرتب تر، سفرهايى كه در سابق قطعه اى از «سقر» (دوزخ) محسوب مى شد، به صورت يك وسيله مؤثر تفريحى درآمده، و بالأخره انواع وسائل سرگرمى هاى مطبوع و مدرن و سالم رنگ تازه اى به زندگى او بخشيده است.

با اين حال انتظار مى رود انسان عصر ما در آرامش كامل فرو رود، و از سلامت كامل جسم و روح برخوردار باشد، ولى به روشنى مى بينيم اضطراب و نگرانى، او را بيش از هميشه رنج مى دهد.

بيماران روانى روز بروز بيشتر، خودكشى در حال گستردگى، و پناه بردن به مشروبات الكلى و مواد مخدّر در افزايش است.

عامل اصلى اين امر عمدتاً احساس پوچى و بى هدف بودن زندگى، احساس نداشتن پناهگاه در مشكلات طاقت فرسا، تصوير وحشتناك از چهره مرگ، و بدبينى آزار دهنده و گاه ترس از آينده جهان، و آينده زندگى شخصى است. بدون شك ايمان به سراى ديگر، و زندگى جاويدان در آن عالم توأم با آرامش و عدالت مى تواند به اين نگرانى ها پايان دهد.

پرفسور «يونگ» استاد معروف روانكاوى كه از دستياران مشهور فرويد است در يكى از سخنان خود مى گويد: دو سوّم بيمارانى كه از سراسر جهان به من مراجعه كرده اند افراد با سواد و موفقى هستند كه درد بزرگ يعنى پوچى و بى معنا بودن زندگى آنها را رنج مى دهد، علّت اين است كه بشر قرن بيستم به خاطر پيشرفت تكنولوژى و كوته نظرى و تعصّب، مذهب را از دست داده، و سرگشته در جستجوى روح خويش است، و تا مذهبى نيابد آسايش ندارد، چرا كه بى مذهبى سبب بى معنا بودن و پوچى زندگى مى شود!(2)


1- كتاب« غربت غرب» صفحه 18( با تلخيص).
2- معاد از نظر روح و جسم، جلد 1، صفحه 44.

ص: 330

به قرآن باز مى گرديم و از آن كمك مى گيريم: در سوره يونس اشاره لطيفى به اين معنا مى بينيم، آنجا كه مى گويد: الا انَّ اوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ...- لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فى الْاخِرَةِ: «آگاه باشيد اولياء و دوستان خدا. نه ترسى (از آينده) دارند و نه غمى (از گذشته) ... آنها در زندگى دنيا و در آخرت شاد و مسرورند».

آرى آنها كسانى هستند كه به خدا دل بسته اند و به آن اقيانوس بزرگ جهان هستى پيوسته، و زندگى دنيا را گذرگاهى براى زندگى جاويدان جهان آخرت مى دانند، و به اين جهت نه احساس تنهايى دارند، و نه احساس پوچى در زندگى. با اين سخن به آثار گوناگون ايمان به رستاخيز در زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى انسان پايان مى دهيم، هرچند بحث هاى ناگفته هنوز در اينجا بسيار است.

ص: 331

دروازه عالم بقاءِ

اشاره

1- مرگ

2- برزخ

ص: 332

1- مرگ دروازه عالم بقاء

اشاره

اشاره:

گرچه نام مرگ براى بسيارى هول انگيز و وحشتناك است، ولى در جهان بينى اسلامى اين موضوع چهره ديگرى دارد، چرا كه مرگ گذرگاهى است به جهان ديگر، و در حقيقت يك تولّد ثانوى محسوب مى شود.

نوزاد به هنگام تولد سخت گريه مى كند شايد گمان مى كند دارد از بين مى رود و نابودى گردد در حالى كه وارد جهانى بسيار وسيع تر از شكم مادر مى شود.

در عين حال گذشتن از اين دروازه براى همه خوشايند نيست، تنها براى كسانى خوشايند است كه زاد و توشه كافى همراه خود براى اين سفر بزرگ فراهم كرده باشند، و به همين دليل اگر بدكاران و مجرمان- حتى با اعتقاد به زندگى پس از مرگ- از آن وحشت كنند عجب نيست.

چنين نگرشى درباره مرگ از يك سو به انسان قدرت جهاد و ايثار و فداكارى مى دهد، و ترس از مرگ او را به ذلت و زبونى و خوارى نمى كشاند و از سوى ديگر هشدارى است به انسان ها در برابر گناهان و وسيله مؤثرى است براى تربيت آنها.

قرآن مجيد روى اين مسأله تكيه كرده و با تعبيرات مختلفى اين رويداد مهّم را كه به هر حال براى تمامى افراد بدون استثناء رخ مى دهد حقيقت آن را شكافته و گفتنى ها را پيرامون آن گفته است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات زير گوش جان مى سپاريم:

با اين اشاره به مرحله نخست يعنى مرحله مرگ توجه مى كنيم و به آيات پرمعناى زير گوش جان فرا مى دهيم (توجه داشته باشيد هر آيه ناظر به يكى از ابعاد اين موضوع است).

1- كُلُّ نَفْسٍ ذائَقَةُ الْمَوْتِ وَ انَّما تُوَفَّونَ اجُوْرَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

(آل عمران- 185)

2- اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلَانْفُسَ حَينَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتَى

ص: 333

قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْاخْرى الَى اجَلٍ مُسَمِّىً.

(زمر- 42)

3- قُلْ يَتَوَفَّيكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وَ كِّلَ بِكُمْ ثُمَّ الَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ.

(سجده- 11)

4- الَّذينَ تَتَوفاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى انْفُسِهِمْ فَالْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلَى انَّ اللَّه عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

(نحل- 28)

5- الَّذين تَتَوفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبيْنَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

(نحل- 32)

6- قُلْ يا ايُّها الَّذينَ هادُوا انْ زَعَمْتُمْ انَّكُمْ اوْلِياءُ للَّهِ مِنَ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ- وَ لا يَتَمَنَّوْنَةُ ابَداً بِما قَدَّمَتْ ايْديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ.

(جمعه 6 و 7)

7- تَبارَكَ الَّذى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ- الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ ايُّكُمْ احْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُوْرَ.

(ملك- 1 و 2)

8- وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ.

(ق- 19)

9- كَّلا اذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ وَ قيلَ مَنْ راقٍ- وَ ظَنَّ انَّهُ الْفِراقُ وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ الَى رَبِّكَ يَؤْمَئَذٍ الْمَساقُ.

(قيامت 26 تا 30)

10- حَتّى اذا جاءَ احَدَهُمْ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ- لَعَلّى اعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَّلا انَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائَلُها.

ص: 334

(مؤمنون 99 و 100)

ترجمه:

1- هركس مرگ را مى چشد و شما پاداش خود را به طور كامل در روز قيامت خواهيد گرفت.

2- خداوند ارواح را به هنگام «مرگ» قبض مى كند و ارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام «خواب» مى گيرد سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معينى.

3- بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده (روح) شما را مى گيرد سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.

4- همان ها كه فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلم كرده بودند در اين هنگام آنها تسليم مى شوند (و مى گويند) ما كار بدى انجام نمى داديم آرى خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است.

5- همان ها كه فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند به آنها مى گويند سلام بر شما باد وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد!

6- بگوى اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه شما دوستان خدا غير از مردم هستيد آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد! (تا بلقاى محبوبتان برسيد)- ولى آنها هرگز تمنّاى مرگ نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستاده اند و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد.

7- پر بركت و زوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست او است و بر همه چيز قادر است- همان كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك بهتر عمل مى كنيد و او شكست ناپذير و بخشنده است.

8- و سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همان چيزى است كه از آن مى گريختى!

ص: 335

9- چنين نيست او هرگز ايمان نمى آورد تا جان به گلوگاهش رسد- و گفته شود آيا كسى هست اين بيمار را از مرگ نجات دهد؟!- و يقين به فراق از دنيا پيدا كند- و ساق پاها (از شدت جان دادن) بهم مى پيچد- (آرى) در آن روز مسير همه سوى (دادگاه) پروردگارت خواهد بود.

10- (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد پروردگار من! مرا باز گردانيد!- شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم (به او مى گويند) چنين نيست اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و اگر باز گردد برنامه اش همچون سابق است).

***

تفسير و جمع بندى

1- مرگ يك قانون عمومى است

نخستين آيه سخن از عموميت قانون مرگ مى گويد، سرنوشتى كه براى همه انسان ها، همه موجودات زنده، بلكه حتى براى موجودات غير زنده حتمى است، مى فرمايد: «هر انسانى (سرانجام) مرگ را مى چشد» (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ).

اين تعبير در سه آيه قرآن مجيد آمده است(1) و تكرار آن اشاره اى است به قطعى بودن مرگ، و ضمناً هشدارى است به همه انسان ها كه از اين سرنوشت قطعى غافل نشوند.

و از آنجا كه مرگ دريچه اى است به سوى عالم بقا، بلافاصله بعد از آن مى افزايد: «پاداش عمل خويش را به طور كامل فقط در قيامت خواهيد گرفت» (وَ انَّما تُوَفَّوْنَ اجُوْرَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ).

اشاره به اينكه دنيا جاى عمل است نه حساب و جزا، و آخرت جاى حساب و جزا است نه عمل، هرچند در دنيا و عالم برزخ اجر و پاداش هاى محدودى وجود دارد، ولى مسلماً اجر و پاداش كامل تنها در سراى آخرت است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير فوق اشاره به اين باشد كه در قيامت تنها وسيله نجات آدمى


1- آل عمران 185- انبياء 35 و عنكبوت 57.

ص: 336

اعمال پاك اوست، وگرنه مال و جاه و مقام و فرزند و عشيره و قبيله، گره اى از كار كسى نمى گشايند، شبيه «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الّا مَنْ اتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (روزى كه مال و فرزندان سودى نمى بخشند مگر كسى كه در پيشگاه خدا با قلب سليم (از شرك و اعتقادات فاسد) حاضر شود». (شعراء 89).

ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد و بسيارى از مفسّران آن را برگزيده اند.

اصولًا انسان در هر چيز شك و ترديد كند، در مرگ نمى تواند شك و ترديد داشته باشد، تمام اهل آسمان ها و زمين مى ميرند، و همه موجودات زنده در كام مرگ فرو مى روند، همه بدون استثنا اجل و سرآمدى دارند كه لحظه اى در آن تأخيرى نيست، و آنچه مردم درباره يكديگر يا زعماى خود، دعاى خلود و جاودانگى دارند تعارف هاى بى محتوايى بيش نيست، كدام خلود؟ و كدام جاودانگى؟ در حالى كه همه انبياء و اولياء اين راه را پيمودند. و همگى بدون استثناء از اين گذرگاه گذشتند.

ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه اوّلًا روح آدمى با مرگ او نمى ميرد، چرا كه مى گويد هر نفسى مرگ را مى چشد، و معناى چشيدن اين است كه روح باقى است و مرگ را درك مى كند، و ثانياً از آن استفاده مى شود كه روح غير از بدن است، چرا كه با مرگ آن باقى است.

در حديثى آمده است كه وقتى آيه شريفه كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ: «تمام كسانى كه بر روى زمين هستند فانى مى شوند» (رحمان- 26) نازل شد ملائكه گفتند ماتَ اهْلُ الْارَضِ: «فرمان مرگ اهل زمين صادر شد!» و هنگامى كه آيه «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» نازل گشت، فرشتگان گفتند «فرمان مرگ ما نيز صادر شد!».(1)

درست است كه واژه «نفس» گاهى بر خداوند نيز اطلاق شده است مانند سخن عيسى عليه السلام در برابر خداوند، وَ لا اعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ (مائده- 116) ولى واضح است كه در آيه مورد بحث، تعبير «كل نفس» اشاره به مخلوقات است نه خالق.

***

2- حقيقت مرگ

در حالى كه بسيارى مرگ را به عنوان فنا و نيستى و پايان يافتن همه چيز مى پندارند، و به همين دليل از آن سخت بيمناكند و در وحتشند، قرآن مجيد حقيقت آن را به عنوان «تَوَفّى» (قبض كردن و دريافت


1- تفسير كبير جلد 9، صفحه 125.

ص: 337

داشتن. روح انسان به وسيله ذات پاك پروردگار، يا به تعبير ديگر انتقال از عالمى حقير و كوچك به جهانى بزرگ و والا) تفسير كرده است. در دومين آيه مى فرمايد: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند» (اللَّهُ يَتَوفَّى الْانْفُسَ حينَ مَوْتِها).(1)

سپس براى اينكه نمونه اى از مرگ را در زندگى اين جهان ارائه دهد، مى افزايد: «و نيز ارواحى را كه نمرده اند به هنگام خواب مى گيرد» (وَ الَّتى لَمْ تَمُت فى مَنامِها).

سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد (و هرگز از خواب بيدار نمى شوند) و ارواح ديگرى را (كه هنوز بايد زندگى اين دنيا را ادامه دهند) «باز مى گرداند تا سرآمد معينى» «فَيُمْسِكُ الَّتى قَضَى عَلَيْها الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْاخرى الى اجَلٍ مَسمّىً).

و در اين نشانه هاى روشنى است (از قانون مرگ و حيات و حقيقت اين دو پديده) «براى كسانى كه تفكر مى كنند» (انَّ فى ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).

هدف قرآن بيان اين حقيقت است كه: همان گونه كه در عالم خواب روح انسان نابود نمى شود، بلكه موقتاً رابطه آن با بدن ضعيف مى گردد، و به همين دليل مى تواند در عوالمى سير كند، همين طور با مردن نيز قنائى در كار نيست، بلكه آزاد شدن روح و سير در عوالم بزرگ ديگر است.

«يتوفّى از ماده «وفى در اصل به معناى كمال است، و لذا «در هم وافى» به معناى درهم كامل است.

(كامل از نظر وزن و از نظر مقدار نقره) و به اين ترتيب توفى به معناى دريافت كامل است، و با توجه به اينكه گيرنده و دريافت كننده خداست مفهوم اين جمله گام نهادن انسان بعد از مرگ به جهانى بالاتر و والاتر است.

اين ديدگاه درباره مرگ بسيارى از مفاهيم و محاسبات را دگرگون مى سازد، و همين است كه آن را به عنوان دريچه اى به سوى عالم بقا معرفى مى كند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه آيه فوق با هماهنگ شمردن «خواب» و «مرگ» به همه انسان ها هشدار مى دهد چگونه از مرگ غافل مى شويد در حالى كه برادر مرگ در هر شبانه روز به سراغ شما مى آيد و آن را به خوبى لمس مى كنيد!

در حال خواب از اين جهان بيگانه مى شويد و از تمام زندگى و مقام و هستى خود موقتاً جدا


1- ضمير در« موتها» گرچه ظاهراً به« انفس» برمى گردد ولى در اشاره به ابدان و اجساد انسان ها است زيرا بدن مى ميرد نه روح همچنين ضمير در« منامها».

ص: 338

مى گرديد، مرگ نيز يك خواب جاودانى است، و خواب يك مرگ موقت، و شايد جمله آخر آيه «انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». اشاره به تمام اين جهات باشد.

***

3- فرشتگان قبض ارواح

گرچه در آيه گذشته قبض ارواح به خدا نسبت داده شده بود ولى از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود كه اين كار وسيله فرشتگان صورت مى گيرد، در سوّمين آيه مورد بحث آمده است كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد در مقابل انكار معاد از سوى مشركان «بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، قبض روح شما مى كند، سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد». (قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وَ كِّلَ بِكُمْ ثُمَّ الى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ).

قابل توجّه اينكه در اينجا سخن از فرشته مرگ در ميان است، فرشته اى كه براى اين كار مأموريت دارد، در حالى كه در آيات قبل، قبض كننده ارواح، خدا معرّفى شده و در آيه 42 زمر، مجموعه اى از فرشتگان (الَّذينَ تَتَوفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ).

و در آيه 61 انعام رسولان الهى (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا) كمى دقت در آيات فوق، نشان مى دهد كه هيچ گونه تضادى در ميان آنها نيست، زيرا قبض كننده اصلى ذات پاك خداست، و سپس در عالم اسباب «فرشتگان بزرگ مرگ» (عزرائيل) مجرى اين فرمان است، و او نيز به وسيله «گروهى از فرشتگان» و رسولان الهى كه اشاره به همان فرشتگان است، اين مأموريت را انجام مى دهد.

اصولًا حوادث مهم اين جهان به وسيله فرشتگان صورت مى گيرد كه همه سر بر فرمان خدايند، و مجرى فرمان اويند، و مرگ كه يكى از حوادث مهم اين جهان است، از اين قانون مستثنى نيست.

جمله «ثُمَّ الى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» (سپس به سوى پرورگارتان باز مى گرديد) اشاره به اين است كه مرگ مقدمه اى است براى بازگشت به سوى حق در اين سير صعودى، همان گونه كه تولد دريچه اى است به سوى عالم فنا و سير نزولى روح انسان، و تعبير به «ثُمَّ» ممكن است اشاره اى به وجود برزخ باشد.

***

ص: 339

4 و 5- حال مؤمنان و ظالمان در لحظه مرگ

مؤمنان و ظالمان، نيكوكاران و بدكاران از همان لحظه مرگ از هم جدا مى شوند و حالات متفاوتى دارند، يا به تعبير ديگر نتائج اعمال و عقائدشان از همان لحظه كم كم ظاهر و آشكار مى گردد «آيه چهارم و پنجم» اشاره پرمعنايى به همين حقيقت است.

نخست مى فرمايد: «كافران كسانى هستند كه فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را مى گيرند، در حالى كه به خود ظلم و ستم كرده اند، در اين هنگام تسليم مى شوند و اظهار ايمان مى كنند (ايمان همچون ايمان فرعون به وحدانيت خداوند در لحظه غرق شدن، و مى گويند) ما كار بدى انجام نمى داديم» (الَّذينَ تَتَوفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى انْفُسِهِمْ فَالْقُوا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوٍء).

اين سخن نشان مى دهد كه آنها تسليم كامل نشده اند، و نمى دانند اين انكار در برابر خداوند عالم الغيب و گواهان از ملائكه بيهوده است، لذا در پايان آيه مى افزايد: «آرى خداوند دانا است به آنچه انجام مى داديد» (بَلى انَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعمَلُونَ).

سپس به آنها دستور داده مى شود: «اكنون كه چنين است داخل درهاى جهنم شويد و جاودانه در آن بمانيد» (فَادْخُلُوا ابْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها).

از آنچه گفته شد روشن مى شود كه اظهار تسليم در اينجا به معناى اظهار توحيد است و تسليم در برابر حق (همان گونه كه جمعى از مفسّران گفته اند) ولى از آنجا كه هنوز حال و هواى دنيا در سر آنهاست، و به قوانين حاكم بر مراحل بعد از مرگ آشنا نشده اند سوابق سوء خود را انكار مى كنند، و در مقام دروغ و فريب برمى آيند، اما به زودى متوجّه مى شوند كه آنجا جاى خلافگويى نيست!

در اينكه منظور از «جهنّم» در اينجا، جهنّم عالم برزخ است يا قيامت؟ دو احتمال داده اند آنچه مناسب لحظات مرگ است، دخول در جهنّم برزخى است، در حالى كه تعبير به خلود و جاودانگى قرينه اى بر جنهّم برزخى است، در حالى كه تعبير به خلود و جاودانگى قرينه اى بر جهنّم قيامت است، مگر اينكه گفته شود در عالم برزخ وارد ابواب و درهاى جهنّم مى شوند، نه خود جهنّم و خلود، توصيفى است براى كافران به هنگام ورود در دوزخ، نه در ابواب دوزخ.

جمله «بَلى انَّ اللَّه عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» به نظر مى رسد كه از سخنان فرشتگان مرگ باشد كه به آنها هشدار مى دهند: بيهوده در مقام انكار برنيائيد چرا كه علم بى پايان خدا پرده از اعمالتان بر مى دارد.

ص: 340

به هر حال آيه فوق شبيه چيزى است كه در آيه 27 سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم آمده است، مى فرمايد: «حال آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (قبض ارواح) به صورت و پشت آنها مى زنند» (و قبض روحشان مى كنند) فَكَيْفَ اذا تَوَفَّتْهُمْ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ ادْبارَهُمْ.

آرى، ملائكه با سيلى و مشت بر صورت و پشتشان، از آنها استقبال مى كنند، و شايد اعترافشان به توحيد و سخنان حق به خاطر مشاهده همين صحنه است، نه از روى اخلاص.

در مقابل آنها فرشتگان رحمتند كه براى قبض ارواح مؤمنان مى آيند چنان كه در دوّمين آيه مى خوانيم:

«پرهيزگاران كسانى هستند كه ملائكه (قبض ارواح) روحشان را مى گيرند. در حالى ه از نظر عقيده و گفتار و كردار پاك و پاكيزه اند و به آنها مى گويند سلام بر شما باد (سلامى كه نشانه سلامت و امن و امان است) وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى دايد» (الَّذينَ تَتَوفّهُمُ الْمَلائكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُؤا الْجَنَّةَ با كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).

و در واقع پاداش پاكى و تقوى چيزى جز اين نيست كه فرشتگان الهى با سلام و درود از آنها استقبال كنند و از آنها به بهشت دعوت نمايند، دعوتى آميخته با لطف و محبت و احترام!

در اينجا نيز ممكن است بهشت اشاره به بهشت برزخ بوده باشد يا بهشت قيامت كه بهشت برزخى درهاى آن محسوب مى شود.

به هر حال اين يكى از ابعاد مرگ است كه كيفيت آن نسبت به صالحان و بدكاران كاملًا متفاوت مى باشد.

***

6- دليل ترس از مرگ

چهره مرگ معمولًا براى افراد وحشتناك است و دليل آن اجمالًا يكى از دو چيز است يا مرگ را پايان همه چيز، و مرادف معناى فنا دانستن، و يا آلودگى به گناهان و دلبستگى به دنياست، اما كسى كه مرگ را تولد جديد و سرآغازى براى انتقال به جهان وسيع تر و زندگى والاتر مى داند و كوله بارى بزرگ از اعمال صالح براى اين سفر فراهم كرده و دلبستگى خاصى به دنيا ندارد براى چه از مرگ بترسد؟

در «ششمين آيه» اشاره ظريفى به اين موضوع نموده مى فرمايد: «بگو اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه

ص: 341

شما دوستان خدا هستيد و ديگران نيستند پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد» (تا به لقاى محبوبتان برسيد) (قُلْ يا ايْهَا الَّذينَ هادُوا انْ زَعَمْتُمْ انَّكُمْ اوْلِياءُ للَّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ).

سپس مى افزايد: ولى آنها هرگز تمناى مگر نمى كنند به خاطر اعمالى كه از پيش فرستادند، و خداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد» (وَ لا يَتَمَنَّونَهُ ابَداً بِما قَدَّمَتْ ايْديهِمْ وَ اللَّه عَليمٌ بِالظّالِمينَ).

قابل توجه اينكه مخاطب در اين آيه، يهود هستند و اين ظاهراً به خاطر دو نكته است:

نخست اينكه يهود هميشه- و حتّى امروز- خود را نسل برگزيده خداوند مى پنداشتند، و براى خود يك سلسله امتيازات خيالى و پندارى نسبت به ديگران قائل بودند، گاه خود را فرزندان خدا مى شمردند! و گاه اولياء و دوستان خاصّ او(1)، و گاه مى گفتند: آتش دوزخ هرگز دامن ما را فرو نمى گيرد هرچند گناهكار باشيم مگر چند روز محدود!(2)

قرآن به آنها مى گويد: اگر در اين اعتقاد خود صادق هستيد چرا اين همه از مرگ وحشت داريد؟ مگر دوست از بقاى دوست خود مى ترسد؟ و مگر انتقال از زندان به يك باغ خرم و سرسبز و حشتناك است؟!

شبيه همين معنا در آيه 94 سوره بقره آمده است: قُلْ انْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ الْاخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونَ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ: «بگو اگر سراى آخرت در نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد»!

ديگر اينكه آنها مردم دنياپرست و دلبسته عالم ماده بودند، به علاوه دامانشان با گناهان زياد و خون هاى بى گناهان آلوده بود، به همين دليل شديداً از مرگ هراسان بودند.

لذا قرآن در آيه 96 بقره مى گويد: وَلَتَجِدَنَّهُمْ احْرَصَ النّاسِ عَلَى حَياةٍ «آنها را حريص ترين مردم بر زندگى پست مادى مى يابى».

و در آيه 95 همين سوره مى گويد: وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ ابَداً بِما قَدَّمَتْ ايْديهِمْ: «آنها هرگز آرزوى مردن نمى كنند به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستاده اند».

به اين ترتيب قرآن مجيد هم علل ترس از مرگ را به روشنى بيان كرده است، و هم طرق نجات از اين ترس و وحشت عمومى را. بعضى از مفسّران، آيه فوق را درباره يهود نوعى مباهله دانسته اند كه يكى از طرق مبارزه با مدعيان دروغين است، و آن اينكه براى اثبات صدق مدعاى خود از پيشگاه خدا تقاضا


1- وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارَى نَحْنُ ابْناءُ اللَّهِ وَ احِيّانُهُ( مائده 18).
2- وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ الا ايّاماً مَعْدُودَةً( بقره- 80).

ص: 342

كنند كه اگر دروغگو هستند رسوا شوند (و اگر شرايط مباهله در آن جمع باشد اثر مى كند).

شاهد اين سخن آنكه در روايات آمده است اگر اين مدعيان دروغين يعنى يهود در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تمنّى مرگ مى كردند بالافاصله همان جا آب دهانشان گلوگيرشان مى شد و مى مردند! «وَ الَّذى نَفْسى بِيَدِهِ لا يَقُوْلُها احَدٌ مِنْكُمْ الّا غُصَّ بِرِيْقِهِ».(1)

***

7- فلسفه مرگ و حيات

زندگى انسان به هر حال محدود است، و هر حياتى با مگر همراه خواهد شد، در اينجا نخستين سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه هدف از اين حيات و مرگ چيست؟ قرآن مجيد در هتفمين آيه مورد بحث به اين مطلب پرداخته، چنين مى گويد: «زوال ناپذير و پربركت است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست، و بر همه چيز قادر است- همان كسى كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك بهتر عمل مى كنيد و او عزيز و غفور است» (تَبارَكَ الَّذى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيى ءٍ قَديرٌ- الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ ايُّكُمْ احْسَنَ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزيزُ الغَفُورُ).

در اينجا نخست آفرينش مرگ و حيات را به عنوان نشانه اى از قدرت بى پايانش معرّفى مى كند، سپس مى فرمايد: هدف از اين آفرينش آزمايش حسن عمل است، آزمايشى كه به معناى پرورش انسان ها و هدايت آنها به سوى مسير قرب پروردگار است.

از اين آيه چند امر استفاده مى شود:

اوّلًا مرگ و حيات هر دو مخلوقند، اگر مرگ به معناى فنا و نيستى مطلق بود مخلوق بودن آن معنا نداشت، اين به خاطر آن است كه مرگ انتقالى است از جهانى به جهان ديگر، و لذا يك امر وجودى است و قابل آفرينش.

ثانياً مرگ از حيات است يا به خاطر اينكه اشاره به مرگ دينا و حيات جهان آخرت است، يا اينكه مرگ اشاره به مرحله خاك بودن انسان و حيات آفرينش از خاك است، و يا هر دو.

ثالثاً دنيا به عنوان يك ميدان آزمايش معرّفى شده، ميدانى براى آزمايش «بهترين افراد از نظر عمل»،


1- روح المعانى، جلد 28، صفحه 85 و تفسير مراغى، جلد 28، صفحه 100.

ص: 343

و طبعاً كارت قبولى و نتيجه اين آزمون در سراى ديگر آشكار مى شود.

رابعاً معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا حسن عمل اوست.

بديهى است اعمال نيكو از عقائد پاك، و قلب مؤمن، و نيت خالص، سرچشمه مى گيرد، چرا كه هميشه عمل بازتابى است از اين امور.

شايد به همين دليل در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه در تفسير جمله «احْسَنُ عَمَلًا» فرمود: «اتَمُّكُم عَقْلًا وَ اشَدُّ للَّهِ خَوْفاً وَ احْسَنُكُمْ فيما امَرَ اللَّهُ بِهِ وَ نَهى عَنْهُ نَظَراً، وَ انْ كانَ اقَلُّكُمْ تَطَوُّعا: «منظور اين است كه كداميك از شما از نظر عقل و خرد كاملتر، و از جهت خداترسى قوى تر و داراى آگاهى فزون تر نسبت به اوامر و نواهى الهى هستيد، هرچند اعمال مستحب شما كمتر باشد»!(1)

و از اينجا روشن مى شود تفسيرهاى مختلفى كه براى «احْسَنُ عَمَلًا» ذكر كرده اند مانند: اعمال خالص تر، عقل بيشتر، زهد فزونتر، ياد مرگ كردن و بيشتر آماده اين سفر شدن، همه با يكديگر ارتباط دارد، و تفسيرهاى مختلفى محسوب نمى شود، چرا كه همه شاخ و برگ و ريشه و ساقه و ميوه يك شجره است.

خامساً: ارزش واقعى از آن «كيفيت عمل» است نه «كميت» و حجم آن، واى بسا عمل كوچكى با كيفيت بالا از نظر خلوص و ايمان و معرفت، بر اعمال كثير و فراوان، برترى داشته باشد، و لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: لَيْس يَعنى اكْثَرُ عَمَلًا وَلكِنْ اصْوَبُكُمْ عَمَلًا: «هدف اين نيست كداميك بيشتر عمل مى كنيد، بلكه منظور اين است كداميك صحيح تر و خالص تر عمل مى نماييد».(2)

سادساً: افعال الهى داراى هدف و به اصطلاح «معلل بالاغراض» است، برخلاف گفته ناآگاهان و بيخبرانى كه افعال خدا را بى هدف معرفى كرده اند.

سابعاً: از آنجا كه در اين ميدان آزمايش عظيم ممكن است انسان احساس تنهايى و ناتوانى كند، و يا بر اثر لغزش ها مأيوس گردد، در پايان آيه با توصيف خداوند به عزيز و غفور به اين نگرانى ها پايان مى دهد، و به انسان مى گويد: تنها نيستى، از عظمت آزمايش مترس، دل بر خداى نه، و اگر لغزشى از تو سر زد دست به دامن عفو و غفرانش بزن.


1- تفسير مجمع البيان، جلد 10، صفحه 322.
2- « اصول كافى»، جلد 2، صفحه 16( باب الاخلاص)، حديث 4.

ص: 344

8 و 9- مقدمات و سكرات مرگ

از آيات قرآن استفاده مى شود كه مرگ همراه شدائد و وحشت گيج كننده اى است و به همين دليل در هشتمين آيه مورد بحث، مى فرمايد: «سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد» (وَ جائَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ).

و در اين هنگام به انسان گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه از آن فرار مى كردى»! (عاقبت دامان تو را گرفت) (ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ).

«سَكْرَة»، از مادّه «سُكر» به گفته ارباب لغت، حالتى است كه ميان انسان و عقل او ايجاد مى شود، و غالباً در مورد شراب به كار مى رود، هرچند گاهى در مورد حالتى كه از شدّت غضب يا عشق آتشين و سوزان دست مى دهد، نيز گفته مى شود.

ولى در «مقاييس اللّغه» آمده است كه اصل اين مادّه به معناى «حيرت» است. بعضى نيز آن را به معناى «شدّت» تفسير كرده اند، و ظاهر اين است كه همه آنها ناظر به يك معنا است، يا تعبيرات مختلف.

پيدايش حالتى شبيه مستى در لحظه مرگ، يا به خاطر طبيعت آن است كه انتقال از جهانى به جهان ديگر ناشناخته از جهات مختلف مى باشد، درست همچون حالت هيجانى كه نوزادان را به هنگام انتقال از عالم جنين به عالم دنيا دست مى دهد.

يا به خاطر مشاهده اوضاع و شرايط بعد از مرگ، و قرار گرفتن در برابر نتيجه اعمال و ترس از سرنوشت نهايى است.

و يا به خاطر جدايى از دنيا و افراد و كسان و اشياء مورد علاقه او.

از روايات استفاده مى شود كه حتّى انبياء و مردان خدا كه نه دلبستگى به دنيا داشتند، و نه وحشتى از آينده، و به همين دليل از آرامش خاصى در اين لحظه برخوردار بودند از مشكلات و شدائد اين لحظه انتقالى بى نصيب نبودند، چنانكه در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه در واپسين لحظات عمر مباركش دست در ظرف آبى مى كرد و به صورت مى كشيد وَلا الهَ الّا اللَّه مى گفت، و مى فرمود: انَّ لِلْمَوْتِ سَكَراتٍ: «مرگ سكرات و شدائدى دارد»(1)

از على عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: انَّ لِلْمَوْتِ غَمَراتٍ هِىَ افْظَعُ انْ تَسْتَغْرِقَ بِصِفَةٍ اوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ


1- تفسير روح البيان، جلد 9، صفحه 118.

ص: 345

اهْلِ الدُّنْيا: «مرگ شدائد و سختى هايى دارد، شديدتر از آنچه در وصف بگنجد، يا با معيار عقل مردم دنيا سنجيده شود»(1) «غَمْرَة» اشاره به شدائد و سختى هايى است كه وجود انسان را فرا مى گيرد.

گاه سكرات مرگ با امور ديگرى همراه مى شود كه شدت آن را مضاعف مى كند همان گونه كه در كلام اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ، وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ: «سكرات مرگ و حسرت و اندوه از دست دادن آنچه را داشتند بر آنها هجوم مى آورد».(2)

اينها همه از يكسو، از سوى ديگر اين نكته نيز از آيات استفاده مى شود كه جدايى روح از بدن به طور تدريجى صورت مى گيرد، و اين خود مزيد بر وحشت است كه اگر ناگهانى و در يك لحظه بود تحملش آسان تر بود.

چنانكه در نهمين آيه مورد بحث مى خوانيم: «چنين نيست (كه اين لجوجان مى گويند آنها هرگز ايمان نمى آورند) تا جان به گلوگاهشان برسد و گفته شود: آيا كسى هست كه اين بيمار را از مرگ نجات دهد» (كَّلا اذا بَلَغَتِ التَّراقِىَ وَ قَيِلَ مَنْ راقً).

«در اين هنگام يقين به فراق (از دنيا) پيدا مى كند (و از شدت جان دادن) ساق پاهايش به هم مى پيچد» (وَ ظَنَّ انَّهُ الْفِراقُ- وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسّاقِ).

همين معنا در سوره واقعه آيه 83 به تعبير ديگرى منعكس شده است، مى فرمايد: «پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد» (توانايى بر بازگرداندن آن نداريد)؟! (فَلَوْلا اذا بَلَغَتِ الْحُلْقُوْمَ).

و شما در اين حال نظاره مى كنيد (و كارى از دستتان ساخته نيست) (وَ انْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ).

«تَراقَى» جمع «تَرْقُوَه» به معناى استخوان هايى است كه اطراف گلو را فرا گرفته، و رسيدن جان به گلوگاه كنايه از آخرين لحظات عمر است به نظر مى رسد كه جان از تن انسان بيرون مى رود، اعضائى كه از مغز و قلب دورترند زودتر از كار مى افتند.

جمله «الْتَفَّتِ السّاقُّ بِالسّاقِ» ممكن است اشاره به همين باشد (در تفسير مجمع البيان از كار افتادن پاها يكى از تفسيرهاى آيه شمرده شده).

ضمناً رسيدن جان به حلقوم نيز تعبير ديگرى از همين معناست. البته هنگامى كه جان به گلوگاه برسد دستگاه تنفس از كار مى افتد، و با از كار افتادن دستگاه تنفّس كمبود اكسيژن سبب خفگى و از كار افتادن مغز


1- « غرر الحكم».
2- « نهج البلاغه»، خطبه 109.

ص: 346

مى شود.

در اين هنگام حاضران جزع و فزع و بيتابى مى كنند، و براى بازگرداندن او تلاش هاى بيهوده اى به كار مى برند، ولى كارى از دست كسى ساخته نيست، چيزى نمى گذرد كه انسان محتضر براى هميشه از اين دنيا جدا مى شود، و جسم بى جانش در گوشه اى قرار مى گيرد، گويى هرگز اهل اين دنيا نبوده است!

و عجب اينكه طىّ اين مراحل كه گاه طولانى، و گاه با سرعت طى مى شود، براى همه وجود دارد، پادشاهان و جبّاران ستمگر مى ميرند. همان گونه كه مستضعفان و مظلومان مى ميرند، بلكه لحظه جان دادن آنها دردناك تر است، چرا كه جدا شدن از اموال و مقاماتى كه يك عمر براى آن تلاش كردند و چشم پوشيدن از آنها براى اين دلبستگان به دنياى مادى كار آسانى نيست.

***

10- تمنّاى بازگشت و جبران!

در لحظه مرگ و جدايى از دنيا هنگامى كه چشم برزخى گشوده مى شود و قسمتى از اسرار پشت پرده غيب بر انسان آشكار مى گردد و نتيجه اعمال خويش را با چشم مى بيند، دست خود را خالى از حسنات، و پشت خويش را سنگين از بار گناهان مشاهده مى كند، از گذشته خويش به شدّت نادم و پشيمان مى گردد، و به فكر جبران مى افتد، در اينجا چنان كه در دهمين آيه مورد بحث آمده رو به سوى فرشتگان قبض ارواح كرده و متوسّل به درگاه خدا مى شود، صدا مى زند پرورگارا من! مرا بازگردانيد»! (حَتّى اذا جاءَ احَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ).

«شايد گذشته خود را جبران كنم، و عمل صالحى در برابر آنچه ترك كردم بجا آورم» (لَعَلِّى اعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ).

اما سنت پروردگار چنين اجازه اى را به هيچ كس نمى دهد، نه نيكوكاران راه بازگشت و افزايش عمل نيك را دارند، و نه بدكاران راهى به سوى توبه و جبران، لذا به طور قاطع به او پاسخ داده مى شود: «نه! هرگز راه بازگشت وجود ندارد» «كَلَّا».

سپس مى افزايد: «اين سخنى است كه او با زبانش مى گويد و نه با دل» (انَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائَلُها).

تمام مجرمان و جانيان به هنگامى كه گرفتار چنگال مجازات مى شوند چنين سخنانى بر زبان جارى

ص: 347

مى كنند، ولى به محض اينكه امواج بلا فرو بنشيند. غالباً برنامه هاى سابق تكرار مى شود.

قابل توجه اينكه مخاطب در «رَبّ» ذات پاك پروردگار است، ولى در «ارْجِعُونِ» (مرا باز گردانيد) ضمير به صورت جمع آمده.

مفسّران گفته اند: اين به خاطر احترام و تعظيم نسبت به مقام حق است، و يا واقعاً مخاطب، فرشتگان پروردگارند، كه به صورت گروهى براى قبض ارواح مى آيند.

اين معنا نيز ممكن است كه نخست دست به دامن لطف پروردگار مى زند، و سپس روى خود را به فرشتگان كرده و تقاضاى بازگشت مى كند.(1)

شبيه همين معنا در آيه 10 سوره منافقون نيز آمده است كه مى فرمايد: «از آنچه به شما روزى داده ايم در راه خدا انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگار من! چرا (مرگ) مرا مدّت كمى به تأخير نينداختى تا صدقه دهم و انفاق كنم و از صالحان باشم» (وَ انْفقُوا مَمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ انْ يَأْتِىَ احَدَكُمْ الْمَوْتُ فَيَقُولُ رَبِّ نَوْلا اخّرْتَنى الى اجَلٍ قَريبٍ فَاصَّدَّقَ وَ اكُنْ مِنَ الصّالِحينَ).

در اينجا در ذيل اين آيه نيز به صورت ديگرى به آنها پاسخ منفى داده مى شود، مى فرمايد: «خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد تأخير نمى اندازد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است» (وَلَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً اذا جاءَ اجَلُها وَ اللَّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

از آيه 28 سوره انعام نيز استفاده مى شود كه مجرمان همين سخن را در كنار دوزخ مى گويند، و از آنجا كه از موضوع بحث خارج است فعلًا از شرح آن صرف نظر مى كنيم.

***

نتيجه بحث

از مجموع آنچه در آيات و عناوين دهگانه بالا آمد نگرشى را كه قرآن بر مسأله مرگ از زواياى مختلف دارد، به خوبى روشن مى شود.

قابل توجّه اينكه قرآن در تمام اين موارد روى آثار تربيتى آن تكيه كرده است چرا كه قرآن يك كتاب


1- اين احتمال نيز در تفسير« الميزان» آمده است كه ضمير جمع اشاره به جمع در فعل باشد نه جمع در فاعل، گويى شخص محتضر مى خواهد چند بار« ارجع، ارجع»، بگويد، و به جاى آن ارجعوا مى گويد( الميزان، جلد 15، صفحه 71) ولى مسلماً اگر چنين چيزى در ادبيات عرب جائز باشد بسيار كم است).

ص: 348

كامل تربيتى است، و به هنگام ذكر اصول و فروع دين و مسائل اجتماعى و تاريخى و غير آن، همه جا ناظر به بعد تربيتى آن است، يعنى واقعيت ها را به وضوح مطرح مى كند، و از آن براى كنترل نفس سركش و دعوت به سوى تقوى و پرهيزكارى و پيمودن مسير قرب خدا با ظرافت و دقت خاصّى بهره مى گيرد، و چه زيبا و جالب است ظرافت ها و ريزه كارى هاى قرآن در تمام اين زمينه ها.

***

توضيحات

1- مرگ دريچه اى به عالم بقا

آنچه در عناوين بالا با استناد به آيات قرآنى آمد غالباً از طرق منطقى قابل استدلال است (به استثناى قسمتى كه مربوط به عوالم غيبيه است و ما را راهى به سوى آن نيست، و قرآن از روى آن پرده برداشته).

شك نيست كه بينش الهيين و معتقدين به معاد در مورد مرگ، با بينش ماديين و منكران معاد، زمين تا آسمان متفاوت است، و اين دو ديدگاه است كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان اثر مى گذارد و روش هاى اين دو گروه را با يكديگر متفاوت مى سازد.

مادى ها مرگ را يك عالم ظلمانى و بسيار تاريك، عالمى كه همه چيز با آن پايان مى گيرد، و خاتمه همه آرزوها و تلاش ها و كوشش هاى انسان است، با اين حال جاى تعجّب نيست كه انسان مادى از بيم مرگ برخود بلرزد و انديشه آن شهد شيرين زندگانى را در كامش تلخ تر از زهر كند.

جاى تعجب نيست كه آنها جز از طريق فشارهاى فردى و اجتماعى به ايثار و فداكارى تن در ندهند، چرا كه بعد از ايثار چيزى نيست كه بتواند جانشين آن شود يا به تعبير ديگر هدف نهايى ايثار را تشكيل دهد.

جاى تعجّب نيست كه آنها زندگى را پوچ و بى معنا بشمرند، چرا كه اگر مرگ پايان همه چيز باشد زندگى اين جهان كه مجموعه اى از كارهاى تكرارى سطح پايين: خوردن و خوابيدن و درآوردن و مصرف كردن، هرگز نمى تواند به عنوان يك «هدف والا» روح انسانى را سيراب كند، و لذا گروهى از آنان دست به انتحار مى زنند، و آن را يك انتخاب صحيح براى پايان دادن به اين «تكرار مكررات بى معنا» مى شمرند! آن را عين عقل و منطق مى دانند و زنده ماندن را نوعى حماقت و نادانى و ذلّت!

ص: 349

ولى الهيين و معتقدان به معاد، به مرگ همان گونه مى نگرند كه به تولد جنين از شكل مادر.

جنين در واقع مى ميرد، يعنى زندگى درون شكم مادر را از دست مى دهد، ولى درست در همان حال به جهانى وسيع تر و گسترده تر كه در مقايسه با محيط محدود و ظلمانى شكم مادر عالمى است مملو از مواهب و زيبايى ها، گام مى نهد.

مرگ نيز يك تولد ثانوى است، و انسان از طريق مرگ از محيط محدود زندگى اين جهان به عالمى بسيار گسترده تر گام مى گذارد.

مسلماً اگر جنين بداند كه بعد از تولد به كجا قدم مى نهد از آغاز براى تولد لحظه شمارى مى كند، هرگز وحشتى از آن به خود راه نمى دهد، هرگز عالم جنين را بى معنا و پوچ نمى شمرد، هرگز از ايثار و فداكارى در اين راه مضايقه اى ندارد.

كوتاه سخن اينكه بينش انسان در مورد مرگ به عنوان «دريچه اى به سوى عالم بقاء» تمام زندگى او را به رنگ تازه اى در مى آورد، و به آن مفهومى دلپذير مى دهد، و او را از سرگردانى و بدبينى و حيرت و احساس پوچى و بى هدفى كه رنج ناشى از آن بسيار جانكاه است رهايى مى بخشد.

2- چرا از مرگ بترسيم؟!

از آنچه قبلًا گفته شد به خوبى روشن مى شود كه ترس از مرگ براى انسان هاى معتقد به معاد مفهومى ندارد مگر آن گروه كه داراى پرونده اى سياه و تاريكند، و از مجازات هاى الهى در سراى ديگر بيمناكند به تعبير ديگر تنها سه كس از مرگ مى ترسند:

اوّل كسانى كه مگر را با نيستى و فنا مساوى مى دانند، نيستى وحشتناك است، فقر و بيمارى و ضعف و ناتوانى همه مايه وحشت است، چون به معناى نيستى ثروت و سلامت و توان و قدرت است، انسان يك موجود است و داراى هستى است، و هستى با هستى آشنا است، و جنس خود را همچو كاه و كهربا است.

اما با نيستى هيچگونه تناسب و سنخيت ندارد، بايد از آن بگريزد و بايد از آن فرار كند.

ولى اگر مرگ را به معناى نردبانى براى صعود به «هستى برتر» تفسير كنيم، و جهان پس از مرگ را از نظر وسعت و نعمت قابل مقايسه با اين جهان ندانيم، دنيا را زندان، و مرگ را آزادى از اين زندان بشمريم، زندگى كنونى را همچون قفس براى مرغ روح و مرگ را به معناى گشوده شدن اين قفس و به پرواز درآمدن

ص: 350

روح معنا كنيم، نه تنها مسأله وحشتناكى نخواهد بود، بلكه در موقع خود دوست داشتنى و مطبوع است، و به گفته آن حكيم دانشمند:

بمير اى حكيم از چنين زندگانى كز اين زندگى چون بميرى بمانى!

سفرهاى علوى كند مرغ جانت چو از چنبر آز، بازش رهانى

و به گفته شاعر ديگر:

مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنم

خرم آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست به هواى سر كويش پر و بالى بزنم!

و سرانجام شاعر ديگرى با آغوش باز از مرگ استقبال كرده و آن را به سوى خود فرا مى خواند:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ!

من زاو جانى ستانم جاودان او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ!

روشن است با چنين برداشتى از مسأله مرگ، كسى از آن نمى ترسد، و حشت و هراس به خود راه نمى دهد، نمى گوييم انتحار مى كند چرا كه اين زندگى را براى اندوختن سرمايه بيشتر و كسب زاد و راحله براى سفر آن جهان است، بكله مى گوييم: هنگام جدا شدن از آن با آغوش باز پر مى كشد، و با شهامت و شجاعت به استقبال چيزى مى رود كه به او حيات نوين مى بخشد.

دوّم كسانى هستند كه ايمان به زندگى پس از مرگ دارند، و هرگز مرگ را به معناى فنا و نيستى تفسير نمى كند، ولى به خاطر آنكه پرونده اعمالشان سياه و تاريك است از بيم مجازات هايى كه پس از مرگ و در صحنه قيامت در انتظار آنهاست از آن مى گريزند همانند مجرمانى كه به خاطر پرونده سياهشان پيوسته آرزو مى كنند روز محاكمه به عقب بيفتد و همچنان در زندان بمانند!.

اين گروه نيز حق دارند از مرگ بترسند آزاد شدن از زندان خوب است اما نه براى مجرمى كه او را از زندان به سوى چوبه دار مى برند.

سوّم اين نكته نيز قابل توجه است كه دلبستگى ها و وابستگى ها به زندگى دنيا و علاقه شديد به مال و مقام و زرق و برق هاى ديگر انسان را از مرگ، مرگى كه اين امور را از دست او بيرون مى آورد بيزار مى كند.

اما آنها كه نه مرگ را فنا مى دانند، و نه پرونده تاريك و سياه دارند، و نه وابستگى ها و دلبستگى ها، آنها

ص: 351

را به زندگى مادى دنيا پيوند زده، دليلى ندارد كه كمترين وحشتى از مرگ به خود راه دهند.

***

3- مرگ در روايات اسلامى

در روايات اسلامى نيز نكته هاى جالبى در زمينه دلائل ترس و وحشت از مرگ ديده مى شود كه بسيار جالب و آموزنده است:

1- مردى از امام حسن مجتبى عليه السلام پرسيد: يَابْنَ رَسُولِ اللَّه! ما بالُنا نَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ لا نُحِبُّهُ؟ «چرا ما مرگ را ناخوشايند مى دانيم و دوست نداريم؟»

امام فرمود: انَكُمْ اخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ، وَ عَمَّرْتُمْ دُنْياكُمْ، وَ انْتُمْ تَكْرَهَوُنَ النَّقْلَةَ مِنَ الْعِمْرانِ الَى الْخَرابِ!: «اين به خاطر آن است كه شما آخرت خود را ويران ساختيد و دنياى خود را آباد كرديد، لذا اكراه داريد كه از آبادى به سوى ويرانى رويد».(1)

2- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مردى خدمت پيامبر عليه السلام آمد و عرض كرد: مالى لا احِبُّ الْمَوْتَ: «چرا من مرگ را دوست ندارم؟».

پيامبر فرمود: الَكَ مالٌ؟ «آيا ثروتى دارى»؟ عرض كرد: آرى.

فرمود: فَقَدَّ مْتَهُ؟ «آيا از پيش فرستاده اى؟» عرض كرد: نه! فرمود: فَمِنَ ثَمَّ لا تُحِبُّ الْمَوْتَ: «از اينجاست كه مرگ را دوست ندارى».(2)

3- در حديث ديگرى مى خوانيم كه امام هادى عليه السلام (على بن محمد) به عيادت يكى از ياران رفت و او را مشاهده كرد كه پيوسته مى گريد و از ترس مرگ بيتابى مى كند، امام به او فرمود: يا عَبْدَ اللَّه! تَخافُ مِنَ الْمَوْت لِانَّكَ لا تَعْرِفَهُ: «بنده خدا! تو از مرگ مى ترسى به خاطر آنكه حقيقت مرگ را نمى شناسى» سپس امام عليه السلام مرگ را به حمام تميزى تشبيه فرمود كه انسان آلوده اى وارد آن مى شود و او را از هرگونه غم و اندوه و ناراحتى شستشو مى دهد و به سرور و شادمانى مى رساند.(3)

4- امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام مى گويد: لَمَّا اشْتَدَّ الْامْرُ بِالحُسَيْنِ بْنِ عَلِّى بْنِ ابى طالِبٍ ... كانَ


1- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 129، حديث 18.
2- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 127، حديث 9.
3- از« معانى الاخبار»، صفحه 290، حديث 9( باب فى معنى الموت).

ص: 352

الْحُسَيْنُ وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ تَشْرُقُ الْوانُهُمْ، وَ تَهْدَأُ جَوارِحُهُمْ، وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ، فَقالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لا يُبالى بِالْمَوْتِ!: «هنگامى كه كاربر امام حسين عليه السلام (روز عاشورا) سخت شد، او و بعضى از يارانش (لحظه به لحظه) چهره هايشان برافروخته تر، و اعضاى بدنشان آرام تر و خونسرديشان بيشتر مى شد، بعضى به بعضى ديگر گفتند ببينيد اينها اصلًا اعتنائى به مرگ ندارند»!(1)

اين احاديث در زمينه شرح علت ترس از مرگ به قدر كافى گوياست، و نيازى به به شرح ندارد.


1- « معانى الاخبار»، صفحه 288، حديث 3.

ص: 353

2- برزخ

اشاره

اشاره:

«برزخ» به معناى چيزى است كه در ميان دو شى ء حايل شود، سپس اين معنا توسعه يافته و به هر امرى كه در ميان دو چيز يا دو مرحله قرار گيرد، اطلاق شده است.(1)

در اينجا منظور از برزخ»، جهانى است كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد، يعنى هنگامى كه روح از بدن جدا مى شود، پيش از آنكه بار ديگر در قيامت به بدن اصلى باز گردد، در عالمى كه ميان اين دو عالم است و برزخ ناميده مى شود قرار خواهد داشت.

براى اثبات عالم برزخ، دليل عمده ما دلائل نقلى و آيات و روايات است هرچند اين مسئله از طرق عقلى، يا حسى (از طريق تماس و ارتباط با ارواح) نيز امكان پذير است.

قرآن مجيد گرچه بحث زيادى در مورد برزخ ندارد، و نسبتاً از كنار آيه مسأله، ساده گذشته است، ولى با اين حال، تعبيرات صريح و روشنى در آيات متعدد در اين زمينه دارد كه مى تواند اصول كلى مربوط به جهان برزخ را براى ما روشن سازد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- حَتّى إذاجاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ إرجِعُونِ- لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلّا إنَّها كَلِمَةٌ هُوُ قائَلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

(مؤمنونَ 99- 100)

2- وَ لا تَحْسَبَنَ الْذِينَ قُتِلُوْا فِى سَبيلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ- فَرِحِينَ بِما آتاهُمْ اللَّه مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُوْنَ بِالدِّينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَليهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.


1- در سوره رحمان، آيه 20 درباره درياى آب شيرين و شور كه در كنار هم قرار دارند مى فرمايد: بِيْنَهُما بَرْزَخُ لا يَبْغِيانِ.« در ميان آن دو، برزخى است كه مانع از غلبه يكى بر ديگرى است».

ص: 354

(آل عمران 169- 170)

3- وَ لا تَقُوْلُوْا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَلكِنْ لا تَشْعُرُونَ.

(بقره 154).

4- النّارُ يُعْرَضُوْنَ عَلَيْها غُدَّواً وَ عَشِّياً وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ ادْخِلُوْا آلَ فِرْعَوْنَ اشَدَّ الْعَذابِ- وَ إذْيَتَحاجُّونَ فى النارِ فَيَقُولُ الضعفاءُ لِلَّذِينَ إسْتَكْبَرُوا إنّا كُنا لَكُمْ تَبعَاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُوْنَ عَنّا نَصِيْباً مِنْ النارِ (مؤمن 46- 47).

5- مِما خَطِيئاتِهِمْ اغْرِقُوْا فَادْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوْا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصاراً.

(نوح- 25).

6- قِيْلَ أُدْخُل الجَنَةَ قالَ يَالَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُوْنَ- بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمينَ (يس 26- 27).

7- وَ يَوْمَ تَقُومُ الساعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثوا غَيْرَ سَاعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ. (روم- 55)

8- قالُوْا رَبَّنا امَتْنا أَثَنَتَينِ وَ أَحْيَيتَنا أثْنَتَينِ فَاْعتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ. (مؤمن- 11)

ترجمه:

1- تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد: پروردگار من! مرا بازگردان شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم (به او مى گويند) چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان مى گويد (و او اگر باز گردد برنامه اش همچون سابق است) و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.

2- (اى پيامبر) هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند- آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنها بخشيده است خوشحالند و به خاطر كسانى كه (مجاهدانى كه) بعد از آنان ملحق نشدند (نيز) خوشوقتند (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند

ص: 355

و مى دانند) كه نه ترسى بر آنهاست و نه غمى خواهند داشت.

3- و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مرده مگوييد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمى فهميد.

4- عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا مى شود دستور مى دهد آل فرعون را در سخت ترين عذاب ها وارد كنيد- به خاطر بياور هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجّه مى كنند، ضعفاء به مستكبران مى گويند:

ما پيرو شما بوديم آيا (امروز) سهمى از آتش به جاى ما پذيرا مى شويد؟!

5- (آرى سرانجام) همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند و در آتش دوزخ وارد شدند و جز خدا ياورانى براى خود نيافتند!

6- (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت: اى كاش قوم من مى دانستند- كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است.

7- و روزى كه قيامت برپا شود گنهكاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى (در عالم برزخ) درنگ نكردند! اينچنين آنها از درك حقيقت محروم مى شدند.

8- آنها مى گويند پرورگار! ما را دوبار ميراندى و دوبار زنده كردى اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد!؟

***

تفسير و جمع بندى

برزخ و ويژگى هايش

نخستين آيه، بحث را از چگونگى وضع كفّار و ظالمان و مجرمان آغاز كرده مى فرمايد: آنها همچنان به راه نادرست خويش ادامه مى دهند «تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، در اين حال مى گويد: پرورگارا! مرا برگردانيد شايد عمل صالحى انجام دهم در آنچه ترك كردم» (و گذشته تاريك خودم را جبران نمايم) (حَتى إذاجَاءَ احَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ إِرجِعُونِ- لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ).

اما به زودى با جواب منفى آميخته با دليل و برهان روبرو مى شود، به او مى گويند: «چنين نيست، اين

ص: 356

سخنى است كه او به زبان مى گويد» (و اگر باز گردد همان برنامه هاى سابق را تكرار مى كند) (كَلّا إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائَلُها).

سپس مى افزايد: «و پيش روى آنها برزخى است تا روزى كه مبعوث مى شوند» (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بِرْخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

آغاز اين آيه اشاره به منزلگاه اوّل يعنى منزلگاه «مرگ»» است، و پايان آن اشاره به منزلگاه دوّم يعنى «برزخ» است.

گرچه بعضى اصرار دارند كه برزخ را در اينجا به معناى حائلى كه در ميان انسان و درجات عالى بهشت قرار دارد تفسير كنند، ولى جمله «إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (تا روز رستاخيز) قرينه روشنى است بر اينكه عالم برزخ مرحله اى قبل از روز رستاخيز و بعد از مرگ است.

بعضى نيز برزخ را به معناى مانعى براى بازگشت به اين دنيا تفسير كرده اند، اين معنا نيز با ذيل آيه كه مى گويد اين برزخ تا روز قيامت ادامه دارد سازگار نيست. (دقت كنيد).

به اين ترتيب آيه فوق، به وضوح اشاره به وجود چنين عالمى در ميان دنيا و آخرت مى كند.

تعبير به «وَراء» گاه به معناى «پشت سر» و گاه به معناى «پيش رو» است، چرا كه اين واژه از ماده وَرى (بر وزن سعى) به معنى پوشانيدن است، و كسانى كه مثلًا در يك طرف ديوار قرار دارند طرف ديگر كه براى آنها پوشيده نيست «وراء» محسوب مى شود، بنابراين انسان در هر سمت ديوار باشد، طرف مقابل «وراء» است.(1)

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: اتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فى الْبَرْزَخِ: «من از برزخ درباره شما مى ترسم».

رواى سؤال كرد: ما الْبَرْزَخُ: «برزخ چيست؟»

فرمود: «أَلْقَبْرُ مُنْذُ حِينَ مَوْتِه إلى يَوْمِ القِيامَة»: «برزخ همان قبر است از آن زمانى كه انسان مى ميرد تا روز قيامت».(2)

و در حديث ديگرى از امام على بن الحسين عليه السلام آمده است: إنَّ ألْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ- أَوْ حُفْرَةٌ


1- مفردات راغب ماده ورى.
2- تفسير برهان، جلد 3، صحفه 120، حديث 2 و 1.

ص: 357

مِنْ حُفَرُ الْنِيرانِ: «قبر باغى از باغ هاى بهشت، يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است».(1)

***

دوّمين آيه، نخست روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كرده، با صراحت مى گويد: «هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند» (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّه أمْواتاً بَلْ أحْياءٌ عِنْدِرَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).

***

و در سوّمين آيه، روى سخن را به همه مؤمنان كرده، صريحاً مى گويد: «به آنها كه در راه خدا كشته شدند مرده مگوئيد بلكه آنها زنده اند ولى شما نمى فهميد» (وَ لا تَقُوْلُوْا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللَّه أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ ولَكِن لا تَشْعُرُوْنَ).

هر دو آيه از دلائل روشن وجود عالم برزخ است (هر چند تنها در مورد شهيدان سخن مى گويد) زيرا در هر دو مورد سخن از زنده بودن شهيدان و حتّى روزى گرفتن آنها و حضورشان در محضر قرب خدا است.

عجب اينكه بعضى از مفسّران بدون توجه به تعبيراتى كه در اين آيات و آيات بعد از آن آمده كه همگى حكايت از حيات شهداء (حيات به معناى واقعى كلمه) مى كند دست به توجيهاتى زده اند كه حيات را به مفهوم مجازى آن منعكس مى كند، مانند زنده بودن نام و آثار آنها، زنده بودن هدايت و طاعت و دين آنها، و يا زنده شدن روز قيامت از قبور!

آيا آنها دقّت نكرده اند كه قرآن مى گويد شهداء نزد پروردگارند.

روزى داده مى شوند.

به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آنان داده خوشحالند ترسى از آينده و غمى از گذشته ندارند.

اين تعبيرات چگونه با آن مفاهيم مجازى سازگار است؟


1- تفسير برهان، جلد 3، صفحه 120، حديث 2 و 1.

ص: 358

به علاوه، مى فرمايد: شما زندگانى آنها را درك نمى كنيد، اگر حيات به معناى نام و نشان و هدايت و دين باشد براى همه قابل درك است.

ظاهر اين است اين دسته از مفسّران نتوانسته اند حيات برزخى را دقيقاً هضم كنند، و «چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند» ولى همان گونه كه فخررازى در تفسير خود مى گويد: غالب مفسّران بر اين هستند كه حيات در اينجا حيات حقيقى است.(1)

مرحوم طبرسى در مجمع البيان هرچند چهار تفسير براى آيه ذكر مى كنند، ولى تفسير اوّل را كه حيات حقيقى است به عنوان تفسير صحيح آيه بر مى گزيند.(2)

البتّه روايات نيز در اين زمينه فراوان است كه به خواست خدا بعداً به آن اشاره خواهد شد.

ديگر از عجائب اينكه به نقل تفسير «الميزان» بعضى از مفسّران آيه را مخصوص «شهداى بدر مى دانند و مى گويند شامل ساير شهيدان نمى شود! (بايد توجه داشت كه شأن نزول آيه اوّل طبق تصريح مفسّران شهداى احد است و شأن نزول آيه دوّم شهداى بدر(3) ولى به هر حال شأن نزول محدوديتى براى مفهوم آيه در هيچ مورد ايجاد نمى كند و آيه همه شهدا را به طور مطلق در بر مى گيرد).

جالب اينكه مرحوم علّامه طباطبايى بعد از اشاره به اين تفسير مى افزايد: بعضى از مفسران در تفسير آيه قبل از اين آيه (يعنى آيه 153 بقره) كه دستور به استعانت جستن از صبر مى دهد، از خداوند صبر و شكيبايى در برابر اين سخنان لاطائل نموده است!.(4)

ولى به هر حال آيه تنها از شهداى راه خدا سخن مى گويد بى آنكه غير آنها را نفى كند، اينجاست كه اين سؤال مطرح مى شود: اگر حيات برزخى براى همه انسان هاست، پس شهيدان چه فضيلتى بر ديگران دارند؟!

پاسخ اين سؤال روشن است، فضيلت آنها در نوع حيات آنهاست، حياتى در جوار رحمت و در پيشگاه خدا قرب و غرق انواع نعمت ها و روزى هاى الهى، مسلّماً حيات برزخى ديگران آميخته با اين بركات نيست.


1- تفسير فخررازى، جلد 4، صفحه 145.
2- مجمع البيان، جلد 1 و 2، صحفه 236.
3- بعضى نيز گفته اند آيه سوره آل عمران، در مورد شهداى بدر نازل شده در حالى كه شأن نزول آيه بقره شهداى بدر و احدهر دو مى باشد.
4- الميزان، جلد 1، صفحه 352.

ص: 359

***

چهارمين آيه در واقع نقطه مقابل آيات شهداء است چرا كه از عذاب هاى «فرعونيان» در برزخ سخن مى گويد، مى فرمايد: «سرانجام عذاب هاى شديد بر آل فرعون نازل شد» (وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ).

سپس اين عذاب الهى را چنين شرح مى دهد: «عذاب آنها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند، و روزى كه قيامت برپا مى گردد خداوند دستور مى دهد كه آل فرعون را در سخت ترين عذاب ها وارد كنيد» (الْنارُ يُعْرَضُونَ علَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ أَشدَّ الْعَذابِ) روشن است كه اين آتشى كه در آيه به آن اشاره شده كه آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه مى شوند دوزخ برزخى است، چرا كه در پايان آيه مجازات آنها در قيامت به طور جداگانه آمده است، و لذا غالب مفسّران اين آيه را به عالم برزخ و عذاب قبر تفسير كرده اند.

قابل توجّه اينكه در مورد عذاب برزخى آل فرعون مى گويد: «آل فرعون هر صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند»، ولى در مورد عذاب اخروى آنها مى فرمايد: «دستور داده مى شود آنها را داخل شديدترين عذاب كنند».

از تفاوت اين دو تعبير (عرضه داشتن و داخل كردن) چنين استفاده مى شود كه منظور از آتش، دوزخ است، منتها در جهان برزخ از دور آن را مشاهده مى كنند و ناراحت مى شوند، و در عالم قيامت از نزديك و با ورود در آن، اين مجازات در برزخ، صب و شام است و در قيامت مستمر و دائم.

حديثى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه نقل شده به وضوح اين معنى را تأييد مى كند، مى فرمايد:

إنَّ أَحَدَكُمْ إذا ماتَ عُرِضَ عَلَيْهِ مَقْعَدُهُ بالْغَداةِ وَ الْعَشِىِّ، إنْ كانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَمِنْ الجَنَّةِ وَ إنْ كانَ مِنْ أْهْلِ النارِ فَمِنْ النّارِ، يُقالُ هذا مَقْعَدُكَ حِيْنَ يَبْعَثُكَ اللَّهُ يَوْمَ القِيامَةِ: هنگامى كه يكى از شما از دينا برود جايگاه او صبح و شام به او عرضه مى شود، اگر از اهل بهشت باشد جايگاهش در بهشت، و اگر از اهل دوزخ باشد جايگاهش در دوزخ، و به او گفته مى شود اين جايگاه تو است هنگامى كه خداوند تو را در قيامت مبعوث مى كند».(1)

از اين روايات استفاده مى شود كه مسأله مخصوص به آل فرعون نيست بلكه همگان را شامل مى شود.


1- مجمع البيان، اين حديث را از صحيح بخارى و مسلم، ذيل آيه فوق نقل كرده است( جلد 7 و 8، صفحه 526).

ص: 360

آيا برزخيان تنها از طريق مشاهده جهنم و بهشت شكنجه مى بينند، يا شاد مى شوند؟ با اين دو در ظاهر وجود آنها نيز اثر مى گذارد؟ همان گونه كه اگر انسانى از نزديك گودال آتشى رد شود گرماى آتش گاهى صورت او را مى سوزاند، و يا اگر از نزديك باغ خرم و سرسبزى بگذرد و نسيم روح افزا و خوشبوى آن او را به نشاط مى آورد، و يا از هر دو طريق پاداش و كيفر مى بينند؟ (روحانى و جسمانى البته منظور جسم مثالى و برزخى است).

احتمال سوّم از همه مناسب تر است (دقت كنيد)

اين نكته نيز قابل توجه است كه ظاهر آيه مى گويد: آل فرعون بر آتش عرضه مى شوند، ولى بعضى از مفسّران گفته اند اين تعبير كنايه از عكس آن است يعنى آتش بر آنها عرضه مى شود، همان گونه كه گفته مى شود عَرَضْتُ النّاقَةَ عَلَى الْحَوضِ «من شتر را بر حوض آب عرضه داشتم» يعنى آب را بر او عرضه كردم (تعبيرى كه در حديث از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود نيز همين معنى را تأييد مى كند، زيرا مى فرمود: محل آنها در بهشت و دوزخ بر آنها عرضه مى شود).

***

در پنجمين آيه كه سخن از «مؤمن آل يس» است (همان مرد با ايمانى كه شرح سرگذشت او در سوره «يس» آمده، او به يارى رسولان مسيح عليه السلام كه به شهر «انطاكيه» آمده بودند برخاست، و مردم را نصيحت كرد و اندرز داد كه از اين رسولان پيروى كنند، ولى قوم لجوج و گهنكار، نه تنها به سخنان اين مؤمن پاكباز توجهى نكردند، بلكه بر او شوريدند و شهيدش كردند).

مى فرمايد: «به او گفته شد وارد بهشت شو، گفت: ايكاش قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيد و در صف گرامى شدگان قرارداد» (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يالَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ- بِما غَفَرَلى رَبِّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمِينَ).

روشن است كه اين جنت، بهشت قيامت نيست، بلكه بهشت برزخى است، زيرا مؤمن آل يس در اينجا آرزو مى كند كه قومش در دنيا از سرنوشت او آگاه شوند، و بدانند چگونه خداوند او را مشمول غفران قرارداده و گرامى داشته است؟

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مى گويد: اين آيه دلالت بر نعمت هاى قبر (برزخ) مى كند، چون

ص: 361

مومن آل ياسين اين سخن را هنگامى بيان كرد كه قوم او زنده بودند، و هنگامى كه نعمت در قبر تصور شود عذاب قبر نيز ممكن است.(1)

در بسيارى از تفاسير آمده است كه اين مرد با ايمان شخصى بنام «حبيب نجار» بود و اينكه «مؤمن آل يس» در بعضى از روايات ناميده شده (2) ظاهراً به خاطر آن است كه مرد با ايمانى بوده كه شرح حال او در سوره «يس» آمده است، و لذا بعضى گفته اند كه «آل» در اينجا زائد است و به معناى «مؤمن يس» مى باشد.(3)

***

ششمين آيه اشاره به وضع مجرمان در قيامت مى كند و مى فرمايد: «آن روز كه قيامت برپا شود گنهكاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى توقف نكردند» (وَ يَوْمَ تَقُوْمُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةِ).

سپس مى افزايد: «آنها در گذشته اين گونه از درك حقيقت محروم مى شدند» (كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ).

گرچه در اين آيه سخن از محل توقف آنها به ميان نيامده ولى آيه بعد از آن گواه بر اين است كه منظور توقف در جهان برزخ است، چرا كه مى گويد: «كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده به مجرمان مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز رستاخيز درنگ كرديد، و حالا روز رستاخيز است ولى شما نمى دانستيد»! (وَ قالَ الَّذِينَ اوتوالْعِلْمَ وَ الإيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فىِ كِتابِ اللَّهِ إلى يَوْمِ الْبَعْثِ وَ هذا يَوْمُ البَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُم لا تَعْلَمُونَ).

اين تعبير نشان مى دهد كه توقف آنها تا روز قيامت ادامه دارد، و اين جز در مورد برزخ صحيح نيست.

جمعى از مفسّران بزرگ همين تفسير را برگزيده اند كه آيه اشاره به حيات برزخى مى كند، در حالى كه بعضى آن را اشاره به توقف در دنيا مى دانند كه مجرمان آن را بسيار كم مى شمرند، همچون ساعتى زودگذر، و گاه آيه 46 سوره نازعات را نيز گواه بر آن گرفته اند كه مى فرمايد: كَانَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إلّا عَشِيِّةً اوْضُحاها: «آن روز كه قيامت را مشاهده مى كنند گويى توقّفشان (در دنيا) جز شامگاه يا صبحگاهى بيشتر نبوده است»!


1- مجمع البيان، جلد 7 و 8، صفحه 421.
2- تفسير« درالمنثور» طبق نقل« الميزان»، جلد 17، صفحه 76.
3- تفسير« ابوالفتوح رازى»، جلد 9، صفحه 270( پاورقى هاى مرحوم علامه شعرانى).

ص: 362

ولى هيچ نشانه روشنى در همين آيه نيز وجود ندارد كه منظور توقف در دنيا باشد، بلكه در آن نيز احتمال توقف در عالم برزخ وجود دارد.

از اين گذشته آيه مورد بحث با توجه به اينكه پايان اين توقف را روز قيامت ذكر مى كند نمى تواند تفسيرى جز «برزخ» داشته باشد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه آنها مدت طولانى عالم برزخ را اين گونه كوچك و كم مى شمرند؟

پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن است، و آن اينكه: هنگامى كه به انسان وعده شيرين و جالبى داده شود و آتش شوقش براى وصول به آن لحظه برافروخته تر گردد ساعات و دقايق بر او بسيار دير مى گذرد، و گاه يك ساعت به منزله روزها و سال ها است، به عكس هنگامى كه وعده مجازات دردناكى داده شود انسان ميل دارد چرخ زمان متوقف گردد، و گاه روزها و ماه ها به قدرى در نظرش به سرعت مى گذرد كه گويى لحظه ها و دقايقى بيشتر نبوده است، و چنين است سرنوشت مجرمان در قيامت!

درست است كه در عالم برزخ نيز از عذاب الهى بى نصيب نيستند اما عذاب برزخى كجا، و عذاب عالم قيامت كجا؟!

اين احتمال نيز وجود دارد كه عالم برزخ بعد از آغاز عذاب قبر براى گروهى حكم خواب را دارد، و طبيعى است كه آنها بعد از قيام قيامت كه به منزله بيدارى است ندانند چه مقدار توقف كرده اند؟

و از آنجا كه در برزخ همه حقايق بر انسان منكشف و آشكار نمى شود، جاى تعجب نيست كه اين گونه امور بر آنها مخفى بماند، البته در قيامت كه «يَوْمُ البُرُوزِ» است حقايق به خوبى آشكار مى گردد.

***

در هفتمين آيه مورد بحث از زبان كفار چنين نقل مى كند كه در قيامت به پيشگاه خداوند «عرضه» مى دارند: پروردگارا! ما را دوبار ميراندى، و دوبار زنده كردى، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهى براى خروج (از دوزخ) وجود دارد»؟ (قالُوْا رَبَّنا امَتَّنَا أَثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيتَنا أَثْنَتَينِ فَاْعتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ)

دلالت اين آيه بر وجود جهان برزخ از اين نظر است كه تصور دو مرگ و دو حيات بدون قبول عالم

ص: 363

برزخ ممكن نيست، مرگ از اين زندگى دنيا و سپس حيات برزخى و باز مرگ از حيات برزخى و سپس زندگى در عالم آخرت.

اين به خاطر آن است كه در پايان اين جهان و به اصطلاح به هنگام نفخه صور، نه تنها انسان ها كه همه فرشتگان ارواح مردگان كه در قالب هاى مثالى در جهان برزخ هستند به مقتضاى فَصَعِقَ مَنْ فى السَّماواتِ وَ مِنْ فى الْارْضِ (زمر- 68) مى ميرند، و كسى جز ذات پاك خدا در آن روز زنده نمى ماند، بنابراين بعد از حيات برزخى نيز مرگى وجود دارد.

و امّا حيات عالم دنيا از اين حساب خارج است، چون در آيه شريفه سخن از دو حيات بعد از مرگ است، حيات دنيا بعد از مرگ نيست.

ولى بعضى احتمال داده اند كه منظور از مرگ اوّل، قبل از وجود انسان در دنيا زمانى كه خاك بود مى باشد، بنابراين زندگى اوّل نيز زندگى اين دنيا خواهد بود، و مرگ دوّم در پايان اين جهان است و حيات دوّم رستاخيز، شبيه چيزى كه در آيه 28 بقره آمده است كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّه وِ كَنُتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: «چگونه به خدا كافر مى شويد در حالى كه مرده بوديد، شما را زنده كرد، بعد مى ميراند، و بار ديگر زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد».

ولى روشن است كه تعبير به «مرگ اوّل» صحيح است، اما «ميرانيدن» صحيح نيست، به تعبير ديگر زمانى كه انسان خاك بود مرده بود، نه اينكه خداوند او را ميرانده بود، چون ميرانيدن حتماً بايد بعد از حيات باشد، بنابراين تعبير آيه مورد بحث جز با تفسير اوّل (عالم برزخ) تطبيق نمى كند، مگر اينكه براى ميراندن معناى مجازى در نظر گرفته شود، و آن هم بدون قرينه جايز نيست.

بعضى نيز به اين آيه استدلال براى حيات در قبر كرده اند، حياتى كه بعد از مدت كوتاهى به مرگ مى انجامد (و در واقع آن هم نوعى حيات برزخى موقت است)

در اينكه حيات در قبر چگونه است؟ آيا جسمانى است يا برزخى و در قابل مثالى؟ يا نيمه جسمانى؟

در ميان دانشمندان گفتگو است و به خواست خدا بعداً به آن اشاره خواهيم كرد.

***

ص: 364

نتيجه بحث

از مجموع آيات هفتگانه فوق نظر قرآن مجيد درباره عالم برزخ (جهانى كه فاصله ميان اين دنيا و عالم آخرت است) تا حد زيادى روشن مى شود، و به فرض كه بعضى از اين آيات جاى گفتگو داشته باشد صراحت آيات ديگر (مانند آيات نخستين) جايى براى ترديد باقى نمى گذارد.

بعلاوه تعبير از مرگ به «توفى» (قبض ارواح) در آيات متعدد قرآن اشاره زنده و روشنى به وجود جهان برزخ است.

منتها در آيات قرآن شرح زيادى درباره جزئيات جهان برزخ به چشم نمى خورد، و تنها اصل وجود اين جهان و بخشى از پاداش هاى نيكوكاران و مجازات هاى بدكاران در آن آمده است، ولى در اخبار و روايات اسلامى تفاصيل زيادى در اين زمينه وجود دارد كه به قسمتى اشاره خواهيم كرد.

***

توضيحات

1- برزخ در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى به طور بسيار گسترده اى درباره عالم برزخ و ويژگى هاى آن سخن به ميان آمده است اين روايات به قدرى زياد است كه مرحوم خواجه طوسى در تجريد العقائد ادعاى تواتر آنها را كرده است، آنجا كه مى گويد: «وَ عَذابُ الْقَبْرِ واقِعٌ بِالإمْكان وَ تَواتَرَ الْسَمَعُ بِوُقُوعِهِ». «عذاب قبر واقعيت دارد، چرا كه عقلًا ممكن است، و روايات متواتر نيز از وقوع آن خبر مى دهد.

در اينجا به نمونه هاى روشنى از اين روايات اشاره مى كنيم:

1- در حديثى آمده است: الْقَبْرُ أَمّا رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الجَنَّةِ اوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ الْنِيرانِ: «قبر باغى از باغ هاى بهشت يا حفره اى از حفره هاى دوزخ است».

اين حديث را «ترمذى» در «صحيح خود» از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده، و مرحوم «علّامه مجلسى» در «بحار الانوار» در يك جا از اميرالمؤمنان على عليه السلام و در جاى ديگر از امام على بن الحسين عليه السلام.(1)

2- در روايت معروفى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: هنگامى كه اجساد كشتگان مشركان مكّه را


1- صحيح ترمذى، جلد 4، كتاب صفة القيامة، باب 26، حديث 2460- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 218 و 214.

ص: 365

در جنگ بدر در چاهى ريختند در كنار چها ايستاد و اين جمله ها را فرمود:

يا أَهْلَ القَليبِ هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُكُمْ حَقّاً؟ فَإنى وَجَدْتُ ما وَعَدَنى رَبِّى حَقّاً؟ قالُوا: يا رَسُولَ اللَّه! هَلْ يَسْمَعُونَ؟ قالَ ما أَنْتُمْ بَأَسْمَعَ لِما أَقُوْلُ مِنْهُمْ وَلكِنَّ الْيَوْمَ لا يُجِيبُونَ!

«اى اهل چاه! آيا آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟ من كه وعده پروردگارم را (در مورد پيروزى) حق يافتم!

گروهى عرض كردند: اى رسول خدا! آيا آنها مى شنوند؟، فرمود: شما نسبت به آنچه من مى گويم از آنها شنواتر نيستيد، ولى آنها امروز پاسخ نمى دهند!.(1)

همين مضمون با تعبيرات ديگر در روايت متعدد ديگر آمده است: از جمله در يك حديث مى خوانيم: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از مشركان را به نام خطاب كرد و گفت: يا ابا جَهْل! يا عُتْبَةُ! يا شَيْبَة! يا امَيَّةُ! هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً؟ فَانى قَدْ وَجَدْتُ ما وَعَدَنى رَبِّى حَقّاً، فَقالَ عُمَرُ، يا رَسُولَ اللَّهِ اما تُكَلِّمُ مِنْ اجْسادٍ لا ارْواحَ فيها؟ فَقالَ وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ ما انْتُمْ بِاسْمَعَ لِما اقُوْلُ مِنْهُمْ غَيْرُ انَّهُمْ لا يَسْتَطِيعُونَ جَواباً!:

«فرمود: اى ابوجهل! اى عتبه! اى شبيه! اى اميّه! آيا آنچه را خداوند به شما وعده داده بود حق يافتيد؟ من آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود حق يافتم، عمر گفت: اى رسول خدا! با اجسادى سخن مى گويى كه روح در آنها نيست؟

فرمود: سوگند به كسى كه جانم بدست اوست شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد؛ فقط آنها نمى توانند پاسخى بگويند».(2)

اين احاديث نه تنها دلالت بر وجود عالم برزخ و نوعى حيات براى انسان بعد از مرگ جسمانى دارد، بلكه دليل بر اين است كه آنها نوعى ارتباط با اين جهان نيز دارند، و حداقل بعضى از سخنان را مى شنوند.

3- در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: هنگام مراجعت از جنگ صفين در كنار قبرستانى كه پشت دروازه كوفه بود ايستاد و با اين كلمات با ارواح مردگان سخن گفت:

انْتُمْ لَنا فَرَطُ سابِقٌ، وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ، امَّا الدُورُ فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ امَّا الْازْواجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَ امّا الْامْوالُ فَقَدُ قُسِمَتْ، هذا خَبَرُ ما عِنْدَنا فَما خَبَرُ ما عِنْدَكُمْ؟:


1- كنزالعمال، جلد 10، صفحه 377، حديث 29876.
2- همان مدرك، صفحه 376، حديث 29874.

ص: 366

«شما بر ما پيشقدم شديد، و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد، خانه هايتان را ديگران ساكن شدند! همسرانتان به ازدواج ديگران درآمدند! و اموالتان تقسيم شد! اينها خبرهايى است كه نزد ماست نزد شما چه خبر؟

سپس رو به ياران كرد و فرمود: اما لَوْ اذِنَ لَهُمْ فى الْكَلامِ لَاخْبَرُوكُمْ انَّ خَيْرَ الزّادِ التّقْوى «آگاه باشيد اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه در سفر آخرت پرهيزگارى است».(1)

اين حديث نيز گواه بر آن است كه علاوه بر اينكه عالم برزخ براى ارواح مردگان واقعيت دارد، نوعى ارتباط با اين جهان نيز دارند.

4- باز در نهج البلاغه در خطبه هاى متعدد با صراحت سخن از برزخ به ميان آمده در خطبه اى مى خوانيم: امام عليه السلام اشاره به گروهى از پيشينيان كرد و فرمود: اولئِكُمْ سَلَفُ عايَتِكُمْ ... سَلَكُوا فى بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِيلًا: «آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند ... و در دورن عالم برزخ وارد شدند».(2)

و در خطبه ديگرى در توصيف «اهل ذكر» مى فرمايد: كَانَّمَا قَطَعُوا الدُّنْيَا إِلَى الْاخِرَةِ وَ هُمْ فيها، فَشاهَدُوا ذلِكِ كَأَنَّمَا اطَّلَعُوا عُيُوبَ اهلَ الْبَرْزَخ فِي طُولِ الْإِقَامَةِ فِيهِ «با اين كه آنها در دنيا هستند گويى فاصله ميان دنيا و آخرت را پيموده و به آخرت پيوسته اند، آنها ماوراء دنيا را مشاهده كردند، گويى به جهان برزخ مى نگرند، و از اسرار آن در طول اقامت در آن با خبر شده اند».(3)

5- در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود: وَ اللَّهِ ما اخافُ عَلَيْكُمْ الّا الْبَرْزخَ: «به خدا سوگند من تنها از برزخ بر شما مى ترسم»! (اشاره به اينكه مؤمنان در قيامت مشمول شفاعت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان معصومند، ولى حساب برزخ جداست».(4)

6- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: الْبَرْزخُ الْقَبْرُ، وَ هُوَ الثَّوابُ وَ الْعِقابُ بَيْنَ الدُّنْيا وَ الاخِرَةِ: «برزخ همان عالم قبر است و ثواب و عقابى است كه در ميان دنيا و آخرت وجود دارد».(5)

7- در حديث ديگرى در تفسير درالمنثور از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: هنگامى كه روح


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 130.
2- نهج البلاغه، خطبه 221.
3- همان مدرك، خطبه 222.
4- تفسير نورالثقلين، جلد 3، صفحه 553، حديث 120.
5- همان مدرك، حديث 122.

ص: 367

مؤمن قبض شود بندگان خدا كه اهل رحمتند به استقبال او مى آيند، و مى گويند: مراقب تازه وارد باشيد، استراحت كند، چون در زحمت شديدى بوده، سپس از حال بعضى از دوستان و آشنايان سؤال مى كنند، و هنگامى كه متوجه مى شوند بعضى از آنها قبل از اين تازه وارد از دنيا رفته اند مى گويد: انَّا للَّه وَ انَّا الَيْهِ راجِعُونَ او را به دوزخ برده اند (لذا در اينجا اثرى از او نيست!).(1)

8- روايات بسيارى از شادى ارواح مؤمنين به وسيله اعمال نيك بازماندگان خبر مى دهد، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده: انَّ الْمَيِّتَ لَيَفْرَحُ بِالتّرَحُّمِ عَلَيْهِ وَ الْاسْتِغْفارِ لَهُ كَما يَفْرَحُ الْحَىُّ بِالْهَدِيَّةِ: «ميّت به خاطر طلب رحمت و استغفار براى او خوشحال مى شود، همان گونه كه افراد زنده با هدايا خوشحال مى شوند».(2)

همين مضمون در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه فرمود: انَّ هذا يا الأَحْياءُ لِلأَمْواتِ الدُّعاءُ وَ الأسْتِغْفارُ: «هداياى زندگان براى مردگان، دعا و استغفار است».(3)

9- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: مَنْ أَنْكَرَ ثَلاثَةَ أَشْياءَ فَلَيْسَ مِنْ شِيْعَتِنا الْمِعْراجَ وَ الْمَسْأَلَةَ فى الْقَبْرِ وَ الشّفاعَةَ: «كسى كه سه چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست: معراج، سؤال در قبر، و شفاعت».(4)

روشن است كه سؤال در قبر، بخشى از عالم برزخ است.

10- اين احاديث را با حديثى از كنزالعمال از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پايان مى دهيم (گرچه احاديث در اين زمينه بسيار زياد و متواتر است) حضرت اشاره به شهداى احد كرد و فرمود: ايُّها النّاسُ زُورُوهُمْ وَ أتوهم وَ سَلِّمُوا عَلَيهِمْ، فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لايُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ مُسْلِمٌ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ الّا رَدُّوا عَلَيْهِ السَّلامَ: «اى مردم آنها را زيارت كنيد، و به سراغ آنها رويد، و سلام بر آنها بفرستيد، سوگند به كسى كه جانم به دست او است مسلمانى تا روز قيامت بر آنها سلام نمى فرستد مگر اينكه سلام او را پاسخ مى گويند».(5)

در همان كتاب در اين زمينه، احاديث متعدد ديگرى نيز نقل شده است.

ضمناً از اينجا روشن مى شود كسانى كه زيارت اهل قبور را انكار مى كنند و آنها را موجوداتى همچون


1- تفسير دُرّالمنثور مطابق نقل تفسير الميزان، جلد 20، صفحه 494( با كمى تلخيص).
2- محجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 292.
3- همان مدرك، صفحه 291.
4- بحار، جلد 6، صفحه 223.
5- « كنزالعمال»، جلد 10، صفحه 382، حديث 29896.

ص: 368

سنگ و چوپ مى پندارند تا چه حد از احاديث اسلامى بيخبر و از تعليمات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم دورند.

اصولًا تمام رواياتى كه سخن از سؤال و فشار و عذاب قبر مى گويد، و رواياتى كه از رسيدن نتيجه كارهاى نيك و بد انسان بعد از مرگ به او خبر مى دهد، و رواياتى كه از تماس ارواح با خانواده هاى آنها و مشاهده وضع حال آنها بحث مى كند، و رواياتى كه در مورد حوادث شب معراج و تماس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با انبياء و پيامبران سخن مى گويد، همه اينها گواه بر وجود عالم برزخ است، و بدون تصوير چنين عالمى تمام روايات مزبور و مانند آن نامفهوم خواهد بود.

***

2- برزخ در ترازوهاى عقل و احساس

گذشته از آيات و روايات بالا كه با وضوح وجود عالمى را در ميان دنيا و آخرت اثبات مى كند، اين مسأله از طرق عقلى و حسى نيز قابل اثبات است، زيرا تمام دلائلى كه از وجود و بقاى روح مستقل از بدن خبر مى دهد دليل بر وجود عالم برزخ است، چرا كه طبق اين دلائل روح انسان با مرگ بدن فانى نمى شود، چون از عوارض جسم نيست كه با فناى جسم از ميان برود، بلكه گوهر مستقلى است كه بدون جسم نيز به بقاى خود ادامه مى دهد، قبول اين سخن مساوى است با قبول عالم برزخ، چرا كه سخن در اصل وجود عالم برزخ است، نه روحانى بودن آن.

از اين گذشته تماس و ارتباط با عالم ارواح كه امروز در ميان دانشمندان اين فن از مسلمات است به خوبى نشان مى دهد كه ارواح بعد از جدايى از بدن در عالمى مخصوص به خود باقى و برقرارند، و ادراكاتى وسيع تر و گسترده تر دارند، گاه بخشى از علوم خود را از طريق ارتباط با مردم اين جهان به آنها منتقل مى كنند.

بسيارند كسانى كه از ارواح پيام هايى گرفته اند، و بسيارند كسانى كه مى گويند روح را در «قالب مثالى» با چشم ديده اند، نمى گوييم همه مدعيان اين مطلب درست مى گويند، چرا كه افراد دروغپرداز و شياد و سود جويان منحرف از اين مسئله سوءِ استفاده فراوان كرده اند ولى اين سبب نمى شود كه اصل موضوع كه جنبه علمى و تجربى دارد بلكى زير سؤال قرار گيرد، يا مورد انكار واقع شود، زيرا آن قدر افراد مورد اعتماد از تجربيات خود در اين زمينه خبر داده اند، و آنقدر محافل علمى و دانشمندان بزرگ در اين راستا كتاب

ص: 369

نوشته اند كه جايى براى انكار در اصل مسأله باقى نمانده است، حتى اگر بخواهيم به شرح گوشه اى از آن بپردازيم سخن بسيار به دراز مى كشد.(1)

بنابراين عالم برزخ را از اين طرق نيز مى توان اثبات كرد

***

3- دورنمائى از عالم برزخ

صرف نظر از گفتگوهايى كه درباره جزئيات عالم برزخ در ميان دانشمندان اسلام وجود دارد، در اصل وجود چنين عالمى همگى اتفاق نظر دارند، جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند.

دليل اين اتفاق نظر وجود آيات قرآنى و روايات فراوان است، آياتى كه با صراحت درباره حالات انسان بعد از مرگ و پاداش ها و كيفرها سخن مى گويد و ارتباط آنها با اين جهان و امثال اين امور بحث مى كند (شرح اين مطلب سابقاً گذشت).

بنابراين اصل وجود عالم برزخ جاى بحث و گفتگو نيست، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخى چگونه است؟ در اينجا تصويرهاى مختلفى از سوى دانشمندان ارائه شده كه روشن ترين آنها كه با احاديث اسلامى هماهنگى دارد اين است:

روح انسان بعد از پايان زندگى دنيا در جسم لطيفى قرار مى گيرد كه از بسيارى از عوارض جسم مادّى بر كنار است، ولى از آن نظر كه شبيه اين جسم مادى عنصرى است به آن «بدن مثالى» يا «قالب مثالى» گويند كه نه كاملًا مجرّد است و نه مادى محض بلكه داراى يك نوع «تجرّد برزخى» است (دقت كنيد).

البتّه همان گونه كه درك حقيقت زندگى عالم آخرت براى ما اسيران زندان عالم مادّه غير ممكن است، آگاهى از جهان برزخ به طور كامل نيز ممكن نيست، چرا كه مرتبه اى بالاتر از اين جهان، يا به تعبير ديگر جهانى است محيط بر اين جهان نه محاط در اين جهان.

ولى به گفته بعضى از دانشمندان مى توان آن را تشبيه به حالت خواب كرد، در خواب هاى راستين، روح انسان با استفاده از قالب به نقاط مختلف پرواز مى كند، مناظرى را مى بيند، از نعمت هايى بهره مى گيرد و لذّت مى برد، و گاه مناظر هولناكى را مشاهده مى كند و سخت متألم مى گردد و فرياد مى كشد و از خواب


1- براى توضيح بيشتر به كتاب ما به نام« عود ارواح و ارتباط با ارواح» مراجعه فرماييد.

ص: 370

بيدار مى شود.

آيه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الأَنْفُسَ حَينَ مَوْتِها وَ الّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها» (آيه 42 زمر) نيز اين حقيقت را تأكيد مى كند.

مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار تصريح مى كند كه تشبيه عالم برزخ به حالت خواب و رؤيا در بسيارى از اخبار وارد شده است.

سپس مى افزايد: حتّى امكان دارد كه نفوس قويّه عاليه داراى جسدهاى مثالى متعددى باشند و به اين ترتيب رواياتى كه مى گويد: به هنگام احتضار و جان دادن مردم، امامان بر بالين هركس حاضر مى شوند نياز به توجيه و تفسيرى نخواهد داشت (دقت كنيد).(1)

بعضى تصريح مى كنند كه قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى وجود دارد منتها به هنگام مرگ از اين بدن جدا مى شود و زندگى برزخى خود را آغاز مى كند.

در خواب هاى مغناطيسى كه روح به نقاط مختلف مى رود و فعاليت دارد، و بالاتر از آن؛ بعضى ارواح قويه در حال بيدارى نيز مى توانند از طريق سفرهاى روحى به مناطق دور دست روند، و از اسرار آنها خبر دهند، اين فعاليت ها نيز با قالب مثالى انجام مى گيرد.

كوتاه سخن اينكه: جسم مثالى چنانكه از نامش، پيداست شبيه اين بدن است ولى اين ماده كثيف عنصرى را ندارد، جسمى است لطيف نورانى و خالى از مواد و عناصر شناخته شده اين جهان مادى.

در اينجا اشتباهى براى بعضى رخ داده و شايد به خاطر اين اشتباه جسم مثالى را انكار كرده اند، و آن اينكه اعتقاد به وجود چنين جسمى موجب اعتقاد به مسأله «تناسخ» خواهد شد، زيرا تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد منتقل به جسم هاى متعدد گردد.

ولى اگر قالب مثالى را در باطن اين بدن عنصرى بدانيم انتقال به بدن ديگرى مطرح نخواهد بود، و جايى براى سؤال تناسخ باقى نمى ماند.

به علاوه به گفته «شيخ بهايى»: «تناسخ كه تمام مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند اين است كه ارواح بعد از خراب و ويرانى بدن منتقل به بدن ها و اجسام ديگرى در همين عالم دنيا شوند، اما اعتقاد به تعلق ارواح در عالم برزخ به اجساد مثالى تاپايان مدت برزخ، و سپس انتقال به بدن هاى نخستين در قيامت هيچگونه


1- « بحارالانوار»، جلد 6، صفحه 271.

ص: 371

ربطى به مسأله تناسخ ندارد».(1)

مرحوم «كلينى» در «فروع كافى» رواياتى نقل مى كند كه با صراحت از جسم مثالى خبر مى دهد، از جمله: در روايت معتبرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه يكى از يارانش مى پرسد: عده اى معتقدند كه ارواح مؤمنين در چينه دان پرندگان سبز رنگى در اطراف عرش قرار مى گيرند!! امام فرمود: لا، الْمُؤْمِنُ اكْرَمُ عَلَى اللَّه مِنْ انْ يَجْعَلَ رُوحَهُ فى حَوصَلَةِ طَيْرٍ، وَلكِنْ فى ابْدانٍ كَابْدانِهِمْ: «نه، چنين نيست، مؤمن گرامى تر است نزد خدا از اينكه روحش را در چينه دان پرنده اى قرار دهد، بلكه ارواح در بدن هايى شبيه بدن هاى سابق خواهند بود».(2)

حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: فَاذا قَبَضَهُ اللَّه عَزَّوَجَلَّ صَيَّرَ تِلْكَ الرُّوحَ فى قالِبٍ كَقالِبِهِ فى الدُّنْيا: «هنگامى كه خداوند قبض روح مؤمن مى كند او را در قالبى همچون قالبش در دنيا قرار مى دهد».(3)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: هنگامى كه از ارواح مؤمنان از آن حضرت سؤال شد فرمود: فى حُجُراتٍ فىِ الْجَنَّةِ يَأْكُلُونَ مِنْ طَعامِها وَ يَشْرَبُونَ مِنْ شَرابِها، وَ يَقُولُونَ رَبَنا! أَقِمِ السّاعَةَ لَنا، وَ أَنْجَزَلَنا ما وَعَدْتَنا!: «آنها در حجره هايى از بهشت، از طعام و شراب آن متنعم مى شوند، و مى گويند:

پروردگار! قيامت را براى ما برپا كن، و وعده هايى را كه به ما داده اى وفا نما».(4)

روشن است كه منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است كه در مرحله اى بسيار پايين تر از بهشت قيامت قرار دارد، و لذا آنها آرزوى قيام قيامت مى كنند، ضمناً از اينكه آنها در برزخ مكانى دارند معلوم مى شود كه داراى قالب مثالى هستند زيرا جسم اين دنيا را رها كرده اند.

***

4- ويژگى هاى عالم برزخ

قرآن مجيد توضيحات زيادى درباره اين ويژگى ها بيان نكرده، تنها مى گويد: برزخى هست و گروهى در آن در رحمت الهى غرقند، و گروهى در عذابند، ولى جزئيات آن چگونه است؟ مشخص نشده شايد


1- اين سخن ار علّامه مجلسى در« بحارالانوار»، جلد 6، صفحه 277 از مرحوم شيخ بهايى نقل مى كند.
2- « فروع كافى»، جلد 3، صفحه 244( باب آخر فى ارواح المؤمنين)، حديث 1.
3- همان مدرك، حديث 6.
4- همان مدرك، حديث 4.

ص: 372

به اين دليل كه سيره قرآن بيان اصول كلّى است و جزئيات را به سنّت واگذار مى كند.

آنچه از سنت در اين زمينه استفاده مى شود امور زير است:

الف- سؤال قبر

از روايات بسيارى استفاده مى شود كه هنگامى كه انسان را در قبر گذاشتند دو فرشته از فرشته هاى الهى به سراغ او مى آيند، و از اصول و عقايد او، توحيد و نبوت و ولايت و حتى طبق بعضى از روايات از چگونگى مصرف كردن عمر در طرق مختلف، و طريق كسب اموال و مصرف آنها، او سؤال مى كنند، چنانچه از مؤمنان راستين باشد به خوبى از عهد جواب برمى آيد و مشمول رحمت و عنايات حق مى شود، و اگر نباشد در پاسخ اين سؤالات درمى ماند و مشمول عذاب دردناك برزخى مى شود.

از اين دو فرشته در بعضى از روايات به عنوان «ناكر» و «نكير» و در بعضى «منكر» و «نكير» ياد شده است.(1)

در حديثى از امام على بن الحسين عليه السلام مى خوانيم: «در هر جمعه در مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مردم را با اين سخنان موعظه مى كرد و اندرز مى داد به گونه اى كه مردم محتواى آن ار حفظ كردند و نوشتند، مى فرمود: أَيُّها الناسُ اتَقُوا اللَّه وَ اعْلَمُوا انَكُمْ أَلَيهِ تُرجَعُونَ ...

: «مردم! تقواى الهى را پيشه كنيد و بدانيد به سوى او باز مى گرديد ... سپس در بخش ديگرى از كلمات شريف و تكان دهنده اش به ورود دو فرشته منكر و نكير، براى سؤال قبر اشاره كرده، مى فرمايد:

الا وَ انَّ اوَّلَ ما يَسْئَلانِكَ، عَنْ رَبِّكَ الَّذى كُنْتَ تَعْبُدُهُ، وَ عَنْ نَبِيِّكَ الَّذى ارْسِلَ إلَيْكَ، وَ عَنْ دِينِكَ الَّذِى كُنْتَ تُدِينُ بِهِ، وَ عَنْ كِتابِكَ الَّذِى كُنْتَ تَتْلُوهُ، وَ عَنْ إمامِكَ الّذى كُنْتَ تَتَوَلّاهُ، ثُمَّ عَنْ عُمْرِكَ فيما أَفْنَيَتَهُ وَ مالِكَ مِنْ أَيْنَ إكْتَسَبْتَهُ وَ فيما أَتَلَفْتَهُ فَخُذْ حِذْرَكَ، وَ أَنْذِرْ لِنَفْسِكَ، وَ اعِدَّ لِلجَوابِ قَبْلَ الأمِتحانِ وَ الْمَسْألَةِ وَ ألْاختِبارَ، فَإنْ تَكُ مُؤْمِناً تَقِيّاً عارِفاً بِدِيْنِكَ مُتَّبِعاً لِلْصادِقينَ مُوْالِياً لأَوْلِياءِ اللَّهِ لَقاكَ اللَّهُ حُجَّتَكَ، وَ أَنْطَقَ لِسانَكَ بِالصَّوابِ، فَأَحْسَنْتَ الجَوابَ فَبُشِّرْتَ بِالجنَّةِ وَ الرّضِوانِ مِنَ اللَّه وَ الخَيْراتِ الحِسانِ، وَ اسْتَقْبَلْتَكَ المَلائِكَةُ بِالرُّوحِ وَ الرَّيحانِ، وَ إنْ لَمْ تَكُنْ كَذلِكَ تَلَجْلَجَ لِسانُكَ وَ دَحَضَتْ حُجَّتُكَ وَ عَمِيتَ عَنْ الْجَوابِ، وَ بُشِّرْتَ بِالنارِ وَ اسْتَقَبَلَتْكَ مَلائِكَةُ العَذابِ! ...


1- اوّلى در اصول كافى، جلد 2، صفحه 633، حديث 26( باب النوادر) و دوّمى در بحارالانوار جلد 6، صفحه 222 و 223( حديث 22 و 24) آمده است.

ص: 373

: «بدان نخستين چيزى كه آن دو فرشته از تو سؤال مى كنند: پروردگارت را كه مى پرستيدى، و از پيامبر كه به سوى تو فرستاده شده، و از دينى كه به آن پايبند بودى، و از كتابى كه آن را مى خواندى، و از امامى كه ولايتش را پذيرفته بودى، سپس از عمرت سؤال مى كنند كه در كدام راه بر باد دادى، و از اموالت كه از كجا آوريد و در كجا مصرف كردى؟ جانب احتياط را نگه دار و درباره خود بينديش! و قبل از آزمايش و سؤال و امتحان، پاسخ را آماده كن، كه اگر با ايمان و متقى و آگاه به دين و پيرو صادقين و موالى اولياء اللَّه باشى، خداوند پاسخ لازم را به تو تلقين مى كند، و زبانت را به حق مى گشايد، و جواب خواهى داد، و در اين هنگام از سوى خدا بشارت جنّت و رضوان و خيرات فراوان به تو داده مى شود، و فرشتگان الهى با روح و ريحان از تو استقبال مى كنند، و اگر چنين نباشد زبانت به لكنت مى افتد و دليلت باطل مى شود و از دادن پاسخ فرو مى مانى و نابينا مى شوى، و بشارت به آتش داده مى شوى، و فرشتگان عذاب به استقبال تو مى آيند! ...».(1)

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه سؤال از روح در قالب مثالى و برزخى مى شود، يا از همين جسم مادى عنصرى؟ به اين ترتيب كه روح موقتا (البته نه به طور كامل بلكه به همين مقدار كه قادر به پاسخ سؤال باشد) به او باز مى گردد، و مورد سؤال قرار مى گيرد، آنچه از بعضى از روايات استفاده مى شود اين است كه روح نوعى تعلق و ارتباط با همين جسم مادى عنصرى پيدا مى كند به مقدارى كه سؤالات را درك كند و بتواند آن را پاسخ گويد.(2)

در حالى كه مرحوم علّامه مجلسى در تحقيقى كه پيرامون احاديث اين باب دارد در يكى از عباراتش مى گويد: فَالْمُرادُ بِالْقَبْرِ فى اكْثَرِ الاخْبارِ ما يَكُونُ الرُّوحُ فيه فى عالَمْ الْبَرزخِ: «مراد به قبر در اكثر اخبار، چيزى است كه روح در آن در عالم برزخ قرار دارد».(3)

اين نكته نيز قابل ذكر است كه از قرائن موجود در روايات بر مى آيد كه سؤال و جواب قبر يك سؤال و جواب ساده معمولى نيست كه انسان هر چه مايل باشد در پاسخ آن بگويد، بلكه سؤالاتى است كه پاسخ آن از درون جان انسان، از باطن عقائد هركس مى جوشد، و تلقين اموات كمكى به جوشش آن


1- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 223، حديث 24 در اين زمينه روايات فراوان است كه براى اطلاع بيشتر مى توان به همان جلد بحارالانوار، و همچنين تفسير برهان، جلد 2، از صفحه 312 به بعد( ذيل آيه 27 ابراهيم) و محجة البيضاء، جلد 8، صفحه 309 به بعد مراجعه كرد.
2- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 314، حديث 9( ذيل آيه 27 سوره ابراهيم).
3- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 271.

ص: 374

است نه اينكه بتواند مستقلًا اثر بگذارد، گوئى جوابى است از عمق تكوين و حقيقت باطن.

ب- فشار قبر

اين مسأله نيز در احاديث فراوانى آمده است، حتّى استفاده مى شود كه فشار قبر براى همه بدون استثناء وجود دارد، منتهى در بعضى شديد است و كيفر اعمال محسوب مى شود، و در بعضى ملايم تر و به منزله كفّاره گناهان و جبران كوتاهى ها است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم: هنگام دفن صحابى معروف «سعد بن معاذ فرمود: انَّهُ لَيْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ الّا وَ لَهُ ضَمَّةٌ!: «هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه فشارى در قبر دارد»!.(1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: ضَغْطَةُ الْقَبْرِ لِلْمُؤْمِنِ كَفّارَةٌ لِما كانَ مِنْهُ مِنْ تَضييعِ النّعمِ: «فشار قبر براى مؤمن كفّاره ضايع كردن نعمت ها از ناحيه او است»!(2) ولى از حديث ديگرى استفاه مى شود كه بعضى از مؤمنان مطلق فشار قبر ندارند، و حتّى فشار قبر سعدبن معاذ به خاطر كج خلقى او با خانواده اش بود (انَّهُ كانَ فى خُلْقِهِ مَعَ اهْلِهِ سُوْءٌ).(3)

لذا در اخبارى آمده است كسانى كه بعضى از اعمال خير (مانند انجام چند حج يا مداومت بر بعضى از سوره قرآن يا بعضى اذكار) داشته باشند از فشار قبر در امانند.(4)

به هر حال به نظر مى رسد كه فشار قبر اولين نقطه كيفرهاى عالم برزخ است آيا فشار بر اين جسم مادى عنصرى وارد مى شود، و از آنجا به روح منتقل مى گردد (به خاطر رابطه اى كه به هر حال ميان اين جسم و روح وجود دارد) يا بر همان بدن مثالى وارد مى شود؟ باز همان دو نظر سابق در اينجا جارى است، و از آنجا كه ورود در اين جزئيات مشكل مهمى را حل نمى كند، به اختصار از آن مى گذريم، همين اندازه مى گوييم اصل وجود فشار قبر طبق روايات زيادى مسلم است (5) حتى در روايتى آمده است كه سؤال كردند اگر كسى چندين روز به دار آويخته شده باشد، فشار قبر درباره او چگونه است امام عليه السلام فرمود: «به هوايى كه


1- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 221، حديث 19 و 16.
2- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 221، حديث 19 و 16.
3- همان مدرك، صفحه 220، حديث 14.
4- براى توضيح بيشتر به جلد دوّم سفينة البحار، صفحه 397 ماده قبر مراجعه فرماييد
5- رواياتى كه مى گويد:« الْقَبْرُ إمّا رَوَضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اوْحُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِيْرانِ» كه قبلًا به آن اشاره شد مى توانددليلى بر اين باشد كه فشار قبر بر قالب مثالى و روح است، زيرا مسلماً قبر مادى جسمانى تبديل به باغ يا حفره اى از آتش نمى شود.

ص: 375

بر او احاطه دارد دستور داده مى شود كه از هر طرف بر او فشار وارد كند»!.(1)

ج- از چه امورى سؤال مى شود؟

از اخبار متعددى كه در زمينه سؤال قبر وارد شده استفاده مى شود كه در قبر از دو گروه سؤال مى شود:

گروهى كه ايمانى خالص دارند، و گروهى كه صاحب كفر خالصند، و اما افراد مستضعفى كه در ميان اين دو قرار گرفته اند، سؤالشان به روز قيامت موكول مى شود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لايُسْأَلُ فى الْقَبْرِ إلّامَنْ مَحَّضَ الإيمانَ مَحْضاً او مَحْضَ الكُفْرَ مَحْضاً والاخِرونَ يَلْهُونَ عَنْهُمْ: «در قبر سؤال نمى شود مگر از كسانى كه ايمان خالص يا كفر خالص دارند، و متعرض ساير اشخاص نمى شوند».(2)

همين معنا در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده كه يكى از اصحاب از آن حضرت مى پرسد: مَنْ الْمَسْئُولُونَ فى قُبُورِهِمْ؟: «چه كسانى در قبر از آنها سؤال مى شود»؟ اما در پاسخ مى فرمايد: مَنْ مَحَضَ الإيْمانَ وَ مَنْ مَحَّضَ الْكُفْرَ: «كسانى كه ايمان خالص يا كفر خالص دارند».

راوى سؤال مى كند بقيه مردم چه مى شوند؟ فرمود: (در آنجا) «متعرض آنها نمى شوند».

راوى مى پرسد: از چه سؤال مى شوند؟ اما مى فرمايد عَنْ الْحُجَةِ القائِمَةِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ: «از آن حجّتى كه در ميان شما قائم است».(3)

بعضى چنين مى پندارند كه تنها سؤال از عقائد مى شوند نه از اعمال، و جمله مَنْ مَحَّضَ الْكُفْرَ وَ مَنْ مَحَّضَ الأيمانَ را به صورت «جار و مجرور» مى خوانند، نه «موصول وصله» و در اين صورت مفهومش اين مى شود: «تنها از ايمان خالص و كفر خالص سؤال مى شود».

ولى با توجّه به اينكه دو روايت بالا با صراحت سخن از اشخاص است، نه اعمال، روشن مى شود كه تفسير دوّم مناسب نيست، به علاوه در روايتى كه قبلًا از امام على بن الحسين عليه السلام خوانديم آمده بود كه حتّى از ساعات عمر و اموالى كه انسان به دست آورده است در آن موقع سؤال مى شود.


1- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 266، حديث 112 امام صادق عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه آيا شخصى كه به دارآويخته شده عذاب قبر را مى بيند فرمود: انَّ رَبَّ الْارْضِ هُورَبُّ الهَواءِ فَيُوحى اللَّه عَزَّوَجَلَّ الى الهَواءِ فَيُضْغِطُهُ ضَغْطَةً أَشَدَّ مِنْ ضَغَظَهِ الْقَبْر.
2- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 260- « كافى»، جلد 3، صفحه 235( باب المسألة فى القبر حديث 1).
3- « كافى»، جلد سوّم، صفحه 237، حديث 8.

ص: 376

د- رابطه روح با اين جهان

در اينجا نيز روايات متعددى وجود دارد كه نشان مى دهد روح به هنگام انتقال به عالم برزخ به كلّى از دنيا بريده نمى شود، بلكه گهگاه با آن ارتباط بر قرار مى كند.

در جلد سوّم كافى يك باب تحت عنوان انَّ الْمَيِّتَ يَزُوْرُ اهْلَهُ: «مردگان به ديدار خانواده خود مى آيند» ذكر كرده، و پنج روايت در آنجا آورده است كه نشان مى دهد، افراد با ايمان، و حتّى افراد بى ايمان گهگاه به ديدار خانواده خود مى آيند، مؤمنان تنها خوبى ها و خوشى هاى خانواده خود را مى بينند و خوشحال مى شوند، و كافران تنها بدى ها و ناخشنودى ها را (و غمگين مى شوند): «عَنِ الصّادِقِ عليه السَّلام: انَّ الْمُؤْمِنْ لَيَزُورُ اهْلَهُ فَيَرَىَ ما يُحِبُّ وَ يُسْتَرُ عَنهُ ما يَكْرَهُ، وَ انَّ الْكافِرَ لَيَزُورُ اهْلَهُ فَيَرى مايَكْرَهُ وَ يُسْتَرُ عَنْهُ ما يُحِبُّ».(1)

دانشمندانى كه از طرق علمى و تجربى با ارواح ارتباط مى گيرند، آنها نيز با صراحت مى گويند: ارواح انسان ها بعد از مرگ به كلّى از اين عالم بيگانه نمى شوند، بلكه از وضع اين جهان كم و بيش آگاهند، و هم ارتباط با آنها امكان پذير است (در اينجا مشاهدات و نقل هاى فراوانى است كه ذكر آنها ما را از مقصدمان دور مى سازد).

ه- بهره گيرى از ارواح از اعمال نيك ديگران

اين نكته نيز قابل توجّه است كه روايات زيادى كه در منابع مختلف اسلامى آمده است نشان مى دهد كه اعمال خيرى كه براى گذشتگان انجام داده مى شود به صورت هدايائى به آنها مى رسد، اين مطلب از يك سو دلالت بر وجود عالم برزخ دارد از سوى ديگر دليل بر ارتباط آنها با اين جهان است.

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: ما مِنْ عَبْدٍ زارِ قَبْرَ مُؤمِنٍ فَقَرَءَ عَلَيْهِ انَّا انْزَلْناهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ سَبْعَ مَرّاتٍ الّا غَفَرَ اللَّهَ لَهُ وَ لِصاحِبِ الْقَبْرِ: «هيچ مؤمنى نيست كه زيارت قبر مؤمنى كند و هفت مرتبه انا انزلناه را بر او بخواند مگر اينكه خدا او و صاحب قبر را مى آمرزد».(2)

بلكه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه «حضرت مسيح عليه السلام از كنار قبرى گذشت و صاحب آن را در عذاب الهى ديد، سال ديگر كه از آنجا مى گذشت آرامشى بر او مشاهده كرد، هنگامى كه از پيشگاه


1- « كافى»، جلد 3، صفه 330، حديث 1.
2- « محجّة البيضاء، جلد 8، صفحه 290.

ص: 377

خداوند سؤال كرد خطاب آمد كه اين به خاطر كار خيرى است كه فرزند صالح او انجام داد، جادّه اى را اصلاح و يتيمى را پناه داد».(1)

حتّى از روايات متعددى استفاده مى شود كه اگر انسان سنّت حسنه اى در ميان مردم بگذارد، يا سنّت سيّئه اى، آثارش به او مى رسد و همچنين صدقات جاريه (كارهاى نيكى كه اثر مستمر دارد) بركاتش به او واصل مى گردد.(2)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: سِتُّ خِصالِ يَنْتَفِعُ بِهَا الْمُؤْمِنُ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ وَلَدٌ صالِحٌ يَسْتَغْفِرُلَهُ وَ مُصْحَفٌ يَقْرَءُ وَ قَلِيبٌ يَحْفِرُهُ، وَ غَرْسٌ يَغْرِسُهُ، وَ صَدَقَةُ ماءٍ يُجْرِيْهِ، وَ سُنَّةٌ حَسَنَةٌ يُؤخَذُ بِها بَعْدَهُ: «شش چيز است كه مؤمن بعد از مرگش از آن بهره مى گيرد، فرزند شايسته اى كه استغفار براى او كند، و قرآنى كه مردم در آن بخوانند، و چاه آبى كه حفر كرده است، و درختى كه نشانده، و آب جارى كه در اختيار مردم بگذارد، و سنتّ نيكى كه بعد از وى به آن عمل كند».(3)

***

5- آيا برزخ جنبه همگانى دارد؟

آيا تمام كسانى كه از دنيا مى روند و به جهان برزخ منتقل مى شوند همه حيات آگاهانه اى دارند؟ يا گروهى همانند كسانى كه به خواب فرو مى روند حيات برزخيشان ناآگاهانه است، و گويى در قيامت از خواب بيدار مى شوند و هزاران سال را ساعتى مى پندارند؟

از آيه 55 سوره روم معناى دوّم استفاده مى شود: وَ يَوْمَ تَقُوْمُ الساعَةُ يُقسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبثُوا غَيْرَ ساعَةٍ: «و روزى كه قيامت برپا مى شود گناهكاران سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى (در عام برزخ) توقف نكرده اند».

البته اين در صورتى است كه آيه را به معناى ناچيز بودن عالم دنيا يا عالم برزخ در برابر قيامت تفسير نكنيم (دقت كنيد)

ولى بعضى از آياتى كه به مسأله برزخ اشاره مى كند ظاهراً مطلق و عام است، مانند آيه 100 سوره


1- « بحارالانوار»، جلد 6، صفحه 220( حديث 15).
2- روايات مربوط به سنّت حسنه وسيّئَة را در جلد 68- بحاراالانوار( چاپ بيرون الوفاء) صفحه 257، باب 73، مطالعه فرماييد.
3- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 293( باب 10، حديث يك).

ص: 378

مؤمنون كه ظاهراً درباره همه كفار است، مى گويد: وَ مِنْ وَرائَهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ: «و در پيش روى آنها برزخى است تا روز رستاخيز. (مگر اينكه گفته شود آيه قبل خاص است و اين عام است و به وسيله آن تقييد و تفسير مى شود).

در روايات نيز كراراً به اين معنا اشاره شده كه سؤال قبر تنها از دو گروه است: كسانى كه داراى ايمان خالص و يا كفر خالص اند، اما بقيه به حال خود رها مى شوند.

اين روايات را در بحث گذشته آورديم و براى آگاهى بيشتر از آنها به جلد 6، بحار صفحه 260 احاديث 97 و 98 و 99 و 100 مراجعه فرمايند.

اما تعبير: «يُلْهى عَنْهُمْ» (آنها را به حال خود رها مى كنند، يا از آنها صرفنظر مى كنند) مفهومش اين نيست كه آنها برزخ ندارند، بلكه سؤال قبر درباره آنها نيست، به عكس از روايات فشار قبر استفاده مى شود كه عموميت دارد و همه به استثناى بعضى از اولياء اللَّه به آن گرفتار مى شوند (روايات اين بحث را قبلًا ذكر كردايم).

***

6- فلسفه برزخ

فلسفه زندگى دنيا به خوبى روشن است، چرا كه محل امتحان و آموختن و پرورش و تحصيل كمالات علمى و عملى براى عالم ديگر است، دنيا به تعبير روايات اسلامى و بعضى از آيات قرآن، مزرعه، تجارتخانه، دانشگاه، ميدان تمرين و يا به تعبير ديگر به منزله «عالم جنين» براى جهان ديگر است.

آخرت مركز انوارالهى، دادگاه بزرگ حقّ، و محل رسيدگى به حساب اعمال و جوار قرب و رحمت خداست.

در اينجا اين سؤال باقى مى ماند كه فلسفه «برزخ» چيست؟

در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه فلسفه عالم برزخ كه در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته مانند فلسفه هر مرحله متوسّط ديگر است، زيرا انتقال از محيطى به محيط ديگر كه از هر نظر با آن متفاوت است، در صورتى قابل تحمل خواهد بود كه مرحله ميانه اى وجود داشته باشد، مرحله اى كه بعضى از ويژگى هايى مرحله اول و پاره اى از ويژگى هاى مرحله دوّم در آن جمع باشد.

ص: 379

به علاوه قيامت براى همه انسان ها در يك روز تحقق مى يابد، چرا كه زمين و آسمان بايد دگرگون شود، و عالمى نو ايجاد گردد، و حيات نوين انسان ها در آن عالم نو صورت گيرد، با اين حال راهى جز اين نيست در ميان دنيا و آخرت برزخى باشد، و ارواح بعد از جدا شدن از بدن هاى مادّى عنصرى به برزخ منتقل گردند، و تا پايان دنيا در آنجا بمانند، و پس از پايان دنيا و آغاز شدن قيامت، همه باهم محشور نشوند، زيرا ممكن است هر انسانى براى خود مستقلًا قيامتى داشته باشد، چرا كه قيامت بعد از فناء دنيا و تبديل زمين و آسمان ها به زمين و آسمان هاى ديگرى است.

از اين گذشته از رواياتى استفاده مى شود كه در برزخ پاره اى از كمبودهاى تعليم و تربيت افراد مؤمن جبران مى گردد، درست است كه آنجا جاى انجام عمل صالح نيست، ولى چه مانعى دارد كه محل معرفت بيشتر و آگاهى افزون تر باشد؟

در حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم: مَنْ ماتَ مِنْ أَوْلِيائِنا وَشِيعَتِنا وَلَمْ يُحْسِنُ الْقُرانَ عُلِّم فى قَبْرِهِ لِيَرْفَعُ اللَّهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ، فَانَّ دَرَجاتِ الْجَنَّةِ عَلى قَدْرِ آياتِ الْقُرآنِ، يُقالُ لَهُ اقْرَأْ وَارْقَ، فَيَقْرأُثُمَّ يَرْقى

«هركس از دوستان و پيروان ما بميرد و هنوز قرآن را به طور كامل فرا نگرفته باشد در قبرش به او تعليم مى دهند، تا خداوند بدين وسيله درجاتش را بالا برد چرا كه درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است به او گفته مى شود بخوان و بالا رو، او مى خواند (از درجات بهشت) بالا مى رود».(1)


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 606، باب فضل حامل القرآن، حديث 10.

ص: 380

توجه

قبلًا در نظر بود تمام بحث هاى «معاد در قرآن» در يك جلد جمع آورى شود تا مراجعه به آن آسان تر باشد، اما در عمل ديديم بحث ها آن قدر گسترده است كه ممكن است بر نهصد تا هزار صفحه شود (با رعايت اختصار!) و جمع در يك جلد مشكل آفرين است ناچار بحث هاى مربوط به كليات «معاد» در يك جلد، و بحث هاى «ويژگى ها» در جلد ديگر قرار داده شد، اميد آن كه حق همه به مقدار امكان ادا شده باشد.

خداوندا! مى دانيم سفر بزرگ و پرخطرى را در پيش داريم كه هنوز خود را براى آن آماده نكرده ايم، توفيق آمادگى هرچه بيشتر و سريع تر را به ما مرحمت فرما.

پروردگارا! بنده خاص تو على عليه السلام اشك مى ريخت و مى فرمود: سفرى است طولانى و زاد و توشه «على» براى اين سفر كم است، ما چه بگوييم با اين دست خالى، تكيه گاه ما فقط لطف بى پايان تو است.

بارالها ولى مى دانيم هرچه هست عالمى است والاتر، و بالاتر بيرون از محدوده اين جهان تنگ و محدود و تاريك، عالمى كه انوار توپى در پى آشكارا بران مى تابد، و آثار قدرت و عظمتت در آن روشن تر و تابنده تر است، و نويد لقاى روحانى تو را به ما كه در اين دنيا از آن محروم بوديم. دهد، و ما را به آن ميهمانى بزرگ كه بر سر سفره اش «مالا عَيْنٌ رَاتُ وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بشرٍ»: «چيزهايى است كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گونه نشنيده، و بر قلب هيچ انسانى خطور نكرده»! فرا مى خواند و بشارت مى دهد.

اى بزرگ پروردگار، ما را محروم نفرما!

پايان جلد پنجم

تفسير موضوعى «پيام قرآن»

13/ 10/ 1369

16/ ج 2/ 1411

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109